سه شنبه, ۲۹ اسفند, ۱۴۰۲ / 19 March, 2024
مجله ویستا


شهر و ساکنانش


شهر و ساکنانش
گفته شد که طرح شهر جدید به اقتضای مصلحت بینی تهیه نشده است بلکه شهر انعکاس وجود آدمی است. طرح شهر جدید را بشر متجدد در افکنده است بنحوی که میان وجود او و ساخت و ساز شهر نحوی تناسب و هماهنگی وجود دارد.
لوکوربوزیه معمار بزرگ مدرنیست حکایت کرده است که روزی در شانزه لیزه دست و پای خود را در میان اتومبیلهایی که از دو طرف می‌آمدند گم کرده است و یک لحظه بیمناک شده است که مبادا نتواند جان خود را از این مخمصه بیرون برد اما پس از اینکه خود را به پیاده رو رسانده دریافته است که مردم باید خود را با ترافیک و رفت و آمد سریع اتومبیلها هماهنگ سازند، ترس اول و آرامش بعد با هم بی مناسبت نیستند.
مدرنیته با خود سرعت و خطرهای ملازم با سرعت آورده است.
بشر متجدد باید برای مواجهه با این خطرها مهیا باشد ولی مگر تجدد با اتومبیل به شهر راه یافته است؟ وقتی اولین شهر جدید یعنی پطرزبورگ ساخته شد هنوز از اتومبیل و ترافیک و سرعت مدرنیته خبری نبود. حتی هوسمان هم بولوارهای عریض پاریس را پیش ساخته شدن اتومبیل ساخته بود.
نکته اینست که نه شهر را برای اتومبیل ساخته‌اند نه اتومبیل را برای شهر. پطر کبیر و هوسمان پطرزبورگ و پاریس را برای رفت و آمد اتومبیل نساختند. اتومبیل نیز از آن جهت ساخته نشد که فی‌المثل خیابانهای پاریس مهیای تردد آن بود. اتومبیل و خیابان هر دو از اجزاء طرح مدرنیته‌اند چنانکه علم و تکنولوژی و ادبیات جدید نیز از ارکان و شئون عمده تجددند.
داستایوفسکی درست گفته بود که پطرزبورگ انتزاعی ترین و تصنعی ترین شهر جهان است زیرا این شهر قبل از اینکه آثار تجدید از ریشه تفکر و هنر متجدد بروید ساخته شده بود، آنهم در روسیه که هر چه بود در کاروان تجدد پیشتاز نبود.
پطرزبوگ شهر متجدد و تجدد پرور روسیه بود و عجیب نیست که حوادث و داستانها و رمانهای نویسندگان بزرگ روس بیشتر در شهر پطرزبورگ می‌گذرد زیرا رمان به عصر و شهر مدرن تعلق دارد.
من در اینجا به این معنی نمی‌پردازم که چگونه در شهر انتزاعی با انتزاعی‌ترین و ساختگی ترین شهر مدرن ادبیات بزرگ روس و نویسندگانی مثل گوگول و پوشکین و داستایوفسکی و ماندلشتام ظهور کرده‌اند و چرا پطرزبورگ ، دریچه گشوده روسیه بسوی غرب و تجدد، شهری جدا و استثنائی باقی ماند و چه شد که نام شهر را چند سال قبل از انقلاب اکتبر به پطروگراد(نام روسی) تبدیل کردند و پس از انقلاب اکتبر نام لینگراد بر آن نهادند و مرکز حکومت را از آنجا به مسکو منتقل کردند. آیا در این انتقال رمز پشت کردن به مدرنیته را باید جستجو کرد؟
بلشویکها در نظر با مدرنیته (تجدد) مخالف نبودند اما نه فقط ناچار بودند پنجره‌ای را که بسوی غرب باز می شد ببندند بلکه دراطراف سرزمین امپراطوری روسیه پرده یا دیوار آهنین کشیدند. مسکو چیزهایی از منورالفکری پطرزبورگ رادست چین کرد و آن را زیر نظر پلیس مخفی شوروی قرار داد. شاید در تفن فکری خود مایبل باشیم که شهرهای برازیلیا و بوئنس‌آیرس و نیومکزیکو و تهران و قاهره و بانکوک را با پطرزبورگ قیاس کنیم.
