سه شنبه, ۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 23 April, 2024
مجله ویستا

حرکت از پدیدارشناسی روح به روانکاوی


حرکت از پدیدارشناسی روح به روانکاوی
بر طبق تفسیر کوژف از هگل در همایش هایش در پاریس انسان خودآگاهی است و هر خودآگاهی انسان است. اما در فرآیند شناسایی نیست که انسان از خود آگاه می شود. انسان وقتی متوجه خود می شود و به خود می آید که خواسته ای داشته باشد. انسان وقتی «من» می گوید که سراپا میل باشد. پس هر خودآگاهی یک میل است. واقعیت انسانی تنها در یک زندگی حیوانی می تواند به وجود آید، زیرا نیاز داشتن وجه حیوانی انسان است و امری است که میان انسان و حیوانات دیگر مشترک است اما این نیاز نمی تواند انسان را تبدیل به خودآگاهی سازد.
این میل حیوانی کافی نیست و فقط موجب می شود انسان متوجه خود شود؛ توجهی که آگاهی نیست. انسان وقتی از زندگی حیوانی فراتر می رود که ابژه میل او نه موجودی بی جان، که یک خودآگاهی باشد. بدین ترتیب میل حیوانی به میل انسانی تبدیل می گردد که به سمت یک دیگری است. اما آن دیگری نیز خود یک خودآگاهی است و چیزی جز میل اش نیست، پس میل انسانی میل به میل یک دیگری است. یک معنای این عبارات این است که انسان میل دارد دیگری به او میل داشته باشد. معنای دیگر هم این است که انسان میل دیگری را به عنوان میل خود اقتباس می کند و خواهیم دید که این دو معنا مستلزم یکدیگرند.
حال می توانیم حرکت دیالکتیکی از شناسایی به خودآگاهی را درک کنیم. انسان از خود شناخت دارد؛ اما تا این شناخت از جانب دیگری (و در حد کمال از جانب همگان) تأیید نشود، شناخت واقعی نیست، زیرا شناخت واقعی باید کلی و دائمی و برای همگان معتبر باشد و به زبان هگلی با واسطه باشد. تمام تلاش های انسان ها در راستای به رسمیت شناخته شدن از جانب دیگران است تا بدین ترتیب خود را محقق سازند.
می بینیم که انسان فقط در میان جمعی از انسان ها انسان است و انسان منفرد و غیراجتماعی از موجودیت انسانی خود کاملاً تهی می شود. انسان موجودی است که به آنچه دیگران میل دارند، میل می ورزد و این با میل به «به رسمیت شناخته شدن از جانب دیگری» مناسبت دارد. از سوی دیگر، خودآگاهی از بیرون (ازدیگری) می آید و همین امر آگاهی (من) را به یک شکاف تبدیل می سازد. خودآگاهی، آگاهی از تضاد و دوگانگی درونی خود است و نبرد میان دو آگاهی در واقع در درون هر یک از آنها جریان دارد. این تفسیر کوژف از «پدیدارشناسی روح» هگل به گوش لکان روانکاو که به طور مرتب در همایش های کوژف شرکت می کرد رسید و موجب تحولی شگرف در سنت روانکاوی شد.
کوژف نه تنها نظام هگلی را ملموس و انضمامی ساخت، بلکه به روانکاوی هم بعدی عمیقاً فلسفی بخشید. از نظر لکان انسان هنگامی از خویشتن آگاه می شود که نخستین بار «من» می گوید؛ اماما چه وقت نخستین بار «من» می گوییم؟ وقتی دیگران به ما اشاره کنند و بتوانیم خود را در آینه آنها ببینیم. در روان کاوی لکانی این رخداد «مرحله آینه ای» نام دارد. نوزاد انسان که نسبت به موجودات دیگر اندکی زود به دنیا آمده، خود قادر به رسیدگی به نیازهای خود نیست و کاملاً درمانده است. او هیچ کنترلی بر تن خود ندارد و خود را از جهان اطراف خود و از مادر جدا نمی داند.
به بیان لکان او یک املت (homme lette) است که هم به معنای کودک انسان و هم به معنای تخم مرغی است که هم زده شده و مرزی میان زرده و سفیده آن قابل تشخیص نیست. اما وقتی او خود را در آینه می بیند با یک کل منسجم و متقارن مواجه می شود و مردد می ماند که او آن املت در هم و برهم است یا این کل منسجم و در نهایت اشارات دیگران باعث می شود دومی را «خود» انگارد. انگاشتی که کاملاً موهوم است. بدین ترتیب ما بین مفهوم یکپارچه و واحد «من» و تکثر امیال مان و عدم کنترل مان بر آنها تقسیم می شویم. یکپارچگی ما از بیرون (از آینه) می آید، در حالی که مفهوم «من» ذاتاً شکافدار، بیرونی و پرخاشگرانه است. شکاف میان من و دیگری به درون من می آید.
