شنبه, ۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 20 April, 2024
مجله ویستا


نشوز و شقاق


نشوز و شقاق
فلاسفه می گویند: هر پدیده ای برای حدوث و بقا نیاز به دو علت محدثه و مبقیه دارد؛ یعنی تا علت حدوث برای یک پدیده محقق نباشد موجود نمی شود و تا علت بقا آن پدیده را یدک نکند باقی نمی ماند و سپس در تحقیقات خود به این جا می رسند که: علت بقا، چیزی غیر از علت حدوث نیست؛ زیرا هر معلولی، شأنی از شؤون علت بوده و همچون سایه ای تابع و وابسته به آن است و محال است که بتواند به خودی خود یا به وسیله علت دیگری دوام و استمرار پیدا کند.
بنابراین، در فلسفه اسلامی، در باب علت و معلول، دو قانون مسلم داریم: یکی نیاز هر پدیده مستمری به دو علت حدوث و بقا و دیگری وحدت و یگانگی این دو علت.
اگر خانواده را به عنوان یک پدیده پذیرفتیم و قبول کردیم که این پدیده، در حدوث خود معلول جذب و انجذاب زن و مرد است، باید بپذیریم که: در بقا نیز، معلول همین علت است و حتماً آن چیزی که عامل تشکیل خانواده است، عامل بقا و استمرار و حفظ پیوند خانواده نیز هست.
وقتی دو جنس مخالف، در حوزه تجاذب یکدیگر قرار گرفتند، به فکر بستن پیمان زناشویی با یکدیگر می افتند، زیرا هر کدام دیگری را از جنبه های جسمی و روحی، ظاهری و باطنی، مادی و معنوی، برای زندگی مشترک، صالح و شایسته می شناسد و کاملاً طبیعی است که با انجام مراسم ازدواج، زندگی خانوادگی را در کنار یکدیگر آغاز کنند.
چه عاملی بهتر از عامل جذب و انجذاب می تواند وسیله تشکیل خانواده شود و بقای خانواده را تضمین و زن و شوهر را در راه تحمل مسؤولیت های زناشویی بسیج و آماده گرداند.
اثر ابتدایی جذب و انجذاب، انعقاد پیمان زناشویی و یگانه شدن دو بیگانه است و آثار بعدی آن، چیزی جز قنوت و تمکین و حفظ و نفقه و حسن معاشرت نیست؛در حقیقت، آنچه آیین مقدس اسلام، به عنوان حقوق زن و شوهر مقرر داشته، از آثار طبیعی جذب و انجذاب است؛ یعنی زنی که می خواهد شوهر را به خود جذب کند و خود مجذوب او شود، قطعاً در حضور او قانت و در غیاب او حافظ ناموس و اندوخته مالی اوست و مردی که می خواهد زن را به خود جذب کند و خود نیز مجذوب او باشد، حسن معاشرت پیشه می کند و با فعالیت و تلاش، نیازهای مادی او را برآورده می سازد.
مصلحت زندگی زن و شوهر و فرزندان ایجاب می کند که اگر خدای نخواسته، این جذب و انجذاب از یک طرف یا از هر دو طرف، رو به ضعف گراییده و در معرض زوال است، از راه جهاد با نفس و توجه به توصیه های دینی و عکس العمل های نیک و بد دنیوی و کیفر و پاداش اخروی و دلسوزی به حال فرزندان، زن در قنوت و حفظ و مرد در تأمین نفقه و حسن معاشرت ساعی باشد و نگذارد بنیان مقدسی که با تجاذب پدید آمده است با تدافع سرنگون شود.
هرگاه زن یا شوهر، احساس کنند که به تدریج آن جاذبه ای که نسبت به شریک زندگی در وجود خود احساس می کردند، درحال ضعف و زوال است و در همان حال، عقل و منطق را بر هواهای نفسانی غالب گردانند و مسائل فوق را در نظر نگیرند، مشکلی زندگی خانوادگی را تهدید نمی کند و زمینه ای برای متلاشی شدن بنیان خانواده، باقی نمی ماند؛ اما اگر نخواستند یا نتوانستند بر هواهای نفسانی غلبه کنند، زمینه برای دفع یا تدافع، فراهم می شود؛ اگر فقط یکی از آنها جاذبه ندارد، حالت او حالت نشوز و اگر هر دوی آنها جاذبه ندارند، حالت آنها حالت شقاق است.
اسلام می خواهد به جای نشوز زن یا مرد، تمکین و حسن معاشرت و به جای شقاق زن و شوهر، وفاق و سازگاری و هماهنگی باشد. زن یا مردی که گرفتار نشوز می شود، در حقیقت، خودش نخواسته یا نتوانسته است که خود را درمان کند و اگر هر دوی آنها نسبت به یکدیگر در شقاق و گریز هستند، معلوم می شود هیچ یک آنها درصدد علاج و درمان خود بر نیامده اند.
هرگاه یکی از آنها حالت گریز دارد، وظیفه دیگری است که در صدد چاره جویی برآید و سعی کند او را از حالت گریز، به حالت جذب و کشش منتقل کند و هرگاه هر دوی آنها حالت گریز دارند، وظیفه دو عضو از دو خانواده آنهاست که موضوع را تحت بررسی قرار دهند و شقاق را به وفاق تبدیل کنند.