این شهرها را برای این نساخته‌اند که نمونه شهر تجدد یا گشایشی بسوی تجدد باشد اما پطرزبورگ مثال شهر و تجدد بوده‌است که قبل از ظهور دیگر شئون تجدد در روسیه پدید آمده است یعنی در زمانی که روسیه مهیای تجدد نبود، سودایی از تجدد بسر پطر زده بود که در بنای شهر پطرزبورگ ظاهر شد.
شاید هم پطر کبیر در ساختن این شهر نظر به آمستردام داشته و اهمیت آن شهر او را برانگیخته باشد که پطرزبورگ را بسازد اما پطرزبورگ شبیه آمستردام یک مرکز بزرگ تجاری بود و پطرزبورگ شهر هنر و ادبیات و این تکته بسیار پرمعنی است که هنر و ابیات جدید روس نسبتی با آن شهر دارد چنانکه نویسندگان و شاعران روسی از پنجره پطرزبورگ به غرب نگاه می‌کردند و می‌پرسیدند که باید با آن یگانه شد و اگر این یگانگی لازم است راه آن از کجا می‌گذرد و روسیه چه باید بکند و چه زاد راهی باید فراهم کند. پطرزبورگ یک شهر متجدد انتزاعی در غربی ترین نقطه روسیه یعنی کشوری که چندان متمایل به تجدد نبود، ساخته شد.
البته مردم شهر بکلی باتجدد بیگانه نبودند اما تجدد در آنجا طراوت نداشت که با وزیدن بادی از غرب به شرق هوای آن در همه جا پراکنده شود.
شهرهای بوئنس آیرس و نیومکزیکو از نوع دیگرند. آنها براساس طرح تجدد ساخته نشده اند بلکه وقتی باد غرب تجدد را بهمه جا برده است این شهرها نیز دگرگون شده و بصورتی ناموزون توسعه یافته اند. این شهرها، شهرهای وابسته به مدرنیته اند اما نه با تذکر و خودآگاهی به طرح تجدد پیوسته اند و نه تاریخشان دنباله تاریخ قبل از آشنایی با تجدد است .
مردم این شهرها هم با شهر خود هماهنگند یادرست بگوییم در شهر ناهماهنگ، مردم نیز با سازناساز شهر همسازند . در شهرهای کنونی در هر جای جهان که باشند نظم دادن به ساخت و ساز و رفت و آمد یک امر اجتناب ناپذیر است اما این نظم در شهرهای توسعه نیافته معمولاً انعکاس روح انسان ازتجدد مانده و از گذشته رانده است . این روح توسعه نیافته را در در و دیوار شهر و مخصوصاً در نظام ترافیک و خانه سازی می توان یافت .
شهرسازان از عالم خود جدا نیستند و نمی توانند هر طور که بخواهند شهر ها را طراحی کنند. آنها حتی در انتخاب مصالح ساختمان نیز کاملاً آزاد نیستند . امروز در همه جای جهان مثل صد سال پیش
نمی توان خانه ساخت و مردم صد سال پیش نمی توانستند در خانه های کنونی ساکن شوند .طراحان شهرهای عصر پایداری یونانی شهرهایی را طراحی می کردند که برای سکونت و زندگی یونانیان زمانشان مناسب بوده است .
شهر امروز هم بمردم این زمان تعلق دارد . ما دیگر به شهر قدیم تعلقی نداریم . اگر بازار شهری به خیابان تبدیل می شود و کسی اعتراض نمی کند بدان جهت است که با د تجدد وزیده و رشته تعلق سابق را سست کرده است . اگر کسی هم اعتراض کند و چنین اقدام هایی را بی توجه انگارد نگاه او بیشتر نگاه یک باستان شناس است .
او اعتراض می کند که چرا میراث فرهنگی یادگار تاریخی را از میان برده اند . لازم نیست تکرار کنم که میدان نقش جهان ( میدان امام ) دراصفهان در تصرف توریست است . این میدان دیگر مرکزی نیست که راهی هم به بازار داشته باشد بلکه خود به کالا مبدل شده است .
( از این قبیل سخنان شاید بوی نوستالژی استشمام شود اما من فقط وضعی را که پیش ْآمده است وصف می کنم و به خوب و بد و رد و قبول آن کاری ندارم و نه فقط نمی گویم که باید در برابر تجددایستاد بلکه از چگونگی این ایستادگی نیز تصور روشنی ندارم . بنابراین وقتی می گویم میدان به کالا مبدل شده است نمی خواهم بگویم که به عهد صفویه بازگردیم یا کاش می توانسیتم به آن عهد بازگردیم .)
شهر امروزه بیشتر به یک مهمانخانه و کاروان سرای بزرگ شباهت دارد . در شهرهای کنونی همه مردم مسافرند. شهر محل تردد قطارها و اتومبیل هاست . در آغاز مدرنیته خیابان در عین حالکه به پیشواز اتومبیل
می رفت محل تفریح و خرید و فروش و مد نیز بود اما بتدریج بازار که به خیابان آمده بود ناگزیر از خیابان جدا شد. پیاده روها از میان رفتند و خیابانها به نهرهای کوچکی شباهت پیدا کردند که به رودخانه های بزرگ یعنی به شاهراهها و اتوبانها می پیوندند .
شهرها اکنون در اختیار قطار و اتومبیل و وسائل ارتباطی است . حتی ترافیک هم با کامپیوتر تنظیم می شود. چنین شهری را بر طبق سلیقه نمی توان تغییرداد بلکه سلیقه های ما نیز تا حدی با نظام شهر جدید میزان می شود. آیا اخلاق مردم زمان ما با مردم قرون گذشته محدود به اختلاف در سلیقه هاست؟
آیا سلیقه خانه سازی تغییر کرده است اما این سلیقه نمی توانست تغییر نکند. اگر کسانی باشند که بهر دلیل بخواهند خانه ای مثل خانه اجداد خود داشته باشند نه آن خانه را می توانند بسازند و نه در آن خانه ها می توان با آسایش بسر برد. مردم هر زمان خانه خود را به مقتضای نظم عالمی که در آن بسر می برند می سازند زیرا وجود آدمی و خانه و نظم عالم با هم تناسب دارند.
خانه ای که فی المثل خواجه نصیر الدین طوسی در اخلاق ناصری وصف می کند برای آدمهای زمان او مناسب است و با عالمی که او و کتابش به آن تعلق‌ داشته ا ند، تناسب دارد. شهرهای امروزی هم ساکنان خاص خود را دارد. ساکنان شهرهای کنونی از چه حیث با مردم قدیم تفاوت دارند؟ اینها چه چیزها دارند که گذشتگان نداشته اند و چه چیزها ندارند که آنها داشته اند؟
آشکار است که در طرز لباس پوشیدن و غذا خوردن و معاشرت و در نظم کار و اوقات فراغت و خواب و بیداری مردم تغییر بسیار پدید آمده است ولی بنظر می رسد که چیزهایی بدون تغییر مانده باشد . مردم گذشته اعتقادات دینی داشته اند و اکنونیان نیز همچنان به اصول و احکام دیانت اعتقاد دارند. مشکل این است که شهر جدید شهر دینی نیست یعنی دینداران هستند اما آ»ها در شهر دینی بسر نمی برند ( خیابانها و میدانها و ساختمانهای عمومی را با نامهای دینی و قدیسی نامیدن نشانه تعلق خاطر به شهردینی است اما شهر با نامها دینی نمی شود ) ولی مگر شهر دینی چیست ؟
ظاهراً شهری که مردم آن دیندار باشند شهر دینی است و شهری غیر دینی استکه مردمش دیندار نباشند پس دینی بودن و دینی نبودن شهر به نظام و ساختار و معماری شهر ربطی ندارد. در هر شهری می توان نماز خواند و روزه گرفت و زکوه داد و مسجد ساخت و مراسم عبادت برگزار کرد. اکنون در همه جهان شهر بزرگی را نمی شناسیم که مسجد نداشته باشد.
