پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا

ما را به مستی افسانه کردند …


ما را به مستی افسانه کردند …
سلام جناب آقای دكتر… شاید بگویم آیت اله بهتر باشد! آیت اله به جنابعالی- (یكی از حضار: همه ما از آیات الهی هستیم.) احسنت! خیلی عالی! بیان شما درست است.
از بتان آن طلب ار حسن شناسی ای دل
كاین كسی گفت كه در علم نظر بینا بود
این (بیت) ترجمهٔ این آیه از قرآن است «سزیهم آیاتنا فی الآفاق و فی انفسهم حتی یتبین لهم انه الحق» (فصّلت – ۵۳) حافظ كه می گوید از بتان آن طلب ار حسن شناسی ای دل، كاین كسی گفت كه در علم نظر بینا بود، اشاره به این آیهٔ شریفه است و بنده هم خیال نداشتم كه استشهاد به آیات قرآن بكنم، چون دیدم بالاخره اگر بخواهم استشهاد به آیات قرآن بكنم در جامعه مصرف، ممكن است این آیات را مصرف كنم، با این همه العیاذ بالله جنابعالی وسیله شدید بنده مصرف كردم آیهٔ قرآن را…
حالا اجازه بفرمایید من یك بیتی از شما سؤال كنم – از نظر همین دیالوگ، همان اصول افلاطونی و سقراطی و این بازی ها- این بیت چطور بنظرتان می آید، نمی خواهم گیرتان بیاندازم، باور كنید قصد گیرانداختن نیست.
ما را به مستی (یا به رندی) افسانه كردند
شیــــخان جـــــاهل پیران گــمراه
چه جوری بنظرتان می اید، شما به بنده بگویید، اگر نگفتید قدرت شماست! می خواهم بعد به شما بگویم اگر شما این طور كه بنده گفتم نگفتید، این نشانهٔ ضعف شما نیست، چه جور به ذهنتان می رسد؟ یك چیزی بگویید، نگران نباشید، هیچ كس نمی داند، این كه قضیهٔ ریاضی نیست، یك معلوم اجمالی از شعر دارید تفصیلش بدهید ببینید چیست؟ شیخان جاهل پیران گمراه – (حضار چیزهایی می گویند).- خوب جایی است، غربزدگی كه من می گویم یكی از مواردش این است، همیشه در ادوار تاریخی- یك دورهٔ تاریخی (كه) آمد انسان یك چیزهایی را پشت سرش می گذارد و یادش می رود، یك مطالب دیگری به ذهنش می آید، اگر حافظ اینجا بود و بسیاری از مطالب امروز را با او طرح می كردم مثل شما – كه من این شعر حافظ را خواندم- او هم نمی توانست جواب بدهد برای اینكه شما متعلق به یك دورهٔ تاریخی هستید آن تاریخی كه حافظ داشته نسخ شده یك تاریخ دیگری آمده كه تاریخ ۴۰۰ سال غرب است، این تاریخ ۴۰۰ سال غرب نه اینست كه غلط باشد، حالا یك اشخاصی ممكن است كه فیل یاد هندوستان بیفتد باز هم با روش غربی ها- حتی این مطالبی هم كه حالا من مطرح كردم روش غربی است، بعضی از حوزه های فلسفی- این بخواهد كه یادش بیاید حافظ چه می خواسته بگوید، این قرآنی بوده كه حفظش بوده، یك جور تفسیر قرآن كرده، تقریباً در تمام دیوان یك نحو تفسیر می دهد، این ما را به مستی – ما آدمیان را كه گناه كردیم- كی ما را مستی و رندی و انسانیت انسان افسانه كرد- حالا افسانه را شاید من بعد بگویم كه مراد از افسانه، زمان است- فرشتگان بودند، با اینكه فرشتگان وقتی كه انسان را می خواستند خلق كنند اشكال گرفتند، در قرآن هست، در كتب دیگر هست،
در تورات هست و بعد خدا گفت شما نمی دانید چرا انسان را خلق كردم، آنها ایراد گرفتند كه این (انسان) سفك دماء می كند و چیست، چیست، چیست تا این كه ممكن است …
تویش در بیاید فی المثل، خدا گفت تو چه می دانی؟ تو اسماء را بنام، فرشته نتوانست، ما آدمیان را افسانه كردند، شیخان جاهل یعنی كه فرشتگان كه بی گناه بودند و مظهر اسماء نبودند و اسماء را نمی توانستند بنامند و به اصطلاح عجم بودند، بی زبان بودند، انسان بود كه توانست اسماء را بنامد، پیران گمراه یعنی شیطان، پیر گمراه، چون می گویند شیطان هزار سال عبادت كرد، پیری بود شیطان، از یك طرف فرشته است كه بی گناه است و یك طرف پیر گمراهی است كه عین اضرار است اسم مضر است، مراد حافظ از این بیت این است .
