جمعه, ۱۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 29 March, 2024
مجله ویستا

آرامش انسان در سایه سار اخلاق


آرامش انسان در سایه سار اخلاق
۱) با روی کار آمدن اسکندر، روزگار آزادی و استقلال دولتشهر یونانی به سر آمد. اسکندر خواهان رسیدن به یک امپراتوری بزرگ بود و نه یک دولت شهر و این امر بر فضای فکری و فلسفی فرهنگ یونانی تأثیر گذاشت. هم افلاطون و هم ارسطو مردان شهر یونانی بودند و در نظر آنها فرد جدا از شهر، قابل تصور نبود. در شهر بود که فرد به غایت خود نایل می شد. اما هنگامی که حکمرانان یونانی به فکر ایجاد یک «جهان شهر» یا «جهان وطن» افتادند، مفهوم «شهروند جهان وطنی» هم مطرح شد. در اینکه آیا این رویکرد مثبت است یا منفی، حرف و حدیث بسیار است. برخی گفته اند این نگاه، فرهنگ یونانی را به عقب برد و باعث شد این فرهنگ نتواند با تمرکز به محدوده فرهنگی خاص به پیشرفت دست یابد. برخی دیگر تصریح کرده اند، جهان یونانی با این نگاه جدید بزرگتر شد. اما یک نکته را می توان گفت و آن اینکه با نگاه «جهان وطنی»، بحث اخلاق بسیار مهم شد، زیرا آنچه در منظومه جدید مهم شد، فرد بود؛ فردی که نقطه اتکایی چون شهر را داشت و هنگامی که چنین فردیتی پررنگ شود، به سرعت بحث اخلاق مطرح می شود. این روند شباهتهایی با فرآیند جهانی شدن در جهان ما دارد که در این منظومه، اخلاق جایگاهی رفیع را از آن خود می کند، زیرا تأکید بر اخلاق یکی از راه هایی است که می توان با آن به وحدت همه انسانها اندیشید.
علاوه بر این، در فضای یونان پس از ارسطو، حاکمان حسابی جداگانه برای فلسفه باز کردند و برای سامان امور خود به افرادی نیاز داشتند که نظریه ها و آرای فلسفی را در مقام عمل هم به کار گیرند و بدین ترتیب، فلسفه جنبه عملی و عینی یافت. یکی از مهمترین حوزه هایی که می تواند این جنبه عینی را نشان دهد، بحث اخلاق است. به همین دلیل است که می بینیم هم در مکتب رواقی و هم در مکتب اپیکور، اخلاق جایگاه مهمی را از آن خود می کند. در این میان، مکتب نوافلاطونی را هم مشاهده می کنیم که گرایش به جمع دین و فلسفه دارد. به تعبیر دیگر، ما با دو گرایش روبرو هستیم که یکی فلسفه را از دریچه اخلاق می فهمد (اپیکور و رواقیان) و دیگری فلسفه را از دریچه دین (نوافلاطونیان). اما در هر دوی این گرایشها فاصله ای از فضای فکری و معرفتی یونانی که افلاطون و ارسطو آن را معرفی می کنند، مشاهده می کنیم.
۲) «سنکا» و «خروسیپوس» به عنوان رهبران فکری مهم مکتب رواقی، تصریح می کردند که فلسفه چیزی جز طریقه ای برای درست زیستن یا علمی برای شرافتمندانه زندگی کردن یا هنری برای به سر آوردن زندگی درست نیست. در این منظومه، فلسفه با رفتار سروکار دارد و غایت زندگی چیزی جز فضیلت نیست. فضیلت هم موافقت فعل انسان با قانون طبیعت است؛ یعنی انسان باید کار و فعل خود را با رفتار طبیعت همخوان و سازگار کند. در نظر رواقیان، زندگی براساس طبیعت، یعنی زندگی طبق اصلی است که در طبیعت فعال است غریزه بنیادینی که طبیعت در خود جای داده، غریزه صیانت نفس است که در نظر رواقیان چیزی شبیه تکامل یا پیشرفت خود است.
ویژگی مهم اخلاق رواقی نظر آن در مورد انفعالها و تأثرهاست. به نظر آنها، امیالی چون لذت، غم، افسردگی، حزن و ترس، نامعقول و غیرطبیعی هستند و بنابراین ما باید خود را از شر آنها برهانیم و حالتی از بی اعتنایی و خونسردی را در خود تقویت کنیم. به نظر آنها، هنگامی که عواطف به صورت عادت در می آیند، باید آنها را از بین برد. به همین دلیل است که معمولاً اخلاق رواقی را با مبارزه با عواطف یعنی کوشش برای نیل به حالتی از آزادی و حالتی اخلاقی می شناسند. هر چند برخی از رواقیان این رویکرد افراطی را تعدیل کردند و تعدادی از آنها، عواطف را به رسمیت می شناسند.
