جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا


نویسنده ای که در سطل زباله متولد شد


نویسنده ای که در سطل زباله متولد شد
این روزها شایعات جالبی درباره استیون کینگ وجود دارد، از همان دست شایعاتی که یک قرن پیش در مورد الکساندر دومای پدر هم وجود داشت. می گویند الکساندر دوما که بیشتر او را با رمان های قطوری مثل «سه تفنگدار» می شناسیم، یک کارگاه داستان نویسی داشته که تعدادی از نویسندگان جوان و احیانا جویای پول برایش کار می کرده اند.
دوما موضوعات داستان را به آنها می داد و آنها داستان را می نوشتند. در نهایت هم آقای نویسنده نگاهی به متن می انداخت و زیرش را امضا می کرد. یعنی اسم الکساندر دوما، بیشتر از آن که به عنوان نویسنده مطرح باشد، به عنوان یک مارک مطرح بود.
حالا این شایعات را در مورد استیون کینگ درست کرده اند. چرایش را هم دقیقا نمی دانم، اما برایم خیلی واضح است که همیشه حول و حوش آدم های مطرح، حاشیه های زیادی درست می کنند. استیون کینگ، یعنی نویسنده همان رمان «دالان سبز»، هم از این قاعده جدا نیست.
او از جمله محدود نویسنده هایی است که درست به اندازه یک خواننده راک شهرت دارد. پولش هم که از پارو بالا می رود و با سالی ۵۰ میلیون دلار درآمد از پردرآمدترین نویسنده های جهان به حساب می آید. او با نوشتن رمان هایی مثل «کری»، «درخشش»، «فلاکت» و «رستگاری شائوشنک» علاوه بر آن که پول خوبی به جیب زده، آن ها را به دنیای سینما هم فروخته است.
«درخشش » با کارگردانی استنلی کوبریک و بازی جک نیکلسون، این روزها یکی از کلاسیک های سینما به حساب می آید و «کری»، کمتر از این رمان نیست. این همان اولین رمان کینگ است، همان رمانی که اگر همسرش تابیتا آن را از سطل زباله نجات نمی داد، شاید هم اکنون میان هزاران تن زباله دود شده بود و به هوا رفته بود.
شایعات در مورد استیون کینگ و این که رمان های او را کسانی دیگر می نویسند، زمانی به اوج رسید که کینگ رمان ده جلدی «برج» را منتشر کرد. هرولد بلوم که همیشه دوست داشته خون استیون را به جای آب بخورد، در مورد این رمان گفته که حتی اگر نویسنده اش می خواسته آن را رونویسی کند، باز هم موفق نمی شده است به این سرعت آن را بنویسد.
استیون کینگ در سال ۱۹۴۷ به دنیا آمد. پدر و مادرش اسکاتلندی الاصل بودند. خیلی بچه بود که این دو از هم جدا شدند، اما استیون تا مدت ها خجالت می کشید که به همکلاسی هایش بگوید پدری بالای سرشان نیست. مادرش هم همین حس را داشت. او هم به کسی در مورد جدایی از همسرش نمی گفت. شاید همین ها باشد که سبب شد استیون کینگ در اوج شهرت و سرمایه هیچ وقت همسرش را ترک نکند: «وقتی سه سالم بود، پدرم ما را تنها گذاشت. من می دیدم که زندگی مادرم چه شکلی شد. می دیدم که وقتی مرد خانه خود را رها کند، چه سرنوشتی در انتظار خانوده اش است.»
استیون از همان بچگی به نوشتن علاقه داشت. از همان بچگی هم از راه نوشتن پول در می آورد. حالا این که برای پول می نوشت یا برای این که می خواست نویسنده ای حرفه ای باشد، هیچ کس چیزی نمی داند.
اتفاقی در سیزده سالگی زندگی استیون را به شدت متحول کرد. او برای تعطیلات آخر هفته به خانه عمه اش رفته بود که ناگهان به کشفی بزرگ نایل شد. کینگ جعبه ای از کتاب های پدرش را آنجا پیدا کرد که پر بود از کتاب های ترسناک و علمی- تخیلی. او را به زور به خانه برگردانند، اما دلش همیشه پیش کتاب ها ماند. آنقدر که بقیه عمرش را به تکمیل کتاب های همان جعبه نوشت. پنجاه رمان نوشت تا دینش را نسبت به این جعبه جادویی ادا کند.
کینگ در سال ۱۹۷۱ ازدواج کرد. چهار سال درس خوانده بود و در روزهای تحصیل، مثل خیلی از نویسنده هایی که بعدها مشهور شدند، دست به هرکاری برای پول در آوردن زد. انگار بین نویسنده های آمریکایی مرسوم است که برای مشهور شدن، باید حتما چند وقتی را در رختشویی کار کنند، همان کار که ریموند کارور هم پیش از این انجام داده بود.
بعد از آن که مدرکش را در زبان و ادبیات انگلیسی گرفت، معلم شد. اما باز هم داستان هایش را می فروخت. همین روزها بود که تصمیم گرفت رمان بنویسد. «کری» که بعدها از معروف ترین رمان های کینگ شد، درست در میانه راه به سطل زباله انداخته شد. اگر همسرش تابیتا نبود،
