پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا

تفکر یا پراکسیس اجتماعی - مارکس


تفکر یا پراکسیس اجتماعی - مارکس
هانا آرنت ( Hannah Arendt) در رابطه با فلسفه سیاسی اشاره می کند که تفکر سیاسی در غرب با افلاطون و ارسطو شروع و با مارکس و انگلس خاتمه یافت (۱). آرنت برای اثبات این نظریه خود سه دلیل ارائه می دهد: “ بعقیده مارکس کار موجودیت انسان را تعیین می کند و در صورتی که خواسته فیلسوفان دوره باستان از انسان برعکس کار نکردن و مشغول کردن خود با مسائل فلسفی و سیاسی بود. برای مارکس دعوی و اختلافات مابین انسان ها بوسیله زور و قدرت ( مبارزات طبقاتی ) حل و منتفی می گردد و دوره باستان بیشتر بر بحث و گفتگو پا فشاری می کرد. مارکس قصد داشت فلسفه ( تفکر ) را از بین ببرد و پراکسیس اجتماعی را جای گزین آن کند و در صورتیکه از افلاطون تا هگل فلسفه در تضاد و در مقابل واقعیت های دنیای مادی قرار داشت”. مارکس در کتاب ” ایده ئولوژی آلمانی “ تئوری تاریخی خود ، تئوری ماتریالیستی تاریخی ، را ارائه می کند . این اثر در سال ۱۸۴۵ بتحریر در آمد ، اما قسمتی از این نوشته در ” مانیفست “ نیز درج شده است. ” ایدئولوژی آلمانی ” در واقع تصویه حساب با فلسفه ، بخصوص برخوردی انتقادی با هگلی های جوان ( نو ) ، با فویرباخ و … با جامعه آلمان سال ۱۸۴۰ است. مارکس در این اثر فلسفه نظری ( spekulativ) هگل را رد و واکنش اجتماعی ( رفتار و یا عکس العمل ماتریالیستی ) را جایگزین فلسفه و تفکر می کند ( انسان شناسی ماتریالیستی ). در این بینش تکامل و پیشرفت نیروهای مولده حرکت تاریخ را سبب می گردند و بدین صورت تکنیک و تولید تاریخ را بطرف آینده سوق می دهند و نه ایده و تفکر انسان که اختراعات و نو آوری ها را بوجود می آوردند.
” ایده ئولوژی آلمانی “ اشاره می کند که :” تصور ، تفکر و بطور کلی اخلاق ، قانون و سیاست نتیجه عکس العمل و یا رفتار اجتماعی ( مادی ) انسان ها است. آگاهی انسان چیزی نیست بجز هستی آگاه و هستی یعنی روند زندگی . متافزیک ،مذهب و دیگر ایدئولوژی ها برای خود مستقل نیستند و یک تاریخ جداگانه نیز ندارند و با تغییر زندگی مادی انسان ها این ایده ئولوژی ها و ایده ها نیز تغییر می کنند. آگاهی زندگی انسان را تعیین نمی کند، بلکه زندگی ( کار ) آگاهی فرد را سبب می گردد “(۲) . طبق تئوری مارکس می بایست نخست شرائط تولیدی (شرائط مالکیت بر ابزار تولید ) را دچار دگرگونی ساخت و نه تفکر و ایده را. بر طبق همین نظریه مارکس کمونیست های روسی در انقلاب ۱۹۱۷ پس از انکه با زور به قدرت دست یافتند و پس از سلب مالکیت در روستا ها و صنعتی کردن جامعه با ترور انقلابی سعی به تغییر دادن آگاهی شهروندان نمودند.
تز ۱۱ مارکس برعلیه فویرباخ که فیلسوفان دنیا را به نوع های مختلف تفسیر کردند ، اما مهم تغییر دنیا است نه تفسیر آن نشان دهنده ارجعیت پراکسیس اجتماعی بر تفکر و تعمق ( تفسیر ) است. در نوشته های مارکس مبحثی بنام فلسفه سیاسی مشاهده نمی شود ، بلکه مارکس بیشتر به واکنش و رفتار افراد در رابطه با ابزار تولید اشاره کرده است. مارکس تحقیقات خود را متمرکز بر تولید و جنگ طبقاتی کرد و معیار های دموکراتی را نادیده گرفت. دولت در فلسفه مارکس خلاصه می شود به یک دستگاه تولیدی و تئوری ،ایده و یا بحث در مورد ساختار سیاسی دولت نیز تبدیل می گردد به بیک مقوله اقتصادی. عمل کرد اجتماعی افراد برای مارکس یعنی سر و کار داشتن با ابزار تولید. برخلاف جامعه شناس فرانسوی امیل درک هایم (Emil Durkheim ) که عمل کرد افراد را در رابطه با استاندارد ها و نهاد های اجتماعی مورد مطالعه قرار داده و ماکس وبر ( Max Weber ) جامعه شناس آلمانی که عمل کرد انسان ها را به عمل کرد های ارزشی، منطقی، سنتی و احساسی (هیجانی) تقسیم کرد. مارکس یک تئوری در رابطه با عمل کرد انسان ها ارائه نداده است.
در “ ایده ئولوژی آلمانی ” واژه ” رفتار ماتریالیستی” مورد استفاده قرار گرفته است و نه عمل کرد. برای تحقق بخشیدن بیک عمل کرد اجتماعی ، آنطور که وبر مطرح کرده است ، یک ایده ( منطقی ) و یا یک برنامه با هدف و با منظور لازم است ، در صورتیکه برای یک زندگی معمولی و رفع مایحتاج اولیه ( غذا خوردن و تولید مثل )، آنطور که مارکس مد نظر داشت “ رفتار ماتریالیستی “ کافی است.
(۱) Hannah Arent. Zwischen Vergangenheit und Zukunft. München, S. ۲۳
(۲) Marx/Engels: Die deutsche Ideologie, MEW Bd. ۳ S.۲۷
منبع : فلسفه تاریخ


همچنین مشاهده کنید