سه شنبه, ۲۹ اسفند, ۱۴۰۲ / 19 March, 2024
مجله ویستا

کافی از دستگیری تا شهادت


کافی از دستگیری تا شهادت
● مقدمه
پیش از به ثمر رسیدن انقلاب شكوهمند اسلامی، خفقان شدیدی سراسر ایران را فرا گرفته بود و عمال رژیم ضدمردمی و ضداسلامی، بی‌رحمانه صدای حق‌طلبانه و ندای مظلومانه‌ی مردمی را كه علیه ظلم و جنایت حكومت جبار پهلوی بلند می‌شد، در گلو خفه كرده، آن را خاموش می‌ساختند و هر جنبش و تحركی را به شدت سركوب و منكوب می‌نمودند. در مجالس و منابر، كسی را یارای ذكر نام مبارك امام امت، خمینی بت‌شكن نبود. گویندگان مذهبی و روحانیون مبارز انگشت‌شماری، گذرا و به صورت اشاره و كنایه به ذكر وقایع تاریخی حكومت‌مداران قرون اولیه‌ی اسلام و مقایسه‌ی اوضاع و احوال آن ایام و بررسی دوران زمامد‌اری حاكمان و ظالمان ضدمردمی و ضداسلامی حكومت‌گران ظالم، به ویژه امویان و عباسیان، پرده از اوضاع وخیم و نابسامان دولتمردان زمان و جنایات ضدمردمی و ضداسلامی سلسله‌ی پهلوی و حامیان آن برداشته، به افشاگری رژیم و روشنگری مردم می‌پرداختند كه البته این حركت پویا و این نوع مبارزه، به دستگیری و شكنجه و زندان و حتی شهادت چندین روحانی مبارز و شجاع درد‌آشنای مردمی منجر گردیده بود. در این راستا، ملت شریف و مسلمان ایران عزیزان بزرگ و رادمردان شجاعی از جمله سیدجلیل‌القدر آیت‌الله سید محمدرضا سعیدی و آیت‌الله حاج شیخ حسین غفاری و نیز سید وارسته علی اندرزگو و دیگران را از دست داده بود و فرزانگان بسیاری هم روانه‌ی زندان و سیاه‌چال‌های ستم‌ شاهی شده و یا محكوم به تبعید به مناطق بد آب و هوا و دربه‌دری در سرزمین‌های دوردست كشور شده بودند.
● دستگیری و بازداشت كافی
كافی با وجود محدودیت‌ها و فشارهای فراوان و تضییقات وارده‌ گوناگون، همیشه از فرصت‌های به دست آمده، بهره‌‌های مناسب جسته، به‌ویژه در مجالس و محافل بزرگی كه در محضر آیات عظام و بزرگان و مراجع عالیقدر تقلید در شهرهای مقدس قم و مشهد و یا تهران و سایر شهرستان‌ها برپا می‌گردید، با همان سبك و سیاق و روش خاص خود، به طور مستقیم و غیرمستقیم، از سیاست ضددینی و اسلامی و عناد ضدروحانی و مردمی رژیم منفور پهلوی، به وضوح، با زبانی گویا و بیانی رسا، شجاعانه و متهورانه سخن به میان می‌آورد و از امام امت و رهبر ملت، این چشم و چراغ پرفروغ و این قلب تپنده و امید جهان اسلام، خمینی كبیر (ره) با عظمت یاد و تجلیل فراوان می‌نمود.
او با صدایی بلند و غرا، برای سلامتی و تندرستی و طول عمر و عزت این بزرگ منجی عصر و زمان كه دور از وطن و در تبعید به سر می‌برد، بر سر منابر، آشكارا دعا می‌كرد و مردم هم با صدای هر چه بلندتر با او همراهی كرده، آمین می‌گفتند.
خاطرات مردمی و نوارهای ضبط شده‌ی آن دوران كافی كه اكنون نیز موجود و از او به یادگار مانده و نیز با عناوین مختلفی از قبیل زمامداران، مدرسه‌های مختلط، وصیت‌نامه و غیره پخش و توزیع شده است شاهد گویای این مدعی است.
رژیم شاه همیشه از مردان شجاع و دیندار و كفرستیزی، كه متعهد، دردآشنا و مسئولیت‌پذیر بودند و در راه روشنگری و رهایی مردم از سلطه‌ی بیدادگران زمان، از نیروی ایمان و حربه‌ی بیان و معجزه‌ی قلم و نفوذ كلام و محبوبیت مردمی خویش بهره می‌جستند، و رادمردان دلیری كه در مردم و در جامعه اثرگذار بودند، ترس و هراسی عجیب در دل داشت و علیه اینان، كه توان و قدرت ایجاد تغییر و تحول و دگرگونی را در مردم و جامعه داشتند، به شدت به مبارزه پرداخته، به مقابله برمی‌خاست و از طرق مختلف، در انهدام و نابودی و براندازی و ترور شخصیت آنان می‌كوشید.
كافی نیز از آن جمله رادمردانی بود كه با نیروی ایمان و اخلاص و عزم و اراده، به انجام تكالیف دینی و وظایف شرعی و ارشاد و راهنمایی مردم می‌پرداخت و آنان را با چهره‌های تابناك و ملكوتی سلاله‌های بنت نبی و اختران فروزان خاندان نبوی و ستارگان درخشان اهل بیت عصمت و طهارت آشنا می‌كرد.
كافی با آن فرهنگ و تربیت روحانی و با آن مسئولیت دینی و تعهد اجتماعی كه بر دوش خود احساس می‌كرد، چگونه می‌توانست آرام و از كنار این مسائل بی‌تفاوت گذر كند و آن حاكمان فاسد و آن اجتماع منحط و ویران شده را تحمل نماید و شاهد انحراف جوانان و سقوط دسته‌جمعی مردان و زنان گمراه و بی‌پناه باشد و نابودی و تباهی جامعه‌ی اسلامی خود را بنگرد و نظاره‌گر باشد. او آنچه از امكانات و توانمندی‌ها و توانایی‌ها و ذخایر و منابع مادی و معنوی در اختیار داشت، همه را به استخدام گرفته، در راه صلاح و اصلاح جامعه و نجات این مردم مسلمان و رهایی آنان از ظلم و ستم ستمگران و استبداد بیدادگران و این ارواح خبیثه و مزدوران، در راه كسب حریت و آزادی و عزت و سرافرازی این امت مؤمن و متدین، به كار گرفت.
