جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا

درباره یک دروغ شاهانه!


درباره یک دروغ شاهانه!
در واپسین روزهای آماده شدن ویژه نامه - فصلنامه مطالعات تاریخی - در فرصتی کوتاه، زمانی برای گفتگو با جناب آقای سیدهادی خسروشاهی دست داد. موضوع اصلی این مصاحبه، تحقیقی بود که آقای خسروشاهی در ردّ اتهام کمک مالی جمال عبدالناصر به نهضت اسلامی مردم ایران صورت داده و آن را در قالب یک کتاب منتشر کرده است... پس از قیام ۱۵ خرداد، مقامات کشوری و امنیتی!، همچنین رسانه های دولتی، کمکهای خارجی را یکی از عوامل بروز این رویداد عنوان کردند و در پی تبلیغ فراوان از این موضوع، خبر از فردی دادند که حامل مبالغی برای کمک رسانی به این حرکت بوده و در فرودگاه تهران دستگیر شد! البته اشاعه این گزارشها، نتوانست در اصالت مردمی حرکت ۱۵ خرداد خللی وارد آورد، اما موضوعی شد که پس از پیروزی انقلاب اسلامی محل پژوهش برخی محققان قرار گیرد. تنها پژوهش مستقلی که در این باره منتشر شده کتاب «حقیقهٔ علاقه عبدالناصر و الثورهٔ الاسلامیه فی ایران» تألیف آقای سیدهادی خسروشاهی است که در «قاهره»ازسوی «دارالهدف» به زبان عربی منتشر شده است.
▪ شما کتابی به زبان عربی در مصر چاپ کرده اید که موضوع آن بررسی یک اتهام است؛ اتهامی که می گفت جمال عبدالناصر رهبر وقت مصر با کمکهای مالی خود! موجب پیدایش حادثه ۱۵ خرداد شده است. نام این کتاب «حقیقهٔ علاقه عبدالناصر و الثورهٔ الاسلامیه فی ایران» است و شناسنامه اش می گوید که در سال ۲۰۰۳ میلادی توسط دارالهدف للاعلام والنشر در قاهره چاپ شده است. در این گفتگو بر آنیم تا به خوانندگان فصلنامه«مطالعات تاریخی» بگویید که چه عللی موجب شد به تألیف این کتاب اقدام کنید؟!
ـ در سال ۱۳۶۰ اینجانب نماینده جمهوری اسلامی ایران در واتیکان بودم. در آن دوره تقریباً همه نشریه های ضدانقلابی که در آمریکا و یا اروپا چاپ می شدند و به دستم می رسید، آنها را می خواندم. این یک علاقه شخصی بود و در حوزه وظایف سفارتی من نمی گنجید... نتیجه این مطالعاتم را گاه برای ایران هم می فرستادم؛ مثل وزارت امور خارجه یا وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، حتی برای حضرت امام. خوب است یاد کنم که مشخصاً روزنامه «انقلاب اسلامی» در هجرت! را که بنی صدر در فرانسه منتشر می کرد، برای حضرت امام می فرستادم. در سفری به ایران یکی از اعضاء دفتر امام به من گفت که اینها را برای چه می فرستید؟ امام ناراحت می شود! در دیدار با ایشان، موضوع را مطرح کردم. امام فرمودند: نه، من همه آنها را می خوانم یا می بینم و ناراحت نمی شوم. حتی شنیدم نامه های ارسالی به امام را، آن دسته که ناسزا و نامربوط بود به دست امام نمی رساندند و امام که متوجه می شود، می گوید این نامه های انتقاد یا بدگویی کجاست؟ می خواهم ببینم دیگران چه می گویند؛ تعریف و تمجیدها را خودتان بخوانید، آنها را به من بدهید.به هر حال، نشریات و نتایج مطالعاتم را که به ایران می فرستادم نتیجه ای نداد. شخصاً اقدام کردم و در ایتالیا، مثلاً کتابی درباره «تروریسم در ایران» نوشتم که به زبانهای ایتالیایی، انگلیسی و فارسی چاپ شد درباره اینکه چه ترورهایی در ایران صورت گرفته و ما چه افرادی را از دست داده ایم؟. آن را به دست افراد مختلف رساندم. «ابریشمچی» از اعضای رده بالای سازمان مجاهدین خلق بعد از دیدن کتاب، با من تماس گرفت و تهدیدم کرد. من او را می شناختم. پدرش جزو مؤسسین مجله «مکتب اسلام» بود. خانه شان در خیابان «عین الدوله» بود. گاه با آیت الله طالقانی به آنجا می رفتیم. ابریشمچی هم بچه بود و برای ما چای می آورد. نمی دانم چرا آخر کارش به اینجا کشید.