چهارشنبه, ۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 24 April, 2024
مجله ویستا


عجیب ولی واقعی


عجیب ولی واقعی
از دیر باز، انسان همواره در این اندیشه بوده که آیا خواب و رویا می تواند دریچه ای به سوی آینده بگشاید؟ و آیا به کمک خواب و رویا می توان به آنچه در آینده اتفاق خواهد افتاد پی برد؟ در این مطلب درصددیم تا نمونه هایی از اتفاقات کاملا واقعی را در ارتباط با خواب دیدن، که در زمان های مختلف به وقوع پیوسته را برای شما بازگو کنیم. البته گفتن این نکته در اینجا ضروری است که هرگونه قضاوت و نتیجه گیری از این مطالب به عهده خود شما خواهد بود، چراکه ما خودمان نیز هنوز نتوانسته ایم به نتیجه قطعی برسیم.
راز معبد «گلاستونبری»
معبد «گلاستونبری» (Glastondury ) که مدت های زیاد در زیر خاک مدفون بود و هیچکس از آن خبر نداشت، به کمک خواب عجیبی که یک روستایی دیده بود، کشف شد. همچنین خواب های عجیبی که یک باستان شناس دید، باعث شد که در نقطه ای از زمین، عملیات حفاری را آغاز کنند و در همان نقطه ای که این باستان شناس در خواب دیده بود، موفق به کشف شهر باستانی «مایسینی»(Mycenae ) واقع در جزیره «کرت»(Crete ) شدند و همین امر موجب گردید بانکدار جوان و ثروتمندی که در «سانفرانسیسکو» زندگی می کرد و برای کشف این شهر باستانی سرمایه گذاری کرده بود به جرگه باستان شناسان پیوسته و با نام «هاینریش شلیمان» از شهرتی جهانی برخوردار شود. این خواب ها که منجر به کشفیات باستان شناسی در معبد «بل» (Bell ) و نیز ترجمه الواحی به زبان «بابلی» شد، هنوز در پرده اسرار باقی مانده است. یکی از استادان دانشگاه «پنسیلوانیا» بنام دکتر «هرمان هیلپرشت» که در زمینه شناخت تاریخ «آشور»، شهرت زیادی دارد هنگامی که سرگرم نگارش کتابی تحت عنوان «کتیبه های قدیمی بابل» بود با اشکال بزرگی مواجه شد.
او ضمن تحقیق، به دو نوشته برخورد کرد که روی دو قطعه عقیق کوچک حک شده بود. ظاهرا آن ها دو انگشتری بودند که در خرابه های معبد «بل» واقع در «نیپور» (Nippur ) کشف شده بودند، ولی از آنجا که نگین این انگشتری ها شکسته بود، نوشته روی آن ها ناقص بود و فهم مطالب آن امکان نداشت. یک شب تا دیر وقت، دکتر «هیلپرشت» با آنکه سخت خسته بود، اما یک لحظه از اندیشه این دو انگشتری فارغ نمی شد.
همسرش کوشید او را از فکر کردن درباره موضوع بازدارد، ولی باستان شناس مزبور که متعهد شده بود کتاب مورد نظر را روز بعد برای چاپ آماده سازد، بسیار آشفته و نگران بود، زیرا این امر، بدون تکمیل نوشته روی انگشتری ها امکان نداشت.
سرانجام وقتی همسرش به خواب رفت، به سراغ انگشتری ها شتافت و به کمک یک ذره بین، به بررسی آنها پرداخت. در همان حال، از شدت خستگی به خوابی عمیق فرورفت، و در خلال این خواب سحرآمیز بود که گویا زمان به عقب بازگشت. دکتر «هیلپرشت» در عالم خواب، یک مرد لاغر و بلند قامت را دید که در برابرش ایستاده و لبخندی بر لب داشت. چنین به نظر می رسید که این مرد یکی از راهبان بابل قدیم می بود که از قرون وسطی برخاسته و باد گرم و سوزانی که جانب صحرا می وزید، جامه سفید و بلند او را پریشان می ساخت.
