پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا


تاملی در مدرنیته ایرانی


تاملی در مدرنیته ایرانی
▪ نویسنده: علی میرسپاسی
▪ ترجمه: جلا‌ل توکلیان
▪ نشر: طرح نو
مدرنیته عبارت است از هستی یافتن عصر حاضر به طوری که بتواند ماوایی برای ما باشد. مدرنیته در نقاط گوناگون جهان نیز سرنوشت‌های بعضا متنازعی را پیمود. در انگلستان، دربار و کلیسا خود را با روند تجدد همراه کردند; به تعبیری اینها تجدد را درونی کردند و با آن همراه شدند. جامعه شناسی نیز درانگلستان آنطور که در فرانسه بود پا نگرفت. متفکرانی چون میل واسپنسر بیشتر فردگرا و روانشناسی‌گرا بودند تا کل گرا. در انگلستان برخلا‌ف فرانسه ما شاهد قتل‌عام و مصادره اموال اهل دیانت و دربار نیستیم; اما در فرانسه مدرنیته به حادترین شکل خود پیش رفت و توانست مرزها را درنوردد.
اولین قانون لا‌ئیسیته در این کشور پایه‌ریزی شد و سنت روشنگری و توجه به عقل به مثابه کانون رهایی بخش انسان از خرافات و موهومات مدنظر قرار گرفت. در آلمان ما شاهد تجددی بودیم که در آن دولت و کلیسا قدرت بسیار زیادی داشت و بیشتر جنبه‌های تکنیکی مدرنیته را مدنظر قرار می‌داد. از این رو فاصله عجیب و غریبی بین خواست‌های جامعه و آنچه به شکل واقعی قابل پیاده شدن بود، به وجود آمد و آلمان برخلا‌ف فرانسه نسبت به روشنفکری خوش‌بین نبود و مهد سنت رمانتیسیز می‌بود که شروع آن را می‌توان در‌هامان و ادامه آن را در هگل و نیچه بازیابی کرد.
در آلمان ضعف نیروهای اجتماعی از یک سو و فن‌گرایی از سوی دیگر به شکل رادیکالی پیش رفت و روندهای حادی ایجاد شد. درمجموع می‌توان آلمان را حاوی خصوصیاتی به شرح زیر دانست. تاخر زمانی در تجدد نسبت به مدرنیست، دولت نظامی‌ سیاسی معتقد و کلیسایی و اشرافی، ناتوانی اهل فکر در ایجاد تحول عظیم اجتماعی و فن‌گرایی گسترده که همه اینها دست به دست هم دادند که به رادیکالیزه شدن تفکر انجامید.
به قول میرسپاسی، آلمانی‌ها آنقدر در خیال ساختن خانه‌ای ایده‌آل و آرمانی بودند که از تحقق علمی آن بازماندند. یکی از خصوصیات مدرنیست آن است که آزادی و دموکراسی را به جوامع ارزانی می‌دارد اما آنها را در تنهایی‌هایشان رها می‌کند. فیلسوفان آلمانی به این افق باز شده دلخوش نبودند وتمایل نداشتند آلمانی گم شده و سرگردان رانظاره‌گر باشند. آنها به دنبال احیای معانی و اصالت‌های از دست رفته بودند ودر باب غایت و هستی انسانی تامل می‌کردند. چنانچه باز هم به قول نویسنده باید گفت: در خانه‌ای که آلمان‌ها برای خود ساختند، جز کینه و نفرت نسبت به جهان، معانی دیگر مجال بروز نیافت و سرانجام با ورود سربازهای بیگانه بود که این کشور به دنیای مدرن پیوست.
