پنجشنبه, ۹ فروردین, ۱۴۰۳ / 28 March, 2024
مجله ویستا

نهادهای معلمان گچ به دست


نهادهای معلمان گچ به دست
نوشتن خاطرات شخصی و ثبت رویدادها در میان ایرانیان چندان مرسوم نیست. حتی تشکل ها و احزاب هم از نداشتن بایگانی منظم و صورت جلسات و مذاکرات رنج می برند. بنابراین بازسازی حوادث به مدد حافظه و اوراق پراکنده ای که از سال های ۷۶ و ۷۷ نزد من مانده است، کار دشواری است. جزوه کوچکی با عنوان «نکاتی چند پیرامون تشکیل کانون معلمان» مربوط به اسفندماه ۷۶ را در اختیار دارم. در یکی از بندهای آن آمده است: «مطالب شفاهی زود فراموش می شوند، بهتر است همکاران نظرات خود را بنویسند و همه ما ملزم باشیم که تجربه ها و تفکرات خود را بنویسیم و نسبت به مسائل و موضوعات اظهارنظر کنیم.
برای نوشتن لازم نیست که انسان نویسنده حرفه ای باشد. سخن چون از دل برآید بر دل می نشیند. شما تجربیاتی دارید، شما هم حرف هایی برای گفتن دارند، آنها را بنویس و در اختیار دوستان دیگر قرار بده.» درازگویی و پراکنده گویی و ذکر خاطره و داستان از ویژگی های جلسات معلمان بود. وقتی موضوعی مطرح می شد، تمام حاضران در جلسه یکی پس از دیگری نسبت به آن موضوع اظهارنظر می کردند و اصولا در بند این نبودند که همکار دیگری همان حرف ها را زده و سخن گوینده تکراری است. کار به جایی کشید که عملا اداره جلسات غیرممکن بود. در یکی از جلسات، همکاری پیشنهادی را برای اداره بهتر جلسات عنوان کرد.
پیشنهاد را به رای گذاشتیم و تصویب شد: «هنگام اظهارنظر ذکر مثال، خاطره و داستان ممنوع است.» این مصوبه تا یکی دو هفته تاثیری جادویی داشت. به محض اینکه گوینده می گفت: به عنوان مثال... پارسال توی مدرسه ما... من خودم یک بار... و عبارت هایی که مقدمه داستانسرایی و نقل خاطره بود، رئیس جلسه تذکر می داد که گفتن داستان و خاطره ممنوع است. اما اجرای این مصوبه دیری نپایید و سنت پراکنده گویی و درازگویی در تشکل هایی که بعدا تشکیل شدند تداوم یافت. در بخش های قبلی این نوشته خواندید که نخستین تلاش ها برای ایجاد تشکل های صنفی، بعد از دوم خرداد ۷۶ در زمستان این سال با تشویق و همراهی مدیرکل آموزش و پرورش شهر تهران آغاز شد و در بهار ۷۷، اختلاف بین دو گرایش «معلمان گچ به دست» و «مدیران» سرآغاز چالشی شد که در تیرماه ۷۷، منجر به تعطیلی جلسات و ناکام ماندن این تلاش شد. بعد از تعطیلی جلسات، معلمان گچ به دست نامه ای خطاب به نصرت الله جواهری پور نوشتند.
نامه دست نویس را برداشتم و به میدان انقلاب رفتم، در یکی از دارالترجمه هایی که به تعداد زیاد در ساختمان های حاشیه میدان وجود دارد، پیرمردی با یک ماشین تحریر قدیمی و پرصدا، نامه را در سه صفحه تایپ کرد. چند نسخه کپی گرفتم. معلوم شد که فعالیت مستقل نیاز به امکانات، پول، جایی برای جمع شدن، دفتر و از همه مهم تر وقت دارد. و با جیب معلمی، فعالیت صنفی دشوار است. اما به خود دلداری می دادیم که یک میلیون معلم پشت سر ما هستند. اگر نفری در ماه ده تومان به تشکل کمک کنند می توان با ۱۰ میلیون تومان همه کارها را انجام داد.
مضمون این نامه طولانی این بود که ما با امید فراوان به سمت شما آمدیم، اما شما به ما کلک زدید و می خواستید از ما استفاده ابزاری کنید. نامه با این جملات به پایان می رسد: «از جنابعالی و مشاوران محترم وزیر و سایر مقاماتی که گفته می شود قلبشان با ما است، اما به دلایلی خود را سانسور می کنند تقاضا می کنیم، حداقل از دیدگاه منافع اداره کل و وزارتخانه به این گفته ها توجه کنید: از معلمان نظرخواهی کنید و با ما گفت وگو کنید. چرا آن سخنان شورانگیز در مورد وحدت معلمان خودباوری معلمان، هویت معلمان، استقلال معلمان که ما و شما گفتیم محو شد ما نمی خواهیم حرکت معلمان شاخه شاخه شود. ما هنوز امیدواریم که در کنار مسئولان باشیم. شما بر کار ما فقط نظارت کنید. ما می خواهیم در چارچوب قانون، تشکل صنفی و غیردولتی معلمان را ایجاد کنیم. ما به همکاری با مسئولان اعتقاد داریم. در اسفند ۷۶ با هم عهد بستیم که با ادبیات جدید گفت وگو کنیم، سرشار از صداقت و صراحت و به دور از تملق و ابهام.
ما قیمومت اداره و نقش نمایشی معلمان در این تشکل را نمی پذیریم.» نامه را شخصا به دفتر جواهری پور و عده دیگری از مسئولان اداره کل و وزارتخانه بردم. جواهری پور، حیدر زندیه، خانم تندگویان، زرافشان مشاور وزیر و مدیرکل روابط عمومی وزارتخانه و چند نفر دیگر که در گذر زمان نامشان را فراموش کرده ام گیرندگان نامه سرشار از عاطفه و گلایه معلمان بودند که با ادبیاتی جدید نگاشته شده بود. همه جا با دیوار منشی های مودبی روبه رو شدم که تقاضای ملاقات مرا با بهانه هایی مانند «جلسه دارند»، «تشریف ندارند» و... محترمانه رد می کردند. به نامه ما پاسخی داده نشد. به نظر می رسید مسئولان به این جمع بندی رسیده اند که به معلمانی که نامه سرگشاده می نویسند، نسبت به مسئولان و مدیران اداری نظر منفی دارند، با روزنامه ها ارتباط دارند و حرف های جلسات را به صفحات روزنامه می کشند، نمی شود اعتماد کرد. از آن به بعد شکاف اداره مدرسه یا به عبارتی معلم مدیر به صورت اصلی ترین شکاف درآمد و هر تشکلی باید در یکی از دو سوی این شکاف قرار می گرفت.هنوز هم مهمترین دغدغه تشکل های صنفی، استقلال یا وابستگی به اداره است. درحالی که با تغییر مدیران در دوره جدید، اصل موضوع منتفی شده است. مدیران جدید نه تنها خود حاضر به حضور در تشکل ها نیستند، بلکه اصولا جایگاهی برای این تشکل ها در آموزش و پرورش قائل نیستند. درباره تئوری «معلمان گچ به دست» در شماره های بعدی بیشتر می نویسم.
شیرزاد عبداللهی
منبع : بانک اطلاعاتی آموزش و پرورش ایران


همچنین مشاهده کنید