این مرد با صدای رسایی گفت: همراه من بیا، من به تو کمک خواهم کرد. باستان شناس از جا برخاست و به دنبال این ناشناس به راه افتاد و زمانی متوجه شد که روی پله سنگی بزرگی نشسته است. به اتفاق مرد ناشناس از میان یک جاده خاکی و گرم و عماراتی خالی از سکنه گذشتند و به بنای بزرگی رسیدند که مشخص تر از بقیه بود، و به درون فضای نیمه تاریک آن گام نهادند.
باستان شناس پرسید: ما در کجا هستیم؟ ناشناس پاسخ داد: ما درون معبد «بل» واقع در «نیپور» ایستاده ایم که بین دجله و فرات قرار دارد. دکتر «هیلپرشت» با دقت نگاهی به اطراف اتاق نیمه تاریک انداخت و با توجه به اطلاعاتی که در رشته باستان شناسی داشت، از ظواهر امر دریافت که آن مرد درست می گوید. پرسید: آیا می توانید محل گنجینه گمشده معبد را به من نشان دهید؟ مرد ناشناس لبخند زد و با علامت دست به «هیلپرشت» اشاره کرد که او را تعقیب کند. آنگاه خود پیشاپیش به راه افتاد، از دالان تاریکی گذشت و به اتاق کوچکی که پایین تر از سطح زمین قرار داشت رفت. درون این اتاق یک صندوق چوبی سنگین وجود داشت که داخل آن چند قطعه عقیق دیده می شد. مرد ناشناس روی خود را به سوی باستان شناس برگرداند و گفت: دو قطعه عقیقی که شما آن ها را دو شی جداگانه بشمار آورده اید، در حقیقت با یکدیگر مربوط می باشند و این هر دو، بخشی از یک استوانه مرصع را تشکیل می دهد که از سوی سلطان «کوریگالزو» به این معبد اهدا» شد و روی آن جملاتی حک شده بود. هنگامی که به راهبان دستور داده شد که یک جفت گوشواره برای مجسمه رب النوع «نینیب» (Ninid ) بسازند، جواهری جز این استوانه، در اختیار نداشتیم، لذا در همین اتاق، آن را سه قسمت کردیم که هر بخش آن حاوی قسمتی از نوشته بود و یک بخش آن نیز برای همیشه از بین رفت. دکتر «هیلپرشت» پرسید: آیا ممکن است نسخه اصلی این نوشته را به من بدهید؟ مرد راهب بی درنگ برگشت و با انگشت خود روی دیوار خاک گرفته، به خط سومری باستانی چنین نوشت: «این هدیه از طرف «کوریگالزو» عضو شورای مذهبی معبد «بل» به رب النوع «نینیب» پسر «بل» (به معنی خالق و بزرگ) تقدیم شد.» ناگهان دکتر «هیلپرشت» در عالم خواب، احساس کرد که از آن معبد عظیم، به کتابخانه خود منتقل شده است و راهب سفیدپوش هنوز در کنار او ایستاده است. کاغذی روی میز او قرار داشت که روی آن، کلمه ساده «نبوکدنصر» نوشته شده بود. و دو تن از مصر شناسان معروف آن را اینطور ترجمه کرده بودند: «نبو، مانند بنایی از کارمن حراست می کند.» و لحظه ای بعد، مرد ناشناس از نظر ناپدید گشت و دکتر «هیلپرشت» از خواب بیدار شد.
به هرحال، این مرد عجیب که به خواب دکتر «هیلپرشت» آمده بود، راز دو انگشتری عقیق را که در حقیقت قطعه واحدی از یک استوانه مرصع بودند آشکار ساخت، حقیقتی که بعدا از سوی مصرشناسان جدید مورد تایید قرار گرفت. مرد ناشناس همچنین ترجمه واژه «نبوکدنصر» یا «بخت نصر» را که تا آن زمان، نادرست ترجمه شده بود تصحیح کرد، به طوری که در حال حاضر همه دانشمندان و پژوهندگان آن را پذیرفته اند و می دانیم که «نبوکد نصر» یا «بخت نصر» عالی ترین لقب بابلی بود که به دو پادشاه بزرگ بابل داده شده بود. راهب ناشناس، همه نکات مبهم را روشن ساخت، فقط یک چیز همچنان در پرده اسرار باقی مانده است، و آن اینکه چگونه آن مرد روحانی، همه این معماها را پس از گذشت ۳۰ قرن، بوسیله خوابی که دکتر «هیلپرشت» دیده بود حل کرد!