كافی با آن فكر بلند و اندیشه‌ی صحیح و تفكر پویای اسلامی كه داشت و با آن ذكاوت و تیزهوشی و دوراندیشی و با آن تدبیر و تدبر و مدیریت و مردمداری، استعداد خدادادی و هنر سخنوری و بیان شیرین و ملیح و با آن گفتار گرم و سخن نافذ و دلنشین و دلپذیر و آن نیروی عظیم پرجاذبه، محبوبیت عامه و خدمات بی‌شائبه و به یادماندنی و با آن فعالیت‌های مؤثر و چشمگیر و اقدامات مردمی در مهدیه، این كانون گرم و پر جوش و خروش و خانه‌ی متعلق به امام زمان (عج) و پایگاه جوانان امیدوار و مردم مؤمن و معتقد ایران، همیشه مانند دیگر بزرگان و خدمت‌گزاران با اخلاص این جامعه، مورد تهاجم بی‌رحمانه‌ی بداندیشان و خشم و غضب نابكاران خیانت‌كار و اذیت و آزار كوردلان بی‌وجدان و عمال و مزدوران بی‌دین و خود فروختگان فاقد عزت و شرف رژیم قرار می‌گرفت و از سوی آنان، با مشكلات عدیده و اذیت و آزار و رنج و تعب فراوان مواجه بود.
او علی رغم كشمكش‌های روح‌فرسا و احضارهای مكرر جانكاه از جانب مقامات پلیس و نیروهای امنیتی رژیم و ایجاد مزاحمت و اذیت و آزار و درگیری با مأموران كلانتری‌ها و ساواك‌خانه‌ها و بی‌احترامی‌ها و فحاشی‌ها و هتاكی‌ها و ناسزاگویی‌های آنان، با حضور فعال خود، به ارائه‌ی خدمات دینی و ارشادی و تبلیغی و حمایت گروه‌های مبارز و پرورش نیروهای پر استعداد مذهبی و زدودن هرگونه مظاهر و اشكال مختلف ظلم و بیدادگری و بی‌دینی و خودكامگی ادامه می‌داد.
او به كرات، گرفتار همه نوع تهدید و بازداشت، از چند روز تا چند هفته و نیز به دفعات به زندان محكوم شده بود، در یكی از این زندان‌ها بود كه مأموران به شدت وی را به سوی دیواری پرتاب نموده بودند كه بر اثر این حادثه، قفسه‌ی سینه‌ی او شكسته و آسیب سخت دیده بود او مدت‌ها از این درد قفسه‌ی سینه و كسالت رنج می‌برد.
كافی با این كه خود بارها ممنوع‌المنبر و بازداشت شده و به زندان افتاده بود، ولی با روحیه‌ی عالی، به منظور روحیه دادن به مبارزین دیگر و ابراز همدردی با آن شیرمردان، به دیدار و ملاقات روحانیون در تبعید می‌شتافت و حتی با مسافرت به شهرستان‌های دوردست و تبعیدگاه‌های مختلف، از آن اسطوره‌های علم و تقوا و فضیلت و مردان شجاع و دلیر و مبارز و انقلابی حمایت و پشتیبانی می‌كرد. كافی با مسافرت‌های خود به تبعیدگاه‌ها و برپایی مجالس هدفمند خود در آن مكان‌ها كه تبعیدیان مبارز در بند اسارت بودند، چند هدف عمده را دنبال می‌كرد؛ از جمله این كه:
۱) توجه مردم محل را به حضور و وجود آن برادران مبارز تبعیدی جلب نماید؛
۲) عواطف و احساسات دینی مردم بومی را برانگیخته، در راستای حمایت و كمك به تبعیدیان بهره‌برداری نماید؛
۳) مردم را به حقایق و جریانات امور، متوجه و بیدار ساخته آنان را متحد و منسجم و هم‌سو گرداند؛
۴) ظلم و ستم و بیدادگری رژیم را برملا ساخته، آنها را رسوای خاص و عام نماید؛
۵) تبعیدیان در بند را حمایت و دلجویی كرده، به آینده‌ی مبارزه امیدوار سازد؛
۶‌‌) ‌‌ مبارزان گرفتار را از اوضاع و احوال كشور و از حال و احوال و وضعیت دیگر تبعیدیان مطلع نماید؛
۷) امكانات مورد نیاز مبارزان در تبعید را فراهم ساخته، فكر و خیال آنان را از مشكلات مالی و فردی و شخصی و خانوادگی آرام و آسوده سازد.
ملاقات و بازدید كافی از بزرگان شیردل و دلیران مقاوم در تبعید و آن مردان مبارز نهضت مقاومت اسلامی ایران در آن دوران بسی حائز اهمیت است. رژیم پس از مدتی متوجه این امر شده بود و مراقبت‌های شدید و سخت‌گیری‌های فراوانی در جهت ممانعت از مسافرت‌های كافی به شهرستان‌ها و حتی به خارج از كشور می‌نمود و بارها نیز او را در شهرستان‌ها ممنوع‌المنبر كرده بود.
● تبعید كافی
كافی دو سال قبل از رحلتش، در سال ۱۳۵۵ هجری شمسی، به مدت دو سال از سوی رژیم به شهر ایلام تبعید شد. او در دوران تبعید خود در آن شهر با وجود سخت‌گیری‌های بیش از حد و فشارهای روحی فراوان، از انجام وظیفه‌ی دینی و فعالیت‌های مذهبی خویش دست نكشید و هم راه با روحانیان و مردم متدین محلی توانست نیات خالصانه و تبلیغات مؤثر مذهبی و ارشادات دینی، اقدامات سازنده و مؤثری را در تبعیدگاه ایلام به نفع مردم انجام دهد. كافی با اینكه در مدت تبعید، تحت فشار ساواك بود و هر روز به عناوین مختلف او را به شكنجه‌های روحی و عذاب جسمی گرفتار می‌نمودند، توانست در ایلام، كه تا آن زمان از انقلاب هیچ اثر و خبری در آن نبود، بذر انقلاب را با اعمال و كردار نیك مردمی خود بیفشاند و آنجا را به یك كانون پرجوش و خروش و فعال مردمی مبدل سازد.