حتمالا هیچ وقت «کری» توسط هیچ کسی دیده نمی شد. او بود که رمان را از سطل زباله بیرون آورد و استیون را تشویق کرد که رمان را ادامه دهد. در این مورد هم شایعات زیادی وجود دارد. خیلی ها می گویند که این قسمت دور انداختن رمان جعلی بوده است و استیون می خواهد به این طریق دینش را نسبت به همسر صبورش ادا کند.
تابیتا خودش رمان نویس است و ماجرای در آوردن رمان «کری» از سطل زباله سبب شد اسمش خیلی بر سر زبان ها بیفتد.
استیون مثل خیلی از نویسنده ها، برای چاپ کتابش سگ دو نزد. او رمانش برای انتشارات دابلدی فرستاد و کمی بعد از سوی ناشر نامه ای دریافت کرد که خواستار چاپ کتاب شده بودند. ۲۵۰۰ دلار پولی که ناشر به نویسنده داد، پول زیادی به حساب نمی آمد، اما او و همسرش را حسابی خوشحال کرد. کمی بعد آنها خوشحال تر هم شدند. رمان چهارصد هزار دلار فروش کرد و سهم نویسنده هم، سهم کمی نبود.
شاید اگر تابیتا، همسر استیون کینگ، می دانست که مجبور است به خاطر شهرت همسرش دردسرهای زیادی تحمل کند، هرگز رمان «کری» را از سطل زباله در نمی آورد. او تا حالا با دردسرهای زیادی روبه رو شده است. مثلا او یک روز بعد از آن که صدای شکسته شدن پنجره اتاق را شنید،
ناگهان با مردی مواجه شد که توی اتاق ایستاده بود و ادعا می کرد توی دستش بمب دارد. می خواست خانه کینگ را منفجر کند. می گفت که استیون ایده رمان «فلاکت» را از او دزدیده است. یا مثلا یکی از عاشقان سینه چاک جان لنون ادعا می کرد که استیون کینگ با هم دستی رونالد ریگان(رئیس جمهور پیشین آمریکا)، خواننده محبوش را کشته است.
همین موضوع دردسرهای زیادی برای کینگ درست کرد.
استیون کینگ با آن که با استقبال زیادی از سوی خواننده ها و همین طور کارگردان های سینما روبه رو بوده، اما هیچ وقت رابطه خوبی با منتقدها و اهالی دانشگاه نداشته است. تا به حال شانزده رمان کینگ به فیلم تبدیل شده و مردم سیصد میلیون نسخه از کتاب هایش را خریده اند. با این همه او فقط یک جایزه مهم توی زندگی اش دارد; جایزه بنیاد ملی ادبیات آمریکا سال ۲۰۰۳.
این جایزه هم با اعتراض خیلی ها همراه شد، از جمله پروفسور هرولد بلوم. او اقدام بنیاد ملی آمریکا را یک بلاهت شک آور دانست و گفت نباید این جایزه را به کسی بدهند که فقط برای پول می نویسد. کینگ هم حسابی مایه گذاشت و هرچه از دهانش در می آمد به دانشگاهی ها و منتقدان گفت.
او علاوه برحرف هایی که نمی شود اینجا نوشت، رو به عصاقورت داده های دانشگاهی گفت: «من حال و حوصله کسانی را که با افتخار می گویند هرگز اثری از جان گریشام، مری هیگینز و تام کلانسی را نخوانده اند، ندارم. شما فکر می کنید بدون شناخت جامعه تان می توانید به جایی برسید؟» بعضی ها حتی آخرین کتاب کینگ را اعتراضی به دانشگاهی ها می دانند. این کتاب داستان بیوه ای است که همسر نویسنده اش را از دست داده است.
خیلی ها فکر می کنند، این همان شخصیت تابیتا، همسر کینگ است. نویسنده این را قبول ندارد. او در جواب می گوید اسکات لندن، در این کتاب چند جایزه معتبر از جمله پولیتزر و کتاب ملی آمریکا را برده است و او هرگز این کتاب ها را نبرده است. علاوه بر اینها تابیتا رمان نویس است و زن داخل رمان، نویسنده نیست.
حتی دلایلی از جمله این که او و همسرش سه فرزند دارند و زن و شوهر داخل رمان بچه ندارند هم کسی را قانع نمی کند که استیون کینگ داستان را از روی زندگی واقعی اش ننوشته است. او دوبار با مرگ روبه رو شده است، یک بار وقتی در سال ۱۹۹۹ که تصادف کرد و یک بار در سال ۲۰۰۲ که ذات الریه گرفت.
بار دوم وقتی به خانه برگشت، ایده همین رمان آخری که «داستان لیزی » نام دارد به ذهنش زد. او برای ویراستاری این کتاب سراغ ویراستار همیشگی آثارش نرفته است، بلکه این بار برای آن که شخصیت اصلی اش یک خانم است، از خانم نن گرایام کمک گرفته است.
آخرین رمان استیون کینگ این روزها در فهرست ده تایی پرفروش ها در آمریکاست. در این کتاب و چند کتاب دیگرش از او هیچ خبری از صحنه های دلهره آور یا ماورا» طبیعی نیست. استیون کینگ کلا بدش می آید او را نویسنده رمان های ترسناک بدانند. او متنفر است که در اعلامیه مرگش او را نویسنده رمان های ترسناک بنامند.
منبع : چلچراغ


همچنین مشاهده کنید