پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا

بازگشت آمریکای لاتین به عصر چه گوارا


بازگشت آمریکای لاتین به عصر چه گوارا
گذشت زمان بر محبوبیت مبارز نامی آمریکای لاتین افزوده است.در چهلمین سال درگذشتش تصویر جذاب چه گوارا با همان یونیفورم چریکی اش ساعت ها بر مونیتورماهواره های غربی حک شد.همه محافل خبری و سیاسی در جست جوی راز ماندگاری نام این مبارز هستند در دنیای لیبرال و غیر لیبرال کسی نیست که از شنیدن خاطره های زندگی افسانه ای حظ نبرد.
اما اتفاق مهم در چهلمین سال درگذشت چه گوارا موج تحولی است که با الهام از راه و اندیشه این مبارز به جریان افتاده است.دولت های انقلابی جدیدی که در این خطه پرچم استقلال در دست گرفته اند بیش از همه به دو چهره اسطوره ای آمریکای لاتین یعنی چه گوارا و کاسترو اقتدا دارند.آنها جملگی میراث مبارزات چه گوارا را تنها راه رهایی از کانون سلطه عصر امروز یعنی ایالات متحده معرفی می کنند.تا حدی که هو گو چاوز از تمام همقطارانش خواسته است اندیشه ها و تفکرات این چریک را محور متون آموزشی و نظام تعلیمی خویش قرار دهند و در این راستا امروز نسخه های مجله مانتلی ریویو میان جوانان این خطه دست به دست می چرخد. مانتلی ریویو، مجله مستقل سوسیالیستی بود که پال سوئیزی اقتصاددان نامی چپ آن را بنیان نهاد و شماره نخست آن در ماه مه ۱۹۴۹در حالی که به عکس مشهور چه گوارا با همان کلاه و لباس چریکی اش منقش بود با مقاله ای از آلبرت آینشتاین با عنوان «چرا سوسیالیزم؟» منتشر شد.
ارنستو چه گوارا، پزشک آرژانتینی واسطوره مبارزه آمریکای لاتین، در سال ۱۹۵۴ در مکزیک به کاسترو رهبر انقلاب ۵۹ - ۱۹۵۶ کوبا ملحق شد؛ او سال ۱۹۶۵ کوبا را برای تشکیل یک نیروی چریکی در بولیوی ترک کرد.همانجا با نیروی ۱۷ نفری اش توسط ۱۳۰۰ سرباز محاصره و - تقریباً در چنین روزی - در اکتبر ۱۹۶۷ کشته شد.اعتقاد این مبارز محبوب آمریکای لاتین به تقدم تئوری نبرد چریکی و مسلحانه بر کسب قدرت سیاسی موجب شد او با بسیاری از همقطارانش در هاوانا خداحافظی کند. در این مرحله او حتی راه خویش را از اردوگاه مرکزی سوسیالیسم جدا کرد تا الگوی چپ چه گوارا مستقل از مدل های مرسوم چپگرایی به راه تاریخی خویش ادامه دهد. او اواخر عمرش با نگاهی انتقادی تر با سیاست های اتحاد شوروی برخورد و تأکید می کرد که دو قدرت مسلط برنیمکره شمالی، یعنی اتحاد شوروی و آمریکا، نیمکره جنوبی جهان را استثمار می کنند. آخرین روزهای حیات چه گوارا با حکایت هایی از عشق و شوق او به انقلاب ویتنام سپری شد او ضمن تحسین جنبش مردمی ویتنام رفقایش در آمریکای جنوبی را بر می انگیخت تا «ویتنام های بسیار» خلق کنند.
«چه گوارا» تنها یک جنگجوی قهرمان نبود. او همچنین یک متفکر انقلابی، پیشرو طرحی سیاسی و اخلاقی بود که به خاطر آن نیز مبارزه کرد و جان سپرد.فلسفه ای که به ایمان ایدئولوژیک او یکپارچگی، رنگ و بو و گرما می بخشید، انسان گرایی انقلابی نام یافته است از نظر «چه»، مبارز انقلابی حقیقی، کسی است که به مسائل بزرگتر جامعه انسانی، به عنوان مسأله شخصی خود می نگرد، کسی که « همواره با کشته شدن انسانی در هر کجای جهان درد عمیقی احساس می کند و هربار که پرچم آزادی در هر کجای گیتی به اهتزار در می آید، سرشار از شادی و سرور می گردد».انترناسیونالیسم مورد نظراو بستری معنوی و روشی بود برای زیستن. ضمن آنکه خود چه گوارا در نظر همه هوادارانش اصیل ترین و مشخص ترین بیان انسانگرایی انقلابی بود.
