پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا


داستان گشتاسپ در شاه‌نامه


داستان گشتاسپ در شاه‌نامه
من‌ام گفت یزدان پرستنده شاه
مرا ایزد پاک داد این کلاه
داستان گشتاسب در شاه‌نامه داستانِ قدرت است، نبرد برای کسب قدرت و پیامدهای شوم قدرت. داستان آوردن دین نو به میان مردم ایران است. تا آن زمان مردم ایران بنا به باورهای کهن خویش، زن‌خدایان بسیاری را نماد مهر و دانایی و باران و روشنی دانسته و ستایش می‌کردند. داستانِ گشتاسب داستانِ آمدن دینی سراسری به ایران است، داستان در آمیختن دین و دولت به یک‌دیگر است.
دوران گشتاسب یکی از مهم‌ترین دوران‌های تاریخی در ایران است. در این زمان آیین و آزاده‌گی مردم با شمشیر و کینه باژگونه می‌شود و دشمنی و نفرت، جای مهر و مدارا را می‌گیرد. دوران گشتاسب یکی از تلخ‌ترین آزمون‌های تاریخ و اساطیر ماست که بارها تکرار می‌شود. با گشتاسب دوران حکومت‌های مستقل و آزاد دودمانی در ایران به‌سر می‌آید. با گشتاسب دوران پهلوانی به‌سر می‌آید و اسفندیار و خاندان‌اش و رستم و خاندان‌اش در پایان از میان می‌روند. دست‌گاه پهلوانی که نماینده‌ی مردمانی آزاد است در برابر توفان یک حکومت دین‌- شاهی از پا در می‌آید.
گشتاسب (در اوستا ویشتاسب به معنی دارنده‌ی اسب آماده) نام فرمان‌روای بلخ در زمان زرتشت، پیام‌بر ایرانی، است. زرتشت به گشتاسب پناه برد و او دین پذیرفت و از وی پشتی‌بانی کرد. در گاهان، زرتشت چهار بار از این فرمان‌روا نام می‌برد. سه بار به گونه‌ی کی‌گشتاسب است. کی به معنی رئیس عشیره و فرمان‌روا بوده و عنوان فرمان‌روایان دودمان کیانیان است که گشتاسب نیز یکی از آنان بوده است. در شاه‌نامه‌ی فردوسی چهره‌ی گشتاسب با آن‌چه در اوستا آمده ناسازگار است. در حماسه‌ی فردوسی گشتاسب‌ شاهی خودکامه و ستم‌گر است. این‌گونه که پیداست دو روایت در باره‌ی گشتاسب‌شاه در دست بوده است. یکی روایت موبدان زرتشتی و دیگری روایتی از زنده‌گی و کارکرد گشتاسب در میان مردم ایران. روایت دوم است که در شاه‌نامه بازتاب یافته است. فردوسی روایت دوم را به اندیشه و باور خویش نزدیک‌تر یافته و آن را برگزیده است.
بنا بر افسانه‌ها، زرتشت برای تبلیغ دین به دربار گشتاسب روانه شد و او را به دین اورمزد خواند. در «وِجَرکرد دینی»، از متون زرتشتی، آمده است: "سحرگاهان زرتشت سقف کاخ گشتاسب را شکافت و داخل شد. با خود سه چیز داشت: «بیست و یک بخش اوستا، آتش برزین مهر و شاخه‌ی سروی». آتش را در دست گشتاسب و جاماسب، وزیر دانای گشتاسب، و اسفندیار، پسر گشتاسب، نهاد، ولی آتش آن‌ها را نسوزاند. سرو را در زمین کاشت و برگ‌هایش رویید و از میان برگ‌ها نوشته‌یی آشکار شد خطاب به گشتاسب که دین را بپذیرد."
درباریان به مخالفت برخاستند و بنا بر دینکرد هفتم، با بدگویی گشتاسب را بر زرتشت شوراندند و بنابر زراتشت‌نامه، مناظره‌یی برای زرتشت با حکیمان تدارک دیدند و چون زرتشت در مناظره پیروز شد و پیام‌بری خود را اعلام و به شاه عرضه کرد، شاه تحت تأثیر او قرار گرفت. دشمنان نهانی وارد خانه زرتشت شدند و استخوان مرده در خانه او نهادند. آن‌گاه گشتاسب را به خانه‌ی پیامبر بردند تا او را نزد گشتاسب رسوا کنند. شاه فریب خورد و زرتشت را به زندان افکند.