از نظر قرآن کریم، اصولاً خانواده بر دو نوع است:.
ـ یکی آن که: بنای آن، برپایه محکم جذب و انجذاب استوار است و بر فضای آن، سکون و آرامش و مودت و رحمت حاکمیت دارد و زن و شوهر و فرزندان با آگاهی و وظیفه شناسی، به حقوق متقابل یکدیگر احترام می گذارند و حتی به مرتبه ایثارگری و فداکاری می رسند و با روح وفاق و سازگاری، زمینه های اختلاف را از میان می برند.
ـ دیگری آن خانواده ای که بنای آن بر پایه لرزان نشوز و شقاق قراردارد. بر فضای چنین خانواده ای سکون و آرامش و مودت و رحمت حاکمیت ندارد. یا مرد، از حسن معاشرت و تأمین نفقه خودداری می کند، یا زن از قنوت و تمکین سرباز می زند، یا هر دو دستخوش تدافع وگریز شده اند؛ اگر گریز، از یک طرف است، نشوز و اگر از هر دو طرف است، شقاق نامیده می شود.
در این کتاب انسان ساز، هم مسأله نشوز زن مطرح شده است و هم مسأله نشوز شوهر و هم مسأله شقاق.
زن وظیفه دارد که از راه جهاد با نفس و حسن تبعل، به هیچ وجه علایم نشوز را در چهره و رفتار و گفتار خود ظاهر نسازد و مرد نیز وظیفه دارد که با حسن معاشرت و تأمین نفقه، کاری کند که زن دستخوش دلهره و اضطراب نشود و آینده زندگی خانوادگی خود را در خطر ننگرد.
پر واضح است که در چنین فرضی مسأله ای به نام نشوز یا شقاق مطرح نمی شود و هیچ گونه خطری بنای مقدس خانواده را تهدید نمی کند؛ اما اگر آثار و علایم نشوز و شقاق در چهره و رفتار و اخلاق زوجین یا یکی از آنها ظاهر شد، چه باید کرد.
اگر مرد، با مشاهده آثار نشوز، در چهره و رفتار و اخلاق زن، بیم آن دارد که زن (ناشزه) شود، وظیفه اش چیست.
اگر زن با مشاهده آثار نشوز در چهره مرد و اخلاق و رفتارش، بیم آن دارد که شوهر و شریک زندگی اش (ناشز) گردد، تکلیفش چیست.
اگر کسان زن و شوهر و داوران محاکم خانوادگی مشاهده می کنند که آثار دفع و گریز، در چهره هر دو ظاهر است و بیم آن می رود که پیوند زناشویی گسسته شود، مسؤولیت آنها چیست.
● بررسی نشوز مرد
قرآن به هر سه سؤال پاسخ داده است و ما در این گفتار، پاسخ سؤال دوم را مطرح می کنیم: (۱).
وَإنِ امْرَأهٔ خافَتْ مِنْ بَعْلِها نُشُوزاً أوْ اِعْراضاً فَلا جُناحَ عَلَیْهِما أنْ یُصْلِحا بَیْنَهُما صُلْحاً وَالصُّلْحُ خَیْر وَأحْضِرَتِ الأَنْفُسُ الشُّحَّ وَإنْ تُحْسِنُوا وَتَتَّقُوا فَإنَّ اللّهَ کانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبیراً؛ (۲).
اگر زنی بیمناک باشد که شوهرش گرفتار نشوز یا اعراض شود، بر آنها گناهی نیست که در میان خود صلح و آشتی برقرار کنند و بخل و مال دوستی در پیش نفوس انسان ها حاضر است و اگر نیکی و تقوا پیشه کنید، خداوند به کردار شما آگاه است.
در پایان این آیه به مردان گوشزد کرده است که: از راه احسان و تقوا منحرف نشوند و زنان را آن چنان در تنگنا قرار ندهند که ناگزیر شوند برای تداوم زندگی زناشویی از حقوق حقه خود چشم پوشی کنند؛ زیرا خداوند، به عمل آنها آگاه است و کج رفتاری های آنها را در زندگی خانوادگی از نظر دور نمی دارد و یقیناً، این عمل آنها عکس العمل دارد.
اما اصل مطلب این است که: هنگام ظهور علایم نشوز در چهره و رفتار و اخلاق مرد، زن نباید بیکار و بی تفاوت بماند، بلکه از آن جا که می شود مرد گریزپایی را از راه صلح و مصالحه و بذل و بخشش، رام کرد و به راه آورد، چه بهتر که زن پیشگام شود و از کیسه کرم و بزرگواری، چیزی از حقوق خود به او واگذارد! مثلاً از همه یا قسمتی از مهر و نفقه و دیگر حقوق خود چشمپوشی کند و بدین وسیله ثابت نماید که شوهر را نه به خاطر مادیات، بلکه به خاطر دیگر مزایای پر اهمیت تر زندگی خانوادگی می خواهد.