نکته ای که هست این است که این مسجدها متعلق به نمازگزاران است و با بقیه شهر سر و کار ندارند یعنی قانونی که بر زندگی همه مردم و از جمله نمازگزاران حاک است، از مسجد صادر نمی شود بلکه مسجد در حاشیه آن شهرها قرار دارد. در عالم متجدد غیر مسلمان این وضع اختصاص به مسجد ندارد . ارتباط مردم با کلیسا هم ارتباط خصوصی است .
بنابراین شهرهای مسیحی نشین را هم نمی توان شهر مسیحی خواند ولی قبلاٌ گفتیم که شهر اسلامی شهری است که مردمش مسلمان باشند . مگر نمی توان و نباید این تعریف را در مورد شهر مسیحی هم صادق دانست و چرا شهری که مردمش مسیحی هستند شهر مسیحی خوانده نشود . تاکنون هیچکس نگفته است که پاریس و نیویورک و لندن و هامبورگ و حتی رمشهرهای مسیحی اند و اگر کسی این شهرها را مسیحی بداند موجب تعجب و انکار می شود و این تعجب و انکار بی وجه نیست . مگر مسیحیت در پاریس و لندن و رم چه شانی دارد که این شهرها را مسیحی بدانیم ؟ اما اگر این اشکال وارد باشد آن را بر وضع ریاض و بیروت و دمشق و قاهره نیز باید بتوان اطلاق کرد یعنی این شهرها هم بصرف اینکه ساکنانشان مسلمان باشند اسلامی نمی شوند.
چه چیز یک شهر را دینی می کند؟ پاسخ دادن به این پرسش دشوار است شاید کسی بگوید دینی بودن یک شهر امری اعتباری است و اگر شهر دینی گفته می شود آن را یک تعبیر خطابی باید بشمار آورد ولی حتی بفرض اینکه شهر دینی یک لفظ و اعتبار صرف باشد چنانکه گفتیم شهر را به اعتبار اعتقاد ساکنانش متصف به صفت دینی و غیر دینی نمی کنندچنانکه توکیو و بانکوک و رم و تل آویو و آنکارا را کسی شهر شینتو و مسیحی و یهودی و مسلمان نمی شمارد پس حتی دینی بودن اعتبار شهر هم ملاک دیگری می‌خواهد. آیا وجود مساجد و مصلی ها ملاک اسلامی بودن شهر نیست و شهری که پنج هزار مسجد دارد نباید شهر اسلامی خوانده شود؟
مردم شهرهای دمشق و استامبول و آنکارا و بسیاری دیگر از شهرهای کشورهای مسلمان صبح ها بانگ اذان بیدار می شوند . آیا این شهرها اسلامی نیستند؟ اگر مردم با یک اذان بیدار شوند و خفتن و بیدار شدن و رفت و آمد و کار و بارشان برحس اوقات و وظایف دینی تنظیم شود آن مردم زندگی دینی دارند و شهرشان هم شهر دینی است زیرا نظم دینی بر آن حاکم است اما نظم همه شهرها و از جمله شهرهای ممالک اسلامی نظم تکنیک است .
نه فقط خانه و خیابان را بمقتضای نظم تکنیک می سازند بلکه کار و استراحت و تفریح و خواب و خوراک هم تابع همان نظم است. هفته ای چهل ساعت باید کار کرد زیرا ترتیب جهانی اینطور مقرر داشته است . مدرسه ها ساعت معینی آغاز بکار می کنند و درسهای معینی را که در همه جهان تدریس می شود می خوانند و در ساعت معینی تعطیل می شوند، مغازه ها هم همینطور . وقت آزاد مردم صرف دیدن برنامه های تلویزیونی و فیلم و ... می شود .
البته گروههایی از مردم نیز در مراسم دینی شرکت می کنند اما این مراسم مزاحم و مانع هیچ کاری نیست و با برگزاری آنها هیچ تغییری در کارها و در نظم امور بوجود نمی آید. نظم چنین شهری نظم غیر دینی ( و نه ضد دینی ) است . نظم فیزیک شهر هم معمولاً با نظم اجتماعی و رفتاری آن هماهنگ و متناسب است یعنی شهرسازی و ساختن خانه نیز فارغ از موازین دینی و در بهترین صورت با رعایت نظم علمی تکنیکی صورت می گیرد. نظمی که بقول لوکوریوزیه آدمی نیز باید خود را با آن هماهنگ و همنوا سازد . توجه کنیم که با وجود دو هزار سال مخالفت با افلاطون هنوز ما در عالم افلاطونی بسر می بریم . افلاطون می گفت فرد و مدینه و عالم نه فقط با هم هماهنگند بلکه هر سه یک کلمه اند که با حروف ریز و درشت تر نوشته شده اند.