اما مدرنیته ایرانی چه سویه‌ای دارد؟ آیا مانند آلمانی‌ها خودش را به فن سالا‌ری دلخوش کرده و به کلیت تجدد بدبین است; تا جایی که می‌خواهد پروژه‌های ضدتجدد را کلید بزند؟ آیا مانند فرانسوی‌ها دائما از پی‌ریزی هرگونه بنیانی اظهار نارضایتی می‌کند و هر از چندگاهی خود را به بحران، انقلا‌ب یا شورشی دلمشغول می‌دارد تا ثابت کند هیچ مقر و سکنی را بر نمی‌تابد و یا آهسته و پیوسته چون انگلیسی‌ها می‌خواهد مدرنیته را با تامل، بدون ایجاد گسست عظیم دولت‌ ملت و با اتکا به سنت‌های قدیمی بازشناسد. باید گفت هر سه نحله فوق را می‌توان به نحوی در ایران مشاهده کرد. آیا ایرانیان توانایی آن را دارند که میان هویت یگانه تاریخی و ارزش‌ها و ساختارهای جدید جهان نوعی تعادل برقرار سازند.در دوران مشروطه تفکری جا افتاد که ما باید از سر تا به پا فرنگی شویم.
تعدیل یافته این تفکر که می‌توان آن را در دیدگاه‌های مصدق جست‌وجو کرد، نوعی اشتیاق را در درون خود می‌پرورد که آماده می‌شد به راستی جامعه ایران را دموکراتیزه کند.اما این گفتمان با گفتمان سنتی هم عصر خود وارزش‌های برآمده از آن مواجهه‌ای غیرصلح‌آمیز داشت و در نهایت زمین بازی را به او واگذار کرد. گفتمان جانشین، گفتمانی بود که تمایلی جدی به مدرنیزاسیون مستقل از مدرنیته داشت. البته مدرنیته را نیز در جاهایی متحمل می‌شد که بتواند گفتمان سنتی را مرعوب نموده و با او سرناسازگاری بگذارد اما در جاهایی که خلل و فرجی در قدرت بی حد و حصر خود احساس می‌کرد، بنای ناسازگاری با مدرنیست را می‌گذاشت. باز هم به قول میرسپاسی به ظاهر جهانی پدیدار شد که در پی حل مسئله معاصر شدن ما بود، اما با تضادی که با تفکر دموکراتیک داشت، چند دهه از تاریخ ایران را به کژراهه برد.بازه زمانی ۳۲ تا ۵۷ سپری شد و سرخوردگی‌ها می‌توانست ایرانی‌ها را وادار سازد که از خیر ساختن این خانه جدید منصرف شوند و تنها به حفظ همین خانه پدری کفایت کنند. اما درعین حال آنها با انقلا‌ب ۵۷ نشان دادند که کماکان سودای ساختن این خانه را در سر دارند واین بار با گذشت یک قرن از انقلا‌ب مشروطیت، درحالی که ایران شرایط پیچیده‌تر و دشوارتری را تجربه می‌کرد، در خیال ساختن ایرانی جدید بودند و روشنفکران ایرانی در این تجربه جدید متوسل به گفتمانی دینی و جنبش توده‌ای شدند; اما بعد از انقلا‌ب باز هم نقاط اشتراک به زودی پایان یافت. این نکته معلوم بود که ایرانیان به دنبال جامعه‌ای جدید بودند اما اینکه این جامعه چگونه باشد و چگونه محقق شود، محل اختلا‌ف‌های عمیق و فراوان است.
البته نویسنده اعتقاد دارد که شوق روزافزونی را می‌توان در چهره ایرانی‌ها مشاهده کرد که برمبنای آن بتوانند دوباره آرمان‌هارا زنده کنند و وضعیت ایران را انسجام بخشند، اما کماکان این سئوال نیز وجود دارد که شبهاتی که امثال آرامش دوستدار و سیدجواد طباطبایی نسبت به ایرانیان درمورد امتناع تفکر مطرح می‌سازند، به کجا می‌رود؟ آیا کماکان باید خوش‌بینانه و شاید بهتر باشد بگوئیم ساده‌لوحانه‌ به انتظار نشست تا روزی مدرنیته ایرانی یا حتی نوعی دیگر رمانتیسیزم ایرانی سربر آورد و جامعه ایرانی را مواجه را پرسش کند یا باید گفت حراست تاریخی ایرانیان نیندیشیدن است و ایرانیان پرسشگران بی پرسش هستند و هیچ‌گاه افق معنا، پرسش و آینده به رویشان گشوده نیست; جهان بین‌الا‌ذهانی معنا ندارد و تصمیمی مبتنی بر عقلا‌نیت را نمی‌توان درمورد اینان به نظاره نشست؟
امین فیروزگر‌
منبع : روزنامه حیات نو


همچنین مشاهده کنید