سه شنبه, ۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 23 April, 2024
مجله ویستا


فرارویدادگی


فرارویدادگی
فرارویدادگی اصطلاحی است که حدود دو دهه یا بیشتر وارد فلسفۀ ذهن شده و به معنای وابستگی وجودی امور ذهنی به امور فیزیکی است. این مفهوم نقشی کلیدی در صورت‌بندی برخی از نظریات تأثیرگذار در مسئلۀ ذهن و بدن ایفا کرده است، به خصوص تقریرهایی از فیزیکالیسم غیرتحویلی. فرارویدادگی ذهن و بدن به نفع یا علیه مدعیات خاصی در باب امور ذهنی و به منظور یافتن راهکارهایی برای برخی مسائل محوری ذهن به کار رفته است مانند مسئلۀ علیت ذهنی. مباحثی هم راجع به خود فرارویدادگی ذهن و بدن وجود دارد مانند چگونگی صورت‌بندی آن، ارتباط آن با تحویل ذهن به بدن، آیا می‌توان انواع خاصی از حالات ذهنی را مانند کیفیات ذهنی و حالات التفاتی از لحاظ فیزیکی فرارویداده دانست، و در صورت فرارویدادگی آنها چه لوازمی برای فیزیکالیسم خواهد داشت.
غالباً نظریه فرارویدادگی را برگرفته از نظریۀ اخلاق در آثار فیلسوفانی مانند جی.ای. مور، و آر.ام. هِر قلمداد می‌کنند. برای مثال، هِر مدعی است محمولات اخلاقی محمولاتی فرارویداده هستند به این معنا که هیچ دو چیزی (اشخاص، اعمال، اوضاع امور) نمی‌توانند در همۀ جهات توصیفی یا طبیعی دقیقاً یکی باشند اما در یک محمول اخلاقی با هم تفاوت داشته باشند. پس تفاوت در یک جهت اخلاقی بدون تفاوت در جهتی توصیفی یا غیر اخلاقی ممکن نیست. این نظریه به هر دو مجموعه از ویژگیها قابل تعمیم است. شاید دانلد دیویدسن (۱۹۷۰) نخستین کسی باشد که فرارویدادگی را وارد مباحث مسئلۀ ذهن و بدن کرد: «... توصیفات ذهنی به یک معنا فرارویدادۀ خصایص فیزیکی یا متکی به آنها هستند. چنین اتکایی می‌تواند به این معنا باشد که دو رویداد مشابه در همۀ جهات فیزیکی نمی‌توانند در جهتی ذهنی متفاوت باشند، و یا اینکه شیء تنها در صورتی در جهت ذهنی خود تغییر می‌کند که تغییری در یک جهت فیزیکی آن حاصل شده باشد». دیویدسن فرارویدادگی را بدون تحویل‌پذیری ویژگی‌های فرارویداده به ویژگی‌های فرو رویداده یا پایه روا می داند.
پس فرارویدادگی با سه امر در پیوند است:
الف) هم‌تغییری در ویژگی‌های (اگر چیزی در ویژگی‌های پایه غیر قابل تمییز باشد، در ویژگی‌های فرارویداده نیز غیر قابل تمییز خواهد بود)؛
ب) اتکا و وابستگی (ویژگی‌های فرارویداده متکی بر ویژگی‌های فرو رویداده بوده و با آنها متعین می‌شوند)؛
ج) تحویل‌ناپذیری (هم‌تغییری ویژگی‌ها و اتکاء در فرارویدادگی آتی در صورتی که ویژگی‌های فرا رویداده به ویژگی‌های پایه قابل تحویل هم نباشند، برقرار است.)
هلمن (Hellman) و تامپسون (Thompson) (۱۹۷۵) ظاهراً به صورت مستقل از نویسندگان قبلی، تحلیلی الگویی-نظری (model-theoretic) از تعین پیشنهاد دادند که بر اساس آن تقریری را از فیزیکالیسم بدون التزامات تحویل‌گرایانه صورت‌بندی کردند. فرضیۀ اصلی فیزیکالیسم آنها این ادعا است که واقعیات فیزیکی همۀ واقعیات و از جمله واقعیات مربوط به ذهن را متعین می‌کنند. جالب اینجا است که تلقی آنها از تعین‌بخشی (determination) همان «فرارویدادگی شبکه‌ای» (globalsupervenience) است گرچه با اصطلاح فرارویدادگی و پیشینۀ تاریخی آن آشنا نبودند.
