سه شنبه, ۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 23 April, 2024
مجله ویستا


پهنه آشفته دشت کهنسال


پهنه آشفته دشت کهنسال
مجموعه داستان فرار که در سال ۲۰۰۴ برنده جایزه ادبی گیلر شده، شامل هشت داستان کوتاه است که البته در مقایسه با حجم متعارف این قالب ادبی برای خواننده فارسی زبان چندان کوتاه هم نیستند. سه داستان از این مجموعه پیش از این با عنوان گریزپا به فارسی ترجمه شده بود.
فرار دهمین مجموعه داستان این نویسنده کانادایی است. داستان ها از دهه بیست تا امروز می گذرند و مونرو در این داستان ها آشکار بر روابط مادران و دختران متمرکز است. سبک و سیاق داستان نویسی مونرو متاثر است از سنت داستان کوتاه نویسی امریکا؛ تمرکز واقع گرایانه بر رفتارهای شخصیت هایی که عمیقاً آسیب پذیر می نمایند. اما شاید چشمگیر ترین خصلت داستان های مونرو در نگاه اول چشم اندازها و زمینه وقوع داستان ها باشد که شخصیت ها در عین مناسبات و شباهتی که به پیش پنداشت هایمان دارند در فضایی ویژه و بومی قرار می دهند. چنان که مونرو در توصیف وضعیت ژولیت شخصیت مشترک سه داستان این مجموعه می نویسد؛ « چیزی که او را جذب می کرد - در واقع مسحور می کرد - همان بی تفاوتی، تکرار، بی توجهی و نفرت از هماهنگی بود که بر پهنه آشفته این دشت کهنسال حاکم بود.» در داستان های دیگر هم توصیف فضا و درآمیختن آن با وضعیت روانی شخصیت ها از اهمیت ویژه یی برخوردار است.
اگر داستان کوتاه امریکایی در سه دهه اخیر محیط وقوع رخدادهای خود را در فضاهای شهر، آپارتمان ها و کافه ها و فروشگاه های بزرگ تثبیت کرده، این نویسنده کانادایی همان شخصیت های تنها و آسیب پذیر را در متن چشم اندازی وسیع از علفزارهای بی پایان، دشت ها، استراحتگاه های میان راه و شهرهای کوچک قرار می دهد. سفر نیز جزء مولفه های تکرارشونده مونرو در این داستان ها است. آن چشم اندازهای وسیع و هولناک عموماً از پشت پنجره اتوبوس یا قطار دیده می شوند هرچند که نگاه خیره شخصیت ها به منظره که بی نهایت تکرار می شود هم آنها را به آرامش و رستگاری نمی رساند. اگر هیچ جا بهتر از جای دیگر نیست، اگر خانه مفهوم لرزان و شکننده است، فرار نیز بی معنا است. همچنین بسیاری از شخصیت های این مجموعه بیمارند؛ بیماری های لاعلاجی که در وجود شخصیت ها خانه کرده است. به همان آرامی که مناظر اطراف تغییر می کند مرگ نیز در وجود شخصیت ها رسوخ می کند. مجموعه با داستانی به نام فرار آغاز می شود.
کارلا که با تحریک شوهرش کلارک می خواهد از زن همسایه اخاذی کند بر اثر فشارهای عصبی و با راهنمایی زن همسایه از خانه می گریزد اما هراس و دلتنگی به او اجازه نمی دهد که نقشه اش را عملی کند و در میانه راه به خانه بازمی گردد. مونرو قضیه گم شدن فلورا بز کوچک کلارا و بازگشت ناگهانی و معجزه وار او را به مثابه یک نشانه از بسامان شدن دوباره شرایط وارد داستان می کند. در سه داستان بعدی مجموعه به شرح فراز و فرود زندگی شخصیتی به نام ژولیت پرداخته می شود. ژولیت دختر جوانی که در رشته نامعمول ادبیات یونان و روم تحصیل کرده است تصمیم می گیرد برای ملاقات با مرد متاهلی به نام اریک که پیش از این در قطار به او برخورده بود به غرب کانادا سفر کند. اولین برخورد اریک و ژولیت در شرایطی بود که مردی در قطار بعد از مواجهه با بی اعتنایی ژولیت خودکشی کرده بود و ارتباط این دو از این اتفاق آغاز می شود. وقتی ژولیت به دهکده یی که اریک در آن زندگی می کند می رسد متوجه می شود که همسر بیمار اریک بعد از هشت سال بیماری درگذشته است.
در هر دو داستان فرار و اتفاق با زنانی روبه رو می شویم که احساس می کنند زندگی شان نادیده گرفته شده یا در نقطه یی به سر می برند که بدبختانه بی اندازه دورافتاده است. «استادهای ژولیت نگرانی شان را پنهان نمی کردند. گفته بودند برو ببین دنیا چه خبر است. انگار آنجا که تا به حال بود دنیا نبود.» یا در داستان فرار « حالا که داشت از دستش فرار می کرد، کلارک هنوز در زندگی او جای خودش را داشت. اما فرارش که تمام می شد وقتی دیگر فقط به زندگی ادامه می داد چه چیزی را باید جایگزین او می کرد؟ چه چیز دیگری، چه کس دیگری می توانست چنین چالش پرشوری باشد.» این چالش پرشور کدام است. مونرو شخصیت زندگی کلارا و کلارک را به دقت توصیف می کند.
گرچه بعد از بازگشت او اوضاع دوباره شبیه نخستین ماه های پس از ازدواج می شود، اما چه کسی می داند که این روزهای خوب تا چه زمانی پایدارند. در داستان «به زودی » ژولیت که از اریک بچه دار است به دیدار پدر و مادرش می رود. آنها پرستار جوان و بی انعطافی استخدام کرده اند که زندگی شان را تحت تاثیر قرار داده اما هیچ چیز برای خواننده آنقدر که به نظر ژولیت می رسد اسفناک نیست. در سومین داستان یعنی سکوت بیست سال بعد از وقوع داستان به زودی دختر ژولیت که عضو یک فرقه مذهبی شده او را برای همیشه ترک می کند. طعنه آمیز اینجاست که ژولیت حالا دیگر مجری محبوب یک شوی تلویزیونی است و برای مشکلات بسیاری راه حل یافته است اما وقتی که دخترش او را ترک می کند تازه درمی یابد که شعارها آن جمله های تکراری و همیشگی چقدر بی معنایند.
پنه لوپ تنها شخصیت این مجموعه است که موفق به فرار می شود هرچند در پایان داستان در می یابیم که عاقبت فرار او نیز همان ملال و تیرگی است که بر زندگی شخصیت های دیگر سایه انداخته. مونرو در بستری آرام از زندگی های خانوادگی و طبیعت دست نخورده به عمق ذهنیات شخصیت هایش نقب می زند و آنها را که در آستانه ویرانی و تباهی اند به شکلی عریان در مقابل چشم خوانندگان قرار می دهد. مجموعه داستان فرار آلیس مونرو شاید یکی از مهمترین مجموعه داستان های کوتاهی باشد که در چند سال اخیر به فارسی ترجمه شده است. به ویژه به این خاطر که این مجموعه فرصتی است تا شاهد درآمیختن سبک و مضامین شخصی یک نویسنده با شیوه متعارف و امروزی داستان مواته نویسی باشیم. مونرو نمی خواهد در داستان نویسی کشف تازه یی کند یا امکانی تازه را نشان بدهد. ابزار کار او همان است که چخوف از آن سود می برد تنها چشم اندازها تغییر کرده اند و آدم ها مغموم تر.
فرزانه میرعلی شاهی
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید