پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا


غرب تاریخی، شرق فراتاریخی


غرب تاریخی، شرق فراتاریخی
همان عواملی که در ظهور ادبیات تراژیک، فلسفه و جامعه مدنی و دموکراسی هلنی در عهد باستان مؤثر واقع شدند در ظهور مورخان و تاریخ نگاری هلنی نیز بی تأثیر نبوده اند.
تاریخ نگاری به هر شکل آن چه به صورت یک سنگ نبشته بر سینه یک کوه و صخره و چه نگارش و گزارش نکته به نکته رویداد ها به صورت آثار مدون مستلزم نوعی آگاهی تاریخی است. یعنی باور به نقش و حضور تاریخی انسان چه در پیشگاه امر الوهی و قدسی و چه تاریخ به ماهو تاریخ یا انسان به مثابه عاقل و عامل و فاعل تاریخ ساز و مؤثر در رویدادهای تاریخی.
چنین آگاهی و شعور تاریخی را در همه جوامع مدیترانه شرقی از عالم ایرانی گرفته تا سامی و هلنی و رومی مشاهده می کنیم. هم در اوستا، هم در عهدین و هم در قرآن بر نقش فعال و تأثیر گذار انسان بر رویدادهای تاریخی سخت تأکید شده است. لکن در یونان باستان با ظهور و رشد تدریجی ایده فرد به مثابه شهروند که ریشه های آن را تا پیش از تاریخ فرهنگ ها و جوامع اژه و هلنی حتی در معماری منفرد روستاهای نوسنگی منطقه و پیکر تراشی آن می توان پیگردی کرد.
رشد و شکوفایی استعداد ها و قابلیت های فکری و ذوقی و مدنی و معنوی گام به گام ایده فرد و حقوق فردی البته برای افراد و اقشار خاص در یونان باستان نمی توانست بی تأثیر بر تاریخ نگاری هلنی باشد. جامعه یونان عهد باستان فاقد کتاب مقدس، پیامبر مشخص و روحانیت منسجم و نظام حکومتی یکپارچه و مقتدر بود. هزاره نخست پیش از میلاد بویژه سده های میانی آن، جامعه یونانی عرصه چالش ها، تنش ها کشمکش ها و مناقشه ها و جدال های فکری و مدنی و معنوی و سیاسی سخت و سنگین و جنگ های داخلی میان دولت شهرهای کوچک و بزرگ بود. هر دولت شهری نیز تمایل داشت افتخارات تاریخی خود را در یاد ها و خاطره ها نگه دارد. مواجهه آنها با شاهنشاهی عظیم هخامنشی هم اتحاد دولت شهر های یونانی را در پی داشت هم ایده و انگیزه حفظ و ثبت نگارش آن رویداد ها را. جغرافیا و محیط و شرایط طبیعی اژه و یونان طوری است که در آن دریا و خشکی کوه و دشت، سبزی جنگل و نیلی دریا و آبی آسمان چنان به هم درتنیده که انسان احساس می کند در میان عالمی از شکل ها و صورت هایی که هیچ جا مجال این که خلأ را احساس کند، نمی دهد.
این امر بی تأثیر بر غلبه روح بصری بر اسطوره ها و آئین ها و هنر و هنرمندی و ذائقه زیبایی شناختی هلنی نبوده است. دیدن و نگاشتن رویداد ها وجهی از همین غلبه روح بصری بر فکر و فرهنگ هلنی است به همین واژه های ثئا یعنی منظره و یعنی الهه و ثئوس یعنی خدا و ثئاما یعنی منظره، ثئاماتیکو یعنی چشمگیر و خیره کننده و تئاتر و تئوری توجه کنید همه از یک ریشه می تراوند. تصادفی نیست که زمینه های ظهور اندیشه های نظری نیز در آن جا پدیدار می شوند. تاریخ نگاری هلنی وجهی از همین ماهیت بصری فرهنگ و اندیشه آن است. در شرق باستان خصوصاً مشرق میانه «نبوی» و «وحیانی» و «وحدانی» روح شنیداری بر بصری غلبه دارد. در قرآن نیز خداوند نخست سمیع آمده و بعد بصیر. به چشم هیچ آفریده ای نیز دیده نمی شود. سر سویدا، خال سیاه و نقطه ای است که به تعبیر عرفای ما ذات آن همیشه نهان، ناپیدا، نامرئی و سری است.