از جمله اتهاماتی که به ایران زده می شد و آن را در نشریه «روزگار نو» که در پاریس چاپ می شد خواندم این بود که امام خمینی(ره) فلان مبلغ پول از عبدالناصر گرفته بود. این را دکتر علیرضا نوری زاده به نقل از نشریه الشراع چاپ بیروت نوشته بود. نوری زاده را می شناختم. پیش از انقلاب اولین کتاب او به نام «حماسه فلسطین» را ما - از سوی مؤسسه نشر بعثت - چاپ کردیم. حتی توسط فخرالدین حجازی کمکش کردیم و به لندن برای ادامه تحصیل رفت و دکترا گرفت... تلفن کردم لندن پیدایش کردم! خوب! حسابی ضدانقلاب شده بود. گفتم منبع اصلی این مطلب را می خواهم؟ برایم فرستاد. دیدم سندی که مورد استفاده قرار گرفته،ارسال بلیت برای افرادی چون دکتر ابراهیم یزدی، شهید مصطفی چمران و صادق قطب زاده و... برای مسافرت به مصر است... پیگیر شدم. متوجه شدم که سند! به نقل از کتابی است که «فتحی الدیب» سفیر مصر در «برن» در کتابی به نام «عبدالناصر و الثورهٔ الایرانیه» نوشته است. از آقای دکتر ابراهیم یزدی خواستم که اطلاعاتش را در این مورد برایم بفرستد تا در مجله «تاریخ و فرهنگ معاصر» منتشر کنم، ولی متأسفانه جواب نرسید. مدتی گذشت تا اینکه به عنوان سرپرست سفارت ایران در «مصر» به قاهره رفتم. در آنجا اصل کتاب فتحی الدیب را خواندم. او مفصلاً قلم فرسایی کرده بود که اگر کمک عبدالناصر نبود، انقلاب اسلامی به پیروزی نمی رسید! به موازات این مسئله آقای «حسنین هیکل» نیز این موضوع را در یکی از کتابهایش مطرح کرده بود، آن هم به این شکل که امام خمینی از عبدالناصر تقاضای کمک کرد! و ناصر هم پاسخ مثبت داد و پولی از طریق سوریه به تهران فرستاد ولی آورنده در تهران دستگیر شد. لازم دیدم به این موضوع که پیروزی انقلاب اسلامی را آقایان ملی گرای مصر به عبدالناصر منتسب کرده اند پاسخ دهم. طوری هم مطالب را نوشته بودند که گویی هر حرکت انقلابی که در جهان صورت گرفته، منشأ آن عبدالناصر بوده است البته مطالب کتاب بسیار بی ربط بود. برای مثال عکسی از امام در پاریس چاپ کرده بود که گویا دوران تبعیدش را می گذراند و قرار است عبدالناصر با ایشان ملاقات کند؟ اولاً امام هجرت کرده بود به پاریس و تبعید نشده بود و ثانیاً عبدالناصر هم ۱۴ سال پیش از آن درگذشته بود!باز سراغ آقای دکتر یزدی را گرفتم. گفتند در آمریکاست و پروستات خود را عمل می کند. موفق شدم با ایشان تماس بگیرم. احوالش را پرسیدم و گفتم در تهران به من وعده ای داده بودید که عمل نکردید؟ گفت که دوره شیمی درمانی را می گذرانم، اما پاسخ را برایتان ارسال خواهم کرد. دو هفته بعد پاسخی که از آغاز تا انجام حوادث مربوط را یاد کرده بود به دستم رسید. این گزارش را ترجمه کردم و در آن کتاب آوردم. دولت مصر برای ارائه خدماتی که به افرادی از نهضت آزادی ارائه می کرد تقاضاهایی هم داشت. که از جمله آنها ایجاد رادیو فارسی، همکاری با قشقایی ها و چپی ها، تغییر نام خلیج فارس به خلیج عربی و مسائلی از این قبیل بود. قرار بود نهضت آزادی خارج از کشور دوره های چریکی ببیند. به نوشته مرحوم بازرگان جمعاً چهل نفر برای دیدن این دوره عازم مصر شده بودند. آقای یزدی هم اسم از دهها نفر برده است. خوب، این احتیاج به همکاری دولت مصر داشت. این همکاری صورت گرفت. این آقایان از جمله صادق قطب زاده، ابراهیم یزدی و مصطفی چمران حدود دو سالی در قاهره بودند.دوره چریکی لازم را دیدند و کمکهایی هم به آنها می شد. مثلا ماهی ۳۰ جُنیه می گرفتند که الآن هر پنج جُنیه، یک دلار است! خوب، این خدمات¬ربطی¬به امام¬وروحانیت نداشت.
