جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا


نغمه‌ساز فاراب


نغمه‌ساز فاراب
«نغمه‌ساز فاراب» نوشته علی‌اکبر والایی ترسیم‌گر دورنمایی از زندگی ابونصر فارابی است و لاجرم، در گونهٔ زندگینامه داستانی جاخوش کرده است. نویسنده با توجه به حجم نه چندان زیاد کتاب، ۱۱۸ صفحه، بر آن بوده تا اندیشه، گرایه‌ها و توانمندی‌های فردی فارابی را به منصهٔ ظهور برساند.
بی‌شک بخش اعظم جذابیت و گیرایی داستان به‌خاطر همین مسئله است. و این امر باعث شده تا تصویری باورپذیر از شخصیت و زندگی فارابی معلم ثانی ارائه شود. البته والایی برای پرداخت شخصیت این دانشمند بزرگ به شرح روان‌شناسی و ترسیم ژرفای او روی نیاورده است بلکه سعی کرده، شخصیت اصلی داستان خود را هنگام مواجه شدن با حوادث و در ضمن عمل و گفتار، به خواننده معرفی کند؛ که البته تا حد قابل قبولی از عهده اقامه دلیل برآمده است. وی با تسلطی چشم‌نواز به ترسیم فضاسازی بومی و منطقه‌ای فاراب مبادرت ورزیده و از عناصر کلیدی، چون درختان نارون و تبریزی، کاروان و... در حد قابل قبولی استفاده کرده است. در عین حال که نمادهای جمعی مطرح‌شده در داستان فوق، خوش افتاده است و باعث شده تا رابطه حسی مناسبی پدید آید.
ناگفته پیداست یکی از دغدغه‌های نویسنده این اثر و سایر نویسندگان «زندگینامه داستانی» قرار دادن زندگی یکی از شخصیتهای برجسته ایران به عنوان عنصر محوری و بنمایه اصلی داستان و بالطبع دوری جستن از فضاسازی وهم‌گونه، جادویی و فراسویی است. رویه ثابت برای دست یازیدن به این خواسته، نزدیک کردن داستان به زندگی حقیقی شخصیت مورد نظر و بهره‌ بردن از عناصری چون عینیت‌نگری، دلالتگری و مستندسازی می‌باشد.
نویسنده تا آنجا که می‌تواند باید در تشریح زندگی و غور در اندیشه‌های فرد مذکور، بکوشد و کمتر از عنصر تخیل و وهم استفاده کند. اما از آنجا که او خالق داستان نیز هست، باید به ساختار، بافت و نظام درونی داستان نیز، پایبند باشد. در واقع نویسنده در این قلمرو هم باید جانب شخصیت‌محوری و شرح درست زندگی و اندیشه او را حفظ کند و هم اینکه، باید قواعد و رموز داستان‌نویسی را با نهایت دقت به کار بندد. از این رو فراهم کردن اسباب مساعد کار، یعنی تلفیق زندگی حقیقی و غیر قابل تغییر شخصیت و رعایت قواعد داستان‌نویسی، کاری بس سخت می‌نماید. به همین دلیل، بسیاری از اندیشمندان عرصه ادبیات بر این باورند که خلق زندگینامه داستانی به مراتب سخت‌تر از رمان است. نویسنده این گونه آثار، جدا از فردیت بخشیدن به حقایق زندگی، می‌بایست به وصف مسائلی بپردازد که به سیر پیش‌برنده داستان، مرتبط باشد.
در عین حال که در رمان، ساختمانی استوار و بی‌نقص ـ به لحاظ تفکر و اندیشه ـ باشد و اثر، کاملاً از خبط و خطا در امان باشد. از این رو، خلق داستان بر پایه زندگی یکی از شخصیتهای برجسته، کاری دشوار می‌نماید.