او فقط شوهر را به خاطر لباس و خوراک و پول توجیبی و چیزهایی از این قبیل نمی خواهد، بلکه او را به عنوان رفیق زندگی و قوام خود و ولی و مربی فرزندان و عضو مکمل و متمم مجمع خانوادگی می خواهد و اگر بنا باشد، بخل نفسانی شوهر، بخواهد کانونی این چنین را متلاشی و منهدم گرداند، او حاضر است جنبه های مادی را فدای جنبه های معنوی کند که به گفته قرآن کریم: الصُلْحُ خَیْر؛ صلح و آشتی، بهتر است.
البته، این بخل نفسانی، تنها در مرد نیست، در زن هم هست. همچنان که مرد، به خاطر بخل، به نشوز روی آورده است، زن نیز به خاطر بخل می خواهد دیناری از حقوق مادی خود صرف نظر نکند.
این جاست که هر دو را باید موعظه کرد. به مرد می گویند: بیا اهل احسان و تقوا باش، توجه کن که خدا به کردارت آگاه است. اگر مرد، موعظه پذیر بود، مشکل حل می شود و اگر نبود، زن را راهنمایی می کنند که: بیا به خاطر صلح و آشتی و رونق و تداوم زندگی خانوادگی، کریمانه رفتار کن و با همت عالی و چشمپوشی از مال و منال، مادیت را به معنویت ببخش و سخاوتمندانه شوهر را رام گردان.
اگر قبلاً گفته ایم که بخل برای زن از صفات ممدوح است، در برابر غیرشوهر است، اما در برابر شوهر، سخاوت و کرم برای زن از صفات ممدوح است و نباید اینها را مطلق پنداشت.
فقهای ما درباره نشوز شوهر، چنین می گویند:.
هرگاه نشوز شوهر، از راه خودداری از ادای حقوق واجب، آشکار گردد، زن حق دارد حقوق خود را از او مطالبه کند و به وسیله اندرز و موعظه، او را به راه آورد و اگر به راه نیامد، شکایت او را به محکمه ببرد و قاضی وظیفه دارد که او را بر ادای حقوق زن، الزام و اجبار کند و اگر اطاعت نکرد، او را تعزیر می کند و حتی می تواند خودش از مال او به اندازه نفقه بردارد و به زن بدهد.
اما اگر مرد، ضمن این که حقوق واجب زن را ادا می کند، از حسن معاشرت، سرباز می زند؛ یعنی آن اخلاقی که لازمه تداوم و سلامت زندگی خانوادگی است، از خود نشان نمی دهد، در این حالت، زن می تواند از همه یا بعض حقوق خود صرف نظر کند و شوهر را نسبت به خود متمایل سازد.
در این باره، روایاتی هم از پیشوایان دینی به ما رسیده است.
ابوبصیر می گوید: از امام صادق(ع) درباره آیه: (وَإن امْرَأهٔ...) سؤال کردم. حضرت فرمود:.
هذاتَکُونُ عِنْدَهُ الاِمْرَأهُٔ لا تُعْجِبُهُ فَیُریدُ طَلاقَها، فَتَقُولُ لَهُ: أمْسِکْنِی وَلا تُطَلِّقْنِی وَأدْعُ لَکَ ما عَلی ظَهْرِکَ، وَأعْطِیکَ مِنْ مالِی، وَأحِلُّکَ مِنْ یَوْمی وَلَیْلَتی، فَقَدْ طابَ ذلِکَ کُلُّهُٔ؛.
این آیه، در باره مردی است که از زن خویش، خوشش نمی آید و می خواهد طلاقش دهد، ولی زن به او می گوید: مرا نگاهداری کن و طلاقم نده. من هرحقی بر تو دارم، وا می گذارم و از مال خود به تو می بخشم و از حقوق روزانه و شبانه ام، هر چه هست، حلالت می کنم. اینها همه، پاک و حلال است.
پس اگر در چنین شرایطی، زن از حقوق و اموال خود چیزی به شوهر بدهد، برای شوهر قبول آن جایز و گرفتن آن حلال است؛ در حقیقت، اگر مرد می خواهد عملی انجام دهد که منع شرعی ندارد، می تواند آنچه زن برای برقراری صلح می دهد، بگیرد و حلال است، اما اگر می خواهد کارهایی انجام دهد که از نظر شرعی بر او حرام است، حق گرفتن چیزی از زن ندارد و اگر بگیرد، حرام است. (۳).
● بررسی ضعف یا عدم تمایل مرد
مردی که نسبت به همسر خویش تمایلی ندارد، یا تمایلی ضعیف دارد، یا به خاطر جنبه های ظاهری و جسمی و یا به خاطر جنبه های اخلاقی و دینی و یا به خاطر طمع مالی و مادی است.
تنها در فرض دوم، حالت مرد قابل توجیه است، اما دلیل این نمی شود که نسبت به همسر خود چهره ناشزانه و مغرضانه، نشان بدهد، بلکه از آن جا که: هر انسانی قابل تربیت و اصلاح است، باید بکوشد و از راه های صحیح، او را اصلاح و تهذیب کند.
