سه شنبه, ۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 23 April, 2024
مجله ویستا


داستان‌هایی مطابق خواسته تو


داستان‌هایی مطابق خواسته تو
در میان کتاب‌هایی که در این چندساله اخیر از نویسندگان جوان منتشر شده‌اند گهگاه به آثاری برمی‌خوریم که دست‌کم برای نویسنده این سطور مایه امیدواری است. اینکه اولین اثر نویسنده‌ای جوان منتشر شود و روی پیشخوان کتابفروشی‌ها بیاید، به خودی خود جای شادی دارد اما آنچه از این مهم‌تر است این است که در میان همین آثار اول به کتاب‌هایی بر بخوری که از یک اثر اول فراتر رفته و به دور از هرگونه تعارف و مجیزی نویسنده‌ای خوش ذوق و قریحه، دانا و آگاه، اهل درد و خوش فکر را نوید بدهد.
برای شخص خودم جالب است که در این سه چهار ساله اخیر لا‌اقل سه چهار اثر دیده‌ام که واجد اینگونه خصوصیات هستند. یکی از این آثار که سال گذشته منتشر شد، مجموعه داستانی بود از امیرحسین خورشیدفر با نام <زندگی مطابق خواسته تو پیش می‌رود.> این مجموعه حدوداً صد و پنجاه صفحه‌ای با ۱۰ داستانی که در خود جای داده، یکی از اتفاق‌های این سال‌هاست. اما این حرف‌ها نه ذوق زدگی بچگانه است و نه نان قرض دادن دوستانه و نه هیچ چیز دیگر. چرا؟
داستان‌های مجموعه <زندگی مطابق...> نویسنده‌ای را نشان می‌دهند که اولا‌ زبان ادبیات را خوب می‌شناسد. به کارگیری مناسب عناصر داستان در تک تک داستان‌های این مجموعه نشان از ذهنیت آگاه نویسنده دارد و تلا‌شش برای برخوردی دیگر گونه در استخدام این عناصر در داستان‌ها دغدغه حرف تازه و نوآوری را نشان می‌دهد. در داستان‌های خورشیدفر حساسیت روی به کارگیری صحیح عناصر داستان باعث شده با داستان‌هایی محکم و خوش طرح مواجه شویم؛ داستان‌هایی اندیشیده شده که قبل از هر چیز قصد دارند خودشان باشند و در این راه نویسنده سعی می‌کند تمام ابزارها را به کار گیرد تا ساختمانی محکم و باشکوه بنا کند. اما از طرفی نوآوری را نیز فراموش نکرده و همین است که باعث شده داستان‌هایش متفاوت باشند. این نوآوری گاه در حساسیت‌هایی است که نویسنده بر درونمایه‌هایی نظیر عشق در دو داستان <زندگی مطابق خواسته تو پیش می‌رود> و <عشق آقای جنود> از خود نشان می‌دهد؛ گاه در نوع نگاه اوست به انسان‌هایی که سطح توقع ما در برخورد آنان را زیر سوال می‌برد و تغییر می‌دهد (مانند داستان <خارق العاده> یا <یک تکه ابر واقعی)>؛ و گاه چنان در ساختار اثر خود را می‌گنجاند که بی‌هیچ آزار و به چشم آمدنی، مسیر داستان را تعیین می‌کند یا تغییر می‌دهد (مانند فراز‌هایی از داستان <عشق آقای جنود>، <همسایه>، <رنگ‌های گرم> و <علفزارهای آسمانی.)> ‌
در این میان البته گاه اتفاق ناخوشایندی هم می‌افتد، مثل بعضی اشکالا‌ت در زاویه دید، یا عدم تناسب‌های مظروف قصه و ظرف شیوه روایت که بی شک نقص به شمار می‌رود، اما چنان در پوشش ساخت و پرداخت داستان نهان شده‌اند که لا‌اقل آزاردهنده نیستند؛ اگر چه غلط‌اند.
