شنبه, ۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 20 April, 2024
مجله ویستا

برنده جنگ ماتریکس، تهران یا واشنگتن؟


برنده جنگ ماتریکس، تهران یا واشنگتن؟
روزنامه ساندی تایمز در روز ۲۳/۹/۲۰۰۷ گزارشی تحت عنوان: Secret US Air Force Team to Perfect Plan for Iran Strike (تیم سری نیروی هوایی آمریکا با هدف بهینه سازی برنامه حمله به ایران) را به نقل از منابع دفاعی ارتش آمریکا منتشر نمود که در آن آخرین طراحی‌های افسران عالی رتبه نیروی هوایی آمریکا برای حمله به ایران مورد بررسی قرار گرفته بود. منبع این خبر به شکل دقیق اعلام نشده است و شاید همین امر گمانه‌زنی برای یک جنگ روانی علیه ایران را افزایش دهد اما از سویی دیگر همین عامل، با توجه به لو رفتن برخی اخبار مهم و حساس در رسانه‌های گروهی دنیا، می‌تواند دلیلی برای جدی بودن این خبر باشد. در هر حال هر دو طرف احتمال را باید در نظر داشت گرچه از آن رو که طرف اصلی داستان در این خبر ایران است پس ما باید با فرض آن‌که احتمال تهدید می‌تواند جدی باشد، با موضوع روبه‌رو شده و به بررسی آن بپردازیم. بر اساس این خبر سی تن از بهترین تئوریسین‌ها، طراحان و آنالیزورهای نظامی آمریکا چهار موضوع اساسی را در یک جنگ فرضی با ایران به دقت برای اعلام زمان دقیق حمله به ایران مورد تجزیه و تحلیل قرار داده اند:
الف ) زمان آغاز جنگ
ب ) دوران زمانی جنگ
ج ) پایان زمان جنگ
د ) دوران پس از جنگ
ماهیت گزارش روزنامه «ساندی‌تایمز» چه بود؟ آنچه در پی می‌آید خلاصه و به اصطلاح «چکیده گزارش» است:
نام پروژه «کیش و مات» است. هدف اصلی آن «طراحی عملیاتی» برای جنگیدن پس از مرحله «جنگ هوایی علیه ایران» است. عوامل این پروژه وارثان طراحان حمله به عراق در سال ۱۹۹۱ است. ژنرال «مایکل موسلی» فرمانده نیروی هوایی آمریکا و حدود سی تن دیگر در این پروژه حضور دارند. متخصصین حاضر در این پروژه از گروه متخصصان دفاعی و آنالیزورهای حقایق و مفاهیم حقیقی در دنیای مجازی هستند. آنها طرح‌های اصلی برای حمله را در دنیای مجازی طراحی و اجراء می‌کنند. هدف طراحی، وصول به برنامه جزیی و دقیق برای حمله به ایران است. منابع دفاعی ارتش آمریکا عمر این پروژه را دو ساله می‌دانند. کار اصلی پروژه «کیش و مات» اضافه کردن «فکر و آنالیز» به برنامه حمله هوایی به ایران است. هوش در این میان حرف برتر را می‌زند زیرا بر این اساس، هر جنگی باید آخرین جنگ برای نیل به پیروزی باشد تا بحران‌های پس از فروپاشی نظام صدام حسین و استمرار جنگ، دیگر پیش نیاید.
در همین راستا، استراتژی‌های ابتکاری و پیش بینی نیازهای ارتش آمریکا در هوا، فضا و جنگ الکترونیک به دقت بررسی می‌شود. فرماندهی این پروژه با ژنرال «لورنس اشتود» است که در بین هم قطارانش به یکی از تیز هوش ترین ژنرال‌های ارتش آمریکا شهرت دارد اما دستیار او دکتر «لانی کاس» است که افسر سابق ارتش اسرائیل و متخصص در جنگ الکترونیک است. به اعتقاد دست اندرکاران این پروژه، تحریم‌ها علیه ایران موثر نیفتاده و راه برای قطعنامه سوم با وجود مخالفت‌های روسیه و چین با مشکلات جدی مواجه است از همین رو برای بستر سازی علیه ایران، آمریکا و متحدانش همچون فرانسه و انگلیس باید مستقل از شورای امنیت اقدام کنند. این پروژه همه گونه همکاری‌های سازمان سیا و پنتاگون و دستگاه‌های اطلاعاتی نظامی را به صورت مطلق به همراه خواهد داشت.
به عقیده ژنرال «تامس مک اینرنی» یکی از اعضای کمیته سیاستگزاری علیه ایران، آمریکا می‌تواند با ایران مقابله کند اما آنچه مهمتر از هر حمله‌ای به ایران است این است که چگونه از پاسخگویی ایران جلوگیری کنیم چرا که ایران دانش هسته‌ای دارد و از توان بالایی برخوردار است به همین دلیل ممکن است ایران دانش و اطلاعاتش را به دشمنان آمریکا بدهد، امری که ممکن است دایره جنگ را توسعه دهد. از همین رو در نگاه وی این سؤال مطرح می‌شود که آیا می‌شود انقلابی مخملی ایجاد کرد تا ما نیز ثابت کنیم که هدفمان دولت ایران است و نه مردم این کشور؟ هدف از طرح مورد مناقشه در پروژه کیش و مات، ارائه برنامه دقیق به ارتش آمریکا برای حمله به ایران است تا مو لای درز آن نرود و مدار یک جنگ فراگیر اما هوشمندانه علیه ایران شکل بگیرد. این طرح در پی آن است که به محض این‌که نام ایران برای حمله بر روی میز قرار گرفت، سریعا بگوید که چه اهدافی در ایران تعیین شده است، چه لوازمی مورد نیاز است، چه مقدار هواپیما نیاز است و نقشه بعد از جنگ و یا همان آخرین جنگ پیروز چیست؟ قبل از جنگ باید همه چیز آنالیز شود و نیروهای عملیاتی فقط عمل کنند زیرا نظامیان، وقت لازم برای آنالیز را ندارند و وقتی که فرمان حمله صادر می‌شود آنها فقط باید آغاز کننده باشند. جنگ فقط کشتی و هواپیما نیست بلکه مهمتر از آن این است که آیا به جنگ برویم یا نرویم ... این چکیده اندیشه‌های پروژه موسوم به «کیش و مات» بود.
فلسفه فکری این پروژه به کجا بر می‌گردد؟ چرا استراتژیست‌های آمریکایی همیشه نگاهی ایده‌آلیستی آن هم در عالمی مجازی به بحران‌های جهانی دارند؟ آن‌ها در عالم مجازی و یا خیالی، دشمن طراحی می‌کنند و سپس دشمن را عامل بحران، خطر و تروریسم برای جهان معرفی می‌کنند و سپس با خلق یک قهرمان به سوی نابودی دشمن می‌روند و از قضا همیشه هم موفق می‌شوند و در پایان این عالم مجازی یکی از نشانه‌های آمریکا را بر پا می‌کنند تا نشان دهند که منجی در این جهان کیست، همچون بر افراشته کردن پرچم آمریکا بر روی یکی از ناوهای هواپیما بر آمریکایی در دریای بالکان در پایان جنگ با تروریسم صرب‌ها و این همان نگاهی است که در فیلم‌های اکشن آمریکایی به طور دایم حاکم است. به فیلم‌های قدیمی نظیر سوپرمن، راکی، فیلم‌هایی که قهرمان آن آرنولد شوایتزر(فرماندار کنونی ایالت کالیفرنیای آمریکا) است و فیلم‌های جدید مثل «ماتریکس» نگاه کنید تا به فضای مجازی آمریکایی برای طرح حقایق بیشتر پی ببرید. استراتژیست‌های نظامی آمریکایی نیز در کلافه فکری‌هالیوودی گرفتار شده‌اند به گونه‌ای که در موضوعی به نام ایران با خلق قهرمانی به نام منجی آمریکایی، دشمن را تا مرز نیرویی دست و پا بسته و فاقد استراتژی و تفکر پایین می‌آورند و این در حالی است که در همین راستا با تقلیل قدرت طرف دیگر از خواندن حقیقی بازتاب یک عملیات نظامی فراگیر غافل می‌شوند.
به فیلم سینمایی ماتریکس (The Matrix) که در سال ۱۹۹۹ به روی پرده سینما رفت نگاه کنید. دانشنامه آزاد (ویکی پدیا) چکیده فیلم را چنین می‌آورد: «در آینده نزدیک، آزادی طلبان به کمک تجهیزات محرمانه خود با «نیو» که خود یک «هکر» کامپیوتری است، ارتباط برقرار می‌کنند و به او شرح می‌دهند که حقیقتی که او تصور می‌کند یک «شبیه سازی» پیچیده کامپیوتری است به نام «ماتریکس» که توسط نوعی «هوش مصنوعی» بدخواه طراحی شده‌است. ماتریکس حقیقت را از بشریت مخفی می‌سازد و به آنها اجازه می‌دهد تا یک زندگی متقاعدکننده و شبیه سازی شده در سال ۱۹۹۹ را داشته باشند. در حالی که ماشین‌ها در حال رشد کردن هستند و مردم را درو می‌کنند تا از آنها به عنوان یک منبع انرژی دایمی استفاده کنند. «مورفیس»، رهبر این آزادی طلبان باور دارد که نیو «شخص یگانه» است که انسان‌ها را به سوی آزادی هدایت کرده و ماشینها را برخواهد انداخت. به اضافه نیو، «ترینیتی» و مورفیس در مقابل بنده سازی انسان‌ها توسط ماشینها می‌جنگند، درحالی که نیو کم کم شروع به پذیرفتن نقش خود را به عنوان «شخص یگانه»(یا منجی) می‌کند.
