شنبه, ۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 20 April, 2024
مجله ویستا


یادداشتی بر دو فیلم اکران شده در ماه رمضان


یادداشتی بر دو فیلم اکران شده در ماه رمضان
اکران ماه مبارک رمضان امسال یکی از ضعیف ترین نمایش های مشابه در چند سال اخیر بود. سرگیجه(محمد زرین دست)، مسیح(ع) (نادر طالب زاده) و قصه دل ها(امیر هوشنگ درویش پور) سه فیلمی بودند که در این ماه به روی پرده رفتند و به همراه کلاهی برای باران(مسعود نوابی) که نمایش خود را از اواسط تابستان آغاز کرده بود، اکران ماه رمضان امسال را کامل کردند.
سه فیلم یاد شده را می توان از ضعیف ترین آثار چند سال اخیر سینمای ایران دانست که به نظر می رسد اکران آنها تنها رفع تکلیفی برای تهیه کنندگان و پخش کنندگان شان بوده است. البته باید به این نکته هم اشاره کرد که تماشای سهل انگاری ها و ضعف های آشکار سه فیلم یاد شده برای تماشاگر ریز بین چندان هم خالی از لطف نیست. پارسال فیلم شغال(اصغر نصیری) در میان منتقدان و فیلم بین ها به عنوان " یک زی مووی " تمام عیار سر و صدایی به پا کرد.
به جرات می توان سرگیجه و قصه دل ها را نیز زی مووی های امسال نامید که در بسیاری از لحظات شان برای مخاطب مفرح و خنده دار از کار درآمده اند.
● سرگیجه : لرزاندن روح استاد هیچکاک در گور !
محمد زرین دست در اواسط دهه ی چهل شمسی فیلم هایی ساخت که در راستای موج موسوم به "فیلم های جیمزباندی" قرار داشت و نتوانست در میان صاحبنظران و کارشناسان توجهی را به خود جلب کند و در گیشه نیز پاسخ جندان مناسبی از سوی تماشاگران دریافت نکرد. زرین دست پس از ساخت این آثار ناموفق رهسپار آمریکا شد و در طول بیش از سی سال حضور در آنجا با نام تونی زرین دست به ساخت آثار اکشن کم خرجی دست زد که تنها مناسب شبکه های ویدئویی بودند و در نظام پیچیده و عظیم صنعت فیلمسازی هالیوود جایی برای عرض اندام نداشتند.
او پس از بازگشت به ایران با راه انداختی جنجال های ژورنالیستی اعلام کرد قصد دارد تا فیلمی با رعایت استانداردهای محصولات عظیم و پرخرج هالیوود بسازد و حتی از مذاکره با ستاره های بزرگ سینمای جهان برای حضور در این فیلم خبر داد.
اما تمام آرزوهای جناب کارگردان نقش بر آب شد و ایشان در مدتی کوتاه پی برد که مناسبات سینمای رنجور کشورمان قابل قیاس با مختصات سینمای روز دنیا نیست! در نهایت حتی تلاش زرین دست برای نقش آفرینی بازیگران طراز اول سینمای ایران هم در فیلمش کارساز نشد و او مجبور شد تا فیلم را با حضور خود و بازیگران فعلی فیلم کلید بزند.
اما رویاهای او تمامی نداشتند و پس از اتمام فیلمبرداری او اعلام کرد که قصد دارد تا اولین اکران سرگیجه در جشنواره ی فیلم کن باشد! اما اهل فن دیگر می دانستند که این بزرگ نمایی ها تصورات خوش خیالانه ای بیش نیست و به این جنجال های کاذب روی خوش چندانی نشان ندادند. در نهایت فیلم نزدیک به دو سال بر روی دست سازندگانش ماند تا اینکه تهیه کننده ی خوش نام اثر، مرتضی شایسته، تصمیم گرفت تا با قرار دادن سرگیجه در بین فیلم های اکران ماه رمضان، خود را از دست فیلمی که قرار بود چیز دیگری باشد، نجات دهد!
