پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا

روزهای زندان و آشنایی با حقایق رهایی


روزهای زندان و آشنایی با حقایق رهایی
در اتاق بازجویی بودم كه متهم دیگری در آنجا معترض به برخورد خشن نگهبان و سیلی زدن به او بود. همان جا شاهد بودم كه او را همراه نگهبان به دادگاه اعزام كردند و بعداً از قول دوستی دیگر كه همان روز در راهروی دادسرا بود، شنیدم كه قاضی، نگهبان مزبور را محكوم به قصاص نموده بود كه زندانی مورد بحث در مقابل متهمین حاضر در دادسرا به همان شكل سیلی به گوش او بزند و او هم چنین كاری را انجام داده بود.
در مورد شایعه تجاوز به دختران بویژه قبل از اعدام آنها هم كه شایعات بسیاری در بیرون از زندان رواج داشت، یك مورد، حتی از زبان سرموضع ترین زندانیان كه همه نوع عملی را به زندانبانانشان نسبت می دادند، هم نشنیدم. در حالی كه همواره شاهد بودم كه بازجویان و نگهبانان، از برخورد مستقیم با زنان و دختران به شدت خودداری می كردند.
به خاطر دارم چند روز پس از دستگیری، شب هنگام، موقع بازگشت از دادسرا به آسایشگاه، برق قطع شد و با استفاده از تاریكی در راهروی دادسرا، ناگهان یك متهم دختر لخت شد و به داخل یكی از اتاق های خالی رفت. حدود نیم ساعت همه دادسرا به هم ریخته بود و هیچ یك از نگهبانان مرد به خود اجازه نمی دادند داخل آن اتاق شوند. تا اینكه بالاخره از بخش دیگری نگهبان زن آوردند و در همان اتاق به آن دختر لباس پوشاندند و او را بیرون آوردند. هنوز به خاطر دارم كه وقتی آن دختر از اتاق بیرون آمد مرتباً فریاد می زد كه:
«دروغ گوها، بی شرف ها، شما كه می گفتید در زندان اوین دخترها تجاوز می كنند، آنها را آزار جنسی می دهند، پس كجا هستید كه بیایید ببینید در قلب اوین یك مرد جرات نزدیك شدن به یك دختر زندانی را ندارد. شما خودتان منشا فساد هستید و در خانه های تیمی تان از زنان شوهردار هم نمی گذرید و. . . »
حرف های او ادامه داشت و نگهبانان هم سعی داشتند از سروصدایش جلوگیری كنند و او را آرام سازند.
همه این ها بر گیجی و سردرگمی بیشتر من و تردید نسبت به سازمان افزوده بود و. . .
● روزهای زندان و آشنایی با حقایق
در اولین روزهای سلول انفرادی شروع به روزه گرفتن كردم. دقیقاً به خاطر ندارم انگیزه اصلی ام برای روزه چه بود. ولی تا آنجا كه خاطر دارم گویا ادای نذری بود بابت خلاصی از آن موقعیت و ختم به خیر شدن ماجرا. ابتدا غذای ظهر را برای شب نگه می داشتم و جیرأ غذایی شب را سحر می خوردم. ولی وقتی دیدم غذاها می ماند و باید دور ریخته شود، دیگر غذای ظهر را نمی گرفتم و با همان جیره غذایی شب و صبحانه سر می كردم؛ چون ساعت نداشتم، هروقت شب از خواب می پریدم، سحری می خوردم.
چند روزی به این طریق روزه گرفتم و در این مدت هم دیگر از سوی شعبه بازجویی فراخوانده نشدم. روزها كتاب می خواندم، به گذشته ام فكر می كردم. خیال بافی می كردم كه مثلاً چگونه فرار كنم یا اگر سازمان پیروز شود، من چه موقعیتی پیدا می كنم! از طرف دیگر، بعضی مواقع به یاد خانواده ام می افتادم و لحظات خداحافظی. . .
با خودم ترانه و سرود زمزمه می كردم و در توهمات و تصورات دور و دراز خود غرق بودم. در عالم خیال لحظه ای را در ذهنم مجسم می كردم كه اعدام شده ام و پس از پیروزی بر رژیم، مجاهدین خلق، برایم مراسم گرفته اند!!
