سه شنبه, ۲۸ فروردین, ۱۴۰۳ / 16 April, 2024
مجله ویستا


آن قولی که من به خدا دادم


آن قولی که من به خدا دادم
سعادت برای ما اتفاق نمی افتد، سعادت وجود دارد و فقط وقتی اتفاق می افتد که ما، درکش کنیم. سعادت هنگامی است که انسان درمی یابد در هر چیزی که منفی به نظر می رسد، نکته مثبتی وجود دارد و هرعقب گردی، آغاز یک مبارزه است. اگر بتوانیم دست از حسرت خوردن برای چیزهایی که نداریم، برداریم و از آنچه که داریم، لذت ببریم، زندگی مان غنی تر، مفیدتر و شادمانه تر خواهد شد. زمان سعادتمند بودن، همین حالاست.
«لین پیترز»
«به هر جایی که می رود، بروید و ببینید که چگونه رنگ شادمانی و سعادت را از خود برجا می گذارد. جذاب، خوش لباس، صمیمی، با لبخندی درخشان و ملیح، گویی نور زندگی از روح او به زندگی شما می تابد. او دقیقاً تصویر انسانی است که «همه خوبی ها را در خود دارد.» چنان می خندد و لبخند می زند و با چنان اعتماد به نفس و اطمینانی با آدم خوش و بش می کند که همه به او غبطه می خورند. آدم واقعاً دلش می خواهد بداند این همه توانایی برای انجام «هر کاری» از کجا در او جمع شده است. اگر از او سؤال کنید، می گوید: «این نیرو از ایمان به خدا و ایمان به خودم سرچشمه می گیرد. می بینید که زنده مانده ام.»
هیچ کس حدس نمی زند که این زن شاد و زنده دل، از خطری جدی جان به در برده است. حوادث و زندگی او، مو به مو در پرونده پزشکی اش ثبت شده است. مهمترین نکته در رفتار و منش او این است که پیوسته آماده خدمت به دیگران است. غالباً حتی درخواست دیگران را تا به آخر هم گوش نمی کند و بلافاصله «بله» می گوید. شادمانی او چیزی ورای توانایی عادی و طبیعی بشری است. یک ساعت همنشینی با او به اندازه یک تعطیلات یک ماهه، به انسان شادی و انرژی می بخشد.»
موقعی که در سر مقاله نشریه ای، این توصیف را درباره خودم خواندم، خنده ام گرفت. راستش را بخواهید من تا سن ۲۳ سالگی کاری نداشتم جز آن که وقتم را تلف کنم، نق بزنم و از زندگی گله کنم. اما ناگهان در این سن ودر حالی که ۳ کودک زیر ۳ سال داشتم، تومور بزرگی در میان دنده هایم شروع کرد به رشد کردن و خودش را به قلبم رساند و سعی کرد آن را از کار بیندازد. برای این که تومور را بردارند، ناچار شدند قفسه سینه مرا از جلو تا پشت بشکافند و ۳ تا از دنده هایم را که روی قلبم قرار داشتند، بردارند. بعد عضلات بازوی چپم را برداشتند و دست چپم از کار افتاد. ریه ها و مجاری تنفسی هم از آسیب در امان نماند. تمام بافت های سینه ام هم مبتلا شده بودند، بنابراین پس از عمل جراحی، درد طاقت فرسایی برایم باقی ماند که باید تا آخر عمر، آن را تحمل می کردم. از زخم ها و آسیب هایی که در بدنم وجود داشتند، چیزی نمی گویم. به هر حال پس از ۱۱ ساعت جراحی، به من گفتند که نهایتاً ۲ ماه دیگر زنده خواهم ماند و آنها تنها کاری که می توانند بکنند این است که کمکم کنند کمتر درد بکشم. آنها به من گفتند: «تو سرطان داری، آن هم یکی از انواع نادر سرطان استخوان که ابداً امکان درمان آن نیست.»
این حرف را ۲۵ سال پیش به من گفتند و حالا من زنده ام. پس می بینید که همه چیز به انسان و به ایمان او بستگی دارد. هنوز هم آدم ها وقتی کلمه سرطان را می شنوند، حال بدی پیدا می کنند، حسابش را بکنید ۳۰ سال پیش چه حالی می شدند. این روزها دیگر کسی نمی پرسد: «چه وقت می میرم؟» بلکه می پرسند: «شانس زنده ماندنم چقدر است؟»
اما به شما بگویم که سرطان بیشتر از آنچه که از انسان می گیرد، به او می دهد. موقعی که به من گفتند سرطان دارم، ابتدا احساس کردم زندگی ام به انتها رسیده است. به خود گفتم، «پروردگارا! من ۳ کودک خردسال دارم. نمی خواهم بترسم. تمنا می کنم به من بگو که نمی میرم. به من بگو که رنج غیرقابل تحمل نخواهم داشت. خدایا! لطفاً زندگی ام را از من نگیر. قول می دهم از لحظه لحظه آن، درست استفاده کنم.»
به خاطر سرطان بود که یاد گرفتم از زندگی لذت ببرم، به دیگران احترام بگذارم، فعالیت کنم، گذشت کنم، قدر کارهای دیگران را بدانم، بصیرت درونی شگفت انگیزی به دست بیاورم و به چیزهایی که واقعاً ارزش دارند پی ببرم. بسیاری از مردم مرتکب این اشتباه می شوند که زندگی را با طولش می سنجند و نه با عرض و عمقش و بیش از آنچه که به زیبایی های آن بیندیشند، به مشکلات و مسائلش می اندیشند. ما هر چقدر هم بپرسیم که چرا دچار مشکل یا مصیبت یا بیماری می شویم، به جواب درستی دست نمی یابیم، پس بهتر است هر چه زودتر یاد بگیریم که چگونه مهار زندگی خود را در دست بگیریم. ما همگی مسئولیم تا از هر لحظه زندگی خود، معنای ارزشمندی را بیرون بیاوریم. هر چیزی که هستیم و هر خاطره ای که در ذهن دیگران برجا می گذاریم، نتیجه اعمال و انتخاب های ماست. بارها و بارها در دل گفته ام خدایا! از صمیم دل از تو متشکرم که مرا گرفتار بیماری مرگبار سرطان کردی و از بیماری مرگبارتر ناشکری و ناامیدی نجات دادی.
روبرتا اندرسن ‎/ فاطمه امامی
منبع : روزنامه ایران


همچنین مشاهده کنید