جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا


روی خط سر بی افق


روی خط سر بی افق
مجید قیصری متولد ۱۳۴۵ در تهران است. فارغ التحصیل رشته روانشناسی، داستان نویسی را به صورت جدی از دهه هفتاد شروع کرد. حاصل سال ها نوشتن او مجموعه داستان هایی مثل: صلح، طعم باروت، نفر سوم از سمت چپ، گوساله سرگردان و سه دختر گلفروش و رمان هایی نظیر: «ضیافت به صرف گلوله»، «جنگی بود جنگی نبود» و «باغ تلو» است. داستان های مجید قیصری تنها با موضوع جنگ نیست. او به روایتی ساده بسنده نمی کند و شاید همین نگاه خاص او سبب شد که سال ۸۰ رمان «ضیافت به صرف گلوله» او جایزه ادبی «پکا» را از آن خود کند و در سال ۸۴ تک داستان «گوساله سرگردان» بهترین داستان کوتاه دهمین دوره جایزه کتاب سال دفاع مقدس شد. قلم زرین سال ۸۵ برای مجموعه داستان «سه دختر گلفروش» از دیگر جوایز این نویسنده است.
مجید قیصری در مجموعه داستان «گوساله سرگردان» که داستان هایی خوش نقش و تکنیکی به شمار می روند، از فضای شهری رمان قبلی خود جدا شده و روایت هایی درونی و ذهنی را از اتفاقات جنگ ارایه می دهد.
دلیل این مدعا نه همه داستان های مجموعه، بلکه نزدیک به نیمی از آن هاست که نه از منظر پرداخت داستانی و شیوه اجرا بلکه به حکم درگیری های ذهنی شخصیتی و بازگشت به نگاه متافیزیکی و ماوراء گونه، بدون رسیدن به سورئالیسم- از نیمی دیگر عقب تر است و همه آن ها نسبت به «باغ تلو» (رمان قبلی قیصری) باز هم عقب تر. قیصری در داستان های ماه زده، عود عاس سبز، تلخک و گوساله سرگردان به وضوح آدم هایی متحیر و سرگردان را در دنیا تصویر می کند که ذهنشان در برخورد با مسایل زمینی و توجیهات عقلی، تاب مقاومت ندارد و نمادهای چند وجهی و متافیزیکی هم در دور شدن آن ها از مصادیق عینی تاثیری مضاعف می گذارد.
«ماه زده» ماجرای فردی به نام صفرعلی است که با خلق و خوی متفاوت خود، مردی عجیب و نظر کرده نشان می دهد. او که به لحاظ سلوک و انزوای فردی و دریافت های ماورایی اش به شخصیت های روستایی و ساده اندیش اما عارف مسلک فیلم هایی چون قدمگاه و یک تکه نان شباهت دارد، از آن دست انسان هایی است که به واسطه حرف ها و مشاهدات غریبش چندان جدی تلقی نمی شود و بیشتر وهم زده و خیالاتی فرض می شود. راز صفرعلی که دائم از شنیدن صداها و نجواهایی در محیط سخن می گوید، گشوده نمی شود تا زمانی که یک پسربچه که او نیز یکبار ستون های مسجد را در حال رکوع دیده، خواب جنازه هایی مدفون را می بیند و وقتی به نقطه ای که او اشاره می کند وارد می شوند با ادعاهای صفرعلی مواجه می شوند و سرآخر جنازه هایی از شهدا را از زیر خاک بیرون می کشند. شهدای لشکر جوادالائمه مشهد در حالی کشف می شوند که صفرعلی که خود فرزند تربت حیدریه بوده، دیگر ناپدید شده و کسی هم رفتنش را ندیده است.
قیصری در داستان های ماه زده، عود عاس سبز، تلخک و گوساله سرگردان به وضوح آدم هایی متحیر و سرگردان را در دنیا تصویر می کند که ذهن شان در برخورد با مسایل زمینی و توجیهات عقلی، تاب مقاومت ندارد.
سبک، شعار و تیپ سازی نویسنده در این داستان براساس الگوهای تکرار شده داستانهای معنویت گرا و دنیاگریزی است که بیش از اتفاقات و شخصیت ها به مکاشفه های درونی و عوالم معنوی توجه دارند. این شیوه در «عود عاس سبز» کمی مترقی تر به سورئالیسم پهلو می زند. این داستان که مرور نوشته های کابوس وار و حیرت انگیز یک سرهنگ عراقی است، داستان همین درجه دار عراقی را روایت می کند که برای شناسایی، راهی نیزارهای هور شده و در آن جا صحنه هایی را دیده و برچیده که وقتی برگشته، کسی آن ها را باور نکرده است. او شاهد یک کشتی و آدم هایی متعلق به دوران گذشته بوده که علاوه بر بجا آوردن یک مراسم شبه آیینی، در حال تکمیل کشتی و سوار کردن چارپایان- همچون مسافران نوح- بوده اند. آدم ها او را دیده اند و سه روز نگهش داشته اند و وقتی سرهنگ به خاک عراق بازگشته، کسی او را باور نکرده است.
