پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا


من قاتل پسرتان هستم


من قاتل پسرتان هستم
احمد دهقان نویسنده‌ای است که نشان داده است می‌تواند از خط قرمزها عبور کند و این کار را به مدد تجاربی که از حضورش در میدان جنگ به دست آورده است و قریحه‌ای که برای نوشتن دارد به نحو احسن انجام می‌دهد و این را در رمان زیبا و خواندنی‌اش «سفر به گرای ۲۷۰ درجه» نشان داده است.
در میان نوشته‌هایش داستان «من قاتل پسرتان هستم» به نظرم من جایگاه دیگری دارد انگار این داستان را نه «احمد دهقان» به عنوان نویسنده، بلکه «فرامز بنکدار» نویسندهٔ نامه‌ای -که تبدیل به یک داستان کوتاه شده است- که برای پدر دوست «به شهادت» رسیده‌اش نوشته است. انگار ما به واقع اعترافات «بنکدار» را می‌شنویم و شرح ماوقع را از زبان او می‌شنویم و در نامه‌ای که به دست او نوشته شده است می‌خوانیم. نامه‌ای که به نظر من گمان نمی‌کند به دست کس دیگری بیافتد و اکنون ما خوشبختانه آن را به دست آورده‌ایم. نامه‌ای که «بنکدار» برای پدر دوست شهید شده‌اش می‌نویسد ما را با فاجعه‌ای روبرو می‌کند. فاجعه‌ای که «بنکدار» را به قاتل پسر و «محسن جبارزاده» را به مقتول تبدیل می‌کند. عنواینی که در این داستان مرتبا به هم تبدیل می‌شوند و مرز مشخصی هم بین آنها وجود ندارد. «محسن جبارزاده» را در «مزار شهیدان» خاک کرده‌اند در صورتی که او توسط دشمن به «شهادت» نرسیده است. بلکه این «بنکدار» و فرمانده‌شان بودند که به خاطر لو نرفتن عملیات، در اثر صدای خرخری که از گلوی زخمی محسن شنیده می‌شود، او را زیر آب می‌کشند و خفه می‌کنند و استدلال و در واقع فرمان فرمانده این است: «نمی‌بینی کجا هستیم؟ اگر لو برویم همه‌مان را قتل‌عام می‌کنند؛ نه تنها ما را، غواصان لشکرهای دیگر را هم.» و همین امر موجب می‌شود تراژدی که از جنگ انتظار می‌رود رخ بدهد و آنها به اتفاق هم در صحنه‌ای که به شدت تکان دهنده است «محسن» را خفه کنند.
«فرمانده‌مان گفت سرش را بگیر و خودش چسبید به هر دوپای محسن. با هم رفتیم زیر آب. محسن اول آرام بود ولی بعد شروع کرد به تقلا و دست و پا زدن...»
به قول «بنکدار» «این واقعیت ماجرایی» است که برای «محسن» رخ داده است و شاید واقعیت جنگ. واقعیتی که کاملا از «افتخار» و «تقدس» تهی است و به همین دلیل «بنکدار» خودش را لایق مجازات می‌داند و برای همین هم برای پدر «محسن» نامه نوشته است تا دنبال او بیاید و او را هر رقم که خواست مجازات کند. چیزی که هست او خود را دیگر رزمنده‌اش شجاع نمی‌بیند.
«بنکدار» در میدان جنگ است که این نامه را می‌نویسد و می‌فرستد. او رزمنده‌ای است که قاتل پسر پدری است و تاب تحمل نفرین مادر دوستش را که سرخاکش قتل و قاتلین پسرش را نفرین می‌کند ندارد.
احمد دهقان در این داستان توانسته است به روایت‌های بعضا خشک و بیشتر کلیشه‌ای که از جنگ و نبرد می‌شود پشت‌پا بزند و داستانی بنویسد که به نظر من بیش از آنکه بیان کنندهٔ عقاید احمد دهقان باشد بیان کنندهٔ دیدگاه «بنکدار» و آن عده‌ای است که دیدگاه انتقادی نسبت به جنگ دارند. و کاملا مشخص است که احمد دهقان تمام سعی و تلاش‌اش را کرده است که ما عقاید خودش را راجع به جنگ لمس نکنیم بلکه عقاید شخصیت داستانش را بخوانیم و لمس کنیم. و تلاش‌اش برای نقل بی‌غرض و مرض داستان «بنکدار» موجب شده است که ما به تبع «بنکدار» را دارای شخصیتی باهوش‌تر و شاید احساسی‌تر از آنچه احتملا خود نویسنده هست؛ بدانیم و بشناسیم. به عقیدهٔ من این هنر داستان نویسی احمد دهقان است که ما لحن انتقادی نسبت به ماهیت جنگ و افتخار و شجاعت را نه از زبان نویسنده‌ که خود تجربه جنگیدن دارد بلکه از دید کارکتر داستان می‌خوانیم و دچار ملال و کسالت هم نمی‌شویم.
علی چنگیزی


همچنین مشاهده کنید