ما تنها نشانه های آن را می توانیم در این عالم تجربه کنیم. به همین مفهوم عمیق سویدا توجه کنید: تصادفی نیست که مصغر شده است یعنی وجود محض، مطلق و بی نهایت کوچکی که بی نهایت بزرگ و عظم را که به فهم نمی آید در خود جای داده است. ملموس و بصری ترین نماد آن را در نقطه مرکزی شمسه ها و اوج و انتهای فضا های درون گنبدهای مساجد اسلامی می توان مشاهده کرد. فضا هایی که در آن همه طرح ها و نقش ها و رنگ ها با همه کثرت و تنوع و تلون و حرکت و جنبش و چرخش شان نهایتاً در یک نقطه ثابت اوج و انتهای گنبد وحدت گرفته و به آن رجوع داشته و به آن نیز متصل می شوند. همین غلبه جنبه های بصری بر فرهنگ و هنر و اندیشه و ذائقه زیبا شناختی هلنی در عهد باستان است که تا حدی راه ورود اندیشه و احساس را به مراتب متعالی تر از وجود مسدود می کند.
از این منظر افلاطون بیشتر یک حکیم شرقی است تا فیلسوف غربی. در هسته و جان نظام فکری افلاطونی ریشه های خرد و حکمت ایرانی را می توان پیگردی و لایه نگاری کرد و یافت. البته این موضوع جای بحث و زمینه پژوهش بسیار را می طلبد که در گفتار ما نمی گنجد. نگارش، ثبت و به یاد داشتن و حفظ کردن رویداد ها در حافظه تاریخی در یونان باستان چونان مهم بوده که بازتاب آن را در اسطوره موز ه های دختران زئوس که فرشتگان الهام و هنر و ذوق و زیبایی و پاسداران وحافظان سنت وتاریخ و... بودند به خوبی می توان رد یابی ومشاهده کرد. هرودت نیزانگیزه واقعی تاریخ نگاری اش را بویژه در رابطه با جنگ های میان ایرانیان و یونانیان زنده نگاه داشتن آن رویداد ها در یادها و خاطره ها و برای نسل هایی که از پی می رسند ذکر کرده است.
باستان شناسی ترجمه فارسی مفهوم مرکب و هلنی تبار آرکئولوژی است. آرکئولوژی از جمله مفاهیمی است که در هیچ زبانی معادل خاصی برای آن نمی توان یافت. از ریشه های هلنی این مفهوم بسیار مهم و پیچیده و فلسفی تر از فلسفه به لحاظ معنایی چنین استنباط می شود که آرکئولوژی اساساً یعنی تفکر، تعقل و دانش ورزیدن درباره ارخه یعنی بن، مبدأ، مبنا، اصل و بنیاد چیز ها و لوگوس یعنی کلمه، کلام، نطق، منطق، دلیل، علت، خرد و معرفت ورزی درباره هر پدیده و واقعیت و رویدادی.
چنین تأویل معنایی از مفهوم آرکئولوژی ما را بر آن می دارد که بپذیریم انسان اساساً وجودی است. آرکئولوک یعنی هستی ای که همواره در نسبت با آرخه و در جست وجوی آگاهی، معرفت یعنی دلیل وعلت ومعنا ومنطق یا لوگوس چیز هاست. در عهد باستان از مفهوم آرکئولوژی نه چنین تعریفی ارائه شده و نه آن که این چنین آن را تأویل کرده اند. در آن دوره آرکئولوژی هم غور رسی در اساطیر الاولین را شامل می شد، هم تاریخ و قوم شناسی و پژوهش در زندگانی مردمان را به شکل باستانی آن.
