چهارشنبه, ۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 24 April, 2024
مجله ویستا


خاموشی فریادها و نجواها


خاموشی فریادها و نجواها
کیش و مات. بازی شطرنج به پایان رسید؛ مرگ پیروز شد و شوالیه مغلوب. دیروز صبح زود پیرمردی خسته چشم از جهان فرو بست که یک بار-لابه لای «توت فرنگی های وحشی»- گفته بود؛ «نیاز من مردن است. مطلقاً، کاملاً، مرده بودن.»شوالیه برای مردن جایی در کنار دریا پیدا کرد، جزیره فارو در جنوب شرقی سوئد، میان دریای نروژ و اقیانوس اطلس، در خانه یی که بیشتر ۴۰ سال اخیر را در آن گذرانده بود. علت مرگ اینگمار برگمان مشخص نشد. دخترش هنگام اعلام درگذشت او به علت مرگش اشاره یی نکرد، اما مرگ برای بردن پیرمردی که مردن نیازش بود، به علت احتیاج نداشت. تنها شطرنجی بود که پایان یافت و البته هر شطرنجی باید روزی به پایان برسد.
● زندگی
در چند جمله خلاصه کردن زندگی مردی که - به گفته وودی آلن- «چنانچه همه جنبه ها را در نظر بگیریم، احتمالاً بزرگ ترین هنرمند سینما از زمان اختراع دوربین فیلمبرداری بود» بسیار مشکل است و حامل این خطر که عظمت «پرسونا»ی او را به چند جمله خشک و بی روح تقلیل دهد. با این حال، چاره یی هم نیست.ارنست اینگمار برگمان ۱۴ جولای ۱۹۱۸ در اوپسالای سوئد به دنیا آمد. پدرش اریک، کشیش لوتری دانمارکی نژاد بود و یک مقام مذهبی و حقوقی از جانب پادشاه سوئد. مادرش کارین آکربلوم، زن مغرور و بااراده یی از خانواده یی ثروتمند بود.
این دو شخصیت مقتدر که تاثیری ویران کننده در کودکی اینگمار برجا گذاشتند و بعدها به مهمترین منبع الهام او برای آفریدن شخصیت های داستانی بدل شدند، در ستیزی دائمی به سر می بردند. ستیز آنها حلقه ارتباطی میان اندیشه های آتی برگمان و تفکرات نمایشنامه نویس برجسته سوئدی، آگوست استریندبرگ ، شد؛ نمایشنامه نویسی که شش سال پیش از تولد او درگذشته بود، اما برگمان همیشه چنان از او نام می برد که گویی واقعاً در زندگی اش حضور داشته؛«استریندبرگ ناخشنودی اش را از من در سال های اخیر نشان داده است. قرار بود «رقص مرگ» را اجرا کنم که پلیس آمد و مرا برد. دوباره قرار شد «رقص مرگ» را اجرا کنم و بازیگرم به سختی بیمار شد. «نمایش رویا» را در مونیخ تمرین می کردم و «وکیل» دیوانه شد. چند سال بعد روی نمایش «دوشیزه ژولی» کار می کردم و «ژولی» خل شد... این تعداد بداقبالی به هیچ وجه تصادفی نیست. به دلایلی، استریندبرگ مرا نخواست... با این حال یک شب او تلفن کرد و ما ترتیب ملاقاتی را در «کارلاویگن» دادیم. من وحشت زده و تسلیم بودم، اما به یاد داشتم که چگونه نام او را به درستی تلفظ کنم؛ آگوست (آن طور که انگلیسی ها تلفظ می کنند و نه اوگوست) او مهربان و تقریباً صمیمی بود. «یک بازی رویایی» را در صحنه کوچک دیده بود، اما کلمه یی درباره هزل مهرآمیز من از «غار فینگال» نگفت...» برگمان در محیط خشنی که پدرش ساخته بود، بزرگ شد و سختگیری های پدرش باعث شد او ایمانش را در هشت سالگی از دست بدهد و تا زمان ساختن «نور زمستانی» -در ۴۴سالگی- بازنیابد. پس از گذراندن دو دوره پنج ماهه خدمت سربازی به دانشگاه استکهلم رفت تا در رشته ادبیات و هنر تحصیل کند و در آنجا علاقه اش به سوی تئاتر و بعداً سینما جلب شد. اولین نمایش خود را در سن ۱۷ سالگی روی صحنه برد که «نمایش رویا»ی استریندبرگ بود. نوشتن را از ۲۳سالگی شروع کرد و از سال ۱۹۴۴ با نوشتن فیلمنامه یی برای آلف شوبرگ وارد حرفه سینما شد.نخستین فیلمش «بحران» را در سال ۱۹۴۶ ساخت، اما ۱۰ سال طول کشید تا با «مهر هفتم»، هفدهمین فیلمش، به شهرت جهانی برسد. دوران فعالیت حرفه یی او از ۱۹۴۴ تا ۲۰۰۵، ۶۱ سال به طول انجامید و او در این مدت ۵۴ فیلم ساخت، ۱۲۶ نمایش روی صحنه برد و ۳۹ نمایش را در رادیو اجرا کرد. برگمان پنج بار ازدواج کرد و شش فرزند از خود به جا گذاشت.