اکنون هم می گویند نظم وجود بشر همان نظم شهر و عالم است . تفاوتی که این نظر بانظر پیر استاد تاریخ غربی دارد این است که افلاطون اصل را عالم تکوین می گرفت ولی در تجدد نظم را نظم تدوینی ( علمی تکنیکی یا نظم تکنیکو سیانفیک ) می دانند .
اگر شهر می تواند نظم تکنیکی علمی داشته باشد چرا شهری با نظم دینی ممکن نباشد؟ مدینه پیامبر نظم دینی پیدا کرد و شهرهای کوفه و بصره و بغداد با طرح اسلامی پدید آمد و بسیاری شهرهای قدیم با نظم اسلامی هماهنگ شد اما اکنون مسئله این است که در عصر مدرنیته چگونه می توان شهرها را با نظم اسلامی سامان داد و اداره کرد.
شهر مدرن تابع ضرورتهای مدرنیته است و این ضرورتها مدام تغییر می کند تا آنجا که می توان گفت شهر متجدد شهر متغیر است پس اگر شهر ما باید شهر دینی باشد تامل کنیم که چگونه یک عنصر جوهری دینی در شهر وجود داشته باشد که دست تطاول دگرگونی که ذاتی عالم متجدد است به آن نرسد . طرح اتوبان و خیابان از قدرتی برخوردار است که رعایت هیچ چیز و هیچ جا را نمی کند .
در حدود سی سال پیش که اطراف و حوالی حرم امام رضا علیه السلام را بقصد بازسازی خراب کردند بعضی مهندسان معمار بی آنکه قصد تظاهر به دینداری داشته باشند ( گرچه شاید ذوق دینی داشتند )این اقدام را نوعی تجاوز به حریم حرمت امام علیه السلام دانستند. اکنون حریم حرم خیابانهای پر رفت و امد است و فاصله ای که میان خیابان و حرم گذاشته اند گر چه بقصد نوعی ادای احترام است اما راهی نیست که زائر در آن خود را مهیای عرض ادب به ساخت قدس امام سازد.
اکنون که بمناسبت از مشهد امام هشتم (ع) یاد کردیم شهر مقدس مشهد را بعنوان مثال و نمونه شهر دینی درنظر آوریم . این شهر حول حرم امام و مساجد و مدارس اطراف آن ساخته شده و درحقیقت شهر طوس به مشهد متقل شده است . شهر دینی در اطراف یک مرکز قدسی قوام می یابد و از آن نیرو و حیات می گیرد اما اکنون توسعه شهر تابع قانون دیگری است .
در مدخل یکم شهر روی علامت راهنما نوشته شده بود: مرکز شهر ، مصلی و فرمانداری . این نوشته شهر قدیم و نیز شهر اسلامی را بیاد می آورد. مصلی و دارالحکومه در مرکز شهر است اما بنظر می آمد که تابلو راهنما صرفاً را نشان می دهد که به سه محل شهر یعنی مصلی و فرمانداری و مرکز شهر می رود و چه مانعی دارد که مصلی و فرمانداری و مرکز شهر از هم دور باشند و از راهی که نشان می دهد بتوان به آنجاها رفت اما بنا را بر این گذاشتیم که فرمانداری و مصلی هر دو در مرکز شهر بهم چسبیده یا خیلی نزدیک بهم باشند .
