جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا


درباره مرده پرستی ایرانیان


درباره مرده پرستی ایرانیان
با شنیدن درگذشت شاعر جاوید اثر، طبق معمول، ما مردم ایران زمین، درکوی و برزن و رسانه های شنیداری و نوشتاری، حتی با آویزان کردن پلاکاردهایی از درختان و تیرهای برق شهرها، به ستایش از شاعری کم نظیر پرداختیم و هر یک به نوعی سوگوار شدیم و در غم جانگداز او پیام های بلند و کوتاه دادیم که درخور تحسین است و در جای خود، این گونه همراهی با خانواده عزادار مورد تاکید تعالیم الهی و اولیای دین هم هست.
اما آنچه موجب شد نگارنده نیز بدین مناسبت مطلبی را تقدیم خوانندگان عزیز کند، مطالعه مقاله ای بود که در سایت «تابناک» به قلم زیبای جناب آقای جلال محمدی با موضوع «مرگ قیصر و امتحان انشای مدیران فرهنگی» انتشار یافت که در یک برخورد انتقادی در فرازی اشاره می کند: قومی به خلوص و صفا و قومی به تظاهر و ریا اسف خوار مرگ او شدند!
و در ادامه نوشته است: وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی این مملکت، هنگامی به دیدار قیصر شتافت که از قیصر جز پیکری خاموش بر جای نبود. گویی، پیش از این صدای شاعری چون قیصر به گوش مسندنشینان فرهنگ این مملکت نرسیده بود!
با مطالعه این نوشتار، این مطلب در ذهنم تداعی شد که چرا ما را مرده پرست نامیده اند؟ و چرا افراد پس از مردنشان این قدر عزیز می شوند؟
به یاد می آورم که یکی از دوستان قدیمی و هم دانشکده ای خودم را پس از چند سال دوری دیدم. طبق معمول پس از احوالپرسی اولیه، نخستین جمله معترض ها که گفت، این بود: اصلا سراغ نمی گیری که ما زنده ایم یا مرده؟
من هم که با این گونه اعتراضات آشنا هستم در پاسخ گفتم: چون از شما خبری نبود، یقین داشتم که زنده هستیوالا خبردار می شدم; بنابراین، این رسم روزگار ما ایرانیان شده است که در مرگ یکدیگر جمع می شویم و از این روست که ما را یا مرده خوار می پندارند یا مرده پرست!
الغرض:
از این بابت جای گلایه و شکایت نیست، بلکه این فرهنگی شده است که همگی به آن تن داده ایم و با آن انس گرفته ایم.
فراموش نمی کنم که روزی در محضر یکی از بزرگان از علما بودم که صفحه مربوط به آگهی اموات یکی از جراید را می خواستند ببینند به من گفتند «صفحه الصدق آن روزنامه را به من بدهید» بعد اضافه کردند که تنها صفحه درست و مطمئن روزنامه ها همین است که می توان با اطمینان به مطالبش اعتنا کرد!
روزی بر حسب اتفاق، نشریه چهار صفحه ای را از انجمن بروجردی های مقیم تهران می خواندم که در آن با اشاره به شخصیت یکی از علمای مبرز بروجرد به نام مرحوم آیت الله گلپایگانی به نکته ای اشاره کرده بود که به نظرم می تواند پاسخگوی همه دل نگرانی های مطرح در این زمینه باشد.
از مرحوم سیداسماعیل گلپایگانی نقل می شود که: من در ایام تحصیل در نجف اشرف با یکی از علمای بزرگ آن دیار آشنا شدم که در تنگدستی شدید مالی بود. روزی به بقال سر کوچه شان مراجعه می کند و از او شکر، چای و زغال به مقدار کمی نسیه می گیرد و در گوشه عبایش می گذارد و به بقال می گوید: فردا پولش را پرداخت می کنم. بقال اظهار ناراحتی می کند و می گوید: من کالای نسیه نمی دهم و زغال و شکر و چای را از دست آن عالم فرزانه پس می گیرد.
چند روزی طول نمی کشد که این عالم بزرگ فوت می کند، جمعیت بسیاری برای تشییع وی حاضر می شوند و نشانه ای حضرتی برای تجلیل از این عالم بیرون می آورند.