البته این نویسندگان نخستین کسانی نبودند که ایدۀ فرارویدادگی را دربارۀ مسئلۀ ذهن و بدن مطرح کردند. قائلان به اصالت ظهور دفعی (emergentism) –که در نیمۀ نخست قرن بیستم در انگلستان فعال بودند- گاهی تعبیر « فرا رویداده» را به جای «ظاهر شده» به کار می‌بردند (به خصوص لوید مورگان ۱۹۲۳)، و شباهت بسیاری میان فرارویدادگی و ظهور ناگهانی وجود دارد. بر اساس اصالت ظهور ناگهانی، ویژگی‌های سطح بالا مانند ویژگی‌های آگاهی و سایر ویژگی‌های ذهنی وقتی و تنها وقتی ظاهر می‌شوند که مجموعۀ مناسبی از شرایط پایۀ سطح پایین‌تر وجود داشته باشد، و این به آن معنا است که وقوع ویژگی‌های سطح بالاتر با تحقق ویژگی‌های و روابط مناسب سطح پایین متعین می‌شود و به آن متکی است. با وجود این، ویژگی‌های ظهور یافته ویژگی‌هایی حقیقتاً متفاوت و غیر قابل تحویل به فرایندهایی هستند که از آن ظهور می یابند. پس مفهوم ظهور ناگهانی همۀ مؤلفه‌های یاد شدۀ فرارویدادگی را دارد؛ یعنی هم‌تغییری در ویژگی‌ها، وابستگی، و تحویل‌ناپذیری. در واقع، اصالت ظهور ناگهانی را می‌توان به عنوان نخستین صورت‌بندی نظام‌مند فیزیکالیسم غیرتحویلی محسوب کرد.
● انواع هم‌تغییری در ویژگی‌ها
این دیدگاه که ذهن‌مندی فرارویدادۀ طبیعت فیزیکی-زیستی است منشأ شهودی دارد. اگر فرض کنید دو اندام‌واره وجود داشته باشند که از هیچ جهت فیزیکی و زیستی تفاوتی نداشته باشند، آیا باید از جهات ذهنی نیز کاملاً مشابه باشند؟ اگر پاسخ آری بدهیم قایل به فرارویدادگی ذهن و بدن شده‌ایم. یعنی شباهت فیزیکی مستلزم شباهت ذهنی است. این نکته ایدۀ محوری نظریۀ فرارویدادگی است.
این ایدۀ محوری تقریرهای متفاوتی از لحاظ قوت و ضعف دارد.
ـ بر اساس فرارویدادگی خفیف:
اگر x و y در ویژگی‌های فیزیکی (ف) تفاوتی نداشته باشند، ضرورتاً در ویژگی‌های ذهنی (ذ) نیز تفاوتی نخواهند داشت.
طبق این نظریه دو موجود مشابه فیزیکی تنها در صورتی شباهت ذهنی دارند که در جهان واحدی باشند. ولی اگر دو موجود مشابه از دو جهان متفاوت در نظر گرفته شوند، شباهت ذهنی آنها ضرورتی ندارد. فرارویدادگی خفیف ممکن می‌داند که
الف) جهانی وجود داشته باشد که از همۀ جهات فیزیکی مشابه جهان فعلی است ولی به کلی فاقد ذهن‌مندی است،
ب) جهانی که از همۀ جهات فیزیکی مشابه جهان فعلی است و همه چیز در آن درست همانند جهان فعلی آگاهی و ذهن دارد،
ج) جهان‌هایی وجود داشته باشند که از لحاظ فیزیکی تفاوتی ندارند ولی تنها اندام‌واره‌های تک‌سلولی در آنها ذهن دارند نه انسانها و سایر حیوانات برتر.
بنابراین فرارویدادگی خفیف به آن اندازه قوی نیست که وابستگی ذهن و بدن را آنگونه که لازمۀ فیزیکالیسم قوی است، تأیید کند.