از رهگذر ارشادات دینی و روشنگری‌های مذهبی او، چند باب مغازه‌ی مشروب‌فروشی در ایلام تعطیل شد و صاحبان آن توبه نموده، از این كار دست كشیدند. همچنین، چندین قمارخانه با تبلیغ و هدایت او بسته شد و گردانندگان آن از انجام آن كارها توبه نمودند. در ایام اقامت او، در آنجا از فروش نوشابه‌ی پیسی كولا كه از سود آن به نفع تبلیغات بهائیان استفاده می‌شد، جلوگیری به عمل آمد و از خرید آن در دوران خفقان، به عنوان اعتراض به این سودجوئی رژیم كه به نفع فرقه‌ی ضاله‌ی بهائیت بود، دوری‌جسته، انزجار و تنفر خود را نشان دادند.
كافی با همكاری و مساعدت علمای اعلام آن شهرستان، به تأسیس یك‌مدرسه‌ی علمیه‌ دینی همت گماشت. با كمك مردم محل، زمینی برای احداث و ساخت آن مدرسه‌ی دینی فراهم و نیز از تنی چند از مدرسین حوزه‌ علمیه‌ی قم، مانند: آیت‌الله رحمانی همدانی، به منظور تعلیم و تدریس علوم اسلامی و فعالیت‌های تبلیغی دعوت به عمل آورد. او همچنین به ایجاد و تشكیل كلاس‌های آموزش قرآن و تدریس احكام و اصول عقاید و معارف اسلامی برای جوانان پسر و دختر دبیرستانی و غیردبیرستانی و آموزگاران و معلمان ایلامی پرداخت.
كافی با این فعالیت‌ها توانست تعداد زیادی از دختران بی‌حجاب ایلامی را محجبه نموده و معدودی از جوانان دختر و پسر را برای تحصیل علوم اسلامی و حوزوی روانه‌ی مركز روحانیت، شهر مقدس قم نماید تا طلبه و دانشجوی دینی شوند.
كافی در ترویج شعائر مذهبی و گسترش فكر و اندیشه‌ی اسلامی كوشش فراوان نمود و با قدرت و توانمندی شایسته و پشتیبانی و حمایت مردم، در این راه، اقدامات ارزنده‌ای صورت داد. او توانست در شهر مهران غرب، یك كانون گرم و فعال مذهبی و یك مركز ارشادی و تبلیغی به نام مهدیه‌ی ایلام، ایجاد و تأسیس نماید. علاوه بر این، با حضور خود در ایلام، جشن‌های مذهبی و مراسم دینی را مرسوم و رواج داد. او با همت خود و كمك مردم به یاری مستضعفان و مستمندان محلی پرداخت.
كافی با نفوذ كلام و منطق حق استوار توانسته بود عقاید حقه‌ی جعفری را برای مردم، روشن و تشریح و تبیین و آنان را بدان هدایت و رهبری كند.
از فعالیت‌های بی‌سابقه و چشمگیر دیگر او برپایی نماز باشكوه عید فطر بود كه در بیابان‌های اطراف شهر ایلام، با كیفیت خاصی بر پا شد كه تا آن زمان سابقه نداشت و با استقبال انبوه مردم خداجوی محلی رو به رو شد. این مراسم نماز و دعا و سخنرانی و برنامه‌های دیگر تا ظهر آن روز در آن دشت و بیابان و در آن پهنه‌ی صحرا ادامه داشت كه با صرف غذا نیز همراه بود.
كافی شور و شوق و تحرك زایدالوصفی در ایام تبعید خود، در مردم آن خطه و سامان به وجود آورد كه به یادماندنی است. او جوانان را با بینش و عقاید حقه‌ی اسلامی آشنا ساخت و آنان را به سوی مذهب و گرایش‌های مذهبی و دینی و عشق به دیانت و اسلام و روحانیت، رهبری و هدایت نمود.
شاهدی در آن ایام چنین نقل می‌كرد كه در یكی از روزها، هنگامی كه كافی نماز ظهر خود را با عده‌ای به جماعت در ایلام به پا داشته بود، در هنگام قنوت نماز، با همان عشق و علاقه‌ی خاصی كه به امام زمان (عج) داشت، در حالی كه سخت پریشان و منقلب بود و هر دو دستانش می‌لرزید، مرتب و مكرر با چشمانی گریان و اشك‌ریزان چنین می‌فرمود:
اللهم اعزنا بعزتك بین الخلائق، بحق المهدی، بحق‌المهدی؛ بحق المهدی، كه خود حقا مصداق آن شد.
● نقشه‌ شوم برای از بین بردن كافی
رژیم سفاك و منفور پهلوی از فعالیت‌های چشمگیر مذهبی و از پیوندهای روحی و معنوی و دینی و ارتباطات مردمی و از معروفیت، محبوبیت و نفوذ فوق‌العاده‌ی معنوی كافی در بین اقشار مختلف و آحاد مردم متدین، سخت به وحشت افتاده بود و نمی‌توانست توجه بی‌نظیر و عنایت بی‌دریغ و استقبال بی‌مانند مردم نسبت به او و فعالیت‌های مردمی مهدیه‌ی تهران، این كانون گرم مردمی و این خانه‌ی نامی امام زمان (عج) را تحمل نماید و مهدیه را همانند جاهای دیگر، به طور مستقیم و به آسانی تعطیل نماید. از طرفی با وجود اقدامات همه‌جانبه‌ی قبلی رژیم درباره‌ی ترور شخصیت كافی كه نتیجه‌ای جز مقبولیت بیشتر او در بین اقشار مختلف مردم نداشت، بار دیگر با طرح برنامه‌های جدید شیطانی خود، درصدد محو و نابودی كافی، این شخص شخیص سازش‌ناپذیر و پر تحرك این مؤسس و بنیان‌گذار نامی مهدیه‌ی تهران، برآمد و تصمیم به كشتن و از بین بردن این رادمرد شجاع و این سرباز دلیر و این یار سراپا دلباخته و این شاگرد دلسوخته و عاشق مكتب امام همام و ولی زمان، حضرت مهدی‌ (عج)، ارواحنا فداه نمود.