گشتاسب اسب سیاهی به نام «شید» داشت. ناگهان دست و پای این اسب فلج شد، گویی که انگار در شکم‌اش فرو رفته بود. خبر به شاه رسید. شاه غم‌گین شد و پزشکان دربار را فرا خواند، اما هیچ کدام از پزشکان نتوانستند اسب را درمان کنند. در زندان خبر به زرتشت رسید و او برای شاه پیام داد که می‌تواند اسب را درمان کند، اما چهار شرط برای این کار گذاشت: «گشتاسب دین او را بپذیرد، اسفندیار حامی دین باشد، هوتوس (به یونانی یعنی آتوسا)، هم‌سر گشتاسب و مادر اسفندیار، به دین بگرود، و توطئه‌گران رسوا و مجازات شوند». گشتاسب شرایط او را پذیرفت و زرتشت با نیایش به درگاه اورمزد اسب را شفا داد.
بیایید داستان گشتاسب را در شاه‌نامه با لهراسب، پدر وی، آغاز کنیم. لهراسب که انسانی خردمند و عارفی وارسته است، دو پسر دارد: زریر و گشتاسب. لهراسب اما زریر را بیش‌تر دوست دارد، زیرا : «که گشتاسب را سر پر از باد بود / و زان کار لهراسب ناشاد بود».
این نخستین سخن فردوسی از گشتاسب است: سری پر از باد، باد نخوت و قدرت و آز!
گشتاسب که از زریر ناشاد است به هر دری می‌زند تا با نابودی ایران و پدر قدرت را به دست گیرد و در این میان با دشمنان ایران نیز می‌سازد و سرانجام شاه پیر تاج و تخت را به او وا می‌گذارد و خود از قدرت کناره گرفته و در گوشه‌یی پناه می‌گیرد:
چو گشتاسب را داد لهراسب تخت
فرود آمد از تخت و بر بست رخت
به بلخ گزین شد بدان نوبهار
که آتش‌پرستان بدان روزگار
مر آن خانه را داشتندی چنان
که مر مکه را تازیان این زمان
شاه از بیم پسر، قدرت را وا می‌نهد و جامه از پلاس پاره می‌کند و بوداوار در بلخ پناه می‌گزیند. گشتاسب به تخت برآمده، اما در نخستین سخن از قدرتی خداداد و دینی بر خود می‌بالد: «من‌ام گفت یزدان پرستنده شاه / مرا ایزد پاک داد این کلاه» و سپس به تهدید و ایجاد ترس و بیم می‌پردازد که: «چو آیین شاهان به جای آوریم / بدان را به دین خدای آوریم».