اما در فرض های اول و سوم، حالت مرد به هیچ وجه قابل توجیه نیست. در یک انسان آنچه اصالت دارد، انسانیت و اخلاق و دینداری است و آن ازدواجی میمنت و برکت دارد که به خاطر این امور انجام بگیرد و تداوم پیدا کند، اما آن ازدواجی که به خاطر مال و جمال باشد، از دیدگاه اسلام، برکت و میمنتی ندارد. به همین جهت است که وقتی مردی خدمت پیامبر خدا می آید و در امر نکاح مشورت می کند، به او می فرماید:.
عَلَیْکَ بِذاتِ الدِّین تَرَبت یَداکَ؛ (۴).
بر تو باد که همسر دیندار اختیار کنی، دست هایت نیازمند خداوند باد.
جالب این است که رهبران اسلام، به اشخاصی که در انتخاب همسر، اصالت را به دینداری می دهند، وعده مال و جمال داده اند.
امام صادق(ع) فرمود:.
اِذا تَزَوَّجَ الرَجُلُ المَرأهٔ لِجَمالِها أو لِمالِها وُکِّلَ إلی ذلِکَ، وَإذا تَزَوَّجَها لِدینِها رَزَقَهُ اللّهُ الجَمالَ وَالمالَ؛ (۵).
هرگاه مرد، زنی را به خاطر زیبایی و ثروتش به همسری بگیرد، به همان واگذار می شود (و معلوم نیست که به آنها برسد) و هرگاه او را به خاطر دینش به همسری بگیرد خداوند زیبایی و مال، روزی او می سازد.
حال اگر درنیمه راه زندگی زناشویی، همچون ابتدای آن، باز مرد اصالت را به دین و اخلاق بدهد، خداوند او را از مال و جمال برخوردار و بهره مند می سازد و اگر اصالت را به مال و جمال بدهد و در برابر زنی که در این جنبه ها ایدآل او نیست، حالت نشوز و اعراض پیدا کند، تکیه بر ستون لرزانی زده است و دست حق، او را حامی و پشتیبان نخواهد بود.
در این جا، در درجه اول، مرد باید از راه احسان و تقوا خود را از این بن بست بیرون بکشد و در درجه دوم، زن باید از راه صلح و مصالحه و هر تاکتیک معقولی، مرد گریز پایی را رام خود کند و از متلاشی شدن بنیان خانواده جلوگیری نماید.
● اصالت و شرافت خانوادگی
اگر خانواده را به درختی تشبیه کنیم، فرزندان به منزله بار و بر آن هستند و اگر به یک زمین تشبیه نماییم، فرزندان به منزله گیاهان آن می باشند.
هر درختی میوه سالم و شیرین نمی دهد و هر زمینی لاله و سنبل بر نمی آورد. بعضی از درختان میوه تلخ و ناسالم می دهند و بعضی از زمین ها خار و خس می پرورانند. به فرموده قرآن کریم:.
وَالبَلَدُ الطَّیِّبُ یَخْرُجُ نَباتُهُ بِإذْنِ رَبِّهِ وَالَّذی خَبُثَ لا یَخْرُجُ إلاّ نَکِداً؛ (۶).
سرزمین پاک، به اذن پروردگار گیاهش بیرون می آید و از سرزمین ناپاک جز گیاه اندک و بی فایده بیرون نمی آید.
آری: زمین شوره، سنبل بر نیارد!.
در خانواده های اصیل و شریف کمتر اتفاق می افتد که فرزندان ناصالح و نانجیب پرورانیده شوند و در خانواده های غیر اصیل و ناصالح کمتر اتفاق می افتد که فرزندان صالح و نجیب، پرورش یابند.
اصالت و شرافت خانوادگی از آن درجه اهمیت برخوردار است که می تواند در ردیف معیارها در آید و در بسیاری از موارد، به عنوان یک معیار اطمینان بخش مورد استفاده قرار گیرد.
وقتی انسان می بیند در خانواده های اصیل و شریف، اکثر افراد، دارای شخصیت مقبول و دوست داشتنی هستند که کمتر نقطه ضعفی در آنها پیدا می شود و اگر هم پیدا شود، آن قدر نقطه قوت در آنها هست که جبران آن ضعف را می کند و به طور کلی آن را می پوشاند، چرا از اصالت خانوادگی به عنوان یک معیار مورد اطمینان استفاده نکند.
در نهج البلاغه نامه ای است که امیرالمؤمنین در پاسخ معاویهٔ بن ابی سفیان نوشته وطی آن میان دو خانواده بنی هاشم و بنی امیه مقایسه کرده و نشان داده است که در برابر هر فضیلت و امتیاز و برجستگی در خانواده بنی هاشم، یک رذیلت و انحطاط در خاندان بنی امیه وجود دارد.
البته امیرالمؤمنین(ع) اهل خودستایی نیست، فقط جواب خود ستایی های معاویه را می دهد و در عین حال، حدیث نعمت خدا می کند و می فرماید:.
در خاندان ما پیامبر است و در خاندان شما ابوجهل که کارش تکذیب حق بود. ما حمزه شیر خدا داریم و شما ابوسفیان، شیر پیمان های باطل دارید. حسن و حسین، دو سرور جوانان بهشت از ماست و کودکان جهنم (فرزندان مروان) از شما. فاطمه، بهترین زنان عالم از ما و همسر ابولهب (به نام ام جمیل که قرآن او را هیزم کش خوانده) از شماست و از این قبیل چیزها که به نفع ما و به زیان شماست! (۷).
