چهارشنبه, ۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 24 April, 2024
مجله ویستا

نگاهی به گذشته در امروز


نگاهی به گذشته در امروز
دکتر عبدالحمید حسین نیا در سال ۱۳۲۹ در بندر کیاشهر از مناطق ساحلی گیلا ن دیده بر جهان گشود. تحصیلا ت مقدماتی را در همان بخش و تحصیلا ت متوسطه را در دبیرستان شاهپور با نمره ممتاز به پایان رساند. در سال ۱۳۴۷ با گذراندن کنکور به دانشکده پزشکی دانشگاه تهران راه یافت. در سال ۱۳۵۴ از آن دانشگاه فارغ التحصیل شد. پس از طی خدمت نظام وظیفه در کردستان در سال ۱۳۵۶ وارد دوره دستیاری گوش و حلق و بینی دانشگاه تهران و در سال ۱۳۵۹ موفق به گذراندن بورد تخصصی گوش و حلق و بینی شد. پس از آن به عضویت هیات علمی دانشگاه آزاد اسلا می تهران درآمد. او عضو کالج بین المللی جراحان آمریکا و دارای مدرک MOH از وزارت الصحه امارات متحد عربی است.
دکتر حسین نیا از نویسندگان پرکار مطبوعات نیز محسوب می شود که در چهارمین جشنواره مطبوعات رشته پزشکی و رشته خانواده در سال ۱۳۷۶ به عنوان روزنامه نگار برتر برگزیده شد و موفق به دریافت جایزه لوح زرین شد.
در سال ۱۳۷۸ کاندیدای رشته فرهنگی هنری روزنامه نگاران برای دریافت جایزه قلم بلورین و در سومین جشنواره مطبوعات شهری در اردیبهشت ماه ۱۳۸۵ که توسط سازمان فرهنگی هنری شهرداری برگزار شده بود موفق به دریافت یادمان- لوح تقدیر به عنوان بهترین مقاله مطبوعاتی شد.
دکتر حسین نیا بازرس انجمن علمی گوش، گلو، بینی و جراحی سرو گردن ایران و سردبیر نشریه آوا ارگان رسمی انجمن است و سابقه حدودا ۱۰ سال فعالیت انتشاراتی در زمینه خبری و علمی دارد. او عضو هیات علمی مجله نیکی (انجمن بیماران کبدی ایران)، مشاور مجله اطلا عات علمی و هیات تحریریه مجله طبیب و مردم است. تاکنون مقالا ت مختلفی از او در صفحه سلا مت منتشر شده و امروز نیز مطلبی دیگر از دکتر حسین نیا را می خوانید.
مدت زمانی بود که دردی در ناحیه فوقانی ناف مرا نیمه شب از خواب بیدار می کرد.
ساعت بروز آن نیز دقیق بود! یک بعد از نصف شب که تا ساعت سه ادامه پیدا می کرد. دردی بود مالشی همراه با سوزش می گرفت و ول می کرد. آنچنان مزاحم بود که اگر اقدام نمی کردم ساکت نمی شد و تا صبح مرا بیدار نگه می داشت.
ابتدا به سبک آب درمانی با تما نقلیچ چند لیوان آب می نوشیدم. بدین هوا که اسید معده ام تغلیظ یافته و رقیق تر شود.
تجربه بدی نبود ولی بعد که این درد شدت بیشتری پیدا کرد من مجبور بودم عرق نعنا را در آب جوش و نبات زعفرانی حل کنم تا تسکین یابم.
اندک اندک این روش هم جواب نمی داد. یکی از دوستان من که متخصص زنان و زایمان است و برای فرزندانش که مقیم ینگه دنیا یند و با ما آمد وشدی دارد یک جعبه قرص را نی تیدین آورده بود و به من داد بدین نیت که من دچار التهاب و درد اثنی عشر هستم. می خوردم تسکین می یافت. اوائل گاهی از شب ها درد مرا از خواب بیدار می کرد. بعد درد به عادت معمول هر شب درآمد. به طوری که یک قرص رانیتیدین می انداختم و منتظر می ماندم که اثر کند و اثر می کرد و می خوابیدم.