در «نغمه‌ساز فاراب» نویسنده کمابیش توانسته به الگوی اصلی این ژانر ادبی نزدیک شود و رویدادهایی را در داستان بگنجاند که تحت تأثیر فارابی و زندگی او، به دنبال هم پیش بروند و به نوعی به هم مرتبط شوند. این در حالی است که کتاب فوق، پیش از این توسط «دفتر نشر و فرهنگ اسلامی» منتشر شده و پس از چندین سال، توسط سورهٔ مهر منتشر می‌شود.
در این رهگذر، جا داشت که نویسنده محترم به بازآفرینی اثر همت می‌گماشت و حداقل تعابیر، اصطلاحات و جملات داستان را دوباره‌نویسی می‌کرد. چرا که داستان فوق، جدا از همه نمودهای پذیرفتنی‌اش دارای کاستیها و ضعفهایی نیز هست. متأسفانه در این اثر، علی‌رغم گیراییها و جذابیتهایش، خواننده با نثری بی‌سامان و نازیبا مواجه می‌شود. تسامح و بی‌توجهی نویسنده در گزینش واژگان حساب شده و مناسب و عدم یکپارچگی و همخوانی لحن و کلام راوی، لاجرم باعث شده که داستان، سُست‌بنیاد به نظر برسد. در صورتی که این اثر به دلایل ذکرشده، توانسته دام‌گستری کند و با مخاطبان خود، رابطه دوسویه‌ای را برقرار سازد. متأسفانه در این متن موجز، نمی‌توان به تک‌تک جملات نازیبا و گاه نادرست اشاره کرد. با این حال تعدادی از آنها ارائه می‌شود:
رنگ روشن سبز چمنی، ناگاه دیدگانش را روشن کرد. (ص ۵)
به تاخت به حرکت درآمد. (ص ۱۸)
دو چشم سیاه و براق شوق‌آمیز به او خیره بود. (ص ۵)
رحمان با شرمساری و خاموش سر به زیر انداخته بود. (ص ۷)
جدا از این، نثر داستان یکدست و قوام‌یافته نیست. در بخشهایی، نویسنده از واژگان فخیم کهن استفاده کرده و در بعضی بخشها به زبان محاوره‌ای امروزی داستان را روایت کرده است. همچنین گاه لغزشهایی در گفتار شخصیتها دیده می‌شود. به طور مثال در صفحه ۱۴ آمده است: «دربار خلیفه، چندان از شهر فاراب دور نیست.» و بعد در جایی دیگر آمده است: «فارابی سفر دور و درازی در پیش دارد.» (ص ۱۷). نویسنده همچنین گاه به کرات، نام شخصیت اصلی داستان خود را پشت سر هم تکرار می‌کند و به جای آنها از ضمایر مناسب استفاده نمی‌کند.
در شرح رویدادها و کنش و واکنش شخصیتها نیز، گاهی اشتباهاتی دیده می‌شود. به طور مثال رحمان به فراگیری علم موسیقی علاقه دارد. او از دوران کودکی، با فارابی بوده و به قول استاد همواره او را قلمدوش خود می‌کرده است. او در ابتدای داستان، بدون کوچک‌ترین پیش‌زمینه‌ای در پاسخ سئوال استاد می‌گوید: «دوست داشته موسیقی فرا بگیرد.»
و در یک لحظه فارابی بر آن می‌شود تا به او موسیقی یاد دهد و بلافاصله رحمان از خود شور و هیجان وصف‌ناپذیری نشان می‌دهد. در حالی‌که، اگر رحمان این چنین به فراگیری موسیقی علاقه داشته،‌ چگونه است که فارابی تاکنون درنیافته، و حالا که قصد دارد به او موسیقی بیاموزد، چرا بلافاصله ـ با نام خلیفه ـ ماجرا نافرجام می‌ماند؟
شاید در عالم واقعیت چنین رویدادی رخ داده باشد، که البته کمی غریب به نظر می‌رسد. اما در بستر داستان، نویسنده باید به قوائد داستان‌نویسی هم پایبند باشد. لذا او می‌بایست پیش‌زمینه لازم برای طرح این مسئله را ارائه می‌داد و در همان صفحات نخست، آن هم شتابزده و نابه‌سامان به طرح مسئله، اقدام نمی‌ورزید. جا داشت که نویسنده در ابتدای داستان، کمی عقب‌تر می‌رفت و ماجرا را از دوره قبل‌تر آغاز می‌کرد تا خواننده در پذیرش پنهان ماندن علاقه رحمان به موسیقی دچار مشکل نشود.