در مهدیه‌ی تهران همه ساله، طبق سنوات گذشته، به مناسبت‌ اعیاد مختلف به ویژه زادروز تولد قائم منتظر، حضرت حجت‌ابن‌الحسن، مهدی صاحب زمان (عج)، جشن مفصل و باشكوهی برپا می‌شد. این مراسم جشن و شادی، با استقبال كم‌نظیر مردم رو به رو می‌گردید و در آنجا برنامه‌های مفصل و جالب و آموزنده‌ی مذهبی و سیاسی، با حضور بزرگان و روحانیون عالی‌مقام و اقشار مختلف مردم حزب‌الهی، اجرا می‌شد.
این برنامه‌ها و فعالیت‌ها، در راستای تقویت و انسجام بیشتر تشكل و تجمع مردم و دلباختگان خاندان عصمت و طهارت (ع) بود. از سوی دیگر، رژیم از تجمع، استقبال و همدلی مردم، ناخرسند و وحشت‌زده بود و هراسی در دل و ترسی مخوف در درون داشت و به‌اشكال مختلف این ترس و نارضایتی خود را بروز می‌داد. مأموران رژیم در مورد این فعالیت‌ها بارها كافی را به كلانتری محل كشانده و به سازمان امنیت، احضار و با فحاشی و هتاكی و اهانت و توهین و با تهدید و ارعاب، او را تحت شكنجه‌ی روحی قرار می‌دادند.
فشار و ظلم و بیدادگری حكومت جبار پهلوی در سال ۱۳۵۷هـ . ش به اوج خود رسیده بود. حضرت امام امت، خمینی كبیر، به عنوان اعتراض و به‌منظور ابراز تنفر و انزجار و نمایاندن خشم و نفرت مردم از دستگاه خودفروخته‌ی ضدمردمی و ضداسلامی پهلوی، اعلامیه‌ای به مناسبت نیمه‌ی شعبان ۱۴۰۰هـ .ق (سال ۱۳۵۷هـ .ش) مبنی بر تحریم و عدم برگزاری و برپایی مجالس جشن و شادی و چراغانی در زادروز تولد حضرت ولی‌عصر(عج) صادر فرموده و مردم را از برپایی جشن و سرور در آن روز برحذر داشتند. ایشان، كم‌توجهی و بی‌توجهی به گرفتاری و سختی امت اسلام را حتی در آن ایام شادی و سرور، جایز و صلاح نمی‌دانستند. كافی كه در تهران حضور نداشت و به تازگی از سفر حج و سوریه و لبنان برگشته بود، از صدور این اعلامیه بی‌خبر بود و در تهران از خواسته‌ی امام عزیز مطلع شد. بنابراین تصمیم گرفت كه فرمان مبارك حضرت امام را اجرا كند و آن سال را در مهدیه جشن نگیرد.
كافی دوستان و نزدیكان و كارمندان و خدام مهدیه را در ضمن دید و بازدیدهای این سفر از نیت خود كه امسال به دستور حضرت امام، در مهدیه جشن نخواهیم گرفت، آگاه نمود و هماهنگی‌های لازم را فراهم ساخت. رژیم از تصمیم كافی مبنی بر عدم برگزاری جشن در مهدیه مطلع گردید، و از طرق مختلف، سعی در انصراف كافی از این امر نمود. سرهنگ منوچهر ازغندی، رئیس كلانتری محل و حسین‌زاده (دكتر حسینی معروف)، رئیس بخش روحانیت ساواك تهران، در آن ایام، مانند گذشته، كافی را به كلانتری و سازمان امنیت كشانده، بی‌شرمانه، با فحاشی و بی‌احترامی و جسارت فراوان، به زیر سؤال بردند، و خواستار برپایی جشن نیمه‌ی شعبان در مهدیه‌ی تهران شدند. آنان با تهدید و زور از او می‌خواستند كه امسال باید در مهدیه جشن و چراغانی برپا شود كه دستور شاهنشاه آریامهر است. آن بی‌خردان كوردل، این مراسم‌ها را به منظور ارضای امیال نفسانی و سرگرمی مردم و شادی خاطر شاه می‌خواستند؛ در صورتی كه مردم، برپایی این جشن‌ها در مهدیه‌ی تهران و مكان‌ها و شهرهای دیگر را برای ابراز محبت و همبستگی و به منظور نشان دادن عشق و علاقه‌ی خود به خاندان نبوت و امامت و ائمه‌ی هدی (ع)، با اهداف مقدس روحانی و اسلامی انجام می‌دادند.
كافی زیر بار خواسته‌ این روبه‌صفتان و ددمنشان رژیم منفور پهلوی نرفته، تسلیم خواسته‌ آنان نشد، بلكه فرمان و اوامر حضرت امام خمینی (ره) را به آنها گوشزد نمود و گفت: «كه ما هم رهبری داریم و اطاعت او بر ما واجب و حتمی است و برخلاف دستور و خواسته‌ی او كاری انجام نخواهیم داد.»
فشارها و تهدیدهای رژیم در او اثری نداشت و نتوانستند كافی را وادار به برگزاری جشن نیمه‌ شعبان در مهدیه‌ نمایند و از او مأیوس گشتند. عدم برگزاری جشن در مهدیه، انعكاس متنفرانه و بدی بر ضد رژیم در جامعه داشت و توجه مردم به این حقیقت معطوف شد كه تا چه اندازه رژیم پهلوی، ظالم و بی‌دین و فاسد است كه رهبر دینی مردم، مراسم شادی سالگرد ولادت دوازدهمین اختر تابناك امامت و ولایت، حضرت حجت (عج) را به منظور اوج اعتراض خود بر ظلم و سفاكی شاه تعطیل كرده و به صحنه‌ی عزا و ماتم و غم و اندوه مبدل ساخته است. از سوی دیگر رژیم، از روی خشم و غضب، از كافی خواست كه در این ایام در تهران نماند و در جوار مهدیه حضور نداشته باشد. رژیم، برخلاف میل باطنی كافی، او را با تهدید فراوان به ترك تهران و رفتن به مشهد مجبور ساخت. آری به شهر مقدس مشهد، شهر خون و قیام، شهر طلوع و غروب كافی عزیز.