جلوه ای كرد رخش دید ملك عشق نداشت
عـــین آتش شد ازین غیرت و بر آدم زد
این یك مفهومی است در دیوان حافظ، این معنایی است كه در دیوان حافظ به تكرار آمده است، دیوان حافظ غالباً می رود به آن گناه اصلی آدم كه چگونه انسان گناه كرد و چگونه استغفار و آدم شد و بعد هم «فتلقی آدم من ربه كلمات» در هر دوره ای، حالا این انسان، این موجود یك وقتی دوباره می خواهد برگردد به آن دورهٔ سابقش كه شیخان جاهل بوده و تشبه به فرشته كند، این دیگر در دورهٔ جدید تقریباً تمام است، بعد می خواهم از لحاظ غربزدگی بگویم آنچه كه بیشتر حوالت تاریخ دورهٔ جدید است تشبه به پیر گمراه است، توجه می كنید؟ الان فلسفه هایی در غرب دارید كه این رسماً مردم را تبلیغ می كند كه نه تنها تشبه به پیر گمراه بكن بلكه اصلاً تو پیر گمراه هستی و باید كه این مسئولیت پیر گمراهی را به عهده داشته باشی، اگر گفتید مقصودم كیست؟ ژان پل سارتر! این اگزیستانسیالیسم ژان پل سارتر را اگر شما بدقت نگاه كنید می گوید اصلاً كمال انسان این است كه شیطان بشود، پیر گمراه باشد و بعهده بگیرد این مسئولیت را و خیلی ساده است و اگر یك وقت فرصتی بود آسان می شد كه نشان داد كه ژان پل سارتر تمام فلسفه اش … فرشته نیست، خدا هم نیست و این انسان است كه اصالت دارد و این انسان هم همان شیطان است كه ادیان گفته اند ازش باید فرار كرد، باید بعهده گرفت این مسئولیت ابلیسی گمراه را .
حالا من بعد از این مقدمه یك غزلی از حافظ را به مناسبت نوروز می خوانم و به مناسبت یادی می كنم از آن گناه اصلی آدم كه تاریخی است و هر دوره ای هم آدم یك جور گناه می كند. اینجا (در این غزل) راجع به گناه هست كه چگونه انسان خلق شد.
در ســـــرای مغان رفته بود و آب زده
نشسته پیر و صلایی به شیخ و شاب زده
پیر اینجا یعنی خدا، شیخ یعنی فرشتگان، شاب یعنی انسان كه جوان بود نسبت به آنها.
سبوكشان همه در بندگیش بسته كمر
ولی زترك كله گوشه بر سحاب زده
اینجا اشاره می كند كه خدا یك معیتی دارد و این معیت متعالی است از من و شما.
فروغ (شعاع) جام و قدح نور ماه پوشیده
عـــذار مغبــــــچگان راه آفتاب زده
این ها را من فعلاً شرح نمی كنم .
زشـــور و عربدهٔ شاهدان شیرین كار
شــكر شكسته سمن ریخته رباب زده
عروس بخت در آن حجله با هزاران ناز
شكسته تسمه و بر برگ گل گلاب زده
تسمه آن پیچی بود كه زنها (به مو) می دادند، حالا الحمدالله این حجاب آمده و بهتر است كه این پیچ هم دیده نشود.
سلام كردم و با من بروی خندان گفت
كـــه ای خماركش مفلس شراب زده
گناه كرد و بعد استغفار كرد، آدم شد، بعد گفت تو كه گناه كردی و استغار كردی و فعلاً شراب زده هستی و مفلس هم هستی، فقر ذاتی آمد بسراغ تو، هیچ موجودی جـز تو مفلس نیست، حالا این فقر كه گفته ای است كه نسبت می دهند به پیغمر اسلام كه «الفقر فخری»، در زمان امروز این فقر ذاتی انسان كه هیچ موجودی ندارد چه صورتی پیدا كرده است، بعد شاید من بتوانم برایتان توضیح كنم كه انقلابی كه امروز می گوییم تا مرحله ای كه می خواهیم سرنوشت آفرین باشیم، خلاقیم، سرنوشت آفرینیم، تاریخ آفرینیم و دیگر چی آفرین؟ دیگر خیلی آفرین ها، خیلی آفرینش داریم، آیا این فراموشی فقر ذاتی است؟ یا فقر ذاتی را فراموش نكردیم؟ و آیا این نحوی از غربزدگی است؟ بسیط یا مركب؟ یا غربزدگی نیست؟ غرورآفرین! در قرآن كه جایی نگفته غرور بیافرین، گفته اینجا دار غرور است و سعی كن كه فرار كنی از غرور شیطانی، آیا این ها لفظ است؟ اصطلاح است؟ كه روزنامه ها پر شده از … البته اینها بازمانده دورهٔ رستاخیز است، غرور می آفرینیم، خلق می كنیم، تاریخ می آفرینیم، سرنوشت می آفرینیم، اندكی توجه كنید! سرنوشت! من بعد خواهم گفت سرنوشت آفرین منطقاً هم بنظر من مضحك می آید. این اشاره ای بود به این بیت كه حافظ در اینجا گفت مفلس شراب زده.
كه این كند كه تو كردی به ضعف و همت و رای
زكنـــج خانه شـــده خیــــمه بر خراب زده
عالم ندارد غیر از انسان، فرشته عالم ندارد، حیوان عالم ندارد، در كنج خانه ایست چونكه مظهر اسماء نیست، تنها انسان است كه عالم دارد و از آن كنج خانهٔ بی عالمی یا عالم هر دو بدر می رود، چشم و گوشش باز شده، مظهر اسماء است، همه عملی ازش برمی آید، برخلاف مثلاً گربه، محدود است گربه، (انسان) خیمه بر خراب زده، چرا خراب می گوید؟ خراب آبادی كه می گوید یعنی حوالت عالم انسانی، خراب شده انسان از فرشتگی و آباد شده به انسانیت، خرابات و خراب آباد! شاید اگر فرصتی بود و دنباله پیدا كرد این گفته های بنده توضیح می كنم كه خراباتی و این دیر خراب آباد و عالم داشتن یعنی چه؟ پیداست تنها انسان است كه دو عالم دارد، عالم انسانی اصیل و عالم غیرانسانی، بهر صورت عالم دارد، یك وقت گم می شود در دنیا یك وقت می رود به آخرت «یعلمون ظاهرا من الحیوه الدنیا و هم عن الآخره هم الغافلون». بشر امروز عالم دارد ولی عالمش دنیوی است، آخرت و آن حقیقت انسانی را نوعاً و از نظر حوالت تاریخی از یاد برده است، حالا مراد این نیست كه بعد شما برگردید به آخرت و دو دفعه به فرشته، نمی شود! باطن و ظاهری است، آن باطنی كه حافظ می گوید یا پریروزی ها كه می گفتند و یا اقلاً به تفسیر قرآن آنطور كه من می خواهم كلام الله مجید را امروز تفسیر كنم، آن باطن و اصل انسان كه فرشته نیست، شیطان هم نیست از یاد رفته و ظاهرپرستی آمده و این ظاهر هم شده به «فنومن» كه امروز پدیده می گوییم، فنومنی كه كانت می گوید و در مقابل نومن و معناست – اصل كلمهٔ نومن از انویا است و از نوس است- و آن معنی هم كه كانت از آن دفاع می كرده رفته است و اصالت با فنومن شده، البته این فنومن در زمان حافظ نبوده، ظاهری كه امروز بشر می پرستد یك ظاهر خودبنیادانه ای است و باید بگویم به شما عقیدهٔ من فرض كنید در قرون وسطی اگر یك كسی اهل ظاهر می شد و مثلاً شریعت زده می شد و طریقت و حقیقت را فراموش می كرد تالی فاسد داشت می گفتند این ظاهرپرست است و اگر سر جای خودش شریعت را قبول می كرد سیری هم از طریقت به حقیقت یعنی باطن و حقیقت انسانی پیدا می كرد بركه می گشت به شریعت، در این شریعت هم ریا نبود، هم بدرد خودش می خورد هم بدرد دیگران، من می خواهم بگویم دنیای امروز مخصوصاً از نظر غربزدگی مركب و بسیط همان شریعت با قطع نظر از طریقت و همان ظاهر با قطع نظر از باطن است كه تبدیل شده به واقعیت و واقع بینی و واقع گرایی، اندكی تأمل كنید شما! این علومات نمی خواهد، ببینید این واقعیتی كه امروز، مسابقه می دهیم معنایش چیست؟ همان شریعت است كه تبدیل شده به واقعیت با قطع نظر از حقیقت، البته واقعیت غربی حقیقت هم دارد، حقیقتش تمام شده، حقیقت غربی تمام شده است، البته آن حقیقت هم حقیقت توحیدی نیست، امر دیگری است كه شاید من اگر بخواهم دكارت را مطرح كنم روشن می كنم. می گوییم واقعیت، از شما می پرسم؟ اگر شما بروید به – در فلسفهٔ قدیم، در حكمت قدیم می بینید كه این واقعیت این معنای امروز را ندارد، واقعیت عبارت از این است كه آنچه در خارج است- اگر بنده گفتم كاغذ رو میز است، یك حكمی صادر كردم این حكم من مطابق واقع است، اگر گفتم كاغذ رو میز نیست این كذب است حرف من مطابق واقع نیست- حالا در فلسفه های قدیم نظرهایی است كه خود واقعیت مطابقت با چی دارد، سخن های پخته ای گفته اند- در فلسفه جدید هم هست، در حكمت جدید هم هست- كه این واقعیت مطابق نفس الامر باید باشد، حالا نفس الامر را باز رفتند دقت كردند حكمای قدیم و امروز، اما امروز وقتی ما واقعیت می گوییم همان شریعت است، همان احكام ظاهر است كه مطلقش می گیریم و می گوییم كه باید … در اینجا به شما بگویم بنده عملاً و در زندگی – هر چه می خواهید بگویید – مثل دیگرانم، ایده آلیستم، رئالیستم، اسپری توآلیستم، ماتریالیستم… الی آخر ولی از نظر «نظر» توجه كنید، نه ایده آلیستم نه رئالیست، نه اسپری توآلیست نه ماتریالیست، نه هیچ یك از این ایسم ها، دیالكتیك باشد یا غیر دیالكتیك، توجه كنید این حساب را پاك كنم برای شما، در عمل هر چه می خواهید بگویید ولی وقتی طرح مسائل حكمی می كنم قبول نمی كنم این ایسم ها را و این حوزه های فلسفی را، اینها مال ۴۰۰ سال تاریخ آخرین مرحلهٔ تاریخ می دانم كه در حال بحران است و تا «فردا» هم هست و «پس فردا» تمام اینها خواهد رفت این را هم بگویم و بقیهٔ شعر را بخوانم، بنده الان پیر شدم و پیر هستم و آن هم از آن پیرهایی كه اول به شما گفتم و بنده اگر پیری باشم پیری گمراه- پیر جاهل نیستم- و اگر پیری باشم – كه هستم – پیر گمراهم ، حوالت تاریخی امروز پیر گمراه است، حالا بگذریم از اینكه گفتم ژان پل سارتر كه دفاع از پیر گمراه می كند، می گوید ای جوان ها! هم شما پیرید، آن جوانی رفته است، آن جوان كه حافظ می گوید- به شما نمی گویم ژان پل سارتر به جوانهای فرانسه می گوید نخواستم به شما بگویم كه خدای نكرده كه شما مثل من پیر گمراه هستید- حالا این دو بیت را برایتان بخوانم: سلام كردم و با من به روی خندان گفت كه ای خماركش مفلس شراب زده الآن كه مسئولیت پیدا كردی تكلیفی داری، مسئولی، غیر از فرشته است كه محو و مات در من است و مرتب یا سبوح یا قدوس می خواند، تكالیفی دارید، امر به معروف است نهی از منكر است هزار جور گرفتاری است.
كه این كند كه تو كردی به ضعف و همت و رای
ز كنـــج خــــــانه شده خیمه بر خراب زده
عالم پیدا كردی.
وصـــــال دولت بیدار ترسمت ندهند
كه خفته ای تو در آغوش بخت خواب زده
بنده می خواهم به عنوان سخنگوی حافظ و وكالت حافظ بگویم ای آقا این كره زمین، این بشر امروز خفته در آغوش بخت خواب زده است، این غربزدگی اختصاص به ما ندارد، تمام بشر غربزده است و خفته در بخت خواب زده، بنده می توانم باز گردم به اینكه خفته ای تو در آغوش بخت غربزده .
بیا به میكده حافظ كه بر تو عرضه كنم
هــــزار صف ز دعاهای مستجاب زده
اعتقاد من این است كه تا پس فردا و تا انقلاب ظهور ولی عصر- حالا این امام عصر را تخصیصش نمی دهم كه چه جوری هست و چه جوری نیست- این بشر نمی تواند كه از بخت خواب زده خارج شود، من اعتقاد سالیانم این است كه بحرانی است امروز در دنیا و این بحران بی سابقه است، اگر این بخت خواب زده بشر ادامه پیدا كند فرض كنید كه جنگ سوم هم نشود اصلاً بشر به تباهی پیش می رود تا اینكه انقلابی به بشر دست بدهد و از این بن بست وحشتناك بگذرد، مطابق پیش بینی هایی كه ادیان كرده اند اعم از اینكه وداها باشد و هندی ها باشد كه عمیق پیش بینی كرده اند، بعد اوستا، یهودی ها هستند و اناجیل است و بعد هم قرآن.
سخنران: سید احمد - فردید
منبع : باشگاه اندیشه


همچنین مشاهده کنید