تا اینکه درد شبانه یک روز در صبح جا به جا شد به طوری که مجبور شدم به درمانگاه اورژانس بیمارستان مراجعه کنم. جراح عالیقدری که از استادان کار آمد بود مرا معاینه کرد و تشخیص را زخم معده و اثنی عشر داد و به قرص رانیتیدین، کپسول امپرازول و شربت آنتی اسید افزود و دستوراتی هم برای رعایت رژیم غذایی داد.
با گذشت زمان دیگر درد، شب و روز را نمی شناخت و گاهی وقت و بی وقت می آمد و کمربندی از بالا ی شکم را می گرفت به طوری که در محل کار از درد می پیچیدم و فغانم می برید. با تزریق آمپول ضد درد دردهای جانکاه احشای شکمی بر طرف می شد تا به تدریج آمپول ضد درد هم کارگر نمی افتاد.
روز پس از درد توان فرسا سه نشانه بروز می کرد:
۱) اینکه مدفوع سفید می شد.
۲) اینکه ادرار پررنگ می شد.
۳) اینکه صلبیه چشم من به زردی می گرایید.
این علامت آخر را یک متخصص داخلی مشاهده کرد و گفت:
هپاتیت گرفته ام و توصیه کرد به دنبال آزمایش های کبدی و تشخیص هپاتیت بروم. یک متخصص فوق داخلی گوارش که از دوستان اینجانب است و با هم روزهای جمعه کوهنوردی می کنیم گفت که من دچار «کبد چرب» شده ام، متخصص دیگری مرا ترساند که در آمپول واترکه از کیسه صفرا و لوزالمعده و اثنی عشر می آید خبرهایی هست. انسدادی شاید توموری و دیگری معتقد بود که من دچار التهاب مزمن لوزالمعده شده ام.
تا اینکه برای سونوگرافی پیش یکی از رفقا رفتم که دراین امر حاذق بود. از ناحیه کبد و کیسه صفرا سونوگرافی کرد. همین طور که پروب سونوگرافی را روی ژله پوست شکم حرکت می داد و مانیتور را تماشا می کرد گفت: «اوه کیسه صفرای تو پر از سنگ است. اگر اذیت نمی کند فراموشش کن. اگر اذیت می کند بده بردارند منتها نه از روش های کهنه و قدیمی بلکه آندوسکوپی لاپاراسکوپیک آمده و بدون کوچکترین مزاحمت یا تهاجم کیسه صفرا را بر می دارند و لازم نیست شکمت را پاره کنند.» به فکر عمل جراحی افتادم که بروم در یک بیمارستان مجهز دست یک آدم خبره و کارآمد که کننده این قبیل امور است. معرفی شدم و خودم عمل را به خاطر چند جشن عروسی که در پیش داشتیم به عهده تعویق انداختم.
اما در ضیافت جشن عروسی چنان دردی در شکم عارض شد که به خود پیچیدم و میهمانان و خویشاوندان از ترس آنکه مثل دیواری شکسته سرشان خراب نشوم و خوشی شرکت در جشن عروسی را بر آنها حرام نکنم از من فاصله گرفتند و خدا را شکر که یار وفاداری پیدا شد و مرا به اورژانس برد.
در آنجا هر چه به من مسکن و مخدر زدند جواب نمی دادند و خواستند شکم را باز کنند گفتم برای تهران برنامه عمل را ردیف کرده ام.
پس از بازگشت به تهران بلا درنگ پیش همان آندوسکوپیت حاذق در بیمارستان مجهز رفتم که وقت عمل برای من تعیین کند ولی چون ماجرای زردی صلبیه و پررنگی ادرار را شنید گفت پیش از عمل لازم است «ای آر سی پی» بشوی که مبادا سنگ ریزه ای در مجرای صفرا وی کولدوک گیر کرده و آنجا را بسته باشد که اگر چنین باشد برداشتن کیسه صفرا مشکل تو را بر طرف نخواهد کرد و نشانی یک اهل فن را به من داد و من یک روز عصر به مطب او مراجعه کردم. خود را به منشی معرفی کردم و در سالن انتظار نشستم و به خواندن مجلات روی میز سرگرم شدم که مشاهده کردم صدای تقلا همراه با ناله و فریاد از اطاقی موسوم به آندوسکوپی می آید. نگران شدم یعنی در وهله اول نگران احوال خود شدم.