از جمله اتفاقات ناخوشایندی كه برای كافی قبل از عزیمت به مشهد روی داد و نباید از نظر دور داشت، موارد ذیل بود:
۱) كافی هنگامی كه توسط سرهنگ ازغندی مزدور به كلانتری محل احضار شده بود، یك مأمور كلانتری، به این بهانه كه ماشین سواری كافی باید در خیابان جا به جا شود، كلید ماشین او را گرفته، پس از مدتی وقفه به ایشان مسترد می‌كند؛
۲) از مدت‌ها قبل، شخصی به نام جعفر عنابستانی به عنوان راننده و خدمتگزار توسط چند نفر به او معرفی شده بود تا رانندگی ماشین وی را به عهده بگیرد و او را به مجالس و محافل مختلف ببرد. این شخص مدت‌ها نزد كافی در این سمت مشغول به كار بود تا اینكه رفتارهای مشكوك و قابل ظنی از او سر زد. كافی قبل از آخرین سفر مكه‌ی خود و پیش از عزیمت به خانه‌ی خدا، او را از كار معزول و اخراج نموده بود؛ ولی پس از مراجعت از مكه و سوریه تعدادی از اطرافیان كافی، با اصرار زیاد و واسطه‌شدن، بازگشت این شخص را به كار سابقش از او خواستار شده بودند؛
۳) كافی قبل از سفر به مشهد، با برادران خود در تهران به مشورت نشست و از آنها خواست كه در این سفر اجباری، همراه او باشند و دسته‌جمعی به مشهد بروند؛ ولی هر یك از آنان، به تناسب مشغله‌ی كاری نتوانستند ندای وی را لبیك بگویند و با او به این سفر بروند؛
۴) كافی، برخلاف سفرهای گذشته‌ی خود كه با هواپیما به مشهد مسافرت می‌كرد، در این سفر تصمیم گرفت كه به اتفاق خانواده و فرزندان خود، با ماشین شخصی خویش سفر كند؛ از این رو، تدارك سفر دید و جعفر، این راننده‌ی مشكوك، عهده‌دار رانندگی سفر وی به مشهد مقدس شد.● مسافرت به مشهد
پابوسی هشتمین اخترفروزان ولایت، حضرت علی‌ابن‌موسی الرضا(ع) و تشرف به‌آستان قدس‌ ملكوتی آن حضرت، برای كافی توفیقی بس عظیم و سعادتی بس بزرگ بود؛ كافی در شرایط عادی هم به شهر مشهد زیاد مسافرت می‌كرد و در فرصت‌های مناسب به منظور كسب فیض معنوی و ابراز اخلاص و مودت به خاندان عصمت و طهارت (ع) به زیارت آستان مقدس حضرت ثامن‌الائمه (ع) می‌شتافت. او در این سفرها از خانواده‌های پدری و مادری و خانواده‌ی همسرش كه همگی مقیم مشهد بودند، دیدار نموده، صله‌ی رحم به جای می‌آورد و نیز محفل دوستان و آشنایان را از شمع وجود پرفیض خود منور و سرشار از شادی و صفا و صمیمیت می‌نمود.
كافی در این شرایط پیش آمده، به اجبار آهنگ مسافرت به مشهد نمود و تدارك سفر دید و با ماشین شخصی خود، به همراه خانواده و شش فرزند دلبند خردسال و نوجوان از سه الی شانزده ساله‌ی خویش، عازم مشهد، این شهر خون و شهادت شد. آری او راهی این سفر نهایی شد و به استقبال این هجرت ابدی شتافت.
وی ظهر روز ۱۴ شعبان ۱۴۰۰هـ .ق، مطابق با ۲۹ خرداد ۱۳۵۷هـ .ش، از تهران از راه جاده‌ی هراز، به سوی شهر مشهد حركت نمود. راننده‌ خودرو، همان راننده‌ قبلی، جعفر عنابستانی بود. كافی و یكی از فرزندانش در صندلی جلوی ماشین جای گرفته و همسر و سایر فرزندانش در صندلی عقب ماشین مستقر شده بودند.
خدا داند كه در دل و قلب كافی چه می‌گذشت و فكر و روح و روانش به كجا پرمی‌كشید؛ در اندیشه‌اش چه بود و با خدای خود چه نجوا داشت و چه نقشه‌ها و برنامه‌ها برای زمان اقامتش در مشهد در سر می‌پروراند. ولی آنچه را كه همه می‌دانند، این بود كه او آرزو داشت دست كم روز جمعه نیمه‌ شعبان، در جوار قبر منور و بارگاه ملكوتی حضرت علی‌ابن‌موسی‌الرضا (ع) توفیق حضور داشته باشد و تولد فرزند برومند آن امام همام، حضرت مهدی صاحب الزمان (عج) را به آن امام بی‌پناهان، تبریك و تهنیت بگوید.
این راهیان سفر، با مركب تیزرو خود و با دلی پر از امید و آرزو، مسیر سفر را به سرعت در می‌نوردیدند و شهرها و آبادی‌ها را یكی پس از دیگری پشت سر می‌گذاشتند. فضای محیط و تابش روشنایی روز و سكوت و سیاهی شب را شكافته، به سرعت به پیش می‌شتافتند. این میهمانان گاهی تند و گاهی به آهستگی خود را به سوی یار نزدیك‌تر می‌كردند. نزدیكی‌های صبح نیمه‌ی شعبان و اوایل طلوع صبح صادق روز جمعه، همگی خسته و كوفته به شهر قوچان وارد شدند. در آنجا توقف كرده و به استراحت پرداختند و نماز صبح را در آنجا به جای آوردند. كسی نمی‌داند در هنگام نماز صبح آن روز، كافی عزیز چه حال و هوایی داشت و با خدای خود چه گفتگو و نجوایی داشت؛ غیر از خدای او چه كسی می‌دانست و چه كسی آگاه بود كه این آخرین نماز و دعا و نیایش اوست و این آخرین راز و نیاز و دعا و ثنای او با خدای یكتای بی‌نیاز است.
این مسافران رضوی، پس از ادای نماز صبح و روشن شدن هوا، حدود ساعت شش صبح، این صبح تاریخی و پرحادثه و سرنوشت‌ساز نیمه‌ی شعبان و این صبح پایانی و آغاز خاموشی بلبل شیرین‌سخن و افول نغمه‌گوی خوش‌آهنگ و خوش‌صوت و بیان و خوش‌لهجه‌ی بوستان سرمدی، با دلی سرشار از شوق و شعف و شادی، با بدنی خسته و كوفته، به سوی مشهد، این شهر خون و قیام و شهادت، به حركت در آمدند.