در راه تشییع جنازه سیداسماعیل به یکی از دوستانش می گوید: چند روز پیش مردم این طور با ایشان برخورد داشتند و امروز این گونه; این چه شوری است که به وجود آمده است؟ دوستش در پاسخ می گوید: این عالم الان با مردم در یک ردیف قرار گرفته، چون مرده با مرده سنخیت دارد. او در زمان حیات با مردم سنخیتی نداشته برای اینکه وی زنده بوده است و مردم مرده، اما اینک مانند یکدیگر شده اند و زبان هم را می فهمند.
آری برادر، این همان آب خنکی بود که توانست تسکینم دهد و همین نکته را می توان به دیگر موارد نیز تعمیم داد و از آن برای فردای خودمان درس عبرت بگیریم.
آری، سعی بر آن داشته باشیم که امروز زنده زندگی کنیم و در دنیایمان زنده باشیم و بی فر و بی شکوه زندگی کنیم و دل نگران فردای دنیایی امان نباشیم، زیرا فردایمان را تجلیل می کنند; البته نه برای ما بلکه برای خودشان.
آن روز که قیصر زنده بود، مانند بسیاری از مردگان امروزی نبود و اختیار چگونه زیستن در کف داشت و دوستان و هم سخنان خود را پیدا کرده بود و با آنان گذر ایام می کرد، اما امروز به همان تعبیری که اشاره شد، هم جنسان او که بسیارند با او همراه و همگرا شده اند; این رسم زمانه است و پایانی ندارد.
زود آمدن یا دیر آمدن وزیر ارشاد در کنار مرحوم قیصر، مشکل امروز زندگی ما نیست، بلکه آنچه از همه مهمتر است، غفلت همگان از فردای زندگی است.
و دلیل آن این است که ما امروزمان را فراموش کرده ایم و از همین جهت است که مرگ ما عروج نیست، بلکه هبوط است و این همان درد مزمنی است که موجب شده عقب ماندگی هایمان را درک نکنیم و به خیال خویش اسب زندگی را زین کرده ایم، لکن اسب زندگی بر ما سوار است و سواری می کشد.
به زعم نگارنده این سطور، انسان هایی مانند قیصرامین پور که بنا بر اظهار رسانه های جمعی از مصاحبه و حضور در میان مردم خودداری می کردند، نه به این دلیل بود که خود را بی نیاز از جامعه احساس می کرد یا برای خود، شان کاذبی قایل بود، بلکه ایشان و صدها و هزاران مثل وی احساس می کردند و می کنند که نیازشان با اطرافیان متفاوت است و بین خود و ستایش گرانشان خلا» فراوانی را می دیدند و از این رو، پا در خلا» نمی گذاشتند و ره خویش می رفتند و حال که با مردن، قدرت اختیار کردن دوست و همراه را از دست می دهند، در این مرحله، هر کسی با هر نیت و مرامی بر جنازه او حاضر می شود که شاید سودی ببرد و از این حیث در خور سرزنش نیستیم، زیرا که قدر و اندازه ما همین است و بس!
غزل سرای شیرین سخن، سعدی شیرازی چه زیبا سروده است:
لاابالی چه کند دفتر دانایی را / طاقت وعظ نباشد سر سودایی را / آب را قول تو با آتش اگر جمع کند / نتواند که کند عشق و شکیبایی را / دیده را فایده آنست که دلبر بیند / ور نبیند چه بود فایده بینایی را / عاشقان را چه غم از سرزنش دشمن و دوست / یا غم دوست خورد یا غم رسوایی را / همه دانند که من سبزه خطی دارم دوست / نه چو دیگر حیوان سبزه صحرایی را / من همان روز دل و صبر به یغما دادم / که مقید شدم آن دلبر یغمایی را / سرو بگذارکه قدی و قیامی دارد / گو ببین آمدن و رفتن رعنایی را / گر برانی نرود ور برود باز آید / ناگزیر است مگس دکه حلوایی را / بر حدیث من و حسن تو نیفزاید کس / حد همین است سخندانی و زیبایی را / سعدیا! نوبتی امشب دهل صبح نکوفت / یا مگر روز نباشد شب تنهایی را / روحش شاد و راهش پررهرو باد.
نویسنده : دکتر مرتضی بهشتی
ir.tadnak.www
منبع : روزنامه مردم سالاری


همچنین مشاهده کنید