دکتر آلکسیس کارل فرانسوی درکتاب راه و رسم زندگی از خانواده ای سخن می گوید که طبق آمار، اکثر افراد آن دزد و جانی و مدیره مراکز فساد و... بوده اند.
آری کرم ها و انگل ها، همواره در لجنزار به وجود می آیند و رشد می کنند.
خانواده خوب و شایسته و سالم، زمینه بسیار مناسبی برای پرورش فرزندان سالم و خوب و شایسته است و خانواده بد و ناشایسته و ناسالم، زمینه بسیار مناسب برای پیدایش و بار آمدن فرزندان ناسالم و بد و ناشایسته است.
به همین جهت است که برای تشکیل خانواده، حتماً باید به دنبال آن شریکی برای زندگی بود که از سلامت جسمی و فکری و اخلاقی برخوردار باشد و در خانواده ای پاک و سالم پرورش یافته باشد.
در روایات ما آمده است که رهبر عالی قدر اسلام به پا ایستاد و فرمود:.
أیُّهَا النّاسُ إیّاکُمْ وَخَضراءَ الدِمَنِ؛ (۸).
ای مردم! از گیاه سبزی که بر زباله ها روییده است بپرهیزید.
از پیامبر پرسیدند: مقصود از گیاه سبزی که بر زباله ها روییده، چیست فرمود:.
اَلمَرْأهُٔ الحُسَناءُ فی مَنْبَتِ السُوءِ؛ (۹).
زن زیبایی که در خانواده ای ناشایسته به دنیا آمده است.
پیامبر خداْ در نیایش خود می گفت:.
أعُوذُ بِکَ مِن إمْرَأهٍٔ تُشیبُنی قَبْلَ مِشیبی؛ (۱۰).
خدایا! به تو پناه می برم از زنی که مرا گرفتار پیری زودرس کند.
و نیز فرمود:.
اِخْتارُوا لِنُطَفِکُمْ فَإنَّ الخالَ أحَدُ الضَجِیعینِ؛ (۱۱).
برای این که فرزندان شایسته ای داشته باشید، به خویشاوندان همسر و خلق و خوی آنها هم توجه کنید.
از نظر اسلام، بهترین مردان کسانی هستند که اهل تقوا و پاکی و گشاده دستی و اصالت و شرافت خانوادگی باشند و نگذارند که خانواده آنها دست پیش غیر دراز کنند و بدترین مردان، آنهایی هستند که اهل تهمت و فحش باشند و تنها بخورند و خانواده خود را بزنند و به پدر و مادر خود جفا کنند و عائله خود را نیازمند غیر سازند. (۱۲).
امیرالمؤمنین(ع) فرمود:.
یَظْهَرُ فی آخِرِ الزَمانِ واقتِرابِ الساعَهِٔ - وَهُوَ شَرُّ الأزمنهِٔ - نِسوَهٔ کاشِفات عارِیات مُتَبرِّجات مِنَ الدینِ، داخلات فی الفتن، مائلات إلی الشَهَواتِ، مسرِعات إلی اللذات، مُستَحِهتُ المُحرَّماتِ، فی جَهَنَّمَ خالِدات؛ (۱۳).
در آخرالزمان زنانی پیدا می شوند که برهنگی وخودنمایی پیشه می کنند و داخل فتنه ها می شوند و به شهوات مایل هستند و برای لذت ها شتابانند و محرمات را حلال می شمارند و در آخرت هم جاودانه در جهنمند.
امام صادق(ع) فرمود:.
لَیْسَ لِلمَرأهِٔ خَطَر (أی عدیل) لالِصالِحَتِهِنَّ وَلا لِطالحتِهِنَّ أمّا صالِحَتُهُنَّ فَلَیسَ خَطَرُهِا الذَهَبَ والفِضَّهَٔ، بلْ هِیَ خَیر مِنَ الذَهَبِ والفِضَّهِٔ، وَأمّا طالِحَتُهُنَّ فَلَیسَ الترابُ خَطَرَها، بَلِ التُرابُ خَیر مِنْها؛ (۱۴).
نه زن خوب، قیمت دارد و نه زن بد. زن خوب را نمی شود به سیم و زر سنجید؛ زیرا از سیم و زر بهتر است و زن بد را نمی شود با خاک سنجید؛ زیرا خاک از او بهتر است.
مقصود از نقل این روایات این است که دختران و پسران جوان توجه کنند که برای تشکیل خانواده شتابزدگی و ظاهر بینی غلط است؛ آنها به هنگام انتخاب همسر و شریک زندگی باید به دو نکته اساسی توجه کنند: یکی این که می خواهند تشکیل کانونی برای دلگرمی خود و فرزندان خود بدهند و این کانون باید پاک و سالم باشد. دیگر این که سوابق خانوادگی همسر و سلامت جسمی و روحی و اخلاقی او را کاملاً در نظر بگیرند و با الهام از مطالب بالا که از رهبران دینی نقل شده است بهترین را برگزینند.