این دانشنامه در باره فیلم ادامه می‌دهد: تنوع در گفت‌وگوهای این فیلم خیلی زیاد است. هیچ سه گانه دیگری را نمی‌توانید پیدا کنید که تمام این دیالوگ‌ها در آن وجود داشته باشد:
ـ باورت نمیشه. ولی تو در کوهستان هستی.
ـ تو درواقع در تمامی جرمهای کامپیوتری که ما برای آنها قوانینی داریم، گناهکار شناخته می‌شوی.
ـ اونها کشتزارگاه هستن نیو. کشتزارگاه‌هایی بی‌نهایت. جایی که نوع بشر دیگر به دنیا نمی‌آید. ما کاشته می‌شویم.
ـ انتخاب یک حیله‌است که بین اشخاص با قدرت و بی‌قدرت به وجود آمده.
ـ در سمت راست به منبع (source) راه دارد و نجات زایان. در سمت چپ به ماتریکس راه دارد و به آن(ترینیتی) و به پایان گونه‌های شما.(بشر)
جاذبه‌های این فیلم و زیبایی‌های فنی آن باعث شد تا شش جایزه را نصیبش سازد:
- برنده جایزه اسکار بهترین ویرایش فیلم
- برنده جایزه اسکار بهترین جلوه‌های ویژه
- برنده جایزه اسکار بهترین جلوه‌های صوتی
- برنده جایزه اسکار بهترین صدابرداری
- برنده جایزه بافتا بهترین جلوه‌های صوتی
- برنده جایزه بافتا بهترین صدابرداری
«ماتریکس» در رسانه‌های فارسی معمولاً ماتریکس نوشته شده) فیلمی است «عملی ـ تخیلی» که در سال ۱۹۹۹ اکران شد. یک آمیزه زیبا از اکشن، هنرهای رزمی و یک فیلمنامه چندلایه باعث شد که این اثر به عنوان یک شاهکار شناخته شود».
چند لایه بودن این فیلم به سناریوی آن و دنیای مجازی‌هالیوود بازمی گردد. دیالوگ این فیلم با نگاه مجازی آمریکایی‌ها به جهان خارج کاملا همخوانی دارد. آنها جهانی مملو از فساد، بی‌عدالتی، ظلم در قالب حکومت‌هایی دیکتاتور و فاشیست و «محور شر» ترسیم می‌کنند که علیه آن نیروهایی عدالتخواه، انسان گرا و حامی حقوق بشر و یکه تاز قیام می‌کنند که به عنوان «شخص یگانه» حکم منجی را برای جامعه جهانی و بشریت بازی می‌کنند.
ماتریکس در حقیقت یک جهان خیالی و یا همان عالم مجازی است که یک انسان قوی و فرهیخته و هوشمند به نام «نیو» در آن انتخاب می‌شود و سپس به نجات بشریت همت می‌گمارد.
نگاه استراتژیست‌ها و یا همان «آنالیزورهای هوشمند» پروژه «کیش و مات» مثل سناریو نویس‌های فیلم «ماتریکس» است.
آنها در دنیای مجازی، دشمنی به نام ایران را فرض کرده‌اند که با سلاح‌های کشتار جمعی در صدد نابودی جوامع بشری متمدن است و در راس آنها در مسیر نابودی جامعه برگزیده اسرائیل گام بر می‌دارد. به عقیده این مجموعه، ماتریکس ایرانی یک فضای بدخواه ضد بشر است که بهترین گزینه برای توصیف آن همان اصطلاح «محور شر» است که قبلا توسط جورج بوش رئیس‌جمهور آمریکا به کار گرفته شده بود. اما این مفاهیم از کجای اندیشه سیاسی ـ دینی نظام آمریکا نشات گرفته است؟ پشت دنیای مجازی «پروژه کیش و مات» آمریکایی‌ها آیا یک فلسفه فکری ـ دینی وجود دارد؟ فلسفه‌ای که دایره اندیشه میلیتاریسم آمریکایی را در جهان و منطقه آسیایی ما گسترش می‌دهد ؟ بله، در کنار شکل گیری این پروژه، یک فلسفه دینی دیگری نیز مخفی شده است که سخنگوی رسمی آن جورج بوش رئیس‌جمهور کنونی آمریکا است و بر همین اساس غلو نکرده ایم اگر بگوییم در ماتریکس ایرانی پروژه کیش و مات، نقش نیو در فیلم ماتریکس را ؛ او خود می‌خواهد اجراء می‌کند.
این فلسفه دینی پنهان در ضمیر سیاست خارجی آمریکا را، محقق و نویسنده لبنانی «محمد السماک» در کتاب «دین در تصمیم سازی دولت آمریکا»(الدین فی القرار الامریکی ـ چاپ دوم ۲۰۰۵ ـ دار النفائس ـ بیروت - لبنان) به خوبی مورد تجزیه و تحلیل قرار داده است. چکیده بحث او چنین است: به رغم آن‌که قانون اساسی آمریکا بر جدایی دین از سیاست تاکید می‌کند اما نقش دین در جریان انتخاب سیاست آمریکا به خصوص آنجا که به خاورمیانه مربوط می‌شود، هرگز مورد غفلت قرار نگرفته است. قاموس این ادبیات دینی توسط جورج بوش، پس از سقوط برج‌های تجاری دوقلوی نیویورک در ۱۱/۹/۲۰۰۱ با شدت بیشتری مورد استفاده قرار گرفت.(محمد السماک همچون بسیاری از اندیشمندان دیگر، از این اندیشه دینی در آمریکا به صهیونیسم مسیحی یاد می‌کند).
«جان نلسون داربی»، یکی از لاهوتیون مسیحی آمریکا در قرن نوزدهم، بیشترین نقش را در شکل گیری صهیونیسم مسیحی در آمریکا بازی می‌کند به گونه‌ای که این جریان دینی در آمریکا بیشتر از هر کسی، خود را به او مدیون می‌داند. دونالد وانگر (Donald E. Wagner, Anxious for Armageddon, " Waterlow, Ontario,Herald press,۱۹۹۵ " P.P۸۱-۸۸) در این باره می‌نویسد: جان نلسون داربی کسی است که پدر شرعی صهیونیسم مسیحی در آمریکا به شمار می‌رود. این جریان پنج قسیس(کشیش) در آمریکا داشته است که یکی از آنها «دی وایت مودی» است. او می‌گوید: یهود ملت برگزیده خدا است و اگر ما فرزندان ابراهیم «یهود» را دوست داشته باشیم آنگاه به امید بازگشت مسیح، سعادتمند خواهیم شد.
اما «ویلیام بلاکستون»، یکی دیگر از این پنج تن در کتابی با عنوان «مسیح می‌آید» می‌نویسد: جنبش صهیونیسم اشاره‌ای حتمی به بازگشت مسیح است. او با تاکید بر حق توراتی یهود بر فلسطین، اعتقاد دارد که آنها به مراحل درخشانی در فلسطین نایل خواهند شد. در فلسفه دینی و فکری این گروه،شکل گیری اسرائیل و حاکمیت قوم یهود بر فلسطین، ارتباط ماهوی با ظهور مسیح دارد از همین رو بین «مسیحیت و قوم یهود» برای ظهور حضرت مسیح در چهارچوب شکل گیری دولت اسرائیل و تکامل آن در فلسطین، ارتباطی همچون ارتباط علت و معلول می‌بینند. با آن‌که یهودیان آمریکا هرگز به دعوت به سوی فلسطین و بر پایی صهیون در آن گرایشی نداشتند و خاخام بزرگ یهودیان آمریکا «امیل هیرش» در سال۱۸۹۰ اعلام نمود که کشور آمریکا به مثابه فلسطین برای یهود و صهیون است اما ویلیام بلاکستون مسیحی با جمع امضای ۴۱۳ تن از شخصیتهای برجسته آمریکایی و از جمله جان و ویلیام راکفلر توانست طوماری به رئیس‌جمهور وقت آمریکا «بنیامین‌هاریسون» تهیه کند که در آن از وی خواسته شده بود تا کنفرانسی بین‌المللی برای بازگشت یهود به فلسطین در آمریکا برپا کند.
همه این اندیشه‌ها در حالی است که متولیان آن معتقدند که یهود در نبردی موسوم به «نبرد آرماگدن» از بین می‌روند، نبردی که یکی از نشانه‌های بازگشت حضرت مسیح از دید آنان است اما این امر هرگز باعث نمی‌شود که همدردی خود را با یهود کتمان کنند. جنبش صهیونیسم مسیحی، برپایی کمونیسم در روسیه در اوایل قرن بیستم، وعده بالفور برای تشکیل دولت یهودی در فلسطین در سال ۱۹۱۷، جنبش ضد یهودی نازیسم در آلمان را همه از نشانه‌های بازگشت موعود مسیح میدانند و این همان دورانی است که سیاست خارجی آمریکا نیز در خاورمیانه به اوج خود می‌رسد از همین رو جنبش صهیونیسم با همکاری جنبش «کلیسای لیبرال آمریکا» فشار فزاینده‌ای را بر دولت آمریکا وارد می‌کنند تا هم زمان با تشکیل دولت اسرائیل، حمایت‌های همه جانبه از آن انجام شود. بر اساس تعلیمات صهیونیسم مسیحی، سیطره یهود بر بیت المقدس یکی از مصادیق بارز درستی و صحت اخباری است که از نشانه‌های ظهور مجدد مسیح در منابع روایی وارد شده است.
از همین زاویه است که رهبران کاخ سفید با شدت و ضعف‌های متفاوت و با گرایشات دینی و ایدیولوژیک خاص، هر یک با این جنبش «فکری دینی» به شکلی همراهی می‌کرده‌اند. لیندون جانسون رئیس‌جمهور آمریکا، در دهم سپتامبر سال ۱۹۶۸ در برابر یک سازمان یهودی آمریکایی می‌گوید: بیشتر شما اگر نگویم همه شما، روابط عمیقی با سرزمین و ملت اسرائیل دارید، کما این‌که خود من هم همین گونه ام، و این از آنجا نشات یافته است که ایمان مسیحی من از ایمان شما سرچشمه گرفته است، قصه‌های توراتی با خاطرات دوران کودکی ام به هم آمیخته شده است همانطور که مبارزه شجاعانه یهود معاصر در برابر نسل کشی و آزادی در روح ما جای گرفته است. جیمی کارتر رئیس‌جمهور سابق امریکا که خود از معتقدین (Born Again) «تولد دوباره مسیح» است در The Blood of Abraham " London , Sidgwick & Jackson,۱۹۸۵ اعتراف می‌کند که احساسات موید صهیونیزم وی، سازنده سیاست‌های او در خاورمیانه بوده است. وی در اول می‌۱۹۷۸ دولت اسرائیل را به بازگشت به سرزمین تورات تشبیه نمود که صدها سال پیش از آن، از آن اخراج شده بود.
و سپس وی ادامه می‌دهد: برپایی امت اسرائیل در سرزمینش، تحقق پیشگویی‌های توراتی است که دولت اسرائیل جوهره آن پیش گویی‌ها است.
شاید رونالد ریگان در بین رؤسای جمهور آمریکا بیشترین ایمان و التزام را به عقیده صهیونیسم مسیحی داشته است، او در دامن پدرش «نیل» آنچنان‌که خانم «گریس‌هالسل» نویسنده کتاب «پیش گویی و سیاست» می‌گوید این تعلیمات را فرا گرفته است.(گریس‌هالسل، پیش گویی و سیاست، ترجمه محمد السماک، دار النفائس، بیروت، چاپ پنجم ۲۰۰۳، ص.ص ۷۶-۸۸).
«رونالد ریگان» به «نظریه آرماگدن» ایمان داشت. او می‌گفت: چه بسا ما از نسلی باشیم که آرماگدن را می‌بیند. و برای همین است که گفته می‌شود که دوران ریاست جمهوری او طلایی ترین دوران صهیونیسم مسیحی بوده است.
«دونالد واگنر» در این باره می‌نویسد: انتخاب رونالد ریگان نه تنها منجر به روی کار آمدن «حامی ترین دولت آمریکا از اسرائیل» در طول تاریخ شد که بیشترین اعضای جنبش صهیونیسم مسیحی در آمریکا را به عضویت در مراکز اساسی تصمیم گیری دولت آمریکا در آورد که بارزترین آنها وزیر دادگستری «اد میس»، وزیر دفاع «کاسپار واینبرگر» و وزیر کشور «جیمز وات» بودند که از افراطیون صهیونیسم مسیحی به شمار میرفتند.
(Donald Wanger ,Beyond Armagedon,The Link , New-York:American for Middle East Understanding "۱۹۹۲"P.۵.)
موضوع در دوران رونالد ریگان فقط به فراخوانی اعضای این جنبش ختم نشد بلکه وی، کشیشان این جنبش را به کاخ سفید، وزارت دفاع «پنتاگون» و شورای امنیت ملی آمریکا دعوت می‌نمود تا نظریاتشان در خصوص مسائل استراتژیک را در سایه پیش گویی‌های توراتی که به آن ایمان دارند و آن را تبلیغ می‌کنند، اظهار دارند. در سال ۱۹۸۲ کشیش «جیری فولویل» عریضه‌ای به شورای امنیت ملی آمریکا پیرامون احتمال جنگ اتمی با اتحاد جماهیر شوروی سابق تقدیم نمود کما این‌که کشیش «‌هال لیندسی» در همان زمان در همین خصوص با نظامیان و استراتژیست‌های آمریکایی سخن گفت. معروف است که کشیش لیندسی از افراطی ترین کشیش‌های جنبش صهیونیسم مسیحی در آمریکا است که قایل به حتمیت نبرد آرماگدن است، نبردی که حتما باید به وقوع بپیوندد تا مقدمه بازگشت دوم مسیح فراهم گردد، وی در کتابش تحت عنوان «The Last Great Planet Earth» بارها به این نظریه اشاره کرده است.
در سال ۱۹۸۴ روزنامه واشنگتن پست، گفت‌وگویی با رونالد ریگان را منتشر ساخت که آن را روزنامه نگار آمریکایی «تام داین» انجام داده بود. در این مصاحبه، این جمله به رئیس‌جمهور آمریکا منسوب است: من به پیش گویی‌های قدیمی مذکور در عهد قدیم بازمی گردم، و به نشانه‌های پیرامون آرماگدن، و از خود سؤال می‌کنم که می‌شود ما از نسلی باشیم که تحقق آن را می‌بیند، نمی‌دانم آیا این نشانه‌ها را اخیرا با من دیده اید یا نه ولی بپذیرید که این پیش گویی‌ها با حتمیت همراه است به دلیل آنچه که شاهدیم.
(Rommie Dugger , Does Reagan Expect a Nuclear Armageddon ? Washington Post , ۱۸ April ۱۹۸۴)
... با همین پیشینه فکری، رونالد ریگان در سال ۱۹۸۶ با بمباران لیبی موافقت کرد زیرا که معتقد بود که لیبی دشمن خدا است و هنگامی که بر اساس پیمان استراتژیک آمریکا و اسرائیل در سال ۱۹۸۲، موفق به اخراج نیروهای فلسطینی از لبنان شدند، رونالد ریگان در یک سخنرانی آن را «افتخاری برای آمریکا» تعبیرنمود و آن را اینگونه بیان نمود: افتخاری برای آمریکا است زیرا ما مسئول جستجوی صلح در خاورمیانه هستیم، نه به عنوان یک انتخاب که به عنوان یک التزام معنوی «دینی».
(Ronald Reagan,P.P ۲۲۸-۲۳۴)
.... در عهد جورج بوش(پدر) و بیل کلینتون، جنبش صهیونیسم مسیحی از انظار مخفی شد اما به صورت ناگهانی و انفجاری در عهد جورج بوش پسر، دو باره و قوی‌تر از هر وقت دیگری به صحنه آمد. در عهد رئیس‌جمهور کنونی آمریکا بود که تکیه کلامی چون «محور شر» (که در حق ایران نیز بکار رفت) در چهارچوب اصطلاحات دینی جورج بوش بکار رفت که در نگاه ایدیولوژیک وی، بار معنایی دقیق و ویژه‌ای دارد و آنگاه بیشتر نمایان می‌شود که در همین قاموس فکری و دینی، او خود را مکلف به ادای تکلیفی می‌داند که یکی از عناصر اصلی آن مبارزه با عوامل «شر» در جهان کنونی است. با حوادث یازده سپتامبر، نقش اندیشه‌های دینی جنبش صهیونیسم مسیحی در تصمیم سازی دستگاه رهبری آمریکا و به طور مشخص «نهاد ریاست جمهوری» بشدت تقویت شد. حتی جنگ متحد امریکا، انگلیس با همپیمانی استرالیا علیه عراق نیز با پیش گویی‌های توراتی در نگاه خداوندان اندیشه دینی صهیونیسم مسیحی، پیوند خورده است.
مثلا کشیش «دیوید بریکنر» می‌گوید: ما می‌دانیم که نابودی بابل، که در باب اصحاح ۱۸ آمده است به معنی نابودی عراق است کما این که کشیش «چارلز دایر» استاد علم لاهوت در دانشگاه دالس مدعی است که باب اصحاح اشعیا ۱۳ اشاره به قیام صدام و اشغال کردن کویت توسط وی دارد که با هدف ایجاد پایگاهی برای حمله به اسرائیل صورت گرفته است. کشیش دایر بر مبنای تفسیراتش از پیش گویی‌هایی توراتی، معتقد بود که صدام حسین جانشین بخت النصر است(کسی که یهودیان را در بابل سرکوب و هیکل را نابود کرد).
(C.Dyer,The Rise of Babylon " Wheaton,Illinois,Tyndale House,(۱۹۹۱)P.۱۹۸)
... دو مؤسسه مهم وابسته به جنبش صهیونیسم مسیحی در آمریکا وجود دارند که اکنون از نقش بسیار کلیدی در تصمیمات ریاست جمهوری و کنگره آمریکا برخوردارند:
الف) کمیته روابط عمومی مسیحیت اسرائیلی
Christian Israel Public Affair Committee که به نام سیپاک(Cipac) شناخته می‌شود که همراه و هم وزن ایپاک(Epac)در آمریکا شناخته می‌شود. تمامی کمک‌های مالی آمریکا مثل کمک‌های ثابت سالیانه، کمک‌های اضطراری و جمع آوری کمک‌های مالی بلاعوض به صورت دولتی و مردمی همه و همه توسط این کمیته، سازماندهی می‌شود که یک بخش آن در بین دستگاه‌های سیاسی و قانونگذاری آمریکا تنظیم می‌شود.
ب) مؤسسه دوم ائتلاف یکپارچه ملی برای اسرائیل (The National Unity Coalition for Israel) است که با علامت اختصاری NUCFI شناخته می‌شود که در سال ۱۹۹۴ تشکیل شد و ۲۰۰ جمعیت و سازمان یهودی و مسیحی را در بر دارد که جمعیت آن بالغ بر ۴۰ میلیون نفر تخمین زده می‌شود.
فقط یک سال پس از ریاست جمهوری جورج بوش رئیس‌جمهور فعلی، سه عامل مهم در تکوین اندیشه‌های دینی او به شکل کاملا روشنی قابل قرائت بود:
۱) او به عقیده جنبش صهیونیسم مسیحی کاملا ملتزم و به آن ایمان داشت. فرانکلین گراهام یکی از رهبران این جنبش در عصر جورج بوش است. جورج بوش در نماز فصح در روز جمعه ۱۸ آوریل ۲۰۰۳ که به ریاست فرانکلین گراهام برگزار شد، به دنبال اظهارات گراهام و در تمجید از مقام وی، چنین می‌گوید: ریشه‌های ایمان را در قلب من کاشت پس، از مسکرات دست کشیده و به مسیحیت گردن نهادم. اما فرانکلین گراهام در همین برنامه در باره اسلام چنین می‌گوید: بی‌تردید فرق بین اسلام و مسیحیت همچون فرق بین تاریکی و نور است.
(Maureen Dowd , Pentagon Crusaders,Add Insult To Injury,Herald Tribune , April ۲۲ ـ ۲۰۰۳.)
۲) سازمان‌ها، مؤسسات و جمعیت‌های تابعه این جنبش پس از آن‌که قدرت خود را در سازماندهی تبلیغات انتخاباتی جورج بوش ثابت نمودند آنگاه به یک عنصر کاملا تاثیر گذار در اندیشه سیاسی جورج بوش تبدیل شدند.
۳) حادثه یازده سپتامبر محور اساسی در عوامل سیاست ساز جورج بوش در قالب اندیشه صهیونیسم مسیحی بود که موج جدید علیه اسلام، مسلمانان و اعراب را به دنبال داشت. پس از این حادثه، کشیش هول لیندسی(H.Lindsay) یکی از معتقدان به این جنبش و از مقربان جورج بوش می‌گوید: مسلمانان نه فقط به دنبال نابودی دولت اسرائیل هستند که خواستار نابودی فرهنگ یهودی ـ مسیحی هستند که اساس تمدن غرب را تشکیل می‌دهد.
(H.Lindsay , The Final Battle , P.۴۵.)
اختلاف این منش فکری در این جنبش را با کلیسای کاتولیک، در بیانیه پاپ یوحنا بولس دوم «رهبر پیشین کلیسای کاتولیک» می‌توان ملاحظه کرد. او در بیانیه‌ای پس از حمله آمریکا به عراق، این جنگ را اقدامی غیر اخلاقی و غیر قانونی توصیف کرد تا شائبه جنگ مسیحیت علیه اسلام را از بین ببرد. این در حالی بود که کشیش‌های جنبش صهیونیسم مسیحی در چهارچوب پیش گویی‌های توراتی از این جنگ به عنوان یکی از مصادیق ظهور دوم مسیح حمایت می‌کردند، امری که در نگاه دینی و ایدیولوژیک جورج بوش به راحتی قابل خواندن بود.
دکتر «حلیم برکات»، جامعه‌شناس عرب، جورج بوش را یک روبات برنامه ریزی شده می‌داند تا یک انسان منفتح. به عقیده وی، این کشیش‌های جنبش صهیونیسم مسیحی آمریکا هستند که او را برنامه ریزی می‌کنند. دکتر برکات می‌نویسد: رئیس‌جمهور بوش از جمله کسانی است که هیچگاه با خود خلوت نمی‌کند و به کنکاش با نفسش بر نمی‌خیزد چرا که از یک مرجعیت فکری ـ دینی مطلق برخاسته است از همین رو خیلی عجیب نیست که جهان را به «متمدن و غیر متمدن» و به «خیر و شر» تقسیم می‌کند و از همین رو است که معتقد است که هر کس با او نیست با مجازات شدید روبه‌رو می‌شود.
دکتر برکات آنگاه به جملاتی از نویسنده آمریکایی جاکسون لیرز اشاره می‌کند که در باره انتخابات ریاست جمهوری و پیروزی جورج بوش از جملاتی مانند «دست خداوند عادل و نجات دهنده...... ریاست جمهوری بوش جزئی از یک نقشه مقدس است» سخن به میان آورده بود. و از مقاله‌ای به قلم جاکسون و به نقل از یکی از نزدیکان جورج بوش در عهد ریاست وی بر ایالت تکزاس می‌نویسد: در زمانی که جورج بوش حاکم ایالت تکزاس بود، به یکی از دوستانش می‌گوید: خدا می‌خواهد که او خود را کاندیدای ریاست جمهوری کند... و بر ایالات متحده اشاره کرده است که رهبری حمله صلیبی آزادیبخش را در خاورمیانه رهبری کند.(روزنامه الحیات ـ چاپ لندن ـ ۲۴/۴/۲۰۰۳)
بین تشکیلات محافظه‌کاران جدید دولت آمریکا و جنبش صهیونیسم مسیحی حلقه ربطی وجود دارد که توسط یک مجموعه سوم اداره می‌شود که حضوری وسیع از طریق وسایل ارتباط جمعی و رسانه‌های گروهی دارند. یکی از شخصیتهای بارز این مجموعه «خاخام یاشیل اشتاین» بوده است. اشتاین در باره سیاست‌های جورج بوش می‌گوید: سیاست رئیس بوش از ایمان عمیقش به مسیحیت و از تفاوت قایل شدن بین خیر و شر و تصمیم قاطعانه اش بر وجوب ایستادگی در برای شر و لزوم جنگ با آن نشات می‌گیرد از همین رو مواضع وی از قناعت‌های شخصیتی او ناشی می‌شود و یک مانور سیاسی نیست.
در حقیقت مصداق جمع بین «اصول‌گرایان انجیلی صهیونیسم گرا» و نو محافظه‌کاران سیاسی مرتبط با اسرائیل و نیز جنبش صهیونیسم مسیحی در هیئت حاکمه ایالات متحده آمریکا، در «جورج بوش» تجلی می‌یابد که یک پدیده منحصر به فرد در تاریخ سیاسی آمریکا به شمار میرود. بر اساس مقایسه بین سیاست‌های بوش و مواضع سیاسی و نظامی دولت اسرائیل، به خوبی روشن می‌شود که روش و سلوک نظامی و سیاسی این دو، در سایه تعالیم و آموزه‌هایی بسیار نزدیک، به یکدیگر شبیه است.
در سال ۱۹۶۷ ارتش اسرائیل با عنوان جنگ پیشگیرانه(و یا همان صدور حکم پیش از وقوع جرم) به چهار جناح در مصر، اردن، سوریه و لبنان حمله کرد. در سال ۱۹۸۱ با همین سیاست و هدف، نیروی هوایی اسرائیل مراکز اتمی عراق را در هم کوبید. در سال ۱۹۸۲ ارتش اسرائیل دقیقا با همین عنوان و سیاست، جنگ فراگیر علیه مقاومت ملی فلسطین و لبنان را آغاز کرد و تا محاصره ۷۴ روزه بیروت و اخراج سازمان آزادیبخش فلسطین از این کشور نیز پیش رفت. و زیر عنوان همین سیاست تا کنون، ارتش اسرائیل صدها بار به سرزمین‌های اشغالی فلسطین در کرانه غربی و نوار غزه یورش برده، آنجا را به اشغال در آورده است و هزاران نفر را کشته و یا دستگیر ساخته است. همین منطق در مدرسه سیاسی ـ نظامی اسرائیلی را می‌توان در نزد آمریکایی‌ها دید که پس از حوادث ۱۱ سپتامبر به اوج خود رسیده است. جورج با عنوان جنگ پیشگیرانه به عراق حمله نمود و آن را پایه‌ای در سیاست خارجی آمریکا قرار داد.
رئیس‌جمهور آمریکا در ژوئن ۲۰۰۲ در پایگاه نظامی «وست پوینت» مبنای این سیاست را اینگونه بیان می‌کند: «بر نیروهای آمریکایی است که در آینده، قبل از آن‌که هر تهدید شکل واقعی به خود گیرد، به واکنش در برابر آن اقدام نمایند. امنیت آمریکا اقتضاء می‌کند که همه آمریکایی‌ها برای اقدامات پیشگیرانه در آمادگی کاملی باشند».
پس از پایان چند دهه جنگ سرد و اتخاذ سیاست‌های «جلوگیری و بازداندگی» در برابر بلوک شرق، جورج بوش مبدأ جدیدی در سیاست خارجی آمریکا اعلام نمود که اولین ترجمه آن بر کشور عراق منطبق گردید.
... و سرانجام این‌که با این پشتوانه‌های دینی (و استنباط‌های ایدیولوژیک بر اساس همبستگی جنبش صهیونیسم مسیحی، اصولگرایان انجیلی متمایل به اندیشه صهیون و نقش آن در ظهور دوباره مسیح و نیز نو محافظه‌کاران دولت آمریکا) جنگ علیه عراق آغاز می‌شود( در کنار اهداف نظامی و اقتصادی آمریکا) تا نگاه‌های امنیتی و سیاسی آمریکا در باره خاورمیانه با اندیشه‌های دینی در هم آمیزد.
از همین دریچه است که وزارت دفاع آمریکا از سربازی که به عراق اعزام کرده است می‌خواهد تا دعا کنند و از خدا بخواهند تا تصمیمات رئیس‌جمهور بوش را تصمیماتی «الهی» قرار دهد تا از اعتراضات صداهای بشری در داخل(و خارج از آمریکا) در امان باقی بماند. در فضای همین دیدگاه‌های دینی بود که پس از حمله آمریکا به عراق، یکبار جورج بوش کلمه «صلیبی» را در نطق خود در بیان علل حمله به عراق به کار گرفت که با واکنش دینی در پایتخت‌های اسلامی و کاتولیک در واتیکان مواجه شد. یکی از نکات بسیار جالب در مواضع رهبران مسیحی از جنبش صهیونیسم مسیحی در آمریکا، مخالفت آنان با پیمان‌هایی است که با طرف‌های فلسطینی به امضاء رسیده است. به عقیده آنان این پیمان‌ها با لوازم و شروط «بازگشت دوباره مسیح» و «قطعی بودن نبرد آرماگدن» کاملا در تعارض است. کشیش «والتر ریگانس» یکی از این عناصر، ضمن مخالفت با «پیمان اسلو» و «پیمان وای ریور» تاکید می‌کند که این توافقنامه‌ها به «رویاهای فلسطینی» بر سر قدس «مشروعیت» می‌بخشد. او می‌گوید: این پیمان‌ها خیانت به خدا و نیت‌های ملت یهود است.... صلح یک امر دورغین است که ریشه‌های آن از شیطان سرچشمه می‌گیرد.
(Walter Riggans , The Messianic Community and the Hnad Shake , Shalomi , ۱۹۹۵)
و اما کشیش «کلارنس واگنر» می‌گوید: بر ما است که دیگران را تشویق کنیم تا طرح‌های الهی را بفهمند نه آن‌که در پی نقشه‌ها و برنامه‌هایی باشند که ساخته بشر یا در سازمان ملل یا حتی در ایالات متحده و یا اتحایه اروپا یا در اسلو و یا در وای ریور است...خدا مبرا از هر نقشه‌ای است که شهر قدس در خطر یک نبرد قرار گیرد، نبردی که کوه صهیون و کوه زیتون را در معرض خطر قرار دهد. بدون شک مسیح، هرگز به شهر اسلامی‌ای که از آن به «قدس» تعبیر می‌کنند، باز نمی‌گردد اما به شهری یهودی که از آن به «اورشلیم» یاد می‌کنند، باز خواهد گشت. (Clarence Wagner,Driving the Nations Crazy , Bridges For pace publication , P. ۹.)گرایش دینی جورج بوش در بسیاری از تصمیم گیری‌های سیاسی اش اکنون بر بسیاری از کارشناسان سیاسی آمریکایی نیز روشن شده است. کارشناس سیاسی آمریکایی «نیکولاس کریستف» در مقاله‌ای در روزنامه هرالد تریبیون آمریکا( Nicolas Kristoff , Herald Tribune , ۵ ـ ۳ ـ ۲۰۰۳) در باره گرایشات مذهبی جورج بوش نوشت: «راست محافظه‌کار دینی انجیلی نقش بارزی را در تصمیمات رئیس بوش ایفاء می‌کند، تصمیم رئیس‌جمهور برای جنگ علیه عراق میزان این نفوذ پذیری را تا حد بسیاری نشان می‌دهد، بنابراین جنگ در عراق، ابعاد دینی روشنی دارد».
در همین چهارچوب است که بسیاری از کارشناسان خاورمیانه منتظر «تجزیه منطقه» و به خصوص عراق به دولت‌های کوچکتری هستند زیرا این امر قبل از هر چیز «امنیت اسرائیل» را در منطقه در دراز مدت تثبیت خواهد کرد. و این یکی از باورهای دینی رئیس‌جمهور آمریکا در چهارچوب اعتقادات دینی جنبش صهیونیسم سیاسی نیز تلقی می‌شود. و شاید به همین دلیل است که سناتور آمریکایی «جیم موران» در سوم مارس ۲۰۰۳ در اکونومیست نوشت: جنگی که بر عراق سایه انداخته است ساخته و پرداخته دستان یهودی قدرتمند آمریکایی است، اگر این دستان پرقدرت در کار نمی‌بود ما به شکل دیگری با این جنگ برخورد می‌کردیم. این اظهارات او برایش در آمریکا بسیار گران تمام شد چرا که در قالب یک جنگ روانی گسترده، به ضدیت با یهود متهم شد و خواستار استعفایش از کنگره شدند.
آنچه تا این بخش از موضوع بحث آمد، با صرف نظر از برخی توضیحات، به طور کامل از کتاب «الدین فی القرار الامریکی» نوشته «محمد السماک» آمده است تا بر اساس آن، نشان دهیم که مسئله خاورمیانه، فلسطین و اسرائیل و نیز ایران در کجای اندیشه دینی رئیس‌جمهور آمریکا قرار دارد، اندیشه‌ای که باید برخاسته از نگاه لائیک قانون اساسی آمریکا(جدایی دین از سیاست) باشد اما دیدیم که این نگاه عملا در مسائل خاورمیانه به دلیل مرکزیت اسرائیل در سیاست خارجی امریکا، کاملا بی‌خاصیت و بی‌اثر شده است.
و اما پیوند سه موضوع:
۱) پروژه کیش و مات
۲) ماتریکس جنگی ایرانی
۳) اندیشه صهیونیسم مسیحی در آمریکا و نومحافظه‌کاران کاخ سفید
▪ در کجا و به چه شکلی تحقق می‌یابد؟
از یک سو آمریکایی‌ها به دنبال بهانه و فرصت برای حمله به ایران می‌گردند و به همین منظور از اینجا و آنجا، خبر از تلاش‌های مقدماتی برای این هدف می‌رسد که یکی از آنها طرح پروژه کیش و مات است. برای اینکار آنها دنیای مجازی‌ای ساخته‌اند که بی‌شباهت با فیلم ماتریکس‌هالیوود نیست. بر این اساس ابتدا ایران به کشوری به عنوان تهدیدی علیه جامعه بشری معرفی می‌شود، آنگاه جامعه جهانی علیه او قد علم می‌کند و سپس تحریمهایی جهانی علیه او اعمال می‌شود و در مرحله آخر به عنوان یک کشور حامل سلاح‌های کشتار جمعی مورد هجوم همه جانبه قرار می‌گیرد تا هم اسرائیل از دست او راحت شود و هم جامعه بین‌الملل از شر آن در امان بماند. همه این اقدامات با دورنمای سیاست خارجی آمریکا در خاورمیانه در بعد امنیتی، اقتصادی و نظامی مطابقت دارد و از همه مهمتر با آموزه‌های دینی پروتستان‌های اصولگرای آمریکایی و از جمله رئیس بوش کاملا همخوانی دارد و چه بسا از دیدگاه آنها، این امر مقدمه نبرد آرماگدن هم باشد و مقدمه ظهور دوم مسیح را نیر فراهم کند.
تا اینجا همه چیز مثل «دنیای مجازی ماتریکس» به نفع قهرمان فیلم «هیو» که همان منجی آمریکایی است به پیش می‌رود اما آمریکایی‌ها فراموش کردند که دنیای مجازی و پرداختن به عالم حقیقت در دنیای مجازی از طریق پروژه‌ای به نام کیش و مات، نقایص و کمبودهای بسیار خطرناکی هم دارد و از همه مهمتر این‌که ممکن است همچون قصه عراق، آنها را از حقیقت دور کند. در حالی که به عقیده جورج بوش، می‌بایستی با یک گلوله و بدون تلفات، امنیت و دمکراسی بر عراق حاکم می‌شد و شر دولت صدام حسین و آثار آن در مدتی تا حداکثر دو هفته از صحنه خاورمیانه پاک می‌شد اما چهار سال گذشته و حدود چهار هزار کشته بر دستان وزارت دفاع آمریکا «پنتاگون» بر جای مانده(و هزاران مجروح جسمی و روحی دیگر) و صدها میلیارد دلار هزینه شده اما آمریکایی‌ها هنوز اول راهند؟ آیا استراتژیست‌ها، آنالیزورها و طراحان امریکایی، پیش از حمله به عراق، تبعات و آثار آن را نیز در دنیای مجازی بررسی کرده بودند؟
موضوع را بیش از حد کش ندهیم و از همین جا برای ورود به دنیای حقیقی جنگ با ایران، از زبان بازیگران اصلی داستان، آنها که متولی دفاع از کشور و انقلاب در برابر هجوم خارجی هستند، بشنویم که چه می‌گویند؟ بیش از همه، استراتژیست‌های آمریکایی بخوانند و بدانند که اگر جنگی در منطقه علیه ایران آغاز کنند، به راستی چه اتفاقی خواهد افتاد و نتایج آن چه خواهد بود؟ برای آن‌که از دنیای مجازی به دنیای حقیقی وارد شوند، با دقت بیشتری از این به بعد را مطالعه کنند.
نیروهای نظامی آمریکایی اکنون بیش از هر زمان دیگری در بین نیروهای مسلح ایران به ایمان و عقیده سپاه پاسداران انقلاب اسلامی پی برده‌اند. نیروهای اطلاعات ـ عملیات ارتش آمریکا پس از استقرار در عراق به صورت مستمر به منظور اهداف نظامی و اطلاعاتی در نزدیکی مرزهای ایران حضور پیدا کرده‌اند و بارها از نزدیک چشمشان به نیروهای سپاه پاسداران انقلاب افتاده است و هلی کوپترهای آمریکایی که بر فراز مرز عراق و در نزدیکی مرز‌های ایران در جنوب به پرواز درمی آمده‌اند می‌دانند که نیروهای مسلح ایران و از جمله سپاه پاسداران لحظه‌ای برای آتش به سوی نیروهای متجاوز و به خصوص از جنس آمریکایی اش درنگ نمی‌کنند و اگر خاطرات خود در عراق را روزی منتشر کنند حتما این لحظات را متذکر خواهند شد. به همین دلیل از بین فرماندهان نیروهای مسلح ایران به مواضع رسمی فرماندهان سپاه اکتفاء می‌کنم تا آنالیزورهای آمریکایی را از فضای مجازی به عالم حقیقت وارد کنم.