از منشی پرس و جو کردم گفتند جناب دکتردارند بیماری را گاستروسکوپی می کنند و این نعره عجیب و غریبی که از بیمار بلند است متاسفانه از بی فرهنگی اوست!
اندکی تعمق کردم و مجاب نشدم. نامه ارجاع ای آرسی پی را به منشی نشان دادم گفتند آقای دکتر این عمل را در مطلب انجام نمی دهند در بیمارستان انجام می دهند که دغدغه اش بیشتر است.
پس از لحظه های طولانی انتظار و استرس مشاهده کردم که بیمار تحت آندوسکوپی تلو تلو خوران از اتاق آندوسکوپی (بخوانید اتاق بازجویی) بیرون آمد. گفتم چگونه بود گفت پدرم در آمد!
پس از مدتی حوصله، خانم منشی مرا به اتاق آقای دکتر که جوان محجوب و برازنده ای بود راهنمایی کردند. نامه جراح کیسه صفرا را به وی نشان دادم. او بدون آنکه توضیح بیشتری از من بخواهد که چه به داری چه به باری؟! یک شماره حساب داد و یک رقم نجومی که صبح ناشتا در بیمارستانی که برای طیفی و قشری دولتی است و برای من خصوصی بخوابم. گفتم اشکال ندارد ولی من آدم پرمشغله ای هستم و گرفتار و مبادا که ناکار شوم و از کار و کسب بمانم! که گذران ما به روز هست و کارمزد هستیم نه زمان مزد. جواب داد با توکل زانوای اشتر ببند!
موافقت کردم و صبح روز بعد در اتاق عمل بیمارانی که کار می کردم یکی از جراحان قابل و کارآمد و مجرب به من پیشنهاد داد که بیا در همین اتاق عمل بخواب و از طریق سنتی شکمت را باز کنم و خود را دست روش های نوین آندوسکوپی و لا پاراسکوپی که مصائب خاص خود را دارند، نده.
اما من می دیدم که همه بیمارانی که تحت عمل با فن آوری نوین شده بودند راضی برگشتند و مشکلی هم برایشان پیش نیامد.
عصر همان روز جلسه ای داشتم در دفتر انجمن با رئیس انجمن که خود مبتلا به همین قضایا بود. صلا ح و مصلحت کردم. گفت برو پیش فلا نی که در فلا ن بیمارستان دانشگاهی هست و توصیه نامه ای نوشت که البته خود ایشان از آندوسکوپیست های ورزیده بودند و من نیز رابطه دوستانه ای با او داشتم. رفتم صمیمانه مرا تحویل گرفت و گفت همین جا دراز می خوابانمت روی تخت و کارت را یکسره می کنم و همین جا هم بستری شو و به بیمارستان مرجع خود بازنگرد که این جا هر روز دارند این عمل را انجام می دهند.
سرانجام خود را برای بستری شدن آماده کردم. آن دوست آندوسکوپیست ما حرمت ریش سفیدی ما را کرد و خارج از نوبت به من وقت داد.
شب پیش از آن که به مریض خانه بروم یکی از اقوام من که پیشکسوت ما بود و حالم را در سلا متی نمی پرسید نمی دانم چرا به من زنگ زد و حالم را پرسید! به دلم بد آمد. او هیچ وقت در مراسم سرور و شادی حضور نداشت در عوض هر کجا که بحث گور و کفن و میت و ارث و وصیت بود کدخدا منشی می کرد.
صبح علی الطلوع با حال شوریده ای به بیمارستان رفتم. در آنجا کارمندان پذیرش سربه سرم گذاشتند که شما جراح هستید، دچار سندرم سفارشی خواهید شد یعنی چون سفارشی هستید مصیبت شما هم فزون تر خواهد بود و این احتمال می رود که عمودی آمده اید افقی برگردید! مرا به قصد آرسی پی به بخش متروکه رادیولوژی اعزام کردند. خوابیدم و ندا سر دادم:
عاقبت خاک گل کوزه گران خواهیم شد!