● آثار
برگمان را در سوئد به عنوان یکی از بزرگ ترین کارگردان ها و مدیران تئاتر آن کشور می شناسند، اما این جنبه از آثار او در ایران چندان شناخته شده نیست. در ایران نیز مانند اکثر کشورهای خارج از شبه جزیره اسکاندیناوی برگمان را به واسطه آثار بزرگ سینمایی او می شناسند. پانزدهمین فیلمش، «لبخندهای یک شب زمستان»(۱۹۵۵) نخستین فیلمی بود که او را به جهانیان شناساند و «مهر هفتم»(۱۹۵۷) در تمام دنیا تحسین شد و بسیاری از فیلمسازان اروپایی و امریکایی از جمله وودی آلن و آندری تارکوفسکی را تحت تاثیر قرار داد. «توت فرنگی های وحشی» (۱۹۵۷)، «همچون در یک آینه» (۱۹۶۱)، «سکوت» (۱۹۶۳)، «پرسونا» (۱۹۶۶)، «شرم» (۱۹۶۸)، «فریادها و نجواها» (۱۹۷۲)، «صحنه هایی از یک ازدواج» (۱۹۷۳)، «سونات پاییزی» (۱۹۷۸)، «فانی و الکساندر» (۱۹۸۲) وآخرین فیلم او «ساراباند»(۲۰۰۳) از جمله آثار مهم سینمایی دیگر برگمان هستند. برگمان در فاصله سال های ۱۹۶۰ و ۱۹۸۴ یازده بار نامزد جایزه اسکار بهترین فیلمنامه یا بهترین کارگردانی شد، اما فقط در سال ۱۹۷۱ توانست جایزه افتخاری یادبود ایروینگ تالبرگ را از آکادمی اسکار بگیرد و سه فیلم او، «چشمه باکره» (۱۹۶۱)، «همچون در یک آینه» و «فانی و الکساندر» جایزه اسکار بهترین فیلم خارجی را ربودند. او همچنین دوبار نامزد جایزه بافتا، یک بار نامزد گلدن گلوب، سه بار نامزد جایزه سزار و یک بار برنده آن شد.
● شیوه کار
برگمان روش شهودی را به شیوه عقلی ترجیح می داد. نسبت به بازیگرانش با مهربانی رفتار می کرد، خود را در قبال آنها مسوول می دانست و در شرایط اغلب شکننده روانی که آنها در فیلم هایش تحمل می کردند، بردبار بود. اعتقاد داشت که باید با بازیگران صادق باشد و از آنها حمایت کند. در آثار پخته تر دوران متاخرش شیوه بداهه سازی را در کار بازیگران بیشتر به کار گرفت. سعی می کرد تصاویرش حتی الامکان طبیعی و صریح باشد و چندان اصراری به استیلیزه بودن تصاویرش نداشت. معمولاً خودش فیلمنامه هایش را می نوشت و پیش از نوشتن هر کدام ، سال ها فکر می کرد.در آخرین فیلم هایی که ساخت، فقط ایده هایی برای هر صحنه می نوشت و اجازه می داد که بازیگرانش دیالوگ دقیق را خود تعیین کنند و این کاملاً برعکس ساختار از پیش تعیین شده آثار اولیه اش بود.
● اندیشه ها
برگمان در آثارش اغلب با پرسش های وجودی، اخلاق، تنهایی و ایمان سر وکار داشت. تفکرات مذهبی حاصل سال ها کشمکش ذهنی او با شبح پدرش بود. خطایی در جوانی که او را به یکی از حامیان حزب نازی هیتلر تبدیل کرد، دغدغه یی بود که او را به ساختن فیلم«تخم مار» و نشان دادن پشیمانی خود واداشت.«پرسونا» یکی از فیلم های او، وجود شاخص جنبش آوانگارد را در خود داشت. با این حال نسبت به تئاتر تجربی و آوانگارد نظر مساعدی نداشت و تئاتری های این حیطه را «دشوارهای لعنتی، پوچگراها، مدروزها، ابداع گرها... سهل الوصول قابل پیش بینی، به آسانی تکرار شونده اغواگر و خوراک فوری برای بی صبرها» می نامید.
برگمان در کتاب «پنج پرده» که در سال ۱۹۹۴ نوشت، رویکرد خود را به احساس در قالب مونولوگی به این شکل بیان کرد؛ «در این چند سال اوضاع و احوال صحنه ها- چطور بگویم - پرشکوه تر شده اما احساس به نحو انکارناپذیری به همان شکل است.
منظورم از احساس چیست؟
اشتیاق؟
لذت؟
عشق؟
دلمشغولی؟ پرطمطراق به نظر می رسد، اما شاید همین باشد؛ دلمشغولی.»
ساسان گلفر
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید