پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا


جهان جنایی


جهان جنایی
بین کورمک مک کارتی نویسنده و برادران کوئن فیلمساز، وجوه مشترک بسیار دیده می شود و در نتیجه جای تعجب دارد که چرا تا قبل از فیلم جدید «هیچ سرزمینی برای مردان پیر نیست» (و یا «جایی برای مردان پیر نیست») که حاصل همکاری آنها است، آنها به کار با یکدیگر نپرداخته بودند.
چه مک کارتی که نویسنده ای تأیید شده است و چه برادران کوئن (اتان و جوئل) که از ۱۹۸۴ و با ارائه «خون ساده» دائماً در دنیای فیلمسازی مطرح بوده اند، به مسائلی فکر می کنند که چندان از یکدیگر دور نیست. توجه آنها به مسأله زبان و فرهنگ، اشتیاق شان به خلق و ترسیم کاراکتر های غنی، مهارت در تدوین و به تصویب کشیدن محل هایی که در آن به راحتی می توان مکان و شرایط آن را حس کرد و درنهایت عرضه داستان های غیر منتظره ای که در آن هر چیزی ممکن است و احتمال غافلگیری های شدید برای بیننده ها متصور است، رویکرد هایی هستند که در کار هر سه هنرمند فوق وجود دارند و می توان آنها را شناسایی و ردیابی کرد.
«هیچ سرزمینی برای مردان پیر نیست» قابلیت های فوق و به واقع توانایی هر سه فرد مذکور را به شکلی مناسب به یکدیگر پیوند زده است. این ادغان هم ساده و هم پیچیده است، ولی هرچه باشد ما جراهای مورد نظر آنها در یک محیط وسیع و پرمنظره در غرب ایالت تگزاس آمریکا شکل می گیرد و آنجا مکانی است که اتفاقات فیلم جدید برادران کوئن شکل می گیرد. فیلمبردار این کار تازه، کسی نیست بجز راجر دیکینز تصویر بردار توانا و معروف که سال ها با کوئن ها همکاری کرده و این امر به فیلم جدید آنها نیز بسط یافته است.
این فیلم و سوژه، حاصل جست و جوی ناب برادران کوئن برای کشف و لمس داستانی تازه و قابل توجه است و از قضا آنها را به محلی کشانده است که «خون ساده» نیز ۲۳ سال پیش در آن تهیه شد و همچنین به محلی که ۱۱ سال پیش فیلم معروف و موفق تر «فارگو» در آن خلق گشت. فیلم جدید برادران کوئن با رویکردهایی از این دست تبدیل به بهترین کار آنها در سال های اخیر شده و به نظر اکثر کارشناسان یکی از ۲۰ فیلم برتر سال هم به حساب می آید. کتاب سال ۲۰۰۵ مک کارتی درباره جنایت و سایر لطمات اجتماعی در منطقه ریو گرانده آمریکا است و کوئن ها در عین حفظ خط قصه و چارچوب کتاب مک کارتی و بخصوص ارائه مجدد دیالوگ های جاندار آن کتاب، از تخیل گرایی خود نیز غافل نمانده و کاری را ارائه داده اند که هم سنگینی و متانت یک اثر ادبی را در بردارد و هم جذابیت های گریز ناپذیر یک اثر سینمایی را. اگر کتاب مک کارتی را خوانده باشید، متوجه می شوید که جوئل و اتان کوئن انتخاب های خوبی داشته اند و قسمت هایی که آنان رویش انگشت گذاشته و عمده تر ساخته اند، همانی است که باید بر می گزیدند و اگر هم داستان مک کارتی را مطالعه نکرده اید، صبر کنید و پس از تماشای فیلم، دست به قیاس مذکور بزنید و از حسن انتخاب دو برادر فیلمساز مطلع و مطمئن شوید. در هر دو حال به عنوان بیننده این فیلم در غیر قابل پیش بینی و غافلگیر کننده بودن آن گرفتار و محصور خواهید شد و از این اسارت بدتان نخواهد آمد. وقتی در حال دیدن فیلم هستید، دائماً حس می کنید که از همه چیز اطلاع دارید و قادر به تشخیص و فهم همه مسائل هستید، اما وقتی به بخش پایانی غیرمنتظره فیلم می رسید، متوجه می شوید که برداشت قبلی تان اشتباه بوده و برخی چیزهای لازم را نمی دانسته اید. در پایان فیلم تمام تصورات پیشین شما و آنچه در دو ساعت قبلی از مقابل چشم هایتان رژه رفته است عوض می شود و به باورهای تازه ای می رسید و این را هم در هنر سه خالق اصلی فیلم و نامدارانی بدانید که اسم و وصف شان را آوردیم.