سردار سرلشکر «محمد علی جعفری» فرمانده سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در نخستین روزهای تصدی فرماندهی سپاه اعلام نمود: «به صلاح دشمنان هست که از تهدید نظامی دست بردارند، ما با توانمندی‌های خود می‌توانیم مقابله به مثل کنیم و ضرباتی سنگین‌تر از آنچه دشمن به ما می‌زند به آن وارد کنیم»
سرلشکر جعفری تاکید می‌کند که وظیفه اصلی سپاه، دفاع از انقلاب اسلامی و دستاوردهای آن است. وی تصریح نمود: «یکی از نقاط ضعف آمریکایی‌ها در منطقه همین است که آنها آمدند در اطراف ایران مستقر شده اند». سردار جعفری ادامه می‌دهد: «آنها قادر نیستند خودشان را از تیر رس سلاح‌های دوربرد ما دور کنند».
سرلشکر جعفری «مقابله به مثل» برای از بین بردن دشمنی که از خاک و یا فضای کشوری علیه ایران اقدام می‌کند را حق طبیعی نیروهای مسلح ایران می‌داند. اما مهمترین بخش مربوط به مواضع فرمانده کل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی آنجایی است که می‌گوید: «اشراف اطلاعاتی و توانمندی موشکی استراتژیک، دو نکته برجسته سپاه است که باید این دو نکته مورد توجه قرار گیرد».
معنای این اظهارات فرمانده سپاه آن است که تمامی تحرکات آمریکا در خلیج فارس، عراق و افغانستان تحت اشراف ایران است و نیروهای اطلاعات ـ عملیات این نیرو در هیچ لحظه‌ای از رصد پایگاه‌ها و نیروهای آمریکا در منطقه غفلت نکرده‌اند بر همین اساس اگر روزی یگان موشکی سپاه اراده کند می‌تواند اهداف از قبل شناسایی شده را در هم بکوبد، حمله موشکی که به اعتقاد سردار «محمود چهارباغی» خطای نزدیک به صفر درصد دارند: «تجهیزات هدایت آتش کامپیوتری که با سرعت بالا و خطای نزدیک به صفر درصد و نیز با نیروی انسانی مجرب و با ایمان محقق شده به طوری که اولین گلوله ما قطعا در ۵۰ متری هدف فرود می‌آید».
و اما چرا سردار جعفری به عراق و افغانستان اشاره می‌کند؟ چهار دلیل روشن و آشکار وجود دارد:
۱) آمریکا در عراق و افغانستان به عنوان نیروی اشغالگر حضور دارد و همه مخالفان اشغال می‌توانند از حق طبیعی خود برای مقاومت آزادی کشورشان استفاده کنند.
۲) اندیشه دینی و سیاسی بسیاری از نیروهای آزادیبخش در کشورهای اسلامی این حق را به آنها می‌دهد تا برای دفاع از نوامیس مسلمین به دفاع از دیگر ملت‌های مسلمان برخیزند همانگونه که در عصر اشغال افغانستان توسط ارتش شوروی سابق رخ داد.
۳) این حق طبیعی هر کشوری است که جانب احتیاط را در مرزهای کشوری که تحت اشغال است را رعایت کند و توان نیروهای اشغالگر را در آن کشور هر روز و هر ساعت ارزیابی و تجزیه و تحلیل کند به خصوص آن‌که ارتش اشغالگر در آن کشور، کشور دیگر را نیز تهدید به حمله نظامی کرده باشد.
۴) در هر دو کشور افغانستان و عراق، به رغم حضور نیروهای سیاسی داخلی در نظام سیاسی آن دو، اما جریان مقاومت در برابر ارتش اشغالگر بسیار قوی است و این امر بر همگان واضح و مبرهن است به گونه‌ای که حتی می‌تواند ترکیب سیاسی حاکمیت را در این دو کشور بر هم زند.
شروع هر گونه حمله‌ای به ایران، به معنای آسیب پذیری جدی ارتش آمریکا در افغانستان و به ویژه در عراق است. با هرگونه جنگی علیه ایران، جنگ علیه ارتش اشغالگر آمریکا در چند جبهه در افغانستان و عراق علیه نیروهای آمریکایی شدت می‌گیرد و علاوه بر ایران، امریکا باید در برابر سیل حملات نیروهای مقاومت در عراق و افغانستان، جبهه‌های جدیدی را ایجاد کند. از همه مهمتر در این پرونده حضور نیروهای زبده و پارتیزانی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ایران است که سال‌ها در داخل خاک افغانستان و عراق علیه ارتش شوروی سابق و نظام بعثی صدام حسین جنگیده‌اند و همچون کف دست بر تمامی نقاط این دو کشور اشراف دارند. نیروهایی که بسیار دقیقتر از ماهواره‌های جاسوسی آمریکا عمل می‌کنند و علاوه بر توانایی عملیات نظامی بسیار گسترده در عراق و افغانستان، توان بسیار بالایی برای بسیج و متمرکز کردن نیروهای مقاومت دو کشور علیه آمریکا دارند.
این‌ها همه در کنار توانایی‌های موشکی سپاه و ارتش ایران برای هدف قرار دادن نیروهای آمریکایی در این دو کشور است. اگر آنالیزورهای طرح «کیش و مات» این مطالب را قبول ندارند در عراق از جلال طالبانی رئیس‌جمهور عراق، نوری المالکی نخست وزیر عراق و عبدالعزیز حکیم رئیس مجلس اعلای انقلاب اسلامی سؤال کنند. آنها از طالبانی و بارزانی سؤال کنند که وزیر نیروی فعلی ایران، سید پرویز فتاح، در ایام جنگ تحمیلی ارتش عراق علیه ایران چند وقت و چرا در کردستان عراق بود و آنگاه لیست کاملی از آنها در باره توانایی‌های فرماندهان و اعضای سپاه پاسداران تهیه کنند.
در افغانستان هم از معاونان فرمانده شهید افغانستان «احمد شاه مسعود»، و دیگر فرماندهان جهادی افغانستان، از وزیر خارجه سابق افغانستان دکتر عبدالله و وزیر کشور سابق یونس قانونی سؤال کنند که سپاه پاسداران انقلاب اسلامی با افغانستان در کنار هم چه معنایی می‌دهد؟ از سویی دیگر آیا همفکران سیاسی، فکری و دینی ایران در عراق و افغانستان در برابر هجوم به ایران ساکت می‌نشینند و هیچ اقدامی علیه آمریکا نمی‌کنند؟ ایا مراجع شیعی عراق و مراجع اهل سنت در این دو کشور در برابر حمله آمریکا سکوت می‌کنند یا همگان را به جنگ با آمریکا و دفاع از مسلمانان ایران فرا می‌خوانند....... و همه این امور نشان می‌دهد که اگر جنگی از سوی آمریکا علیه ایران شروع شود پیش از اندیشیدن در باره خلیج فارس و نفت ، اول از همه باید به فکر نیروهای خود در افغانستان و عراق باشد و در طرح استراتژیک پیشین خود در این دو کشور تجدید نظر کند. از سویی دیگر همه این عوامل نشان می‌دهد که آنالیز فرمانده سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ایران، یک آنالیز دقیق از شرایط آمریکا در افغانستان و عراق است و بر یک نقطه بسیار دردناک در جسم آمریکا در این دو کشور انگشت گذارده است.
اما این همه داستان نیست. سردار نقدی «فرمانده سابق لشکر ۹ بدر» در زمان جنگ تحمیلی و از فرماندهان کنونی ستاد کل نیروهای مسلح ایران در اظهاراتی آب پاکی را بر روی دست ارتش آمریکا ریخت تا آنها دیگر به نمایش‌های تجهیزات نظامی ارتش و سپاه ایران دل خوش نکنند. وی اظهار می‌دارد: «هر کشوری برای خودش سلاح‌هایی را دارد که به منظور غافلگیری در روز جنگ، اسرار آن را حفظ می‌کند و در رژه‌ها آن را به نمایش نمی‌گذارد و ما هم نمی‌توانیم در مورد این نوع سلاح‌ها صحبت کنیم و شاید خیلی از این سلاح‌های جدید که دستاوردهای ما هستند، از این نوع اسلحه باشد».
طراحان جنگ مجازی در آمریکا این اظهارات را باید جدی بگیرند دلیل آن رشد و توسعه تکنولوژی هسته‌ای ایران به دور از چشم سازمان سیا در ایران است. فردای آغاز جنگ علیه ایران ممکن است نیروهای آمریکایی با سلاح‌های جنگی پیشرفته‌ای مواجه شوند که هرگز در معادلات آنالیزورهای آمریکایی نبوده است. آیا کشوری که می‌تواند به تکنولوژی سانتریفیوژ p۱ و سپس به نوع بالاتر یعنی p۲ دست یابد، نمی‌تواند از همین الان داشتن سلاح‌های پیشرفته و جدید و مخرب اعلام نشده را مدعی شود؟
سردار سرتیپ «حسین علایی» رئیس سابق ستاد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و استاد دانشکده فرماندهی سپاه و یکی از آنالیزورهای نظامی ایران این ادعای ما را در قالبی دیگر تایید می‌کند. او می‌گوید: «آنچه مسلم است این است که ایران در مقابل حمله ساکت نخواهد نشست و از تمام ابزار و امکاناتی که در اختیار دارد برای مقابله با دشمن استفاده خواهد کرد طبیعتا ایران سعی می‌کند از ابزارهایی که استفاده خواهد کرد و تاکتیک‌هایی که بکار خواهد برد را رو نکند و مشخص نکند که این ابزارها و تاکتیک‌ها چه خواهد بود، اما آنچه مسلم است از همه امکاناتش در حوزه جغرافیایی ایران و خارج ایران بهره خواهد برد، آمریکایی‌ها قادر به حمله به ایران هستند اما قادر به دفع همه پاسخ‌های ایران نیستند».