در همان نگاه اول، حتی تماشاگر عام نیز ایرادهای فراوان سرگیجه را می تواند بشمارد. فیلم داستان مردی به اسم ساسان سرکش(محمد زرین دست) است که پس از سی سال به ایران بازمی گردد و در این بین به کمک یک راننده ی تاکسی به نام الیاس(کوروش تهامی) سفری ذهنی را به گذشته ی خود آغاز می کند. فیلمنامه ی سرگیجه غلط های آشکار زیادی دارد؛ از منطق روایی داستان و نحوه ی شخصیت پردازی های کاراکترها گرفته تا نوع وقایع بیشمار و گاه غیرقابل باور فیلم و جنس دیالوگ ها. قرار است که فیلم به نوعی حدیث نفس فیلمساز نیز باشد اما نتیجه چیزی در حد فاجعه است! دیالوگ های اثر بیننده را به یاد نمایشنامه های رادیویی می اندازد و اجرای بازیگران اصلی اش به بازی هنرپیشگان فیلمفارسی های ضعیف دهه ی سی و چهل پهلو می زند و نقطه ای تاریک در کارنامه ی حرفه ای شان به شمار می آید.
از همه بدتر اینکه خود محمد زرین دست از پس اجرای نقش خویش عاجز است و در جاهایی از فیلم نوع رفتار و واکنش هایش تماشاگر را به خنده وا می دارد! چهره پردازی ابتدایی بازیگران به خصوص در سنین پیری مکملی برای بازی ضعیف هنرپیشگان اصلی سرگیجه شده است که تنها تمسخر بیننده را به دنبال دارد. محمدرضا جدیدی ساز خود را روی صحنه ها می زند و موسیقی اش با جنس تصاویر فیلم اصلا همخوانی ندارد.
کارگردانی سرگیجه نیز از پختگی و تجربه ی چهل سال حضور سازنده اش در پشت دوربین خبر نمی دهد و به خصوص در صحنه های پر جمعیت و شلوغ (نظیر به رگبار بستن تظاهر کنندگان) برای تماشاگر تداعی کننده ی مجموعه ها و فیلم های تاریخی و ضعیف تلویزیونی است. با این وجود آرزوهای جناب کارگردان تمامی ندارد و اعلام کرده است که برای اکران سرگیجه به بازارهای جهانی فکر می کند!
ای کاش که او به جای این خیالات واهی به سالن های تاریک و کم تماشاگر سرگیجه سری بزند و شاهد خروج تماشاگران فیلمش در اواسط نمایش آن باشد و کمی در این باره تعمق کند. چیزی که اکنون با نام سرگیجه بر پرده ی سینماهاست، ارمغانی جز سرگیجه برای مخاطبش به همراه ندارد. تنها می ماند حیرت و تاسف از انتخاب نام یکی از شاهکارهای تاریخ سینما برای چنین ملغمه ای! شاید از این انتخاب که در نهایت بی سلیقگی انجام شده است و با هیچ برچسبی نمی توان به داستان آن سنجاق کرد، روح استاد هیچکاک هم در گور به خود بلرزد!
● قصه ی دل ها : فیلم فارسی زنده است !
هوشنگ درویش پور، کارگردان اهل شمال سینمای ایران، پس از چند سال دوری از سینما این بار با قصه ی دل ها بازگشته و اثر ضعیف دیگری به کارنامه ی کم رنگ خود اضافه کرده است. او در نیمه ی ابتدایی دهه ی هفتاد به ساخت آثاری از قبیل سالهای اضطراب، سالهای جوانی، بی تو هرگز و هدف سخت دست زد که آخری به ادعای خودش یکی از پرفروشترین فیلم های تاریخ سینمای ایران در شهرستانها و اکران دوم سینماهای تهران بوده است.