بعد از حدود یك ماه و اندی دوباره به شعبه احضار شدم. حاج داوود سریع فهمید كه روزه گرفته ام، ولی به رویم نیاورد و پرسید كه چرا اینقدر لاغر شده ای؟ مگر غذاها خوب نیست و حتی به شوخی گفت كه مگر شنبه ها مرغ نمی دهند؟!! البته راست می گفت. در برنامه هفتگی غذایی، شنبه ها برنج و مرغ می دادند كه انصافا هم خوشمزه بود. روزهای خاص هم غذای ویژه می دادند. مثل ۲۲ بهمن و شب عید كه ناهار سبزی پلو و ماهی بود.
مثل دفعه های قبل، این احضار به شعبه هم برای بازجویی نبود. به نظرم اواخر اسفند بود. آن روز را هرگز فراموش نمی كنم؛ چرا كه با واقعیاتی مواجه شدم كه در روزگار فعالیتم برای سازمان، حتی به مخیله ام هم خطور نمی كرد. بازجویم مرا به شنیدن اعترافات برخی از اعضای تیم های تروریستی ویژه مجاهدین خلق دعوت كرده بود و قبل از داخل شدن به اتاق، به من گفت: فقط در گوشه ای بنشین و به حرف های آنها گوش بده. (۱۲) جالب بود كه در آن اتاق هیچ گونه وسیله فشار و حتی تعزیر نبود و آن افراد گویی می خواستند خود را خالی كنند. آنها اعتراف می كردند و آنچه می گفتند مانند یك فیلم سینمایی از برابر چشمانم می گذشت. گویی از گفته هایشان برای خودم فیلم می ساختم و همان موقع تماشا می كردم. فقط باید اعتراف نمایم كه تا امروز، وحشتناك تر از آن فیلم ندیده ام.
یكی از آنها مرتضی ناصح پور از فرماندهان تیم های ویژه مجاهدین خلق بود كه می گفت ۵۴ عملیات انجام داده و در این عملیات ۹ نفر را به قتل رسانده است كه اغلب آنها كاسب و كارمند و كارگر یا دبیر و راننده و حتی خانه دار بوده اند! او می گفت: خط سازمان برای ترور این بود كه هركسی عكسی از امام یا دیگر مقامات در محل كار و یا مغازه اش دارد، باید ترور شود و مغازه و محل كارش به آتش كشیده شود. احمد ربیعی تروریست دیگری بود كه تشریح می كرد چگونه تیم های ترور سازمان بر مبنای خط ترسیم شدأ شورای مركزی سازمان كه گفته بود سرانگشتان رژیم را قطع كنید، در گشت زنی های خیابانی و بدون هرگونه شناسایی قبلی، هر فردی كه مثل پاسدارها ریش داشت و یا با پوششی معروف به حزب اللهی و با كفش كتانی دیده می شد را ترور می كردند.
برای تهیه وسایل نقلیه به منظور اجرای عملیات، از موتور و یا اتومبیل های رهگذر استفاده می كردند و طبق توهمی كه سازمان برای اعضایش ساخته بود و این گونه القأ نموده بود كه اكثریت مردم هوادار مجاهدین خلق هستند وحاضرند هرگونه فداكاری برای سازمان انجام دهند، اگر كسی در مقابل درخواست تحویل موتور یا اتومبیلش به اعضای تیم های تروریستی مقاومت می كرد، بلافاصله از مزدوران رژیم قلمداد شده و ترور می شد. از همین رو تعداد زیادی از كارگران و دستفروشان جزء كه موتور تنها وسیله درآمد و تأمین معاش آنها بود، به دلیل مقاومت در برابر تروریست ها، مظلومانه كشته شدند.
ناصح پور می گفت: برای ترور افراد حزب اللهی به درون خانه آنها هجوم می بردند و با ارعاب و وحشت، خانواده بی گناه شان را تهدید می كردند و در مواردی كه مقاومت می كردند به قتل می رساندند و از سوی سازمان وظیفه داشتند كه برای نشان دادن به اصطلاح قهر انقلابی، آن خانه را به آتش بكشند كه در این میان بسیاری از زنان خانه دار كشته و كودكان بی گناه بسیاری مجروح و معلول شدند.
به قلم عضو سابق سازمان مجاهدین خلق
۱۲ -البته آنها قرار نبود كه برای من كنفرانس دهند، بلكه یك بحث و بررسی دسته جمعی بود كه دادسرا برای تبادل نظر و جمع بندی عملیات مسلحانه، بین اعضای مؤثر تیم ها و واحدهای تروریستی برگزار و حاج داوود هم از فرصت استفاده كرده بود و چند تن از اعضأ و هواداران سازمان مثل من (كه در متن جنایات سازمان قرار نداشتیم) را هم برای شنیدن واقعیات مبارزه مسلحانه مجاهدین خلق!! دعوت كرده بود.
منبع : روزنامه کیهان


همچنین مشاهده کنید