اما فرمانده پیشین سپاه و مشاور عالی رهبری در امور نیروهای مسلح «سردار رحیم صفوی» تاکید می‌کند که آمریکایی‌ها تا کنون از تشخیص توان و قدرت پاسخگویی نیروهای مسلح ایران و به خصوص سپاه عاجز مانده‌اند. سردار صفوی می‌گوید: «آمریکایی‌ها سه مشکل در حمله به ایران دارند، مشکل اول چگونگی واکنش ایران است، آنها هنوز نمی‌دانند ایران با قدرتی که دارد چه بلایی بر سر آنها می‌آورد. امروز آنها در دسترس و هم مرز با ما هستند و سیاسیون و نظامی‌های واشنگتن به خوبی می‌دانند که این به چه معنا است.....».
اکنون باید از آنالیزورهای طرح کیش و مات سؤال نمود آیا این اظهارات سردار صفوی را جدی گرفته اند؟ آیا آنها می‌دانند که هر گونه آغاز جنگ پیشگیرانه آمریکا منجر به یک جنگ دفاعی فراگیر و ناگهانی ایران علیه آمریکا در سه منطقه افغانستان، خلیج فارس و عراق تبدیل می‌شود؟ شاید بهتر باشد بهترین استرتژیست‌های آمریکا در کمیته‌های بررسی حمله به ایران، پیش از پاسخ به این سؤالات به آخرین اظهارات رسمی و قاطعانه فرمانده توپخانه و موشکهای نیروی زمینی سپاه پاسداران نیز توجه کنند. این فرمانده «سردار محمود چهارباغی» که صراحت، قاطعیت و جدی بودن از صورتش کاملا پیدا است ضمن اشاره به شناسایی دقیق اهداف و پایگاه‌های دشمنان(اشاره به آمریکا) می‌گوید: «در اولین دقیقه هر تهدید عملی دشمن، نیروی زمینی سپاه ۱۱ هزار راکت و گلوله به مواضع مشخص شده متجاوز شلیک می‌کند».
اما دکترین عملیاتی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی مبتنی بر دکترینی است که قابلیت بالاترین انعطاف‌ها را در میدان نبرد به او می‌دهد. سردار محمودی در این خصوص چنین می‌گوید: «هم اکنون در زمینه آموزش، دو نوع عملیات منظم و نامنظم(یا همان ناهمتراز) آموزش داده می‌شود، تا اگر کشورهای همجوار شیطنتی داشتند با مدل منظم و اگر ارتشی که از نظر تجهیزات و تسلیحات نا برابر است اقدامی کرد، بتوانیم در برابر آن ارتش فرضی قوی، از سلاح‌های خود به شکل دکترین نامتقارن و به بهترین نحو استفاده کنیم».
نکته مهم در اظهارات این فرمانده سپاه این است که در حال وقوع جنگ با نیرویی در حد و اندازه آمریکا، از قبل به قدرت تسلیحاتی و تجهیزاتی او اعتراف دارند و آن را از این نظر قوی‌تر از خود می‌دانند لذا هیچگاه به مانورهای بیهوده و رجز خوانی صرف در برابر آن روی نمی‌آورند بلکه با درایتی واقع گرایانه و با ارزیابی دقیق از امکانات خود و دشمن، به بهترین شیوه دفاع و ضربات مهلک علیه نیروهای نظامی آمریکا در یک جنگ احتمالی روی می‌آورند. به بیان دیگر، فرماندهی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ایران در برابر هر گونه جنگ احتمالی با آمریکا، یک نیروی کاملا واقع گرایانه است و نه یک نیرویی که فقط فریاد می‌کشد و طرف مقابل را به هیچ می‌انگارد.
شاید مهمترین بخش آموزش‌های نظامی و استقرار یگان‌های موشکی سپاه به این نکته باز می‌گردد که این نیرو برای حفظ اسرار نظامی و سرعت عمل برای ضربه وارد کردن به دشمن، توانسته است سایت‌های موشکی خود را از دید آمریکا پنهان نگهدارد. سردار محمود چهارباغی در این خصوص می‌گوید: «این آموزشها و تاکتیک‌ها به گونه‌ای انجام گرفته که دشمنان نتوانند مواضع شلیک ما را پیدا کنند تا در روز موعود بتوانیم به آنها ضربه لازم را وارد کنیم». وی ادامه می‌دهد: «ما ضمن در اختیار داشتن مهمات متنوع، در هیچ کجا تمرکز تجهیزات و مهمات نداریم و شناسایی یک نقطه، لطمه‌ای به ما نمی‌زند»
سردار محمودی آنگاه از قدرت راکت‌های سپاه که تماما ساخت داخل و به صورت انبوه، مدت‌ها است که در کشور تولید می‌شود سخن به میان می‌آورد و اعلام می‌دارد که این راکت‌ها با ویژگی رادار گریزی با برد ۱۵۰ کیلومتر در حاشیه خلیج فارس، دریای عمان، مرز عراق مستقر شده‌اند.
با آن‌که سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ایران از تقسیم فرماندهی در نقاط مختلف ایران و اعطای صلاحیت‌های تصمیم گیری و فرماندهی در شرایط اضطراری تا کنون سخنی به میان نیاورده است اما با توجه به سیر تهدیدات آمریکا علیه ایران از ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ تا کنون، بعید به نظر نمی‌رسد که با توجه به قابلیت‌های بالای فرماندهی فرماندهان سپاه و لزوم تقسیم نقاط عملیاتی و استراتژیک در زمان یک جنگ فرضی، از هم اکنون تقسیم وظایف فرماندهی صورت گرفته و در صورت ایجاد هر گونه مشکلی در مرکز، آنها به وظایف محوله خود اقدام می‌کنند.
سردار جعفری فرمانده سپاه پاسداران در همین چهارچوب و در راستای استراتژی نبرد نامتقارن سپاه می‌گوید: «از آنجا که توانمندی مادی و تکنولوژی دشمن نسبت به ما بالاتر است باید به سمت انتخاب سیاست‌ها و روشهای مناسبی برویم تا در صورت نیاز بتوانیم این نیازمندی‌ها را کنترل کرده و همچون جنگ سی و سه روزه شکست را به دشمن بچشانیم».
سردار جعفری دشمن ایران را از هرگونه حمله بر حذر می‌کند و توصیه دارد آنها برخورد غیر منطقی را به کناری بگذارند و از فکر حمله به ایران خودداری کنند چرا که به اعتقاد وی: «سپاه آمادگی کامل دارد تا در برابر هرگونه تجاوزی ایستادگی کرده و با سیلی محکمی پاسخ آن را بدهد».
در کنار همه قدرت‌های نظامی سپاه، مدیریت بسیج نیروی انسانی این نیروی نظامی نیز یکی از نقاط قوت آن به شمار می‌رود. بر اساس آخرین برآوردهایی که در جریان مانورهای نظامی مشترک سپاه و بسیج به دست آمده است، سپاه پاسداران در کمترین زمان ممکن می‌تواند بین پنج تا ده میلیون نفر را برای دفاع از کشور بسیج کند. بر خلاف نیروهای مردمی که پس از هر جنگی در یک کشور و به منظور دفاع بسیج می‌شوند و آنگاه به آموزش‌های نظامی می‌پردازند اما نیروی بسیج سپاه، از دوران پس از پایان جنگ عراق علیه ایران در حالت نیمه آماده حفظ شده‌اند که در چهار سال اخیر و به خصوص پس از حمله آمریکا به عراق در حالت آمادگی کامل برای ورود به جنگ و دفاع از کشور به سر می‌برند. این نیرو نه تنها برای دفاع از شهر‌ها و مرزها آمادگی کاملی داشته و از مدتها قبل تقسیم وظایف آنها صورت گرفته است که با توجه به تجربه جنگ تحمیلی هشت ساله از قابلیت ادغام در عملیات برون مرزی سپاه در صورت هرگونه تهاجمی علیه ایران نیز برخوردارند.
سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و ارتش ایران اکنون از قابلیت‌های نظامی در خارج از آب‌ها، هوا و مرزهای زمینی کشور برخوردارند و حتما نمونه‌هایی از این توانایی‌ها را آمریکایی‌ها در جریان مانورهای نظامی ایران در منطقه دریای عمان و اقیانوس هند دیده‌اند و آنها به خوبی می‌دانند که یک بلوف سیاسی و یا یک جنگ روانی نیست بلکه یک پتانسیل بالقوه در بدنه نظامی ایران است که امکان بالفعل شدن آن یک امر واقع است.
ایران با تکیه به توان نیروی هوایی، نیروی دریایی، نیروهای آبی خاکی و توان موشکی دوربرد خود در انواع زمین به زمین ـ زمین به هوا ـ زمین به دریا ـ دریا به دریا و هوا به سطح ، قدرت کنترل بر تنگه هرمز را در صورت وقوع یک جنگ را دارد. سردار سرلشکر رحیم صفوی پیشتر، وخامت اقتصاد جهانی در صورت هرگونه حمله‌ای از سوی آمریکا به ایران در سایه اختلال در امنیت خلیج فارس را گوشزد نموده بود: «۲۵ درصد کل نفت جهان در آمریکا مصرف می‌شود، هنوز جنگ نشده قیمت نفت به یکصد دلار رسیده است، بنابر این اگر یک ترقه در خلیج فارس زده شود، قیمت نفت به بیش از ۲۰۰ دلار خواهد رسید».