... بعدها کتابی در لندن خریدم که یکی از اعضای رده بالای ساواک آن را نوشته بود؛ تیمسارمنوچهرهاشمی مدیراداره ضد جاسوسی ساواک. او در این کتاب موضوع کمک موهوم عبدالناصر به امام خمینی را شرح داده است. در آن کتاب اسم از شخص خاصی می برد به نام عبدالقیس جوجو که گویا حامل پولی برای امام خمینی بوده است، ولی وقتی پیگیری کرده روشن گردیده که این شخص شاگرد یک جواهرچی در بیروت است.، و هر از گاهی به ایران می آید، جواهراتی می خرد و به بیروت می برد. پول را برای خرید جواهرات به ایران آورده بوده و برای اینکه دزدیده نشود، به کمرش بسته بود. او را در فرودگاه دستگیر می کنند و به اندازه ای شکنجه می دهند که می گوید این پول را عبدالناصر برای کمک به روحانیت ایران داده است! تیمسار هاشمی می نویسد که وقتی دیدم موضوع از این قرار است، گزارشی تهیه کردم و به فردوست دادم اما فردوست ناراحت می شود و به هاشمی تشر می زند که این مسائل چه ارتباطی به تو دارد؟ گزارش را به نصیری می دهد.او هم به نظر شاه می رساند که شاه در نهایت دستور می دهد موضوع مسکوت بماند. هاشمی می نویسد عبدالقیس جوجو را هم معالجه کردیم و پس از مدتی استراحت بازگرداندیم به بیروت. منظور من از نگارش این کتاب ردّ اتهام بزرگ بود. چون در خارج بودم، امکان تحقیق بیشتری داشتم. بعد از چاپ، این کتاب در محافل تحقیقی قاهره مورد توجه قرار گرفت، اما بعضی از روزنامه های ناصری مصر به آن تاختند! که البته ما هم جز این انتظاری از آنها نداشتیم!
▪ پرسش دیگر ما درباره ماهیت قیام ۱۵ خرداد است؛ این که زیرساختهای فکری این قیام چه بود. برخی از نظرات شما در کتاب خاطرات ۱۵ خرداد، جلد دوم آمده است. فارغ از تأثیرات این حادثه در تاریخ معاصر ایران، به علل موجبه آن اشاره کنید.
ـ آغاز حرکت ۱۵ خرداد از انجمنهای ایالتی و ولایتی شروع شد. حوزه علمیه قم احساس کرد حکومت به نحوی حرکت می کند که اساس اسلام لطمه می بیند. و یا بهتر بگویم دولتی ها قصد اسلام زدایی داشتند. آقایان علما و مراجع در ابتدا قصد مبارزه و براندازی شاه را نداشتند. اگر یادتان باشد امام در سخنرانی مشهورشان در مدرسه فیضیه شاه را نصیحت کردند و این که کاری نکند که وقتی مثل پدرش بیرونش کردند، مردم خوشحال شوند. قصد این بود که شاه آدم شود، اما نشد و بر فساد و اختناق افزود. وظیفه روحانیت که حفاظت از کیان اسلام است وقتی احساس کرد که حکومت گام به گام جلو می آید، به خصوص در دوره اسدالله علم، و مقاصد خود را پیاده می کند، اقدام کرد.
البته متأسفانه در آن دوره اعلامیه هایی هم منتشر شد از طرف برخی از مراجع – مانند آیت الله سید احمد خوانساری - مبنی بر دفاع از مالکیت مالکین و مخالفت با تقسیم اراضی شاهانه! و این موضوع کمک کرد به تبلیغات رژیم که حرکت روحانیت را آلوده به طرفداری از مالکین بکند و یا طرفدار سرمایه داری بدانند. ولی منشأ اصلی حرکت در قم خود امام بود. دیگر آقایان به یک تذکار بسنده می کردند؛ شد، شد؛ نشد، نشد؟!. فرق امام در این بود که مسئله را پیگیری کرد. شاگردان امام در همه ایران پراکنده بودند. وقتی دیدند مبنای حرکت در دست «حاج آقا روح الله خمینی» است به این حرکت پیوستند. بد نیست در اینجا اشاره کنم که ما آن زمان دو حاج آقا در قم داشتیم: حاج آقا روح الله و حاج آقا طباطبایی. این دو بزرگوار نه پول داشتند شهریه بدهند ونه¬ادعای مرجعیت و چاپ رساله! فقط تدریس می کردند و تربیت طلبه...