● خواب یک خبرنگار
به طوری که ساعت دیواری دفتر روزنامه «بوستن گلوب» نشان می داد، ساعت اندکی از سه بامداد گذشته بود و خبرنگار کشیک شب به نام «بایرون سام» که روی نیمکت خوابش برده بود، از خواب بیدار شد و سرش را تکان داد تا حالش جا بیاید و خاطره خواب وحشتناکی که دیده بود، را از یاد ببرد. او از اینکه می دید همه آن حوادث ناگوار، در عالم خواب اتفاق افتاده بود و حقیقت نداشت، کاملا خوشحال بود. هنوز صدای فریاد کسانی را که در اقیانوس جوشانی که غل غل می کرد فرو می رفتند، می شنید.
او در خواب دیده بود که توده مذاب و گداخته ای از دامنه کوه، به سوی مزارع دهکده و مردم آن جاری شده، و انفجار عجیبی جزیره را به ستونی از آتش و دود و گل و لای مبدل ساخت و آب های جوشان دریا، در نقطه ای که لحظه ای پیش، جزیره در آنجا قرار داشت، سر به طغیان گذاشته بودند. خبرنگار مذکور همانجا تنها روی نیمکت نشست و سر خود را بین دو دستش گرفت. آنگاه مدادی برداشت و جزئیات خوابی که دیده بود را روی کاغذ یادداشت کرد. او در این یادداشت، به توصیف جزئیات ماجرا پرداخت و نوشت که چگونه مردم وحشت زده جزیره کوچک «پرالیپ» واقع در نزدیکی «جاوه» گرفتار توده مذاب و دریای جوشان شدند و آتش فشان، همه چیز را از بین برد. کشتی ها، در برابر دیواری از آب، روی هم می غلتیدند، و بالاخره، واپسین انفجار جزیره «پرالیپ» را از روی صفحه زمین محو کرد. این خبرنگار آمریکایی، آنچنان تحت تاثیر خواب خود قرار گرفته بود که بالای مطلب خود کلمه «مهم» را اضافه کرد و آن را روی میز گذاشت.
روز بعد، سردبیر روزنامه، این یادداشت را مشاهده کرد و تصور نمود خبری است که ظرف شب گذشته بوسیله تلگراف دریافت شده است و «سام» برای جلب توجه او، آن را روی کاغذ نوشته است. او این مطلب را در دو ستون، در صفحه اول روزنامه چاپ کرد و هنگامی که مشاهده کرد هیچ یک از روزنامه های «بوستن» این خبر دست اول را چاپ نکرده اند، بسیار خوشحال شد. با شادمانی این مطلب را بوسیله تلگرام در اختیار خبرگزاری «آسوشیتدپرس» گذاشت و آن خبرگزاری نیز به نوبه خود سایر روزنامه های آمریکا را تغذیه کرد. هرچند این مطلب، مهم ترین مطلبی بود که در روز ۲۹ اوت ۱۸۸۳ انتشار یافت، اما سردبیر روزنامه «بوستن گلوب» به دردسر بزرگی دچار شد، زیرا همه روزنامه ها خواستار جزئیات مربوط به این فاجعه بودند، درحالی که او نمی توانست پاسخ کافی و قانع کننده ای در اختیار آنان بگذارد. ارتباط با «جاوه» امکانپذیر نبود و به خبرنگاری هم که این مطلب را نوشته بود، دسترسی پیدا نکردند. آن شب، سرانجام مدیر روزنامه موفق شد «سام» را که این خبر را نوشته بود، پیدا کند. ولی خبرنگار اظهار داشت که این مطلب را براساس خواب وحشتناکی که دیده بود نوشته است و تصادفا آن را روی میز جا گذاشته است!