فیزیکالیسم دست کم به این مقدار نیازمند است: واقعیات فیزیکی جهان همۀ واقعیات جهان را متعین می‌کنند. چنین امری لازمۀ فرارویدادگی خفیف نیست.
ـ اما فرارویدادگی شبکه‌ای:
هر دو جهانی که در P (ویژگی‌های فیزیکی) یکسان‌اند، در M (ویژگی‌های ذهنی) نیز یکسان‌اند.
ـ و فرارویدادگی قوی:
برای هر دو شخص x و y ، و هر دو جهان Wj و Wk، اگر x در Wj از جهت P تفاوتی با y در Wk نداشته باشد، از جهت M هم تفاوتی نخواهند داشت.
در فرارویدادگی شبکه‌ای اگر دو جهان از جهات فیزیکی یکسان باشند، از جهات ذهنی هم یکسان خواهند بود، ولی همسانی ذهنی دو جهان مستلزم همسانی فیزیکی آنها نیست. خصیصۀ ذهنی یک جهان به این معنا به خصیصۀ فیزیکی آن وابسته است و با آن متعین می‌شود.
فرارویدادگی قوی بر اشخاص منطبق می‌شود نه بر کلیت یک جهان به عنوان یک واحد. فرارویدادگی قوی هم مستلزم فرارویدادگی ضعیف و هم شبکه‌ای است. فرارویدادگی ضعیف مستلزم هیچ کدام نیست. فرارویدادگی شبکه‌ای از لحاظ صوری مستلزم هیچ‌کدام نیست اما مقدمات متافیزیکی قابل قبولی وجود دارد که در صورت انضمام به فرارویدادگی شبکه‌ای مستلزم فرارویدادگی قوی خواهد بود. به علاوه، نشان داده شده که فرارویدادگی قوی و شبکه‌ای، در مورد ویژگی‌های ذاتی و درونی، کاملاً هم ارز هستند.
● آیا رابطه فرارویدادگی وجود دارد؟
پذیرش رابطه فرارویدادگی مبتنی بر قبول یک مقدمۀ متافیزیکی است مبنی بر تقدم امور فیزیکی بر امور غیرفیزیکی.
ولی انواعی از حالات ذهنی وجود دارند که برای فرارویدادگی ذهن و بدن ایجاد مشکل می‌کنند. یکی از این حالات عبارت است از حالات با محتوای وسیع (wide-content)؛ یعنی حالات دارای محتوایی که به نظر می‌رسد ذاتاً با ارجاع به اشیاء و رویدادهایی خارج از ذهن تشخص می‌یابند. شما باور دارید آب مرطوب است، و همزاد شما در زمین همزاد (که در آن به جای H۲O ماده‌ای به نام XYZ دریاها و رودخانه‌ها را پر کرده است) باور دارد که XYZ مرطوب است نه آب. در این صورت به نظر می‌رسد این باور که آب مرطوب است، فرارویدادۀ حالات فیزیکی اندام‌واره‌ها نیست.
البته این تنها ضعف فرارویدادگی را در مورد اشخاص نشان می‌دهد؛ یعنی فرارویدادگی حالات دارای محتوای وسیع بر ویژگی‌های عصبی-فیزیکی ذاتی و شخصی یک فاعل شناسا. ولی نشان نمی‌دهد که این حالات نمی‌توانند به طور فیزیکی بدون الحاق امور دیگر فرارویداده باشند. برای حفظ فرارویدادگی می‌توانیم پایۀ فرارویدادگی را توسعه دهیم تا شامل ویژگی‌های فیزیکی ذاتی و نسبی فاعل شناسا نیز بشود، از جمله: ویژگی‌های تاریخی-علّی مانند رشد کردن در محیطی که XYZ جزء آن است نه آب).
کیفیات ذهنی (qualia) هم برای فرارویدادگی ایجاد مشکل می‌کنند. این کیفیات می‌توانند معکوس باشند یعنی تجربۀ رنگی که شما از یک گوجه می‌بینید می‌تواند همان تجربه‌ای باشد که همزاد شما از دیدن خیار به دست می‌آورد و بر عکس. امکان چنین کیفیاتی فرارویدادگی را به شکست می‌کشاند.