شاید استدلال و عنوان شود که پایان فیلم و نحوه خاتمه بخشیدن به قصه آنقدرها هم فوق العاده نیست ولی هر سلیقه و نظری داشته باشید نمی توانید منکر شوید که غافلگیر شده و به فکر فرو رفته اید. ماجرای فیلم درسال ۱۹۸۰ شکل می گیرد و درباره سه مرد است که یک قاچاق بزرگ و پرسود مواد مخدر توسط آنان به بیراهه و دردسر کشیده می شود. در ظاهر، این یکی از داستان های استاندارد این ژانر (جنایی) است اما در عمل و درواقع، هر چیزی هست جز این و بهتر بگوییم این ماجرا بسط یافته تر از آن است که در تعریف یک کار گانگستری ساده و نرمال بگنجد.
یکی از نقش های اصلی فیلم را جاش برولین بازیگر گنگستر آمریکایی (فیلم جنایی جدید ریدلی اسکات) بازی می کند. او مردی به نام لیولین ماس است که از ماجراجویی ها بیم ندارد و پیشتر به جنگ ویتنام رفته و سابقه نظامی دارد ولی در مجموع در یافتن خط زندگی اش و بازگشت به مسیری عادی مشکل دارد و آدمی معمولی نیست. روزی او کیفی حاوی دو میلیون دلار وجه نقد را پیدا می کند و بدون تأمل آن را برمی دارد و دور می شود.
او آدمی است که در گذشته هم سرش کلاه رفته و هم بر سر دیگران کلاه گذاشته و در نتیجه واکنش او در برداشتن کیف حاوی پول طبیعی نشان می دهد.
برادران کوئن که فیلم های «بزرگ کردن آریزونا»، «اوه برادر، تو کجایی» و «لبوفسکی بزرگ» را هم در کارنامه خود دارند، تصاویر و برداشت های متفاوتی را فراروی ما می گذارند و این احتمال را مطرح می کنند که شاید ماس آنقدرها هم آدم بدی نباشد و این سؤال را به طور غیرمستقیم در ذهن تان جای می دهند که؛ اگر شما این کیف نصیب تان شود و در مسیرتان قرار گیرد، همان کار لیولین ماس را انجام نمی دهید در مسیر فیلم با کاراکتر همسر ماس (با بازی کلی مک دانلد) نیز آشنا می شویم. او در نگاه نخست زنی شیرین و درست کردار به نظر می رسد، اما هر چه در مسیر داستان بیشتر به پیش می رویم با کاراکتری متفاوت با آن رو به رو می شویم و کارهایی به جز این را از وی می بینیم.
دیگر کاراکتر کلیدی فیلم آنتون چیگور (با بازی خاوی یر باردم اسپانیایی) نام دارد و او یک آدم روانی و مرموز و با روحیاتی جنایت بار (همچون بسیاری از کارهای برادران کوئن) است که ماس را تعقیب می کند و همه جا در پی او روان است تا پول مورد بحث را از دستش درآورد.
او آدم بخصوصی است و قبل از کشتن افراد مورد نظرش، سکه ای را به هوا پرت می کند و از آنها می خواهد که روی شیر یا خط بودن آن شرط ببندند و براساس درست یا غلط حدس زدن آن، شانس چند دقیقه زندگی اضافی را به آنها می دهد و یا می گیرد. باردم با آرایش خاص چهره اش در این فیلم و نگاه پرغضب خاص تر خود در مسیر داستان، تبدیل به یکی از تأثیر گذارترین آدم های بد فیلم های سینمایی طی سال های اخیر شده است. او آدم غیرقابل پیش بینی و خطرناکی است که هر چیزی را می توان از او انتظار داشت و به سختی قادرید حدس بزنید که حرکت بعدی وی چیست، اما این را می دانید که هر جا پا بگذارد، اتفاقات بدی خواهد افتاد.
نفر عمده بعدی در قصه مک کارتی و فیلم برادران کوئن کلانتر ادتام بل است و چه انتخاب خوبی بوده است تامی لی جونز برای ایفای رل او. وظیفه وی تعقیب هر دو مرد فوق، چه سارق و چه شکارچی قاتل است، ولی فیلم به ما می گوید که او از کارش ناراضی است و لااقل از این شاکی است که چرا برای گذران امورش مجبور است دائماً به دنبال این خلافکار و آن جنایتکار بیفتد و به همین خاطر دنیای فعلی را بی حساب و کتاب می خواند. همه چیز این نقش و هرچیزی که در این کاراکتر می بینید، از خطوط چهره گرفته تا صدای خش داری که از آن منطق و پختگی می بارد، مخصوص تامی لی جونز است و این رلی است که وی حتی در خواب هم می تواند آن را ایفا کند، زیرا به دفعات نقش هایی مشابه را تحویل گرفته و با آنها کار کرده است. اکثر ایفاکنندگان دیگر رل های قابل ذکر در این فیلم، نیز توسط برادران کوئن به درستی انتخاب شده اند و یکی از آنها وودی هارلسون است که او نیز یک فرصت طلب است که پول مورد بحث را تعقیب می کند و خواستار درآوردن آن از چنگ کاراکتر لیولین ماس است. در همین ارتباط باید از بت گرنت در نقش مادرزن ماس، جین جونز در رل مالک یک پمپ بنزین و راجر برایس در رل یک کلانتر دیگر هم یاد کرد، زیرا به کامل سازی قصه یاری رسانده و این امر را میسر ساخته اند.
با این حال برادران کوئن ابتدا و در همه حال، بیشتر روی سه کاراکتر اصلی متمرکز هستند و در همه جا آنها را تعقیب و کارشان را پیگیری و ترسیم می کنند و تماشاگران را با خود به هتل ها و پارک ها و حتی تا مرز مکزیک می برند و از این طریق هیجان و تعلیقی را پایه می گذارند که جایش باید در هر فیلم ژانر تریلر (دلهره آور) و هر کار جنایی محفوظ باشد و حتی نوعی طنز تلخ و ترسناک هم در طول فیلم و در برخی قسمت های آن حس می شود و در حرف های کلانترها نیز می توان این هیجان و خطر و استقبال از آن را حس کرد. آنجا که معاون کلانتر می گوید: «به نظر می آید که افتضاحی شکل گرفته است.» و کلانتر پاسخ می دهد: «نه، این طور نیست اما من کاری می کنم که از راه برسد.» این دیالوگ ها که اغلب در جایی خوب و مناسب نشسته اند و به تبع آن تأثیرگذار هستند، محصول مهارت و محیط شناسی مک کارتی و انتقال درست این حس از طریق برادران کوئن به روی پرده است. آدم های او و حتی خلافکارانی که در این قصه هستند، کاراکترهایی طبیعی و باورپذیر هستند که مک کارتی در اجتماع دیده و با قدری تفاوت به تصویر کشیده و اصلاً خیال پردازی صرف نیستند. نوشته های او هم نوعی دنیاشناسی حقیقت گرایانه را دربردارد و هم ایجاد نوعی امید را برای آینده.
خشونتی که در این فیلم هست، گاهی بیننده را تکان می دهد زیرا قرار نیست از علایق رمانتیک و یا نفی آن نشأت بگیرد و اصولاً برادران کوئن نمی خواسته اند فیلمی برای افراد رقیق القلب بسازند و هیچ سرزمینی برای مردان پیر نیست مانند «Millerصs Crossing» فیلم جنایی سال ۱۹۹۰ آنها محصول احساس بی واسطه آنها در سرزمین خشونت و به تبع آن گاه تند و ضربه زننده است. آدم های بد این فیلم و حتی خوب هایش نمادی از دنیای بی رحم اما واقعی و ملموسی هستند که برادران کوئن می خواسته اند به تصویر بکشند و تقریباً موفق بوده اند. به عنوان مثال؛ کلانتر تام بل (تامی لی جونز) در یکی از سکانس ها در رستوران محبوبش نشسته و روزنامه ای را در دست دارد و در آن خبر قتل ها و جنایات یک زن و شوهر بی رحم را می خواند و رو به دستیارش می کند و می گوید: «کافی است کلمات احترام آمیز و «خواهش می کنم، لطف کنید» در گفت وگوهای مردم تمام شود و آنگاه دردسرهای بزرگ از راه می رسد. بالاخره می رسد!»
این فرهنگ و باور آدم هایی است که فیلم جدید و ۱۲۲ دقیقه ای برادران کوئن پیرامون آنها ساخته شده و دنیایی پیچیده با روابطی خطرناک را توصیف می کند. فیلمی که کمپانی معمولاً موفق میرامکس آن را رو کرده و مجبوریم تکرار کنیم که از بهترین فیلم های سال روبه پایان (۲۰۰۷) است و نامش را در توزیع جوایز برترین های سال که همین روزها شروع می شود و با اهدای اسکار در دهه اول اسفندماه پایان می یابد، به دفعات خواهید شنید.
وصال روحانی
منبع : روزنامه ایران


همچنین مشاهده کنید