«چه» اغلب اوقات نقل قولی از گفته های حک شده خوزه مارتی- انقلابی چپ آمریکای لاتین- را مبنی بر «معنای شرف انسانی» بیان می کرد. «مارتی » معتقد بود «همه انسان های واقعی» وقتی به صورت انسان دیگری سیلی خورده می شود، باید سوزش این سیلی را احساس کنند.
مبارزه برای دستیابی به چنین شرفی، نیروی محرکه تمامی فعالیت های چه گوارا بود، از آوردگاه «سنتاکلارا» گرفته تا نبرد نهایی و نومیدانه اش در کوه های بولیوی.برخی نیز معتقدند که این طرز تلقی چه گوارا از رمان « دن کیشوت» ریشه گرفته است، زمانی که چه گوارا آن را بر فراز « سییراماتسرا» خواند و در کلاس های ادبیات خود، در میان دهقانان تازه به مبارزه پیوسته، تدریس کرد و در آخرین نامه برای خانواده اش به طنز، خود را با آن هم ذات می پندارد.آنگونه که نوشته اند دراین بحث چه گوارا این سخن مارکس را نیز ترجیع بند قرار می داد که گفته است: «پرولتاریا به شرفش بیشتر نیاز دارد تا به نان».
انسان گرایی چه گوارا بدون تردید از نوع مارکسیزم ارتدوکس نبود، همین تمایز او را از دگم هایی که در آثار و جزوات شوروی و یا تفاسیر استراکچرالیست ها (ساختارگر) و ضد انسان گرایی که در اروپا و آمریکا لاتین در اواسط دهه ۶۰ پدیدار شدند جدا می کند.اگرچه چه گوارا درایام جوانی مطالعه گسترده ای در نوشته های اقتصادی و فلسفی ۱۸۴۴ مارکس انجام داده ،اما این بدان سبب بود که مارکس در آن بخشی از عقاید چریک ها را تبیین کرده بود که « انسان موجودی منفرد است در حالی که مسائل رهایی او به انسان اجتماعی تعلق دارد»، و بدین ترتیب بر مهم بودن مبارزه خودآگاه انسان علیه از خودبیگانگی تأکید می کند، «چه گوارا دشمن سرسخت سرمایه داری و امپریالیسم بود.او رؤیای جهانی از عدالت و آزادی را در سر داشت، جهانی که در آن انسان دیگر به دیگر انسان ها نمی پردازد.انسان این جامعه جدید که «چه» آن را «انسان نوین» یا «انسان قرن بیست و یکم» می نامید، فردی خواهد بود که پس از گسستن زنجیرهایی از خودبیگانگی، دربند همبستگی واقعی و عینی با همسایه خویش و برادری جهانی قرار خواهد گرفت.این دنیای نوین بایستی جهانی تساوی گرا و عدالت مدار باشد.دراین جا جمله معروف «چه» در نامه به ۳ قاره ( به سال ۱۹۶۷) مبنی بر «هیچ آلترناتیو دیگری باقی نمانده، یا یک انقلاب سوسیالیستی و یا کپی ریشخند آمیز آن» شایان توجه است.
اگرچه، چه گوارا تئوری کاملی از نقش دموکراسی در مرحله انتقالی سوسیالیستی تدوین نکرده که شاید این بزرگترین نقیصه کار او باشد، اما او درک دیکتاتور مآبانه را، که بیشترین لطمات را به اعتقادات سوسیالیستی در این قرن وارد آورده، رد نمود. چه گوارا و همفکرانش به این دست مدعیان که توده ها را نیازمند آموزش از طریق بالا می دانستند با نقل قولی از کتاب «تزهای درباره فوئر باخ» مارکس پاسخ می دهند آنها در رد نظریه کسانی که در پی برقراری الگوی توتالیتاریستی از سوسیالیسم بودند این دگم اشتباه را، با مطرح کردن این سؤال که «در این صورت چه کسی به آموزگار آموزش می دهد؟»، رد می کنند.
چه گوارا در این باره در نطق سال ۱۹۶۰ خود گفت: «گام اول آموزش توده ها آشنا کردن آنان با انقلاب است.هرگز وانمود نکنید که تنها با آموزش می توانید به آنان در کسب حقوقشان در حکومتی سر تا پا دیکتاتوری کمک نمایید.قبل و پیش از هر چیز به آنان کسب حقوقشان را بیاموزید، زیرا آنان به موازات کسب پیروزی هایی برای شرکت در حکومت آن چه را که به آنان آموزش داده شده، فرا خواهند گرفت و فراتر از آن، به زودی بدون تلاشی عظیم به آموزگارانی برتر تبدیل خواهند شد» به عبارت دیگرازنگاه او، تنها روش آموزشی که رهایی بخش است آن است که توده ها را از طریق عمل انقلابی شان قادر به آموزش نماید.