بنابر آنچه گذشت، در انتخاب همسر و شریک زندگی و یار و غمخوار، یکی از معیارهای بسیار مهم، اصالت و شرافت خانوادگی است.
برای دادن مشاغل اجتماعی - مخصوصاً مشاغل حساس - نیز توجه به اصالت و شرافت خانوادگی، ضروری و لازم است.
در فرمان مالک اشتر - که برنامه حکومت اسلامی و کشورداری بر الگوی ضوابط قرآنی است - امیرالمؤمنین دستور می دهد که گزینش کارگزاران و عمال دولت باید از میان کسانی باشد که از (بیوتات صالحه) یعنی خانواده های شایسته هستند. البته این هم بعد از آن است که آنها دارای حیا و تجربه بوده و مورد امتحان و آزمایش قرار گرفته باشند.
مالک اشتر، نه تنها وظیفه دارد که مشاغل حساس اجتماعی را بر معیار اصالت و شرافت خانوادگی به اشخاص واگذار کند، بلکه خود نیز همواره باید به کسانی نزدیک شود که از (بیوتات صالحه) برخاسته اند. (۱۵)
و بدین ترتیب، خطر این که زمامدار بر اثر اطرافیان ناصالح و خودخواه، از گرفتاری ها و دردها و رنج های مردم بی خبر بماند و با یک سلسله گزارش های غلط و مغرضانه، او را به دام داوری های غلط و خلاف واقع بکشند از بین می رود.
همچنین مأموران او نیز بهترین خدمتگزاران امین و دلسوز مردم خواهند بود و فکر و رفتار آنها جز در راه خیر و صلاح و سعادت مردم، نخواهد بود.
اصالت و شرافت خانوادگی، انسان را از این که در مبارزات سیاسی و اجتماعی تسلیم ننگ و خواری و زبونی بشود، باز می دارد، اما وقتی بنیان خانواده سست است و شخص تادید و ادراکش کار می کند، خود را گرفتار یک لجنزار متعفن خانوادگی می بیند، عامل بازدارنده ای ندارد. او پدر را الگو قرار دهد یا مادر را! از اجداد پدری در راه صلاح و سداد الهام بگیرد یا ازاجداد مادری!.
در حالی که اگر هر کدام را بنگرد می بیند یک قهرمان است، یک انسان فداکار و امین است، یک شخصیت نوعدوست و خداترس است و... در این صورت، دشوار است که این شاخه، خود را از اصل ببرد و پاکی را به ناپاکی و صلاح را به فساد و فداکاری و سربلندی را به ذلت و فرومایگی تبدیل کند.
در یکی از سخنان جاودانه حسین(ع) به مناسبت حادثه جانگداز کربلا چنین آمده است:.
إنَّ الدَعِیَّ ابنَ الدَّعِیّ قَدْ رَکَزَ بَیْن اثنتَیْنِ، بَیْنَ السِلّهِٔ وَالذِلَّهِٔ، وَهَیْهاتَ مِنَا الذِلَّهُٔ، یَأبَی اللّهُ ذلِکَ لَنا وَرَسُوْلُهُ وَحُجُور طابَتْ وَطَهُرَتْ؛ (۱۶).
این زنازاده که پدرش نیز زنازاده است، مرا میان دو چیز گرفتار کرده است: کشته شدن و خواری؛ اما خواری، از ما دور است! خدا و پیامبر و دامن های پاک از این که ما خوار بشویم، امتناع دارند.
در این حماسه جاودانه - که در عین حال بسیار هم حکیمانه است - هم تکیه روی جنبه خانوادگی رقیب شده، هم تکیه روی جنبه خانوادگی خود صاحب سخن.
عجیب این است که رقیب، همچنان که از جنبه های شخصی بسیار فرومایه است، از جنبه خانوادگی نیز از همه چیز بی بهره است. او پسر زیاد است و زیاد همان است که معاویه به شهادت یک شراب فروش، به مردم اعلام کرد که او را زیاد بن ابی سفیان بنامند! اما حسینژ، نه تنها از جنبه های شخصی سر بر آسمان عظمت می ساید، بلکه از لحاظ خانوادگی نیز بی همتا و بی نظیر است.
حسین می خواهد بگوید: نه تنها من - شخصاً - از رفتن زیر بار ذلت ابا دارم بلکه آن پدر و مادری که مرا در دامان پر مهر خویش پرورش داده اند نیز ابا و امتناع دارند.
اصالت و شرافت خانوادگی در عرف مردم نیز مورد قبول و پذیرش واقع شده و حتی در گذشته های دور نیز چنین بوده است.
قرآن، داستان مادر شدن مریم دوشیزه را در یک سوره مستقل نقل می کند و ما را با یکی از جلوه های قدرت بی مانند الهی آشنا می سازد.
هنگامی که کودک معصوم مریم متولد می شود، برای مردم شگفت انگیز است. شگفتی مردم به خاطر این است که چگونه ممکن است مریم، کودک نامشروع به دنیا بیاورد، در حالی که پدر و مادر مریم هیچ کدام بد و آلوده دامان نبوده اند!.
قرآن در این باره می گوید:.