نویسنده در جای‌جای داستان خود دچار اشتباهاتی از این دست شده:
همچون تاختن اسب در فضای محدود باغ، آن هم «برای نزدیک شدن سوار به فارابی» (ص ۱۱) و یا اشتباه در توصیف موقعیت شخصیتها، آن‌چنان که قافله‌سالار، ابتدا در عقب قافله سوار بر اسب است. و بعد راوی دچار اشتباه می‌شود و باز هم می‌گوید که «وی به انتهای قافله رفت.» (ص ۲)
و بعد در صفحه ۲۲ مکتبدار برای صحبت با فارابی و شناسایی هویت او به فرمان قافله‌سالار از اسب خود پائین می‌آید و سوار بر اسب نگهبان قافله می‌شود و بعد به‌سوی فارابی می‌رود. در صورتی که می‌توانست با اسب خود، به او نزدیک شود. در این بخش، نویسنده هیچ توضیحی درخصوص عوض کردن اسب نمی‌دهد.
این اثر بایستی یک‌بار دیگر بازنویسی می‌شد. در آن صورت، با اثری جذاب و تأثیرگذار روبه‌رو بودیم. این در حالی است که داستان، نیازمند پژوهش بیشتر به منظور کشف گوشه‌های تاریک زندگی فارابی است. در انتهای کتاب، به نام کتب منبع و مرجع ارائه نشده است.
در صورتی که در آثاری از این دست، جا دارد نام آثار، مورد بررسی قرار گرفته و ارائه شود. ظواهر امر نشان می‌دهد که نویسنده در کار پژوهش، پیرامون زندگی فارابی سهل‌انگاری کرده و می‌توانسته از منابع بیشتری استفاده کند. عدم پرداختن به حوادث متنوع و حفظ صحنه‌های طولانی، عملاً ثابت می‌کند که نویسنده اطلاعات زیادی در اختیار نداشته است. آن‌چنان که بیش از نیمی از داستان به ماجرای کاروان و نقش دزدان برای چپاول کاروان و تدبیر فارابی اختصاص یافته است. در صورتی که این بخش قابلیت آن را داشت، که به راحتی در چند صفحه، به تصویر درآید.
با این اوصاف، داستان فوق علی‌رغم تمام کاستیهایش و علی‌رغم اینکه به بازنویسی احتیاج دارد، نشان می‌دهد که نویسنده از ذهنی خلاق و پوینده برخوردار است. در این اثر، خود فارابی توانسته، نمودی پذیرفتنی از شخصیت‌ خود ارائه دهد و راوی آن‌چنان در این کار، دخالت نکرده و با حضور بی‌دلیل خود خواننده را دچار کلافگی و سردرگمی نکرده است.
با این حال می‌طلبید تا خواننده، بیشتر با درون و نگره‌ها و آرمانهای فارابی آشنا شود. کم بودن تعداد صفحات در روند شکل‌گیری حوادث، بی‌تأثیر نیست. یقیناً نویسنده محترم با دوباره‌خوانی اثر، خویشتن را استیضاح می‌کند و یقیناً پشیمان است که چرا اثر را به دقت و با موشکافی، بازبینی و بازآفرینی نکرده است؟! یقیناً با رعایت موارد پیشنهادی، دیگر مناقشه‌ای باقی نمی‌ماند و اگر این موارد در اثر لحاظ می‌شد، داستانی با ساختمانی قوی و محکم پدید می‌آمد.
کامران پارسی نژاد
منبع : سورۀ مهر


همچنین مشاهده کنید