سخنی معروف از «سنکا» ست که وی در آنجا تصریح می کند، مهمترین فضیلت در این عالم نه پیروزیهای ظاهری، بلکه شناخت نفس و غلبه بر رذایل است. به نظر وی، والاترین امر این است که انسان با خوشحالی، ناخوشایندیها را تحمل کند و هر آنچه برای وی اتفاق می افتد، این گونه وانمود کند که از رخ دادن آنها خوشحال است و مشیت الهی قلمداد می شود. این جنبه اخلاقی رواقی به معنای کوشش برای کسب استقلال کامل نسبت به همه امور است اما جنبه ای دیگر هم دارد و آن همان اخلاق جهان شمولی است که رواقیان به دنبال آن بودند. هر انسانی به صورت ذاتی یک موجود اجتماعی است و زیستن در جامعه امری معقول است و عقل طبیعت ذاتی و مشترک میان انسانهاست. از این رو، تنها یک قانون برای همه انسانها وجود دارد. تقسیم بشر به کشورهای متخاصم امری باطل است و انسان، شهروند جهان و نه شهروند کشوری خاص است. پس همه انسانها حقوقی دارند، حتی دشمنان ما و بردگان و همه به دنبال صیانت نفس و بهبود استعدادهای خود هستند. به تعبیر دیگر، همه انسانها به یک «من» کلی تعلق دارند، اما بسیاری از انسانها از آن بابت که نزدیکان خود را می بینند دایره این خود را محدود می کنند. اما انسان اگر به صورت دقیق به این «خود» و «من» نگاه کند، در می یابد که همه از یک من و خود کلی ناشی می شوند و سرنوشت همه ابنای بشر کاملاً به هم پیوسته است.
۳) «اپیکوروس» رهبر فکری مکتب اپیکوری، لذت را غایت زندگی می دانست. هر موجودی در جستجوی لذت است و نیکبختی به همین لذت است. به نظر وی، لذت مبدأ و غایت زندگی سعادتمندانه است، اما وی هنگامی که بر لذت دست می گذارد، توضیح می دهد که اولاً منظور وی از لذت، لذت آنی نیست و لذت در سراسر عمر را مدنظر دارد و ثانیاً او لذت را فقدان درد و غم تعریف می کند. به تعبیر دیگر، وی لذت را آرامش نفس می داند. او تأکید بسیاری بر لذت عقلانی دارد، زیرا دردها و رنجهای بدنی هر چند شدید باشند، مدتشان کوتاه است، اما درد و رنجهای فکری و عقلی این گونه نیستند.
او تصریح می کند که ما باید به دنبال لذتهای پردوام تر باشیم. گاهی اوقات یک درد ممکن است به لذتی پردوام بینجامد و یک لذت به دردی پابرجا منجر گردد. «اپیکوروس» معتقد است لذت پردوام همان فضیلت و همان سلامت بدن و آرامش نفس است. بدین گونه است که «ایپکوروس» گونه ای اخلاق توأم با زهد و قناعت و کم خواهی را ترویج می کند. به نظر وی، ما هرچه از جهان بیشتر بخواهیم، رنج و عذاب بیشتری می بریم. «اپیکوروس» جمله معروفی دارد که به خوبی می تواند مرام اخلاقی اش را نشان دهد. او می گوید: کسی که می خواهد با آرامش و بدون ترس از دیگران زندگی کند، باید آنان را دوست خود کند و کسانی را که نمی توان دوست خود کرد، نباید دشمن خود کرد و اگر این کار هم ممکن نباشد، باید از آنها دوری گزید.
«اپیکور» تأکیدی بسیار بر دوستی دارد. به نظر وی، نیکبختی بشر در گرو دوستی است. اپیکور البته این دوستی را هم خودخواهانه ملاحظه می کند. با دوستی است که انسان امنیت و آرامش را توجیه می کند؛ هرچند دوستی ناشی از خودخواهی انسانی است، اما در فرآیند خود علاقه ای غیرخودخواهانه را هم پرورش می دهد.
به نظر اپیکوروس، ما باید محاسبه درستی از لذت و رنج اعمال و گفتار و افکارمان داشته باشیم. یکی از معانی فضیلت نزد اپیکور، همین قابلیت و توانایی برای سنجش لذت و درد دایمی است. در این راستا، ما باید احتیاط و تعادل را همیشه پیشه راه خود کنیم و این نگاه، اپیکور را به ارسطو نزدیک می کند که همه فضایل را حد وسط میان دو رذیلت در نظر می گیرد.
اپیکور همچنین انسان را از کار سیاسی برحذر می دارد، زیرا کار سیاسی آرامش و تعادل نفس را به هم می زند. اما در اینجا هم دو استثنا وجود دارد؛ اول کسانی که نیاز دارند با سیاست امنیت شخصی را به دست آورند و دوم افرادی که چنان ولعی برای قدرت و سیاست دارند که تنها با کار سیاسی آرام می گیرند. این نوع اخلاق را معمولاً اخلاق انسانهای متوسطی در نظر گرفته اند که جهان ما از آنها سرشار است.
۴) فلسفه اپیکوروس و رواقی بدون فلسفه های افلاطون و ارسطو فهم نمی شوند. همین جمله معروف «وایتهد» را یادآوری می کند که همه فلسفه غرب، تفسیرهایی بر فلسفه افلاطون است. ارسطو و افلاطون بستری را گشودند که در دل خود نقاط ناتمام بسیاری را داشت. اگر این دو فلسفه را از منظر اخلاق بررسی کنیم و گسترش دهیم، در میان جریانهای بسیاری که خواهیم یافت، دو مکتب رواقی و اپیکوری هم خود را به ما نشان می دهند.
فلسفه رواقی و فلسفه اپیکوری که از زمانه خود هم تأثیر پذیرفته بودند، رویه های کاربردی فلسفه را هم نشان می دهند. این دو مکتب شباهتهایی با گرایشهایی در فلسفه جدید دارند که در جای خود باید این شباهتها به بحث گذاشته شوند.
منبع : روزنامه قدس


همچنین مشاهده کنید