جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا


یک فیلم بی منطق


یک فیلم بی منطق
فیلم کلاغ پر از قواعد سینمای تجاری تبعیت می کند. اثری که تلاش کرده تا از الگوهای تجاری و عناصر جذاب امروزی برای مخاطب عام بهره ببرد. استفاده از زوج گلزار - افشار و بازیگران فرعی شناخته شده مثل اکبر عبدی، حسام نواب صفوی، مریم سعادت و بهنوش طباطبایی بهره گیری از لوکیشن های شیک، اتومبیل ها و شخصیت های ثروتمند و به طور عمده طرح جذاب اولیه. قصه فیلم از مختصات هدفمندی تبعیت می کند. رضا قرار است نامزدش را زیرنظر بگیرد و با سارا مواجه می شود که او نیز دقیقاً هدف رضا را دارد و هدف این دو بر یک مبنا یعنی جلوگیری از ازدواج مسعود (نامزد سارا) و رویا (نامزد رضا) استوار است. اما با زیرنظرگرفتن این دو، حقایقی کشف می شود و از طرفی نیز با هم بودن رضا و سارا در نهایت آنها را به هم می رساند. اما این طرح جذاب و خوراک یک اثر تجاری با بازیگران پولساز چگونه اجرا می شود. انبوهی از سؤال های بی پاسخ، رویدادهای کاذب و دیالوگ ها و اجرای ضعیف در اجرا فصل اول دیدار رویا و رضا در رستوران و اغلب فصل های تابع این نوع میزانسن را موسیقی با ضرباهنگ گیتار پرکرده است که فضا را از حالت طبیعی گفت و گو خارج و شبیه نوعی کلیپ می کند.
ازجمله فصل های اضافی و غیرمنطقی پاسخ رد شنیدن رضا است که بلافاصله در خانه اش شروع به گریه کردن می کند و به لحاظ کارگردانی تعقیب خانواده رویا توسط رضا با بدترین دکوپاژ اجرا شده است.
رضا در نزدیکترین موقعیت به اتومبیل آنها است و این فصل در جاده چندین بار و در چندین موقعیت نشان داده می شود. اما قاعدتاً رویا هم خانواده اش به دلیل شناخت وسیله نقلیه رضا یک بار هم که شده می توانند در آینه اتومبیل او را ببینند. از رضا در خانه اش پدر و مادری نمی بینیم. او ظاهراً تنهاست و بعد ازمدت ها بی کاری شغل جدید روزنامه نگاری پیدا کرده و بلافاصله از رویا تقاضای ازدواج کرده است اما در آپارتمانی زندگی می کند که با وجود بیکاری طولانی مدت او بهترین امکانات رفاهی و دکورها و اشیای گران قیمت و بهترین وسایل منزل با متراژ بالای یک خانه را دراختیار دارد.
ازطرفی به جهت پاپوش درست کردن برای مسعود چک پول های ۱۰۰ هزارتومانی به آدم های خیابانی (درویش فیلم) بذل و بخشش می کند.
حتی ویلایی که اجاره می کند ویلای بسیار گران قیمتی است. چطور یک آدمی که تا چند وقت بیکار بوده توان پرداخت مبالغ اینچنینی را دارد.
فصل هایی از فیلم هم بود و نبودشان ارتباطی به ماجرای اصلی ندارد. مثل خانه تکانی رضا که با موسیقی و آب و تاب نمایش داده می شود.
طرح و توطئه های رضا و سارا نیز با منطق واقعیات بیرونی سازگاری ندارد وقواعد ژانر را نیز نمی توان با این افراط زیرپا گذاشت و از آن گذر کرد.