اما آنچه امروز باستان شناسی می نامند پدیده ای است که در میان جوامع گذشته مطرح نبوده و آن را نمی شناختند. باستان شناسی یا آرکئولوژی چه به مفهوم یک رویکرد و چه رشته و دانش دانشگاهی و ابزار شناخت از مقتضیات شرایط جدید تاریخی بوده و برآمده از رویکرد عمیقاً تاریخی نظام فکری و دانایی جدید بوده و با ارزش های مدرنیته نیز سخت درتنیده است. به منابع همین یک قرن اخیر باستان شناسی که رجوع می کنیم با حجم قابل ملاحظه ای از متن ها و نوشته ها و گفتار ها مواجه می شویم که به تاریخ پژوهش و پیشینه و زمینه یا علت ها و دلیل های پیدایش باستان شناسی در جوامع غربی و رشد و بسط تدریجی آن به منطقه های دیگر تاریخ جهانی مربوط می شوند.
این منابع اغلب بر سلسله تحولات زنجیره ای در سده های پس از رنسانس و روشنگری در جوامع اروپای غربی انگشت تأکید می نهند که در ظهور و رشد و بسط رشته ها و دانش های دیگر نیز دخیل بوده و مؤثر واقع شده اند که باستان شناسی نیز از جمله آنهاست.
ظهور پدیده آرکئولوژی (باستان شناسی) در دوران جدید تاریخ و فرهنگ غرب صرفاً ظهور یک رشته ودانش دانشگاهی نبوده است. دانش باستان شناسی تنها چهره بیرونی چرخش، تحول و گسست بنیادینی است که در نظام دانایی غرب اتفاق افتاده است. گسستی که فوکو برای بیان ابعاد گسترده آنان از همین مفهوم هلنی آرکئولوژی البته به مفهوم فلسفی تر آن استفاده کرده است.
یک دوران تاریخی چونان یک انسان وقتی به مرز می رسد، وقتی احساس می کند زلزله هایی زیر لایه ها و ارض وجودش را تکان می دهد آن گاه است که به مرز پرسش های بنیادین نیز نزدیک می شود و در چنین شرایطی است که طلب حدیث و خبر از معنای بودن و نبودن خود کرده است و انسان نو و تاریخ، اندیشه، جامعه و ارزش های جدید نیز در همین شرایط مرزی سر از افق و زیر لایه های تاریخ و فرهنگ و فکر سر بر کشیده اند.
کشف و جراحی باستان شناسانه تاریخ در دوره جدید ذهن ما را متوجه این آیات تکان دهنده قرآن می کند که فرمود: «اذا زلزلت الارض زلزالها (۱) و اخرجت الارض اثقالها(۲) و قال الانسان مالها (۳) یومئذ تحدث اخبارها(۴)»
یعنی مادام که در مرز بودن و نبودن خود را احساس نکرده ایم تا هنگامی که تارهای وجود ما در تجربه و تقدیر تاریخی خویش مرتعش نشده و زلزله هایی زیر لایه های هستی ما را به حرکت و تکان و جنبش در نیاورده و اثقال تاریخ و وجود ما به بیرون فوران نکرده و نریخته و خود را زیر آوارشان احساس نکرده ایم طلب حدیث و خبر نیز از وضع وجودی خویش در این که به حقیقت چه هستیم و چه نیستیم و در کجای این عالم قرار گرفته و چه می خواهیم و به کجا می رویم و از کجا برآمده ایم نکرده ایم.
باستان شناسی و کشف باستان شناسانه تاریخ مولود گسست ها، شکاف ها و شقاق های بنیادینی است که در غرب اتفاق افتاده و باستان شناسی به کمک فراخوانده شده تا آن شکاف ها و گسست ها را ترمیم کرده و آن مغاک ها و حفره ها را پر کرده و راه عبور از آن را آسان تر کند. تصادفی نیست که انسان غربی و حتی معاصر هر اندازه مدرن تر زیسته و شتاب گرفته تر به سوی آینده تاخته، عطش و اشتیاق به قهقرای تاریخ به گذشته های منقرض و متروک و مدفون و مفقود و فرو مرده تاریخ و فرهنگ آدمی را در روان و وجدان خود جدی تر احساس کرده است. اینک کلنگ باستان شناسی و ابزار شناخت باستان شناسانه در کف همه ملت ها و فرهنگ ها و جامعه ها و جمعیت های روزگار ماست. لکن اندیشه و ارزش هایی که باستان شناسی را در دامن خود پرورده است، خیر.
دکتر حکمت الله ملاصالحی
منبع : روزنامه ایران


همچنین مشاهده کنید