مبنای حرکت امام حاکمیت اسلام بود، ولی آن را بروز نمی دادند. وقتی مخالفتها شروع شد، با این نیت امام موضوع را پیگیری کرد و سرسخت هم نشان داد. به همین دلیل رهبری به دست ایشان افتاد و بقیه آقایان اگر جسارت نباشد، دنباله رو ایشان بودند. مبانی فکری امام ایجاد حکومت اسلامی بود. امام این فکر را با تعقل و با تأنی پیش برد و با کمک نیروهایی که در سراسر کشور داشت به این فکر جامه عمل پوشاند. امام حدود چهل سال فقط طلبه تربیت کرد. و اینها همه جا پخش بودند. امام تفاوتهای زیادی با دیگر هم ردیفان خود داشت، با شخصیتهای سیاسی کشور کاری نداشت و در محافل علمایی بی فایده هم شرکت نمی کردند. وقتی به مجلس هم وارد می شدند، هر نقطه ای که خالی بود و جا بود می نشست؛ بالا و پائین نداشت. فقط در مسیر تعلیم و تربیت بود. شهریه نمی داد چون پول نداشت و حتی مقروض هم بود. پول برای چاپ رساله هم نداشت. وقتی طرفدارانش تمایل خود را برای چاپ رساله نشان دادند، ایشان گفتند من چنین پولی ندارم. در نهایت «آقای مصدقی» که در بازار بود رساله ایشان را چاپ کردند. توزیع رایگان هم نمی شد. اغلب مراجع رساله شان را مجانی می دادند و هر کس وارد بیت شان می شد دست خالی باز نمی گشت، اما در خانه ایشان من ندیدم رساله شان رایگان داده شود. خانه من چسبیده بود به خانه ایشان. در محله «یخچال قاضی». ندیدم طلبه یا شخص دیگری وقتی خارج می شود از خانه امام رساله در دست داشته باشد. امام معتقد بود که سهم امام را نمی تواند خرج این کار بکند. البته مبنای فکری امام در کتاب «کشف الاسرار» پیداست. بر همین مبنا شاگردان خود را در قضیه انجمنهای ایالتی و ولایتی به نقاط مختلف کشور اعزام کردند. من هم جزو آنها بودم که راهی «آذربایجان» شدم و همراه آقای محمدحسن بکایی واعظ معروف تبریز فعالیت کردیم. نکته مهم این است که امام پنجاه سال دیدگاه اصلی خود را که تشکیل حکومت اسلامی بود مکتوم نگاه داشت؛ حتی نزدیکترین شاگردان ایشان هم¬متوجه¬نشدندکه امام در صدد تشکیل حکومت اسلامی است. فقط از لابه لای اظهارات ایشان می¬شد فهمید که صاحب دیدگاه خاصی است، اما اظهار نمی کردند.
وقتی کتاب «عدالت اجتماعی در اسلام» را با همراهی حضرت آقای گرامی ترجمه کردیم، خدمت امام رسیدیم، من گفتم دانشجویان در مسجد هدایت آقای طالقانی، از من سئوال می کنند که اداره مملکت اسلامی با این بودجه کم چگونه ممکن است؟ راه حل چیست؟ ایشان گفتند که اگر همه مردم وجوهات شرعیه خود را بپردازند مملکت اداره می شود. گفتم: مبنای علما معمولاً بر فرض است! اگر جمع کردیم و اداره نشد، چه؟ آیا می توان مثلاً از اتومبیل مالیات گرفت یا فقط این مالیات باید از غلات اربعه باشد؟ ایشان که عبایش از دوشش افتاده بود، آن را گرفت و تکان داد و فرمود: «اگر حکومت صالحه اسلامی روی کار باشد در صورت نیاز جامعه، نه تنها می تواند مالیات جدید وضع و جمع کند، بلکه عبای من و شما را هم برای اداره جامعه می تواند بگیرد».پس از غائله انجمنهای ایالتی و ولایتی و بدعنقی اسدالله علم که روحانیت را رنجاند و بعد هم توهین های شاه به روحانیت - به ویژه در سخنرانی احمقانه در قم -، امکان صلح و سازش از بین رفت و امام بر اساس همان مبانی فکری قدیمی، خطاب به شاه فرمود کاری نکن که از مملکت بیرونت کنند؛ حادثه ای که از ۱۵ خرداد آغاز شد و ۱۵ سال بعد اتفاق افتاد و تحقق یافت.
سیدهادی خسروشاهی
نعمت الله موسوی
منبع: فصلنامه مطالعات تاریخی، شماره : ۷
http://khosroshahi.net/article/detail_art.php?artid=۲۰&flag=۱&merg=۱ : منبع


همچنین مشاهده کنید