سه شنبه, ۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 23 April, 2024
مجله ویستا


اساس رابطه‌ی میان ذهن انسان و جهان


اساس رابطه‌ی میان ذهن انسان و جهان
ذهن انسان با اندیشه تعریف می شود و اندیشه ها حرکت هایی درونی هستند، در عین حال انسان ها محصول شرایط زندگی خود هستند و از این رو تغییر شرایط، همه ی آن چیزی است که برای تغییر رفتار انسان لازم محسوب می شود. ذهن انسان همچون دوربینی است که اطلاعات دریافتی از جهان بیرون را ضبط می کند و جهان را از طریق مقولات و اشکال شهودی می سازد و جنبه های عمده ی جهان پیرامونی را می آفریند. ذهن انسان طی زمان شکل می گیرد و تکامل می یابد و ممکن است در فرهنگ های متفاوت موجود در یک زمان، سطوح متفاوتی از رشد را تجربه کرده باشد. ذهن در داد و ستد با جهان تکامل می یابد و همچنان که می فهمد و سعی در درک جهان می کند، مفاهیم پیچیده تری را شکل می بخشد و با تولید چنان مفاهیمی خود را نیز تغییر می دهد چرا که ذهن و جهان با هم تغییر می کنند.
انسان خود و جهان پیرامونش را با فعالیت در این جهان تغییر می دهد. این دگرگونی، به عنوان فعالیت واقعی و نه صرفا در قلمروی اندیشه، صورت می گیرد. انسان خود را در طبیعت تحقق می بخشد. او جهان را نه فقط با تغییر روش مفهوم سازی از آن، بلکه با دگرگونی فیزیکی آن تغییر می دهد. انسان با تغییر جهان و با پرورش مهارت های جدید، خود را و همچنین نیازهای خود را تغییر می دهد و این به نوبه ی خود به وجود آورنده ی اشکال نوین تعامل می شود، که جنبه ی دیگری از فعالیت عملی ماست. انسان ها نیازهای فردی و جمعی دارند و این نیاز است نه تصورات فردی که شکل عمده تعامل با جهان را تعیین می کند. انسان ها اشکال هر دم پیچیده تری از تعامل اجتماعی را تکامل می بخشند و این موضوع خود نیازهای جدیدی را در یک فرایند ابدی ایجاد می کند.
● از خود بیگانگی
از خود بیگانگی به معنای اعم آن به احساس ناشی از در هم ریخته گی و یا سردرگمی اشاره دارد. از خود بیگانگی در اساس یک حقیقت عینی زندگی ماست و ما ممکن است بدون آن که خود بفهمیم، دچار از خود بیگانگی شویم. مساله ی اصلی این است که دو چیزی که به یکدیگر تعلق دارند، از هم جدا می شوند. غلبه بر از خود بیگانگی مستلزم بازگرداندن این دو عنصر، به نوعی رابطه ی مطلوب است.
کار بیگانه شده، نمونه از روند گسست گوهر شخصیتی کارگر از هستی اوست و کارگران در نظام سرمایه داری به گونه ای زندگی می کنند که گوهر خود را بروز نمی دهند. انسان ها الزاما موجودات مولدی هستند اما تحت نظام سرمایه داری آن ها در مسیری غیر انسانی تولید می کنند.
در نظام سرمایه داری، دستمزد کارگران عملا در سطح حداقل است و سرمایه داران در موقعیت چانه زنی بهتری هستند و کارگر باید خود را آماده ی پذیرش دستمزد پایینی کند که پیشنهاد خواهد شد، دستمزدی که فقط برای زنده نگهداشتن کارگر و خانواده اش کفایت می کند. با کار توانفرسا کارگر باید شرایط دشوار را بپذیرد که منجر به کار اضافی و مرگ زود هنگام وی می شود. کار به یک کالا تبدیل شده و مانند هر کالای دیگری در بازار خرید و فروش می شود. زندگی کارگر تحت سلطه ی نیروهای بیگانه در آمده و تقاضایی که زندگی کارگر وابسته به آن است، بر پایه ی خواسته و تمایلات سرمایه داران شکل می گیرد.
ما انسان ها در جهان خود بیگانه ایم. اقتصاد سرمایه داری برخی رفتارها را منطقی و بعضی دیگر را غیر منطقی نشان می دهد. بازار، محصول و دستاورد خود ماست و ما را به این نتیجه می رساند که تحت سیطره ی محصول خود درآمده ایم و اگر چه بازار محصول خود ماست، بر ما اعمال کنترل می کند. ما سلطه ی کامل ماده ی بی جان بر انسان ها را تجربه می کنیم.
انسان توانایی تولید آزادانه را دارد به این معنا که می تواند مطابق با آگاهی خود و به روش های پیش بینی شده ای تولید کند و محدودیتی برای این نوع تولید وجود ندارد. در نظام سرمایه داری فقط عده ای بسیار انگشت شمار از این جنبه ی گوهری خود بهره مند می شوند. انسان ها درگیر یک تقسیم کار پیچیده هستند که فراتر از حوزه ی تولید در معنای محدود آن، می رود.
در نظام سرمایه داری انسان از جنبه ی گوهر وجودی اش بیگانه می شود و اکثریت بزرگی از نیروی کار به روشی کار می کنند که ویژگی های متمایز انسانی آن ها را به کار نمی گیرد. آن ها به جای استفاده از خلاقیت و توانایی خود در پاسخگویی به چالش های گوناگون، به شیوه ای تکراری به تولید مشغولند. بسیاری از کارگران آن بخش از توانمندی های شان که بیشتر به کار گرفته می شود، هنگام رفت و آمد به محل کار است.
چهار طریقی که در نطام سرمایه داری انسان ها را از کار خویش بیگانه می سازند عبارتند از:
۱) بیگانگی از محصول،
۲) بیگانگی از فعالیت مولد،
۳) بیگانگی از گوهر بشری
۴) بیگانگی از دیگر مردم.
سیّد محمّد صدرالغروی
کارشناس علوم سیاسی
منبع : پایگاه اطلاع‌رسانی فرهنگ توسعه


همچنین مشاهده کنید