دوست آندوسکوپیست ما شیلنگ را انداخت بعد هم فنر کولدوک را و در همان وقت با دستپاچگی در آورد که خبری نبود ولی دستهایش آشکارا لرزید و رنگ در رخسارش نبود! من چیزی شبیه پاره شدن امعا» و احشا» از همان اول در خود فهمیدم و بعدش گیج و منگ از مواد مخدر و مسکن مرا به اتاق عمل گسیل داشتند. به دلم برات شد که:
نکند این رفیق آندوسکوپیست ورزیده ما دسته گلی به آب داده باشد!
ولی همین رفیق، همین آندوسکوپیست ورزیده که بسیاری از همکاران دیگر در زیردست وی آندوسکوپی و اعمالی از این قبیل شده بودند باید یک اتمام حجتی با من می کرد که نکرد و موجب کدورت خاطر شد و آن اتمام حجت این بود که:
آندوسکوپی را من کردم. دیگر جانت را بردار و از این جا هر چه زودتر بزن به چاک!
در اتاق عمل جراح لا پاراسکوپیست اتمام حجت دیگری به من کرد که: می خواهم از طریق لا پاراسکوپی کیسه صفرای تو را بردارم اما یک وقت این کار عملی نیست و امکان دارد شکمت را باز کنیم!
و پنداشتم این حرف ها جنبه تعارف دارد. تعارف و یک نوع طی کردن که به طور روتین پیش از هر عملی به بیمار گفته می شود.
نمی دانم عملم چقدر طول کشید و بسیار بد به هوش آمدم که رزیدنت ها به من مشکوک شدند که نکند اعتیادی دارم. اما من در عمرم یک پک به سیگار نزده بودم!
پس از بیدار شدن سنگ های قهوه ای رنگ کیسه صفرا را در شیشه ای ریخته و به من دادند که هنوز به رسم یادگار آن را حفظ کرده ام. من نیز از این که شکمم بدون جوشگاه وسیع، شکم ماند از عمل خرسند بودم اما دیری نپائید که نفخ کردم و درد شدیدی در شکم من عارض شد. سراسر شکم من دردناک بود و گاز دفع نمی کردم.
مرا به رادیولوژی فرستادند، معلوم شد شکم من پر از مایع است. رادیولوژیست پونکسیون کرد و سرنگ او پر از مایع صفر شد. معلوم شد نشست صفراوی پیدا کردم. حالم بسیار خراب بود. با شکم دردناک و تقریبا از رمق افتاده بودم.
گفتند که دوباره مرا باید به اتاق عمل ببرند و درن بگذارند که دراین گونه عمل ها غیرمعمول است.
جراح لاپاراسکوپیست اشتباه را می انداخت به گردن آندوسکوپیست که «ای آر سی پی» کولدوک مرا پاره کرده است و آندوسکوپیست اشتباه را به گردن نمی گرفت و می انداخت گردن لاپاراسکوپیست که کلیپس عمل پس از برداشتن کیسه صفرا در رفته و مایع صفرا به داخل شکم نشست پیدا کرده است. معلوم هم نشد کی راست می گوید و کی دروغ و کی بود کی بود دستم بود تقصیر آستینم بود!
شبانه به طور اورژانس مرا به حال نزار به اتاق عمل بردند و جراح می گفت برای تخلیه کیسه صفرا باید لوله زهکشی (درن) نصب کنند و این کار آن طور که همسر و پسر آشفته حال من در پشت در اتاق عمل حکایت می کردند به ساعت ها انجامیده بود. به هر حال مرا پس از عمل دوم با درن آوردند ولی حال من خوب نشد که وخیم تر هم شد. شکم من دردناک تر و نفاخ تر شد و گازی از من ساطع نشد و وضعیت من بحرانی اعلام شد. پزشکان برآشفتند و جراح، رئیس بخش مداخله کرد که شکم مرا به طریقه سنتی باز کند. همان که همکاران سنت گرای من به من گوشزد کرده بودند و من به سخنان تاریخ مصرف گذشته آنها وقعی ننهادم. ناچار شدند که بار سوم مرا به اتاق عمل ببرند.