شهر قوچان، در فاصله‌ی ۱۲۰ كیلومتری مشهد قرار دارد و معمولاً با حدود دو ساعت طی طریق می‌توان به مشهد رسید. شهر چناران هم در ۵۵ كیلومتری مشهد و در همین مسیر قرار دارد كه برای رسیدن به مشهد باید از آن گذشت. كاروان خانوادگی كوچك كافی به رانندگی جعفر عنابستانی پس از ترك شهر قوچان، مسیر خود را به طرف مشهد می‌پیمود.
خانواده‌ كافی كه خود همسفر كافی در این مسافرت بود، نقل می‌كند:
«پس از ترك شهر قوچان، وارد جاده‌ اصلی مشهد شدیم. راننده‌ی ما جعفر، بنا به هر نیت نامعلومی، پای خود را بر روی پدال گاز ماشین گذاشته، با سرعت غیرقابل تصور و خطرناكی ماشین را می‌راند. كافی و سایر سرنشینان و بچه‌ها چندین بار از او خواستند و خواهش كردند كه با این سرعت رانندگی نكند؛ چون حادثه‌آفرین و خطرناك است. كافی خود چندین بار به جعفر گفت: جعفر مگر می‌خواهی ما را بكشی كه با چنین سرعتی رانندگی می‌كنی؛ از سرعت خود كم كن؛ ما می‌خواهیم سالم به مشهد برسیم؛ ولی متأسفانه با كمال تأثر، جعفر سكوت اختیار كرده، به تذكرات و حرف‌های ما توجهی نداشت و بی‌اعتنا، كماكان با سرعت سرسام‌آور موردنظر خود رانندگی می‌كرد. در آن لحظات ما همگی آشفته و مضطرب و در بیم و هراس بودیم و كاری از ما ساخته نبود؛ چون نه توان جلوگیری او را داشتیم و نه هنر رانندگی، به ناچار در زیر لب شهادتین خود را می‌گفتیم و با خدای خود راز و نیاز می‌كردیم. هنوز مدت زمانی از این گفت و گو نگذشته و مسافت چندانی طی نشده بود و ما در بین راه دو پاسگاه ژاندارمری قوچان و چناران بودیم كه ناگهان مشاهده كردیم كه یك ماشین ارتشی از طرف مقابل، ظاهر شده و به سوی ما می‌شتابد. گویا ماشین‌سواری ما را نشانه گرفته بود. ماشین، با یك چشم بر هم زدن با سرعت و شدت هر چه تمام‌تر از جلو با ماشین ما برخورد و اصابت نمود. عجیب این بود كه ماشین ارتشی، سمت و سوی جلو‌ی ماشین پژوی سفید‌رنگ كافی را هدف گرفته و با آن برخورد كرد و كافی به همراه یكی از فرزندانش در صندلی جلوی ماشین در كنار راننده‌ی خود قرار داشتند. پس از این تصادف هولناك و وحشتناك، نمی‌دانیم چگونه این ماشین ارتشی ما را در آن دشت و بیابان، از روی كینه و ددمنشی تنها رها كرده، با استفاده از آشنایی راه و موقعیت جاده، به سرعت از صحنه‌ی حادثه و معركه‌ی هولناك و مخوف گریخت و فرار نمود و از نظرها پنهان شد.»
خباثت و سنگدلی، شقاوت و ددمنشی مزدوران خود فروخته و شیطان‌صفت رژیم سفاك پهلوی، بالاتر از این نبود كه در این حادثه‌ی خوفناك عمدی و ساختگی، هشت تن از بهترین عزیزان این آب و خاك، در آن بیابان لم‌یزرع و دشت دورافتاده و صحرای وسیع، به خاك و خون كشیده شوند و بی‌رحمانه از كنار بدن‌ها و اجساد غرقه به خون آنان بگذرند و آنها را مظلومانه، بی‌یار و یاور رها نموده، از صحنه‌ی حادثه فرار كنند و دور شوند. این بی‌وجدانان خود‌فروخته‌ی بی‌دین، حتی لحظه‌‌ای به آه و ناله‌ی كودكان معصوم و بی‌گناه و بی‌تقصیر و دختران و پسران مجروح و همسر كمرشكسته و بدن غرقه به خون كافی در این حادثه ترحمی نكرده، با قساوت و شقاوت هر چه تمام‌تر، گذشتند و گریختند.
پس از این حادثه، مأمورین ساواك گزارش داده بودند كه در این محدوده چندین سواری دیگر نیز به هم خورده و چندین كشته نیز داشته است و چنین جلوه داده بودند كه كافی بر اثر این تصادف طبیعی جاد‌ه‌ای فوت كرده است. نفرین و لعنت ابدی و عذاب و آتش دوزخ الهی، برای همیشه دامن‌گیر مسببان این حادثه باد.
● شهادت و هجرت ابدی
آنچه در این تصادف كافی نمایان بود و بعدها نیز آشكارتر شد و مورد تأیید هم قرار گرفت این بود كه مأموران امنیتی رژیم، از قبل، مسیر سفر و حركت كاروان كافی را از تهران تا مشهد زیر نظر داشتند و قبلاً با هماهنگی‌های لازم، طرح شهادت و نابودی او را ریخته بودند و هر لحظه ورود و خروج ماشین او را به شهرها و مكان‌های مختلف، گزارش می‌دادند. عمال رژیم منفور پهلوی، برای از بین بردن كافی و تحقق نیت شوم خود كه خاموش كردن این چراغ فروزان هدایت و بی‌آوا ساختن این بلبل نغمه‌سرای امامت بود، با دقت هر چه تمام‌تر از نیروی انسانی ماهر و از تجربه‌ی طولانی گذشته‌ی خویش در این امور بهره جسته، با برنامه‌ی حساب‌شده‌ای به میدان آمده و این معركه‌ی جنایت شوم را رهبری و هدایت می‌كردند.