گرچه ایده های چه گوارا درباره سوسیالیسم و دموکراسی در مقطع مرگش هنوز متغیر بودند، اما موضعگیری انتقادی رشد یابنده ای علیه جانشینان استالین و « سوسیالیسم واقعاً موجود» آنان در نوشته ها و سخنرانی های او به چشم می خورد.
او در سخنرانی معروف به «نطق در الجزایر» در سال ،۱۹۶۵ از آن کشورهایی که خود را سوسیالیست می خواندند خواست تا به همدستی ضمنی خویش با کشورهای استثمارگر غرب که به حفظ روابط تجاری نابرابر با خلق هایی که بر علیه امپریالیسم به جنگ برخاسته بودند، پایان بخشند.از نظر چه گوارا، سوسیالیزم بدون تغییر در آگاهی که منجر به تمایلی برادرانه تر نسبت به انسانیت، هم در سطح فردی در میان مللی که سوسیالیسم در آنها بر قرار می باشد و هم در عرصه جهانی با همه آن مللی که مورد ستم امپریالیستی قرار دارند، نمی تواند وجود داشته باشد.
او در مقاله اش به نام «سوسیالیسم و انسان در کوبا» در مارس ،۱۹۶۵ مدل های سوسیالیستی حاکم در کشورهای اروپایی شرقی را مورد بحث و مداقه قرار داد و همواره از موضعی انقلابی و انسان گرایانه، این تصور را که سرمایه داری را با تکیه بر بتهای آن می توان شکست داد رد می کرد. «به دنبال بنای دن کیشوت وار سوسیالیسم بودن به واسطه ابزار پوسیده به ارث رسیده از سرمایه داری همچون، کالا به مثابه هسته مرکزی اقتصاد، سودآوری و منافع مادی فردی به عنوان عامل محرکه و غیره - سرانجامی جز بن بست ندارد...برای آفریدن جامعه کمونیستی، همزمان با تقویت بنیان های مادی جامعه، می بایستی انسانی نوین را خلق نماییم»
از نگاه چه گوارا یکی از بزرگترین خطرات ذاتی مدل شوروی، اغماض نسبت به نابرابری های اجتماعی و ظهور اقشار ممتاز بوروکرات است.تحت حاکمیت چنین سیستمی از امتیازات اجتماعی، «این مدیران هستند که مداوماً دستمزد بیشتری دریافت می کنند.نگاهی گذرا به برنامه اخیر جمهوری دموکراتیک آلمان و میزان دریافتی مدیران، نقش مهمی را که به آنها داده شده نشان می دهد»
چه گوارا با رد کردن کپی برداری از مدل وارداتی کشورهای سوسیالیستی موجود الگویی که درصحنه کشورهای سرمایه داری دنبال می کرد و در صدد انجام آن بودهمان است که «خوزه کارلویس ماریاتیکه» می گفت: سوسیالیسم در آمریکا نه می تواند کلیشه ای باشد و نه تقلیدی، بلکه آفرینشی است قهرمانانه.این دقیقاً آن چیزی است که در عوض او به دنبال یافتن راه های جدید برای رسیدن به سوسیالیسم بود، راه هایی که رادیکالتر، مساوات طلبانه تر و برادرانه تر، بیشتر انسانی باشند.
هشتم اکتبر ۱۹۵۷ روزی است که در مارش هزار ساله انسان ستمدیده به سوی رهایی خویش، تا ابد جاودان خواهد ماند.گلوله ها شاید چریک راه آزادی را از پای در آورند، اما اندیشه او را هرگز.این ایده آل ها به حیات خود ادامه داده و در افکار آن نسل هایی که مبارزه را از سر می گیرند، ریشه خواهند یافت.این همان چیزی است که آن قاتلان امثال امیلیانو زاپاتا و چه گوارا در عجز خویش دریافتند.
درپی فروپاشی اردوگاه سوسیالیسم، به طور فاحشی بر خلاف آن جامعه ای که چه گوارا به آن می اندیشید و برای آن مبارزه می کرد، در سرزمین آمریکای لاتین نئولیبرال رواج یافت یعنی سرزمینی که چه گوارا وکاسترو آن را کانون مبارزه علیه سرمایه داری قرار داده بودند زیر بیرق حکومت های لیبرال قرار گرفتند اما این وضعیت دوام چندانی نیاورد.به فاصله کوتاهی موجی از حرکت های چپ گرانه با الهام از اندیشه های چه گوارا این منطقه را فراگرفت.به نحوی که درعرض کمتر از ۵ سال کشورهای مهم این منطقه مانند ونزوئلا، بولیوی، آرژانتین و اکوادور به دست حکومت های انقلابی افتادند.به این صورت اندیشه و تصویر مبارز دهه ۶۰ آمریکای لاتین در هزاره سوم باردیگر در اقلیم آمریکای لاتین به اهتزاز در آمده است.
منبع: مانتلی ریویو
منبع : روزنامه ایران


همچنین مشاهده کنید