فَأتَتْ بِهِ قَوْمَها تَحْمِلُهُ قالُوا یا مَرْیَمُ لَقَدْ جِئْتِ شَیْئاً فَرِیّاًُ یِا أُخْتَ هارُونَ ما کانَ أبُوکِ امْرَأ سَوْءٍ وَما کانَتْ أمُّکِ بَغِیّاً؛ (۱۷).
مریم که خود را مؤید به تأیید الهی می دید، طفل را در آغوش گرفته، نزد قوم خود آورد. قوم به او گفتند: چیزی عجیب آوردی ای خواهر هارون، پدرت مرد بدی نبود و مادرت بدکاره نبود.
مردم، مریم را به برادر و پدر و مادرش مقایسه می کنند. دختری که برادری غیرتمند چون هارون و پدر و مادری شرافتمند و پاکدامن دارد چگونه ممکن است از جاده عفاف و احصان خارج شده باشد!.
او دختر عمران است که عمری را به نیکنامی گذرانده و مادرش زنی است که قبل از تولدش نذرکرده است که اگر پسر باشد، او را در راه خدا آزاد بگذارد و چون دختر آورد، او را مریم نامید و از اغواگری های شیطان در پناه خدایش قرار داد. (۱۸).
مردم در زمینه خانوادگی مریم جز شرافت و نجابت و اصالت نمی دیدند و حتی از برادر او هم انحراف اخلاقی سراغ نداشتند و به همین جهت، از این که او طفلی به دنیا آورده، غرق در شگفتی و حیرت شده بودند؛ اما توجه نمی کردند که همین زمینه پاک خانوادگی، خود بهترین دلیل بر پاکی مریم است و تولد عیسی می تواند راهی برای شناخت خدا و دینداری و تهذیب و تزکیه انسان ها باشد.
یادآوری می شود که در آخرین روایتی که در این مبحث نقل شد، پیامبر خدا درانتخاب همسر، مسأله دایی فرزندان و به اصطلاح (برادر زن) را مطرح می کند.
رهبر اسلام در آن بیان حکیمانه خود توصیه کرد که برای به وجود آوردن فرزند، دقت کنید که زنی شایسته و اصیل و نجیب، برای خود انتخاب کنید و به دنبال آن می فرماید: (فَإنَّ الخالَ أحَدُ الضجیعَیْنِ) در حقیقت، با این جمله می خواهد خاطر نشان کند که: نمی شود همسر را تنها و منفرد در نظر گرفت. درست است که همسر و شریک زندگی و هم بستر و مادر، خود زن است، اما باید توجه داشت که او جسمی دارد و روح و روحیاتی. اکنون که مراسم ازدواج انجام می گیرد، دو جسم از دو خانواده می برند و با تشکیل خانواده جدید با یکدیگر می آمیزند.
در این آمیزش جدید، با پیوند جسمی دو انسان، دو روح با مجموعه پیچیده ای از روحیات نیز با یکدیگر می آمیزند. در آمیزش این دو روح و آن روحیات، تمام روحیات دو خانواده نیز با هم آمیزش کرده اند. این جاست که درمحیط خانواده جدید، عموها و دایی ها و اجداد پدری و اجداد مادری، همه ظاهر می شوند و کپیه روحیات و خصایل آنها، همین فرزندان، نوه ها، خواهر زاده ها و برادرزاده ها هستند.
صرف نظر از روحیات خانوادگی زن و شوهری که با هم آمیزش می کنند، مساله آمیزش ژن های دو خانواده نیز به طور جدی مطرح است و طفلی که به دنیا می آید، مظهر ارثیات و روحیات و خصایل دو خانواده خواهد بود و به همین جهت، حتی عموها و عمه ها و دایی ها و خاله ها هم در کنار پدر بزرگ ها و مادر بزرگ ها مطرح می شوند و همه باید به حساب بیایند.
بی جهت نیست که گفته اند:.
(الْوَلَدُ الحَلالُ یَشْبَهُ العَمَّ وَالخالَ؛ حلال زاده به عمو و دایی می رود.) یا گفته اند: (اَلْوَلَدُ سِرُّ اَبیهِ؛ فرزند، راز پدر خویش است.).
این تعبیر، بسیار لطیف و جالب است. این جا اگر (اب) را به مفهوم وسیع آن در نظر بگیریم شامل پدر و مادر و پدربزرگ ها و مادربزرگ ها و عموها و دایی ها همه می شود. طفلی که پس از گذراندن دوره جنینی، از مادر متولد می شود، درحقیقت فاش کننده راز همه آنهاست.
بنابراین، در تشکیل خانواده، تنها مسأله سعادت زن و شوهر مطرح نیست، بلکه سعادت کودکان و نسل های بعدی نیز مطرح است. سعادت همه اینها در گرو این است که این پایه گذاری، صحیح و اساسی باشد و به هیچ وجه زن یا شوهر، معیارها را فدای هواهای نفسانی و شتابزدگی نکنند.