● فرارویدادگی روانی-فیزیکی به منزلۀ نظریه‌ای دربارۀ ذهن
فرارویدادگی ذهن و بدن کمترین حد التزام به فیزیکالیسم است. ولی آیا می‌توان آن را به عنوان یک نظریه دربارۀ ذهن مطرح کرد؟ یعنی آیا می‌تواند راهکاری برای مسئلۀ ذهن و بدن ارائه دهد؟
ادعای فرارویدادگی دو مؤلفه دارد: هم‌تغییری و وابستگی. نکته اینجا است که این فرضیه در مورد نوع وابستگی موجود میان ذهن و بدن در فرارویدادگی ساکت است. وقتی این فرضیه را با فرضیات مربوط به ذهن و بدن مقایسه می‌کنیم آنچه فرضیه فرارویدادگی نمی‌گوید توجه ما را جلب می‌کند. همۀ فرضیات دیگر چیزی دربارۀ نوع رابطه میان ذهن و بدن بیان می‌کنند. بنابر شبه‌پدیدارانگاری (epiphenomenalism) وابستگی از نوع وابستگی علّی است؛ بر اساس رفتارگرایی منطقی (تحلیلی)، وابستگی از نوع وابستگی معنایی یا تعریف‌پذیری است؛ بنابر فیزیکالیسم نوعی رایج، وابستگی از آن نوعی است که در وابستگی ویژگی‌های کلان بر ویژگی‌های ساختاری خُرد وجود دارد و همین‌طور. حتی لایبنیتس و مالبرانش هم در این باره حرفی برای گفتن دارند؛ هم‌تغییری در ویژگی‌ها به خاطر وجود ارتباط وابستگی مستقیم میان ذهن و بدن نیست بلکه به دخالت‌های قدسی و الهی مربوط است. یعنی آنها وابستگی را از باب وابستگی دو معلول علت واحده تبیین می‌کنند.
اما فرارویدادگی هیچ نوع ارتباطی را میان ذهن و بدن تبیین نمی‌کند زیرا خود فرارویدادگی رابطۀ مستقلی در مقابل سایر روابط به شمار نمی‌رود. شاهد این امر آن است که در فلسفۀ اخلاق –که مفهوم فرارویدادگی امور اخلاقی در مورد امور توصیفی به کار رفته است- تبیین‌های مختلفی دربارۀ رابطۀ فرارویدادگی وجود دارد: یک طبیعت‌گرای اخلاقی آن را بر اساس تعریف‌پذیری تبیین می‌کند؛ یک شهودگرای اخلاقی آن را یک واقعیت فیزیکی محض می‌داند که آن را از راه شهود اخلاقی درمی‌یابیم؛ و توصیه‌گرایان (prescriptivist) آن را به شکلی از شرط سازگاری بر زبان ارزش‌گذاری و توصیه نسبت می‌دهند.
این اختلافات نشان می‌دهند که خود فرارویدادگی رابطۀ مشخصی نیست و هیچ چیزی را تبیین نمی‌کند.
البته رویکردی وجود دارد که می‌تواند فرارویدادگی را تبدیل به نظریه‌ای بنیادین دربارۀ ذهن کند: یعنی توضیح فرارویدادگی ذهن و بدن به عنوان مورد خاصی از فرارویدادگی جزء‌شناختی (mereological)؛ یعنی اتکاء و وابستگی ویژگی‌های کل بر ویژگی‌ها و روابطی که اجزای مناسب آن را توصیف می‌کنند. به نظر می رسد وابستگی جزء‌شناختی از لحاظ متافیزیکی نوع خاص و مستقلی از وابستگی باشد. در صورت اتخاذ این رویکرد، ویژگی‌های روانی را باید به عنوان ویژگی‌های کلانی از کل اندام‌واره تبیین کرد که به طرق مناسبی با ویژگی‌های خُرد آن هم‌تغییرند.
جِیگوُن کیم (Jaegwon Kim)
یاسر پوراسماعیل
http://phil-mind.blogfa.com/post-۲۵.aspx


همچنین مشاهده کنید