آنان برای این منظور، یك ماشین ارتشی را از پاسگاه ژاندارمری چناران، زمانی به حركت در آورده بودند كه ماشین سواری كافی، با آن شتاب و سرعت غیرعادی خود، در آن منطقه ظاهر شده بود تا در صورت وقوع تصادف، سرعت غیر مجاز و یا خواب‌آلودگی راننده‌ی ماشین كافی را عامل تصادف غیرعمدی آن به حساب بیاورند.
از دیگر عوامل مؤثر و ددمنشانه‌ی آنان در به خاك و خون كشیدن كافی، اشراف و شناخت كامل عمال رژیم از قوت و ضعف و كم و كیف و مشخصات فیزیكی ماشین و اطلاع از وضعیت و محل استقرار كافی در ماشین‌سواری و انتخاب جهت‌گیری و نشانه‌گیری به سمت و سوی مورد‌نظر، به منظور اصابت و برخورد و مقابله با ماشین و نیز چگونگی فرار وگریز عاملین این جنایت از صحنه‌ی حادثه بود؛ به طوری كه هیچ گونه ردپا و اثر و نشانه‌ای از خود در صحنه‌ی تصادف به جای نگذارده بودند. با اندكی تأمل در شیوه‌ی كار و روند اجرای این سناریو و بررسی چندین مورد مشابه، عمدی بودن این حادثه قطعی و محرز به نظر می‌رسد.
همچنین با مشاهده‌ صحنه‌ حادثه، هر بیننده‌ی با انصافی به وضوح، ساختگی و عمدی بودن تصادف را تصدیق می‌كرد؛ ضمن اینكه مشاهدات، گزارش‌ها و اقوال مستند و حركات مذبوحانه‌ی رژیم، قبل و بعد از وقوع این حادثه، خود به تنهایی صحت عمدی بودن این تصادف را بلاشك ثابت می‌كند.
از دلایل دیگر عمدی بودن تصادف و درگذشت شهادت‌گونه‌ی كافی، متواری و ناپدید شدن راننده‌ی ماشین پس از پیروزی انقلاب اسلامی است. پس از این حادثه، وی متواری شد و كسی از او هیچ اثر و خبری در دست ندارد، همان كسی كه رژیم شاه، پس از آن تصادف هولناك، او را از چنگ مردم رهانیده، در ظاهر به زندان برد و نمی‌گذاشت هیچ فردی با او دیدار و ملاقات و گفتگو داشته باشد و تا به حال هم كسی او را ندیده است.
از دیگر موضوعات قابل توجه در خصوص عمدی بودن تصادف كافی این حركت مذبوحانه‌ی رژیم بود كه در بیمارستان قوچان، هنگامی كه همسر كافی بستری بود، مأموران رژیم، در همان روزهای اولیه‌ی تصادف، برای استخلاص ظاهری و قانونی راننده‌ی كافی، رضایت‌نامه‌ای تهیه و تنظیم نموده و آن را با اثر انگشت همسر بیمار، مجروح و بیهوش كافی در بستر بیماری ممهور نموده، با خود بردند.
به هر حال، به دلیل اینكه ماشین كافی در سمت راست جاده به طرف شرق در حال حركت بود و ماشین ارتشی كه به طرف غرب در شتاب بود، با ماشین او رودررو قرار داشت، می‌بایست سمت راننده، یعنی سمت چپ ماشین كافی را كه با آن نزدیك بود، هدف گرفته و با آن قسمت تصادف نموده باشد و آسیب برساند؛ اما چنین نشد و فقط طرف استقرار كافی كه در سمت راست ماشین بود، مورد اصابت و برخورد سخت و شدید ماشین ارتشی قرار‌گرفت در این تصادف، هیچ انحراف به چپ و راستی از سوی ماشین كافی وجود نداشته است. طرف راننده‌ی ماشین كافی، هیچ آسیبی ندیده و راننده‌ی او هم غیر از مختصر خراش سطحی در یكی از دستانش، آسیب دیگری نیافته و سالم و خونسرد بود.
این تصادف موجب شد كه كافی بر اثر ضربه‌ی شدید وارده به طرفی كه ایشان نشسته بود و خرد شدن بدنه و درب و پیكره و آهن‌آلات جلو و پهلوی ماشین، از ناحیه‌ی سر و صورت، به شدت صدمه و آسیب ببیند و طرف راست صورتش در اثر خرد شدن استخوان‌های فك و صورت و همچنین چشم و بینی و پیشانی، اختلاف سطح و فرورفتگی پیدا نماید. همچنین سبب خونریزی شدید مغزی و جاری شدن خون از گوش و بینی و دهان وی شود و او و فرزندش كه نزد وی بود، از ماشین به بیرون پرتاب شده، با سر و صورتی غرقه به خون، در كنار ماشین بر روی زمین افتادند. همسر او هم دچار شكستگی سینه و كمر گردید. هر كدام از فرزندانش، با سری شكافته یا چشمی آسیب دیده و یا دست و پا و سر و سینه‌ای شكسته و مجروح، به شدت زخمی شدند. در این حادثه همگی به جز راننده، آسیب دیده و مجروح شده بودند.
آری كافی این چنین و بدین صورت، تنها و غریب در سرزمین غربت و دور از بستگان و نزدیكان و دور از دوستان و یاران و اطرافیان خود، با اینكه خون از سر و صورت و دو گوش او جاری بود و آه و ناله و فغان همسر و فرزندان دلبندش در آسمان غمبار آن سرزمین و دیار دوردست و آن صحرای برهوت و آن بیابان مرگبار به آسمان بلند بود، نیمه‌جان و با صورتی غرقه به خون، بر روی خاك و زمین افتاده، با اجساد مجروح و نیمه‌جان همسر و فرزندان عزیزش كه به اطراف پراكنده بودند، از عاشق و مولای خود، امام زمان (عج)، مانند زمانی كه مردم را در پای منابرش به استغاثه و توسل وادار می‌كرد، خود از مولا و سرور خویش، استغاثه می‌نمود و كمك می‌طلبید و با صدای بلند یا ابن‌الحسن، یا ابن‌الحسن، مهدی جان، مهدی جان، از حضرت استعانت و یاری می‌جست. این حادثه، حادثه‌ای هولناك و مرگ‌بار و این صحنه، صحنه‌ی دلخراش و جانكاهی بود. تصور و تجسم این حادثه‌ی خونین و غم‌انگیز، برای هر فرد باعاطفه و باوجدانی، غیرقابل تحمل و غیرممكن می‌باشد.