همچنین در تشکیل خانواده، تنها شخصیت خود زوجین، مستقل و جدای از خصوصیات و خصلت ها و روحیات خانوادگی مطرح نیست، بلکه والدین آنها و اجدادی که برای شجره خانواده، به منزله ریشه هایند و خواهرها و برادرها که برای شجره خانواده، همچون خود زوجین به منزله شاخه هایند، باید مورد توجه قرار گیرند.
در کنار اینها، باز باید از عنصر یا عناصر دیگری یاد شود که از طریق تعلیم و تربیت، روحیات و خصایل خود را به فرزند منتقل می کنند و به همین جهت است که کودکان اگر چه فرزندان جسمی اساتید و معلمان و مربیان خود نیستند، ولی فرزندان روحانی آنها هستند و به همین جهت است که گفته اند: پدر کسی است که تو را به دنیا بیاورد و کسی است که تو را زن بدهد و کسی که تو را تعلیم دهد.
از این جا عنصر معلم و مربی هم وارد صحنه می شوند و روحیات و خصایل خودرا به کودک منتقل می سازندوحتی ممکن است کودک را آن چنان تحت تأثیر قرار دهند که روحیات و خصایل دیگران را در وجود کودک مغلوب و بلکه مطرود سازند.
باز می گردیم به داستان مریم:
مادر مریم بعد از آن که کودک نوزاد خود را مریم می نامد و او را در پناه خداوند قرار می دهد، عنایات پروردگار به کمک خانواده می آید و مریم را برای تحمل یک مسؤولیت بزرگ که زادن وتربیت کردن عیسی مسیح است، آماده می کند. قرآن در این باره می گوید:.
فَتَقَبَّلَها رَبُّها بِقَبُولٍ حَسَنٍ وَأنْبَتَها نَباتاً حَسَناً وَکَفَّلَها زَکَرِیّا؛ (۱۹).
خداوند مریم را به نیکی پذیرفت و او را به نیکی رشد داد و حضرت زکریا متکفل او شد.
این تعبیرات نشانگر این است که همه عوامل برای رشد صحیح و تشکل یافتن شخصیت مریم آماده است. پدر و مادر و برادر و کفیل و مربی، همه خوبند و از شایستگی کامل برخوردارند و می توانند این فرزند روحی و جسمی خود را آن چنان که باید و شاید بپرورانند.
در پایان این بحث، ضرورت دارد جمله دیگری را نیز اضافه کنیم تا برای آنهایی که از وضع خانوادگی خود راضی نیستند، یا خانواده ای گمنام دارند، مایه امیدواری باشد.
سلمان فارسی در میان مسلمانان، فامیل و بستگان خانوادگی اش مشخص نبود، ولی پیامبر اسلامْ درباره او فرمود:.
سَلْمانُ مِنّا أهْلَ البَیْتِ؛ (۲۰).
سلمان از خانواده ماست.
یکی از امویان - که مردی شایسته بود - خدمت امام باقر(ع) آمد و از این که از یک خانواده خبیث به دنیا آمده بود، اظهار نگرانی کرد و گریست. حضرت به او فرمود:.
أَنْتَ أمَوِیّ مِنّا أهْلَ البَیْتِ؛ (۲۱).
تو مردی اموی و از خاندان ما هستی.
آری، ابراهیم خلیل گفت:.
فَمَنْ تَبِعَنی فَإنَّهُ مِنّی؛ (۲۲).
هر کس پیروی من کند، از من (فرزند روحانی من) است.
۱.پاسخ سؤال اول و سوم را در مبحث (چگونگی رفع اختلافات خانوادگی) بررسی کرده ایم.
۲.نساء(۴) آیه ۱۲۸.
۳.نقل از: جواهر الکلام، ج ۳۱، ص ۲۰۷ - ۲۰۹ (به تلخیص).
۴.روضهٔ المتقین، ج ۸، ص ۱۱۴.
۵.روضهٔ المتقین، ج ۸، ص ۱۱۴.
۶.اعراف (۷) آیه ۵۸.
۷.نهج البلاغه، نامه ۲۸.
۸.روضهٔ المتقین، ج ۸، ص ۱۰۹.
۹.روضهٔ المتقین، ج ۸، ص ۱۰۹.
۱۰.روضهٔ المتقین، ج ۸، ص ۱۰۹.
۱۱.روضهٔ المتقین، ج ۸، ص ۱۰۹.
۱۲.روضهٔ المتقین ص ۱۰۶ به بعد.
۱۳.روضهٔ المتقین ص ۱۰۶ به بعد.
۱۴.روضهٔ المتقین ص ۱۰۶ به بعد.
۱۵.نهج البلاغه، نامه ۵۳.
۱۶.باقر شریف القرشی، الامام الحسین، ج ۳، ص ۱۹۳، مکتبهٔ الداوری، قم.
۱۷.مریم(۱۹) آیه ۲۷ و ۲۸.
۱۸.آل عمران (۳) آیه ۳۵ به بعد.
۱۹.آل عمران (۳) آیه ۳۷.
۲۰.بحارالانوار(طبع قدیم) ج ۱۱، ص ۷.
۲۱.بحارالانوار(طبع قدیم) ج ۱۱، ص ۷.
۲۲.ابراهیم (۱۴) آیه ۳۶.
منبع : تبیان


همچنین مشاهده کنید