پس تصور وحدت موهوم است و در واقع نه من یکپارچه و واحد، که یک شکاف تشکیل دهنده سوژه است. شناسایی یا دیگر رفتارهای نظری و انفعالی هرگز به خودآگاهی منجر نمی شوند. عامل شناسایی در موضوع شناسایی خود «گم می شود» ، اما وقتی سوژه متوجه خود می شود که نیازی داشته باشد انسان در آن ابتدا که نیازهای اولیه برایش پیش می آید قادر به ارضای نیازهای خود نیست و به دیگری یعنی مادر احتیاج دارد. کودک نیازش را در درخواست سامان بندی می کند (گریه یا جیغ کشیدن) و مادر باید این درخواست را رمزگشایی کند.
این درخواست باعث می شود یکپارچگی اولیه میان کودک و مادر از میان برود و میان آن دو فاصله بیفتد. بدین ترتیب است که انسان برای نخستین بار وارد حیطه زبانی می شود. این وساطت نوید بخش آگاهی است. در ابتدا رابطه کودک و جهان بی واسطه و یکپارچه بود و حالا مفاهیم آغاز به شکل گیری و وساطت می کنند. در روانکاوی لکانی حرکتی از نیاز به سمت میل وجود دارد که معادل حرکت کوژفی از میل حیوانی به میل انسانی است.
در ابتدا انسان به شیء نیاز زیستی دارد و اگر دراین حد باقی بماند چیزی جز یک حیوان نیست. دیدیم که او برای ارضای نیازش به مادر احتیاج دارد. پس کودک انسان به مادر که بودن او همزمان با ارضای نیاز است، نیاز دارد. اما این نیاز به مادر، حتی وقتی نیاز زیستی ارضا شد، نیز باقی می ماند، یعنی کودک همواره مادر را می خواهد و این امر نیاز را تبدیل به میل می کند. لکان میان «دیگری کوچک» و «دیگری بزرگ» تمایز قائل می شود. دیگری کوچک همان تصویر آینه ای است که کودک با آن همانند سازی می کند و متعلق به مرحله ای است که لکان نظم تصویری می نامد. تمام روابط در این مرحله دوتایی هستند. اما پس از مرحله ادیپی و مداخله عنصر سوم (به جزکودک و مادر) یعنی پدر است که دیگری بزرگ وارد صحنه می شود.
دیگری بزرگ نه فردی دیگر بلکه همان نظم نمادین است. در خوانش کوژف از «پدیدار شناسی روح» دیدیم که سوژه تصور می کند دیگری صاحب میلی از آن خود است- میلی که خود فاقد آن است- و آن را به عنوان میل خود اقتباس می کند، غافل از آن که دیگری نیز خود میلی اقتباسی دارد. درواقع میل در هیچ سوژه ای موجود نیست. این میل، میل دیگری بزرگ است.
سوژه تصور می کند دیگری کاملی وجوددارد که میلش از آن خودش است و بدین خاطر با او همانندسازی می کند. دیگری بزرگ یک جایگاه است، اما این امکان وجوددارد که سوژه ای این جایگاه را اشغال کند. نخستین اشغال کننده این جایگاه مادر است. کودک در مرحله ای بسیار مهم و حیاتی درمی یابد که مادر ناکامل است و دارای فقدان است، پس شایسته اشغال این جایگاه نیست. دیگری بزرگ خط خورده است و امر اجتماعی کامل واسطوره ای وجودندارد.
نظم نمادین از سوء برداشت ها و بدفهمی های بی شمار ساخته شده و به همین دلیل مسأله دار یا به بیان روانکاوی سمپتوماتیک و پاتولوژیک است. اما مفهوم دیگری بزرگ در تقابل با دیگری کوچک به خوبی نشان می دهد که میل انسانی ماهیتاً بیناسوژگانی است.
می بینیم که چگونه روانکاوی با تخصیص موارد انضمامی به عناصر الگوی هگلی، این الگو را تعین می بخشد. درواقع کار روانکاوی در اینجا قراردادن واسطه های بیشتر است. بدین ترتیب می بینیم که الگوی هگلی در اندیشه پس از خود منجر به موشکافی های عمیقی شده است.
مهدی پارسا
منبع : روزنامه ایران


همچنین مشاهده کنید