داستان‌های مجموعه <زندگی مطابق...> از ذهنیت گرایی اعراض می‌کنند. این ویژگی در زمانه‌ای که اکثر نویسندگان می‌کوشند با توسل به ذهنیت‌های غریب و بیمارگونه، داستان‌هایی مالیخولیایی خلق کنند و هر چه بیشتر با تکیه بر شرح درون‌های نادیده از به تصویر کشیدن آنها با تجلیات بیرونی فرار کنند، غنیمتی عزیز به شمار می‌رود. واقعیت آن است که در این سال‌ها بسیار شاهد بوده‌ایم آثاری را که در آنها کوشیده شده است با در انداختن مستقیم خواننده در باتلا‌ق ذهنیت‌های تو در تو و شبهه‌ناک، دست و پای او را در بند کرده و قدرت تصمیم‌گیری او را به نفع ایجاد رعب و وحشت از کتاب سلب کنند. در این میانه پرآشوب البته آثاری هم بوده و هستند که به دور از این‌گونه سهل‌انگاری‌ها و فرصت‌طلبی‌ها سعی در رازگشایی از درون انسان داشته‌اند، اما همواره جای خالی جسارتی که بکوشد ویترینی در بیرون بسازد تا تجلی‌گاه درون باشد کمتر مشاهده شده. شاید به این دلیل که ایجاد رعب و وحشت در خواننده آسان‌تر از جلب اعتماد اوست. در میان داستان‌های امیرحسین خورشیدفر داستان <همسایه> نمونه‌ای عالی از این دست به شمار می‌رود. این داستان اگر چه از طرف سوم شخص روایت می‌شود اما با تکیه بر نشانه‌های بیرونی و با استفاده بجا و مناسب از دیالوگ و در یک کلا‌م با به‌کارگیری عناصر عینی می‌کوشد به درون شخصیت‌هایی مانند سیما و به خصوص زن همسایه راه پیدا کند.
یکی از موفقیت‌های خورشید فر در این داستان در صحنه‌ای است که سیما وارد خانه همسایه می‌شود و خواننده با توصیفی اولیه و مستقیم نشانه‌هایی اروتیک را در می‌یابد که وقتی به صحنه پایانی داستان می‌رسیم، واجد معنا می‌شود. در این مواجهه می‌خوانیم: <یک آپارتمان قرینه آپارتمان آنها، کمی دلبازتر، رو به نور با دیوارهای خاکستری کمرنگی که به آبی می‌زد... زن نشست روی مبل تک نفره‌ای که جلوی پنجره بود. روی میز کنارش مجسمه زن چینی بود که ماهی بزرگی را به دوش می‌کشید. یک قالی صورتی رنگ کف اتاق نشیمن بود و مبل‌های چوبی سفید که پارچه‌ای به رنگ گل‌های قالی داشت. زن قاب عکس‌های کوچک نقره‌ای را که به دیوار بود نگاه کرد تا خانواده زن همسایه را ببیند.( >صص۶۱-۶۲ )
تا پیش از پایان داستان، از توصیف این صحنه دو جا استفاده می‌شود. ابتدا اندکی پایین‌تر با این جمله: <حالا‌ مجسمه زن چینی یک راست به او[سیما] نگاه می‌کرد.( >ص ۶۲) و بعد با فاصله‌ای بیشتر از حدود یک صفحه: <زن چشم‌های شفافی داشت. یک عسلی روشن شبیه طلا‌یی و بی نهایت درخشان. به کشیدگی چشم‌های مجسمه زن چینی. در یکی از عکس‌ها زن تنومندی را دید که شانه‌های زن همسایه را گرفته بود... با شلوار جین رنگ و رو رفته و موهای روی گونه حلقه شده، در عکس انگار هر دو داشتند ریسه می‌رفتند. زن تنومند طوری شانه‌های او را چسبیده بود انگار زیر زیرکی می‌خواهد خردشان کند.( >ص ۶۴) ‌ این سه توصیف روی هم انباشت می‌شود تا می‌رسد به سطور پایانی داستان: ...< بعد ساییدن انگشت زن را روی انگشتش حس کرد. انگشت زن خزید بین دو انگشتش که سیگار را نگه داشته بود. زن ایستاده بود روی دو زانو. سیگار از دست سیما افتاد روی پای مجسمه زن چینی. سیما بهت زده برداشتش. خاموش شده بود. زن پای مجسمه را چسبید انگار بخواهد به اتکای آن بلند شود. سیما گفت: <صدای فرهاده، اومد.( >ص ۶۶) بدین‌گونه تمام تمهیداتی که نویسنده تا به حال به خوبی کنار هم چیده است و البته چنانکه مشاهده می‌شود همه از زاویه‌ای کاملا‌ بیرونی پرداخت شده‌اند، یک جا واجد معنا می‌شود و حسی تایید شونده را به خواننده القا می‌کند. در ورای این حس، نویسنده دریچه نقبی را نشان می‌دهد رو به دنیای درون‌شخصیت‌ها و از همین جا است که داستان‌های خورشیدفر واجد لا‌یه‌هایی پنهان می‌شوند که اولین و اصلی‌ترین محمل این چند‌لا‌یگی را در شخصیت‌های آنها می‌توان جست‌وجو کرد.
محسن حکیم معانی
نوشته امیرحسین خورشیدفر ،نشر مرکز، چاپ اول، ۱۳۸۵
منبع : روزنامه اعتماد ملی


همچنین مشاهده کنید