فرمانداری که دارالحکومه نیست ولی مصلی مهم است زیرا لااقل هفته ای یکبار در آنجا نماز جمعه برگزار می شود. نزدیکی و دوری مصلی به فرمانداری تاثیر دارد و نه چیزی به مصلی می افزاید یا از آن می کاهد. در واقع اگر مصلی به فرمانداری نزدیک باشد این نزدیکی یک امر اتفاقی است . در بسیاری از شهرهای جهان معمولاً ساختمان شهرداری زیباترین ساختمان شهر است اما این زیبایی که در گذشته مظهریت داشته است و اکنون نیز ساختمان شهرداری و فرمانداری و حتی مصلی ساختمانهای نمونه و مثالی شهرند اما نظام و ساختار شهر تابع قانون یا قوانین خاصی است .
مصلای تهران در محاصره بزرگراههاست و شاید این وضع چندان نامناسب هم نباشد زیرا وقتی در یک روز عید صدها بزرگراههاست و شاید این وضع چندان نامناسب هم نباشد زیرا وقتی در یک روز عید صدها هزار نفر از هر گوشه و کنار شهر برای نماز عید می آیند وسایل نقلیه باید مسافران را نزدیک درهای مصلی پیاده کنند و پیداست که مصلی خللی در کار شهر و بزرگراه ایجاد نمی کند و ساختار شهر را بر هم نمی زند. گفته اند شهری که لوکوریوزیه در هند ساخت در عین حال که یک شهر متجدد است با سنت هندی سازگاری دارد .
شاید بتوان شهرهایی را طراحی کرد که ساکنانش در خانه ها و کوچه های آن احساس آرامش کنند اما طراحی که بداند کدام آدمیان در کدام شهر آرام و قرار می گیرند باید دلی آگاه و جانی آزاد داشته باشد . مشکل عصر ما این است که مردمان و شهرها و چیزهای دیگر پیوسته در تغییرند و بسرعت تغییر می کنند و هیچ طرحی ثابت نمی ماند .
تنها طرحی که می توان گفت در دویست سال اخیر دگرگون نشده است و شاید بزودی دگرگون نشود طرح مدرنیته است . در طرح مدرنیته شهر مرکز ندارد و گاهی نیروی توسعه چندان قوی است که حتی حلبی آبادهای اطراف شهرهای بزرگ کشورهای توسعه نیافته نیز نمی تواند در برابر آن مقاومت کند .
زمانی در اروپا تلقی این بود که برجهای بلند و آسمان خراشها متعلق به آمریکاست چنانکه فی المثل در پاریس بسیاری از مردم از ساختن آسمان خراش موسوم به برج مون پازماس ناراضی بودند اما بمحض اینکه آن برج ساخته شد برج سازان پاریس آنسوی خط کمربندی شهر را پر از برج کردند.
ساختن و برپا کردن شهر آرامش واعتقاد بسیار دشوار است اما اگر به تامل بپردازیم و با این تامل وجود ما به قرار و آرامش برسد ، شهر آرامش را هم می توانیم بسازیم . شهر با ساکنانش هماهنگ و متناسب است . ما خودمان را از شهر و شهر را از خودمان جدا ندانیم . ما آدمیان همواره عالمی داریم و در عالم خود کسی هستیم . تغییر وجود ما با تغییر عالم همزمان است . شهر ما آیینه وجود ما و نظم و نظام آن مظهر سامان و بی سامانی روح و فکر ماست .
در کشورهای توسعه نیافته مردم با شهر بزرگ هماهنگ نشده اند و بآسانی هماهنگ نمی شوند . در این ناهماهنگی مشکل است که طبیعت شهر را تغییر داد . کوشش عمده باید صرف سامان بخشیدن و نظم دادن به امور باشد .
اگر شهر به نظم و هماهنگی برسد تحول و تغییر آن با تحول وجود مردم هماهنگ می شود و وقتی مردم تعلق دینی دارند انعکاس تعلقشان را می توانند در شهر بیابند. شهر بیمار را ابتدا باید درمان کرد آنگاه امکانات دینی شدن آنرا در نظر آورد . اگر فی المثل تهران را در نظر داشته باشیم باید یک برنامه ده ساله که در آن توسعه عمودی و افقی شهر با توجه به جمعیت و هوا و آب و مدرسه و اماکن عمومی و ترافیک و تعداد اتومبیل و وسایل نقلیه و .... منظور باشد طراحی شود.
دکتر رضا داوودی
منبع : آرش رضائی


همچنین مشاهده کنید