او قصه ی دل ها را دو سال قبل و با نام "حشره" مقابل دوربین برد که مدتهای مدیدی در صف طولانی اکران باقی ماند تا اینکه اکران ماه رمضان امسال نصیبش شد. قصه دلها داستان امیر(حامد ملک) پسری اهل گیلان است که برای کار به تهران می آید و با عسل(لیلا اوتادی)، دختر صاحب کارخانه ای که امیر در آن مشغول به کار شده است، رابطه ای عاطفی برقرار می کند و در این بین گرفتار حوادثی می شود. روند منحنی حرکتی داستان و نوع شخصیت پردازی کاراکترها بی شباهت به پاورقی های نشریات عامه پسند و فیلمفارسی های تین ایجری دهه ی پنجاه نیست.
درویش پور به سبک فیلمفارسی سازان مشهور، اجازه نمی دهد حتی برای لحظه ای قصه ی پرسوز و گداز فیلمنامه اش گریبان بیننده ی بیچاره را رها کند و بی توجه به رعایت اصول دراماتیک، وقایع، داستانک ها و آدمهای گوناگونی را مقابل دوربین خود می آورد تا شاید بتواند نبض تماشاگرانش را در دست بگیرد. غافل از اینکه نوع رفتار و واکنش های شخصیت های اصلی و روابط میان آنها آن قدر سطحی و ضعیف است که انگیزه ای در مخاطب برای پیگیری ادامه ی داستان به وجود نمی آورد.
از همه بدتر شخصیت های منفی داستان هستند که می توان آنها را کپی نعل به نعل بدمن های تک بعدی فیلمفارسی ها نامید. هرجای داستان که به حضور شخصیت حسام (شهرام عبدلی) و دار و دسته اش به عنوان نیرویی تهدید کننده برای دو جوان فیلم نیاز باشد، سر و کله ی آنها پیدا می شود و هنگامی که دو جوان پس از تحمل مصائبی(!)به وصال هم می رسند، کارگردان و فیلمنامه نویس(توران اکبری) بدون مقدمه خبر از دستگیری حسام در فرودگاه و پشیمانی پدر (منصور حیدری) و خانواده اش می دهند تا داستان در مسیر دلخواهشان به پایان به ظاهر تراژیک خود نزدیک شود.
مشکل در اینجاست که حتی پایان تلخ فیلم نیز نمی تواند وزنه ای برای این داستان به اصطلاح عاشقانه به حساب بیاید، زیرا کارگردان در قسمت هایی از فیلمنامه که باید زمینه ی مناسبی را برای نزدیکی بیننده با دو جوان اول فیلم و متاثر کردن او از جدایی ابدی آن دو در پایان قصه فراهم می کرد، تمام دقت و انرژی خود را صرف داستانی کلیشه ای، بی روح و دافعه انگیز کرده بود.
بازی هنرپیشگان اصلی فیلم مناسب مجموعه های کم مایه ی تلویزیونی است و میمیک و طرز ادای دیالوگ های شان در بعضی از فصل های فیلم باعث تبسم و گاه خنده های مکرر بیننده می شود.
این مورد را در زمانی که امیر به دست عمال حسام معتاد می شود، به وضوح می توان دید. اعتیاد امیر و ترک کردن خلق الساعه اش یادآور فیلم های درجه چندم سینمای مواد مخدر دهه ی پنجاه و شصت سینمای ایران است و بازی حامد ملک و جنس دیالوگهایش این تداعی را در ذهن بیننده بیشتر زنده می کند.
ای کاش فیلمسازانی نظیر هوشنگ درویش پور در آدمها و محیط پیرامونشان دقت بیشتری به خرج می دادند و به صرف اینکه تنها فیلمی بسازند تا نام خود را در گوشه ای از تاریخ سینمای ایران ثبت کرده باشند، بسنده نمی کردند. قصه ی دل ها را خیلی راحت می توان فراموش کرد.
سینمای ما
امیررضا نوری‌پرتو
منبع : سایت خبری ـ تحلیلی سینمای ما


همچنین مشاهده کنید