بدتر از همه، مسئول کتابخانه اداره روزنامه نیز اعلام کرد که جزیره ای بنام «پرالیپ» نه تنها در «جاوه» بلکه در هیچ نقطه دیگری از جهان وجود ندارد. «سام» را بخاطر این اشتباه، از روزنامه اخراج کردند. «آسوشیتدپرس» برای چاره جویی و حفظ اعتبارش در میان روزنامه های بزرگی که این گزارش بی اساس را چاپ کرده بودند، با دستپاچگی تشکیل جلسه داد.
روزنامه «بوستن گلوب» نیز که آبروی خود را در خطر می دید، درصدد برآمد راهی برای رهایی از این گرفتاری بیابد. سرانجام تصمیم گرفت در صفحه اول خود از خوانندگانش به خاطر چاپ این گزارش غیرمستند، پوزش بخواهد و خنده های تحقیرآمیز رقبای خود را تحمل کند. ولی همان روز، طبیعت قدم به میدان گذاشت. امواج خروشان و سهمگین، سواحل باختری آمریکا را مورد تهدید قرار داده بودند. در همان زمان، خبر رسید که فاجعه بزرگی در نزدیکی اقیانوس هند اتفاق افتاده است و بر اثر طغیان آب، هزاران نفر از مردم، جان خود را از دست داده اند و امواج سهمگین، چندین فروند کشتی را به کام خود فرو برده است.
روزنامه ها قسمت هایی از گزارش مربوط به این حادثه را چاپ کردند و منتظر ماندند تا گزارش کامل تری به دست شان برسد. از «استرالیا» خبر رسید که هوا منقلب شده و امواج سهمگینی به سواحل آمریکا، مکزیک و آمریکای جنوبی یورش برده است و چنان هنگامه ای برپا شده که نظیر آن در تاریخ بشر دیده نشده است. چند روز بعد، کشتی هایی که از این حادثه جان سالم بدر برده بودند، همراه خود اخبار وحشت انگیزی درباره آتش فشان جزیره «کراکاتوآ» آوردند. این گزارش ها حاکی بود که در گیر و دار یک انفجار وحشتناک در تنگه «سوندا» جزیره مذکور به کلی ناپدید شده بود. نوسانات مربوط به سنجش فشارهوا به سراسر جهان گزارش شد و این نوسانات، موجبات پیدایش یک تلاطم عظیم جوی را فراهم ساخت که در برابر شگفتی و حیرت دانشمندان، سه بار کره زمین را دور زده بود. از نظر مطبوعات، این فاجعه، یکی از مهم ترین حوادثی بود که تا آن زمان رخ داده بود و به همین جهت، اخبار مربوط به این حادثه را با تیترهای درشت منتشر ساختند. روز بعد، «بایرون سام» یعنی همان خبرنگاری که به اصطلاح، گاف داده بود، نه تنها به سرکار خود بازگشت، بلکه عکس و تفصیلات او با آب و تاب زیاد در صفحه اول روزنامه «بوستن گلوب» چاپ شد.
البته هیچ کس نفهمید که چگونه این خبر، از فاصله ای بسیار دور، یعنی در حدود نیمی از محیط کره زمین به این خبرنگار آمریکایی الهام شده بود! جزیره «کراکاتوآ» در روز ۲۷ اوت، دستخوش حادثه شد و روز بعد، از هم پاشید و در روز ۲۹ اوت، به زیر آب فرو رفت و صحنه های وحشتناکی که «سام» در خواب دیده بود، عملا صورت تحقق به خود گرفت. نکته دیگر اینکه او در یادداشت خود، نام این جزیره را «پرالیپ» ذکر کرده بود، درحالی که فاجعه اکنون در جزیره ای بنام «کراکاتوآ» اتفاق افتاده بود. سال ها این موضوع نامعلوم باقی ماند، تا آنکه «انجمن تاریخی هلند» یک نقشه قدیمی برای او فرستاد که در آن، نام این جزیره «پرالیپ» ذکر شده بود و معلوم شد که اهالی بومی در ۱۵۰سال قبل، این جزیره را «پرالیپ» می نامیدند، ولی از آن تاریخ به بعد، دیگر به این نام خوانده نمی شد!
منبع : روزنامه ابتکار


همچنین مشاهده کنید