این دفعه اطرافیان من همه آمده بودند از جمله آن قوم و خویش پیش کسوتی که در مراسم کفن و دفن شرکت داشت و می دیدم که بالای سرم حمد و سوره می خوانند و احساس می کردم که روی گورم فاتحه می خواند.
معلوم شد که من دچار پریتونیت مرگبار صفراوی و چرکی شدم. چشمانم را که باز کردم خود را در آی سی یو یافتم و فریاد گریه و شیون اهل بیت و متخصص قلب و احیای نقش بالای سرم آورده بودند و می گفتند نفس بکشم. سرفه بکنم. نبضم تند می زد. تنفسم خراب بود و اعمال حیاتی من مغشوش و رفتم که:
از جمله رفتگان این راه دراز
باز آمده کیست تا به ما گوید راز
دیگر چیزی از آن بحران آی سی یو به خاطرم نمی آید که آن را برشته تحریر در آورم. فقط حس می کردم که در گور نیمه پری دراز کشیده ام و بر رویم بیل بیل خاک می ریزند، تنه ام تا گردن در خاک فرو رفته بود و فشار خاک گردنم را می فشرد. فقط مانده بود بیل آخر را روی سرم بریزند.
تمام دوران آی سی یو را با این احساس سپری کردم. وابستگان و دوستان دست نیایش دراز کردند و گوسفند نذر نمودند.
بعدا یک فهرست صد و پنجاه نفری از یاران وفادار که از من احوالجویی کردند در آوردم به هر تقدیر قسمت بود که نمیرم و:
شاید که باز ببینم دیدار آشنا را
و این شعر نامه های ری را از سید علی صالحی که:
بر وای مرگ
ای بیم آشنا
تا تو دوباره برگردی، من دوباره عاشق خواهم شد!
بسا یاران وفادار که در شرایط دست و پنجه کردن با «مرگ» مرا تنها نگذاشته بودند. بعدها متخصص عفونی مشاور که پریتونیت پسودومونا آئروژینوزایی من تحت نظر او با تجویز آنتی بیوتیک های بسیار گران قیمت که خارج از کشور می آمد و هزینه سنگینی را بر من تحمیل کرد اظهار داشته بود که آلودگی لوازم جراحی و اتاق عمل موجب ورود نکبت پسودومونا به حفره صفاق من شده است.
دوستان و خویشاوندان و همکاران مرا سرزنش کردند که چرا جان خود را آورده ام در یک سرویس دولتی و ارزان به ثمن بخس بخشیده ام. یکی از همکاران ما می گفت که این مشکل را اخیرا پیدا کرده و رفته بودم نیویورک و با پرداخت صد و سی و پنج هزار دلار مشکل را به نحو احسن حل کردند. دوستان به طعنه می گفتند: خلایق هر چه لایق! و خویشاوندان به کنایه می گفتند آخر یک محقق گرانمایه و گرانقدر جان عزیز خود را می سپارد به چنین مرکزی و چنین پزشکان جراحان عتیقه ای! یکی از همسایه ها به من گفت که یکی از اقوام او به همین درد مبتلا بود و با سه میلیون تومان سنگ کیسه صفرا از طریق آندوسکوپی برداشتند. اینها به خاطر سنگ کیسه صفرا این همه بلا بر سرت آوردند و می خواستند تو را بکشند. اگر به جای سنگ، تومور، داشتی چه کارت می کردند؟
یاران ملامتم کردند که تدبیر پیشه نکردم و بیراهه رفتم و تاوان سنگین این کژراهه را باید پرداخت می کردم.
به هر تقدیر حدود یک ماه در گوشه سی سی یو و آن بیمارستان در سودای فن آوری جدید جراحی محنت کشیدم و تنها پشتگرمی من همان یاران وفادار بودند که در جدال مرگ و زندگی تنهایم نگذاشتند که:
یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم و
دولت صحبت آن مونس جان ما را بس
نویسنده : دکتر عبدالحمید حسین نیا
منبع : آسمان پارس


همچنین مشاهده کنید