آنالیزورهای آمریکایی حتما از واقعه هدف قرار گرفتن «ناو استارک» در ۱۷ می‌۱۹۸۷ توسط دو موشک اگزوست فرانسوی که از یک هواپیمای عراقی به اشتباه شلیک شده بود، با خبرند و می‌دانند که ده‌ها کشته وزخمی برجای گذاشت. این ناو در اثنای جنگ تحمیلی در آب‌های خلیج فارس هدف قرار گرفت و با توجه به فضای جنگی آن روز، به طور قطع ناو استارک در حالت آماده باش به سر می‌برده است اما با این وجود چگونه در برابر موشک‌های اگزوست فرانسوی نتوانستند از خود دفاع کنند؟ حال که بیست سال از آن دوران گذشته و تکنولوزی موشک‌های هوا به سطح ده‌ها بار از آن دوران پیشرفته‌تر شده اند، ناوهای آمریکایی که اکنون در خلیج فارس قرار دارند آیا می‌توانند در برابر انواع موشک‌های نیروهای مسلح ایران مقاومت کنند؟ آنالیزور‌های آمریکایی «طرح کیش و مات» بهتر است از نیروی هوایی اسرائیل سؤال کنند که آنها در طی ۳۳ روز جنگ با حزب الله لبنان توانستند چند «پایگاه موشکی متحرک حزب الله لبنان» را هدف قرار دهند؟ و چرا نتوانستند تا پایان شامگاه روز سی و سوم جنگ، از پرتاپ موشک‌های حزب الله جلوگیری کنند؟ پس چگونه ارتش و نیروی هوایی آمریکا در وسعتی به سرزمین ایران و با قدرتی به مراتب قوی‌تر از یگان‌های موشکی ارتش‌های خاورمیانه، قادر خواهند بود جلوی «شلیک موشک‌های دوربرد ایران» را بگیرند؟
از سویی دیگر آیا یک جنگ احتمالی فقط در محدوده جغرافیایی ایران محدود می‌ماند و آیا احتمال نمی‌دهند جنگ به سوریه و لبنان نیز گسترش پیدا کند؟ و آیا این امر به منزله گسترش جنگ به اسرائیل نیست؟
البته بر همگان روشن است که اندیشه فکری رئیس‌جمهور آمریکا و تیم همراه وی در کاخ سفید با بروز یک جنگ احتمالی جدید در منطقه که یک طرف آن ایران خواهد بود کاملا مطابقت دارد و بهترین صفتی که برای رئیس‌جمهور آمریکا جورج بوش می‌توان تعیین نمود «جنگ طلبی» وی در سایه اعتقادات فکری او می‌باشد. اگر قرار باشد جورج بوش با اعلان جنگی یکطرفه علیه ایران، امنیت شهروندان ایرانی را به مخاطره بیاندازد دیگر چه دلیلی وجود دارد که شهروندان آمریکایی در درون کشور خود احساس امنیت کنند؟ چرا کشوری که مورد تجاوز و حمله از سوی ارتش امریکا قرار گرفته است اجازه مقابله به مثل در درون آن کشور را ندهد؟ و جنگ را به هر شکل ممکن به داخل کشور متجاوز منتقل نکند؟ آیا استراتژیست‌های با هوش آمریکایی به این فکر کرده‌اند که اگر کشوری قابلیت انتقال یک جنگ احتمالی به آمریکا را داشته باشند چه تحولی در جهان رخ خواهد داد؟ آیا به این اندیشیده‌اند که دکترین انتقال جنگ و مقابله به مثل از هم اکنون می‌تواند پاسخ غافلگیرانه دفاعی یک کشور مورد هجوم قرار گرفته علیه ارتش متجاوز آمریکا باشد؟ آنهایی که در دنیای مجازی علیه ایران ماکت‌های حمله را تدارک می‌بینند پس باید در دنیای مجازی خود فرض حملات متقابل در درون آمریکا را نیز در طراحی‌ها و بررسی‌های خود داشته باشند آن هم کشوری که فقط در ظرف کمتر از یک ساعت در ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ شاهد فرو پاشی مظهر تجاری خود بوده است. پس آیا بهتر آن نیست که دولتمردان آمریکایی به داستان تهدیدات پیاپی خود علیه ایران پایان دهند و رجزخوانی و لشکر کشی علیه ایران را خاتمه بخشند و به پای میز مذاکره با ایران در سال ۲۰۰۷ بیایند تا از وقوع یک تراژدی جدید علیه یکی دیگر از کشورهای اسلامی و علیه نیروهای خود در خاورمیانه جلوگیری کنند؟
... و همه آنچه تا کنون در بررسی پاسخ‌های احتمالی ایران آمده است فقط مربوط به تحولات و رویدادهای قابل پیش بینی در دوران جنگ است اما وقتی جنگ آغاز می‌شود، تحولات هر ساعت جنگ، یک راهکار فوری در پیش پای فرماندهانی می‌گذارد که در میدان جنگ حاضرند که در شرایط فعلی نه قابل پیش بینی است و نه قابل حدس. این نکته نیز بی‌تردید از دید استراتژیست‌های جنگی آمریکا پوشیده نیست. برای آن‌که به این نکته به خوبی واقف شوند یکبار دیگر عبور از رودخانه خروشان دریا گونه اروند رود در عملیات والفجر ۸ و سقوط فاو به دست نیروهای سپاه پاسداران و بسیجیان ایران در جریان جنگ تحمیلی عراق علیه ایران را بررسی و مطالعه کنند......
علی لاریجانی در بازگشت از آخرین سفر اروپایی خود پس از دیدار با سولانا و در حالی که محسن جلیلی جانشین خود در دبیری شورای عالی امنیت ملی ایران را همراهی می‌کرد در فرودگاه مهرآباد جمله ایی را بر زبان آورد که چکیده دوران حضور او در منصب دبیری شورای عالی امنیت ملی ایران در باره سیاست آمریکا در رابطه با پرونده هسته‌ای ایران بود. او گفت: «رفتار یکجانبه آمریکا این گرا را می‌دهد که برای آنها فرقی ندارد ایران با آژانس همکاری کند یا نه. برخی مسئولان‌ اروپایی توصیه‌هایی به ما داشتند که مسیر همکاری با آژانس را ادامه دهیم و در برابر برخی رفتارهای شرورانه واکنشی نشان ندهیم».
درستی گفتار لاریجانی در واکنش اخیر آمریکا به گزارش جدید البرادعی کاملا روشن است. آمریکا در صدد است تا به صورت یکجانبه(همانطور که در گزارش کیش و مات آمده بود) با ایران برخورد کند و تکنولوزی هسته‌ای کشورمان را به نقطه صفر برساند اما ایا منطق و عقل سلیم در جامعه بین‌الملل می‌تواند چنین تحکم آمریکایی را بپذیرد و یا آن‌که پیشنهاد می‌کند(همانگونه که برخی اروپایی‌ها گرا می‌دهند) ایران هسته‌ای غیر نظامی و هسته‌ای صلح‌آمیز را به رسمیت بشناسد و از شکستن عرف بین‌الملل در مفاهیم مرسوم و ثابت قانون عدم انتشار و گسترش سلاح‌های کشتار جمعی دست بردارد و از جریان استفاده صلح‌آمیز از تکنولوژی هسته‌ای صلح‌آمیز حمایت کند. اکنون یکی از کلیدهای اصلی حل بحران در منطقه خاورمیانه به دست آمریکا است و نه ایران زیرا این امریکا است که با اشغال عراق، نظامی گری در منطقه خلیج فارس و ایجاد اخلال و تنش در موضوع هسته‌ای ایران، تولید بحران می‌کند چه آن‌که اگر آمریکا دست از اقدامات تنش‌زای خود بردارد حداقل چهار موضوع مهم برای مذاکره و گفت‌وگو با ایران دارد:
۱) علائق مشترک ایران و آمریکا برای مبارزه با تروریسم
۲) استقرار امنیت و ثبات در عراق و افغانستان و تسهیل خروج نیروهای آمریکایی از منطقه
۳) جلوگیری از گسترش سلاح‌های کشتار جمعی در منطقه خاورمیانه
۴) اعتماد سازی متقابل در زمینه صلح‌آمیز بودن تکنولوژی هسته‌ای و اجرای تعهدات بین‌المللی در قبال ایران
آمریکا و هیچ کشور دیگری نمی‌توانند با ایجاد پیش شرط به سوی گفت‌وگو با ایران بیایند. مثلا چه کسی می‌تواند با شرط تعلیق غنی‌سازی، ایران را وادار به گفت‌وگو کند در حالی که اساسا «غنی‌سازی» خود موضوع گفت‌وگوها می‌باشد. بنابراین با پیش شرط‌های واهی که هدفی جز تخریب گفت‌وگوهای احتمالی ندارد، نباید منطقه را به سوی یک بحران بزرگ هدایت کرد. حتما آمریکایی‌ها می‌دانند که اگر آنها جنگی علیه ایران آغاز کنند، این امریکا نیست که زمان پایان جنگ را تعیین می‌کند بلکه زمان پایان آن به دست ایران خواهد بود، از همین رو است که طرف‌های اروپایی به ایران پیشنهاد می‌کنند در برابر برخی رفتارهای شرورانه واکنشی نشان ندهد. و اما بهتر این خواهد بود که طرف‌های اروپایی و آمریکایی ضد جنگ و جریانات همسو در دیگر کشورهای جهان، با فشار بر کاخ سفید، نگاه خیالی و‌هالیوودی ماتریکس ایرانی را از اذهان رئیس‌جمهور آمریکا و تیم جنگ طلب او بزدایند و به جای «مات کردن ایران» بر روی یک صفحه «شطرنج مجازی» به عالم حقیقت بازگردند و برای اندیشه‌ها و افکار متعصب خود زمانی دیگر را جستجو کنند و به فضای حقیقی منطقه بازگردند و به جای اندیشیدن به جنگی جدید به گفت‌وگو با ایران و حل و فصل مسائل در پشت میز مذاکره روی آورند.
علی منتظری


همچنین مشاهده کنید