این دو در رستورانی عملیات انجام می دهند که می دانیم صاحبان این رستوران ها و افراد شاغل درآن حتی برای ورود یک دقیقه ای، مشتری ها را زیر نظر می گیرند تا اتفاق ناگواری باعث کم شدن مشتری هایشان نشود و دائم حضور دارند و سرویس می دهند. در یک چنین محیطی چگونه رضا لباس پیشخدمت پوشیده از چرخهای حمل غذا استفاده کند و بعد بی دردسر از رستوران خارج می شود. بدون این که مسئولان رستوران و حتی خود مسعود جلوی وی را بگیرند. در کنار او هم سارا دائم از این وقایع عکس می گیرد بدون این که میزهای کناری اینها اطلاعی از این تخلف پنهانی به وی یا مسئولان رستوران بدهند. البته فصل رستوران به دلیل دکوپاژ اشتباه کارگردان از موقعیت روشنی برخوردار نیست. یعنی نه واکنش اطرافیان نه حضور مسئولان رستوران در دکوپاژ وجود ندارد تا منطق واقعی این سکانس از دست نرود. از این جالب تر این که رضا با فاصله اندکی خود را به عنوان کاندید به مسعود معرفی می کند تا وارد دم و دستگاه، وی شود اما با همه زرنگی اش متوجه نمی شود که مسعود به راحتی وی را خواهد شناخت و ظاهراً فیلمنامه نویس ناگزیر به این طرح بوده تا رضا را وارد ماجرا نماید. در حالی که به راحتی و با خرید بلیت امکان حضور وی به عنوان مخاطب و طرح آزاد کردن موش ها در میان جمعیت امکانپذیر می شد تا این که رضا خود به عنوان یکی از مانکن ها که قطعاً مسئول ورود و خروج آنها تا لحظه آخر قرنطینه شان می کند ناچار شود خود را به رویا نشان دهد که البته این اتفاق نمی افتد. نکته جالب این سکانس پی بردن مسعود از قضیه خرابکاری ها به وسیله رضا است. او رضا را می گیرد و به او می گوید که او را شناخته که در رستوران بوده است بعد به جای این که فرضاً او را به پلیس معرفی کند و یا نامزدش را خبر کند که رضا همان فردی است که در رستوران موجب سوءتفاهم میان وی و رویا شد، خودش راه جلوی پای رضا می گذارد و می گوید حتماً حسادت موجب شده تو این کار را بکنی و از این همه دردسر چشم پوشی کرده و رضا را برای ادامه همکاری به عنوان مانکن استخدام می کند و حتی با آن موقعیت کسی را برای زیر نظر گرفتن وی قرار نمی دهد. او به اندازه کافی با «فریبا دارایی» و زنان دیگر رابطه دارد اما فیلمنامه نویس برای جور کردن فیلمنامه ناچار شده وی را عاشق واقعی رویا بقبولاند تا از آن طرف سارا و رضا بدون هیچ مشکلی به هم برسند.
اصلاً طراحی شخصیت های نیمه دیوانه - نیمه سالم از اهداف همین جور کردن فیلمنامه است. مسعود باید عملکرد «خنگ و خلی» داشته باشد تا پی به قضایا نبرد آدمی که در بهترین شرایط و با دم و دستگاه فراوان که عکس تبلیغی اش در پوسترهای شهر وجود دارد، چطور با این وضع تصمیم گیری می کند. این در مورد صاحب بنگاه معاملات ملکی (اکبر عبدی) هم صادق است. یک چنین آدمی با این وضع عقلی اش چطور می تواند خودش را جمع و جور کند چه برسد به رفتن در کار ملک و املاک و این جز این که یک طرف قصه یعنی اجاره کردن نهایی خانه به وسیله رضا و سارا در فیلمنامه باید دربیاید می تواند چیز دیگری باشد.
طراحی شخصیت رضا هم تابع وضع صحیحی نیست. رضا قرار است آدم خوبی برای سارا باشد تا در نهایت قصه با علاقه مند شدن آنها به هم بسته شود. برای همین است که در سکانسی او مشغول خواندن نماز است که سارا سر می رسد و به طور اتفاقی وی را می بیند اما او بدون اجازه و برای بار اول دیدارش با سارا صندوق عقب اتومبیل وی را بازرسی می کند و زمانی که پی می برد مسعود عاشق واقعی رویا است (که البته به لحاظ منطق فیلمنامه ای دچار اشکال است) موش در «مزون» مسعود می اندازد و وی را از هستی ساقط می کند در حالی که درطرح اولیه بنابراین بوده است که رضا و سارا، رویا را متوجه اشتباهشان برای ازدواج با مسعود (پس از پی بردن از رابطه او با فریبا) کنند یعنی یک کار غیرانسانی مرتکب می شود که صرفاً برای خوشآمد مخاطب کاربرد دارد نه منطق فیلمنامه و ماجرای فیلم.
وضع سارا برای ادامه انجام عملیات و همراهی با گلزار وخیم تر است او از ابتدا پی به فساد مسعود می برد اما بدون دلیل همپای رضا به فعالیتش بر ضد مسعود ادامه می دهد. در حالی که همه تشکیلات دوربین و میکروفن گذاری در منزل ویلایی مسعود منصرف کردن وی به وسیله سارا از ازدواج با رویا است در حالی که با توجه به شخصیت مثبت سارا در فیلمنامه و پس از پی بردن به اخلاق اصلی مسعود هیچ انگیزه مشخصی مطرح نمی شود هر چند امکان وجودی برای انگیزه هایی چون فیدشدن مسعود و جایگزینی رضا، لجبازی برای ضربه زدن به مسعود و یا کمک به رضا می تواند مطرح شود. اما هیچ یک به طور مشخص مطرح نشده و فیلم با همان روال اولیه ادامه پیدا می کند. حتی قضیه می توانست به تماس تلفنی رویا و اطلاع به شریک سابق مسعود همان جا ختم شود. اما این اتفاق در انتها می افتد و فیلم کش و قوس هایی بدون در نظر گرفتن یک چنین مبانی پیدا می کند. کما این که خود گلزار هم به راحتی می توانست فیلمی از رابطه فریبا و مسعود بگیرد (فیلم و عکس گرفتن در این اثر کار راحتی عنوان شده است) و به طور غیرمستقیم در اختیار رویا قرار دهد و غائله را ختم نماید در حالی که هر بار بیشتر از مرتبه قبل متوجه پوشاندن قضیه به وسیله خانواده و خود رویا بعد از متوجه شدن روابط مشکوک مسعود شده است و اصرار بر ادامه یک چنین ارتباطی میان خود و رویا تابع هیچ پایه مشخصی از عناصر دیالکتیکی قصه نیست. در یک چنین فضایی است که دیالوگ های آبکی از طرف مسعود مطرح می شود او به رویا می گوید: «دوست داری امشب تا صبح حرف بزنیم تا آفتاب طلوع کند» و رویا در جواب می گوید: «من عاشق طلوع آفتابم.»
به طور عمده یک چنین قواعدی نمی تواند سؤال های منطقی از طرح و توطئه، فیلمنامه ماجرا و رویدادهای فرعی و آدم ها را پاسخگو باشد. البته فیلم از ضرباهنگ مناسبی برخوردار است و خوشبختانه به اندازه کافی رویداد برای سرعت بخشیدن به این ریتم برایش مهیا است. حتی می توانست از وقایع بیشتری نیز بهره ببرد و تدوین کمک بزرگی به فرآیند مورد اشاره داشته است. اما چنین بستری بشدت نیازمند قواعد منطقی فیلمنامه و شکل و شمایل صحیح روایتی با توجه به فرمولی است که سناریو تعیین کننده آن است و نسبت آن با ژانر یا زیر ژانر مورد نظر فیلمساز اصلی ترین امتزاجی است که می توانست فیلم را به لحاظ استاندارد نجات دهد.
به این ترتیب کلاغ پر که نخستین ساخته فیلمسازش شهرام شاه حسینی نیز هست فراتر از یک اثر متعلق به گیشه گام برنمی دارد.
علی اصغر کشانی
منبع : روزنامه ایران


همچنین مشاهده کنید