بنا بر نوشته‌ی شاه‌نامه پیدایش زرتشت و آیین او در قلم‌رو ایران زمین در عهد پادشاهی گشتاسب صورت پذیرفت. زرتشت خود به دربار آمد و پیغم‌بری خویش را در حضور شاه بیان داشت:
به شاه جهان گفت پیغم‌برم
تو را سوی یزدان همی‌ره‌برم
□□□
ز گوینده بپذیر به دین اوی
بیاموز از راه و آیین اوی
بیاموز آیین دینِ بهی
بی دین نه خوب است شاهنشهی
زرتشت پیام‌بر با دست خود در آتش‌کده‌ی مهر برزین درخت سروی کشت و بر تن آن نوشت که گشتاسب دین بهی را بپذیرفت:
نبشت‌اش بر این زاد سرو سهی
که پذیرفت گشتاسب دینی بهی
گوا کرد مر سرو آزاد را
چنین گستراند خرد داد را
کنار این سرو قصری زرین سر بر افراخت. بر دیوارهای این قصر نقش و نگار شاهان نام‌آور‌ی چون جمشید و فریدون کشیده شد. نام این سرو برومند در شاه‌نامه سرو کاشمر است. و شاه از مردم می‌خواهد که دین نو بگیرند و بت چین که همان نیایش‌گاه نوبهر بلخ یا مرکز آیین‌های کهن ایرانی‌ست را وا نهند:
بگیرید یک سر ره زردهشت
به سوی بت چین برارید پشت
به آیین پیشینیان منگرید
بدین سایه‌ی سرو بن بغنوید
سوی گنبد آذر آرید روی
به فرمان پیغم‌بر راست‌گوی
بنا بر نوشته‌ی شاه‌نامه، در این عهد ایران به چین باژ می داد و زرتشت شاه را بر می‌انگیزد که با چین وارد جنگ شود:
چو چندی سر آمد بر این روزگار
خجسته شد آن اختر شهریار
به شاه جهان گفت زرتشت پیر
که در دین ما این نباشد هژیر
که تو باژ بدهی به سالار چین
نه اندر خور آید به آیین و دین
نباشم بر این نیز هم‌داستان
که شاهان ما در گه باستان
به ترکان ندادست کس باژ و ساو
به ایران نبودش همه توش و تاو
پـذیرفت گشتاسپ گفتا که نیز
نفرمایم‌اش دادن از باژ چیز
زیر، برادر گشتاسپ، اسفندیار رویین‌تن، فرزندِ پهلوان او، مبلغان دین و آیین نو شدند.
ارجاسب که نیک می‌داند این دین نو چه آشوبی به پا خواهد داشت، به گشتاسب می‌نویسد که:
پیامد یکی مرد مردم فریب
تو را دل پر از بیم کرد و نهیب
سخن گفت از دوزخ و از بهشت
به دل‌ات اندرون تخم زفتی بکشت
تو او را پذیرفتی و دین‌ش را
بیاراستی راه و آیین‌ش را
و باز از تباهی روزگار و فریب دین‌مداران سخن به میان می‌آورد:
یکی پیر پیش آمدش سرسری
به ایران به دعوی پیغم‌بری
همی‌گوید از آسمان آمدم
ز نزد خدای جهان آمدم
خداوند را دیدم اندر بهشت
مر این زند و استا همه او نوشت
و به شاه هش‌دار می‌دهد که:
تبه کردی آن پهلوی کیش را
چرا ننگریدی پس و پیش را
از آن پس که ایزد تو را شاه کرد
یکی پیر جادوت گم‌راه کرد
شاه نیز در پاسخ او جنگ را بر می‌گزیند. پس شمشیرها بر مردمان فرود آمد و بت‌ها سوزانده شد:
به روم و به هندوستان بربگشت
ز دریا و تاریکی اندر گذشت
گذارش همی‌کرد اسفندیار
به فرمان یزدان و پروردگار
چو آگه شدند از نکو دین اوی
گرفتند از او راه و آیین اوی
مر این دین به را بیاراستند
از این دین گذارش هم خواستند
بتان از سرگاه می‌سوختند
به جای بت آتش برفروختند
سپس اسفندیار تاج‌جوی قدرت‌طلب به پدر گزارش می‌کند که:
جهان ویژه کردم به فر خدای
به کشور پراکنده سایه همای
کسی را نیز از کسی بیم نه
به گیتی کسی بی زر و سیم و نه
فروزنده گیتی به سان بهشت
جهان گشته آباد و بر جای کشت
سواران جهان را همی‌داشتند
به ورزی گران ورز می‌کاشتند
بر این برگردید چندی جهان
به گیتی بدی بود اندر جهان
و بنگریم که قدرت‌مداران و دین‌مداران چه‌گونه می‌خواهند تا دین بگسترند:
کشیدند شمشیر و گفتند اگر
کسی باشد اندر جهان سر به سر
که نپسندد او را به پیغم‌بری
سر اندر نیارد به فرمان‌بری
نیاید به درگاه فرخنده شاه
نبندد میان پیش رخشنده گاه
نگیرد از او راه و دین بهی
مر این دین به را نباشد رهی
به شمشیر جان از برش بر کنیم
سرش را به دار برین بر زنیم...
محمود کویر
منبع : دو هفته نامه فروغ


همچنین مشاهده کنید