پس از وقوع این حادثه، اندك اندك رهگذران و مردم اطراف، از این تصادف هولناك و خونین مطلع گردیدند. آنها زمانی كه متوجه شدند مصدومین حادثه، كافی و خانواده‌ی او می‌باشند، یكی پس از دیگری به یاری و كمك او شتافته، تا مصدومین را به یك مركز پزشكی و نزدیك‌ترین بیمارستان برسانند و از مرگ حتمی نجات دهند و نیز مسبب اصلی این واقعه و حادثه‌آفرینان سفاك و خون‌آشام این معركه را پیدا كنند.
در صحنه‌ی حادثه ولوله و غوغایی به پا شده بود. تمامی عابرین سواره و پیاده در محل حادثه جمع شده بودند و با تماس‌های خود، درخواست كمك و آمبولانس از بیمارستان قوچان می‌كردند. به سرعت، چند دستگاه آمبولانس و پزشك بر بالین مصدومین حاضر شد و نعش نیمه جان و در حال احتضار كافی را به آن انتقال داده، عازم قوچان شدند. سایر مجروحین را هم پس از انتقال به آمبولانس، به سوی بیمارستان قوچان روانه كردند. تمامی اقداماتی كه صورت گرفت، توسط مردم انجام شد و مأموران حاضر در صحنه، اهمال‌كاری فراوان می‌كردند؛ گو این كه معذورند و نباید كمك كنند و تا جایی كه می‌توانستند، با ظاهرسازی، از كمك‌رسانی واقعی نیز طفره می‌رفتند.
به هر حال، بدن‌های مجروح و مصدوم عزیزان این حادثه، با آمبولانس‌ها به طرف بیمارستان قوچان در حركت بود. به دلیل اینكه كافی خود در این واقعه صدمه‌ی شدیدی دیده بود، وضع جسمانی‌اش غیرقابل كنترل بود و به شدت از سر و صورت و گوش و بینی او خون جاری بود. كمك‌های اولیه و مراقبت‌های پزشكی موجود در بین راه بیمارستان هم جوابگو نبود و نمی‌توانستند جلوی خونریزی او را بگیرند. شدت جراحات و خونریزی، غیرقابل تصور بود. كافی با این حال و احوال و در این وضع اسف‌انگیز، با سر و صورتی شكسته و غرق به خون و با بدنی مصدوم و مجروح، زیر لب، آقا امام زمان خود را یاد می‌كرد و مهدی‌جان، مهدی‌جان می‌گفت. او، یاابن‌الحسن، یاابن‌الحسن‌گویان غریب‌وار، در داخل آمبولانس و در بین راه، جان به جان آفرین تسلیم كرد و روح پرفتوحش به افلاك و ملكوت اعلا پر كشید و به عالم باقی و به لقاء‌الله پیوست. انّالله و انّاالیه راجعون.
بدن بی‌جان و پیكر خونین كافی را به بیمارستان قوچان رساندند. همسر و فرزندان دلبندش را نیز پس از رساندن به بیمارستان، یكایك بستری نمودند. اغلب آنها بیهوش و بدن آنها در حال خونریزی بود. وضعیت جسمانی همسر ایشان از سایرین وخیم‌تر بود. وی چند روز در بیهوشی و اغما فرو رفته بود.
در بیمارستان صحنه‌ی دلخراش و اندوهباری به وجود آمده و ولوله و زلزله‌ی غمباری به پا شده بود و سایه‌ی سیاه غم و اندوه و ابر حزن و تیرگی، همه جا را فرا گرفته بود.
در صحنه‌ی حادثه مأموران، فقط به راننده‌ی ماشین كافی پرداخته و در مقابل خشم مردم، او را تحت‌الحمایه به شهربانی قوچان رسانده، در آنجا نگهد‌اری و ممنوع‌الملاقات كرده بودند و نمی‌گذاشتند حتی پدر و مادر و یا برادران و بستگان ودوستان كافی با او ملاقات نمایند و هم‌صحبت شوند تا از واقعیت قضیه و حادثه باخبر گردند. مأموران پاسگاه ژاندارمری چناران نیز صحنه‌ی حادثه را به هم زده و ماشین پژوی كافی را از میان جاده به بالای تپه‌ی مجاور انتقال داده و در معرض دید رهگذران قرار داده بودند.
خبر حادثه‌ی تصادف و رحلت كافی، از طریق شاهدان عینی و مردم رهگذر، با تلفن، به پدر و مادر و برادران و خواهران و عمو و دایی‌ها و دیگر وابستگان و فامیل و آشنایان كافی رسیده بود. مردم هم به طور غیر مستقیم از مراكز مخابراتی ارتش و شهربانی و ساواك و ادارات دولتی دیگر از این قضیه آگاه شده بودند، در زمانی كمتر از نیم روز، گویی تمام مردم ایران از این حادثه‌ی جانسوز و دردناك و از این ضایعه‌ی بزرگ اسفناك، آگاه و مطلع شدند.
آری، كافی این واعظ شهیر بی‌نظیر و این رادمرد شجاع و دلیر، با چنین صحنه‌سازی و تصادف ساختگی و دلخراش و با نقشه‌ی از پیش طراحی شده‌ی شوم و خائنانه‌ی مزدوران رژیم منفور پهلوی، در صبحگاه روز جمعه، نیمه‌ی شعبان سال ۱۴۰۰هـ .ق (۳۰ تیرماه سال ۱۳۵۷هــ .ش)، در زاد روز تولد دوازدهمین پیشوای شیعیان، حضرت حجت‌‌ابن‌الحسن‌العسگری(ع)، در راه زیارت و پابوسی حضرت ثامن‌الائمه، علی‌ابن‌ موسی‌الرضا (ع)، در فاصله‌ی صد كیلومتری شهر مقدس مشهد، غریب‌وار در سن چهل و دو سالگی، جان شیرین خود را از دست داد و از این دنیای فانی رحلت نموده، روح پاكش به ملكوت اعلا به پرواز در آمد و به لقای رب‌ذوالجلال پیوست.
منبع:کتاب "کافی واعظ شهیر" ،تدوین دکتر مهدی کافی ،انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی
منبع : مرکز اسناد انقلاب اسلامی


همچنین مشاهده کنید