«کابوسخانه» که باز هم با راوی اول شخص خطابگر نوشته شده، شرح نامه یک اسیر ظاهرا شیمیایی شده است که می داند بازگشتی در کارش نیست و بنابراین ترجیح می دهد نامه ای بنویسد و از یابنده (مخاطب) بخواهد تا آن را به نشانی رفیق از دست رفته اش ببرد. در این قصه، وضعیت راوی و نزدیکی او و یارانش به مرگ- که از طریق او می شود- چندان مهم جلوه نمی کند و بیش از هر چیز، زنده بودن راوی در حین نگارش نامه و امرگ احتمالی اوست که صورت تکنیکی و غیرمتعارف به داستان می دهد.
اگر از توصیف گرایی و وجوه زمانی در «گوساله سرگردان» بگذریم باید به ورود پیاپی عناصر رازآمیز و مولفه های معنوی و عرفانی و چند پهلو در طول قصه اشاره کنیم که داستان را همچون خوابی مبهم نیازمند تعبیر و مکاشفه های عقلی می کند.
خوابیدن راوی در قبر خالی ماموستا، مرگ سوال برانگیز ماموستا که در خانه اش سوخته و وقتی خواسته اند او را به قبرستان ببرند، جنازه ای نیافته اند، گاو و گوساله ماموستا که بعد از مرگ صاحبشان، سرگردان روستا می شوند اما چون اهالی آن دو را نظر کرده می خوانند، کسی شیرشان را نمی دوشد، آمدن پیرمرد (ماموستا) دستار بسته و ریش سفید با شمعی در دست در خواب راوی، حضور پیاله گلی شیر و ناپدید شدن آن، ذبح وحشیانه گاو توسط سربازان و سپس خالی شدن روستا از اهالی و.... از جمله خرده تصاویر و رویدادهایی است که خواننده را به سمت این پرسش سوق می دهد که این روستا کجاست و چه برسر اهالی آن آمده؟ ماموستا که بود؟ گوساله چرا مقدس است؟ و...
و هم و راز و رویا که «گوساله سرگردان» را به اثری معناگرا- و در عین حال روشمند و تکنیکی- بدل ساخته، این بار هم در یادداشت های روزانه راوی (ذبیح) پیش رفته و نگاه و دریافت های محدود او را- به عنوان راوی اول شخص- کمکی در گشایش رمزهای داستان و سبک شدن فضای سورئالیستی آن نمی کند.
اما داستان هایی که از جهت محتوا و نوع نگاه نویسنده به جهان درون و بیرون، مشمول دسته دوم می شوند با «تلخک» آغاز می شود، در این قصه ملاک ها سویه ای عقلانی تر یافته و فضاها نیز ملموس تر و زمینی تر شده اند. نویسنده در این داستان و نیز «فقط حرف بزن» و «نورکافی»، به «زندگی» نزدیک تر شده و گویا با فاصله ای بیشتر نسبت به وقوع جنگ، به روایت آن دست می زند. در «تلخک» کوروش با دست معیوب، تنی رنجور و ترکش خورده و بدنی که به مصرف دائم مخدرات محتاج شده، از دنیا بریده و می خواهد خودکشی کند و دوستش نیز ناخواسته در این کار شریک می شود. نویسنده در این داستان کوشیده است با شرح و توصیف ویژگی های جسمی و ناملایمتی روانی و سرخوردگی های کوروش، دلایلی توجیه پذیر و «عاقلانه» برای سرنوشت او در اختیار بگذارد.
از دیگر داستان های تلخ و رئالیستی مجید قیصری در مجموعه «گوساله سرگردان» می توان به «فقط حرف بزن» اشاره کرد. این قصه ماجرای آدم هایی را باز می گوید که دل از شهر و خانه خود، حتی در زیر آتش دشمن، نمی کنند اما تاوان این ماندن را هم با مرگ خود و نزدیکانشان پس
می دهند. این داستان کوتاه که خاطره سفر راوی به شهر جنگ زده خویش است، در مروری کوتاه و گذرا، از ذکر یک سرنوشت به سرنوشتی دیگر می رسد و به همین ترتیب، ویرانی ها و آسیب های وارد آمده بر آدم های بسیاری را زنجیروار شرح می دهد.
راوی «فقط حرف بزن» از حرف زدن و مرور و تعریف چندباره مشاهداتش، ملول و افسرده شده و می خواهد از شرایط ناگریز و نقش آفرینی محتوم خود (راوی غم غربت و نیستی) بگریزد اما جنگ و پیامدهای ناتمام و دلخراشش گریبان او را رها نمی کند. خاطرات و تصاویر بالاجبار و به طور دائم از مقابل چشمانش عبور می کند و او مجبور به بازروایی می شود و همین روایتگری دائم، او را به پوچی و خستگی و کنج تاریکی می کشاند.
در «نور کافی» از سورئالیسم و ذهن گرایی، عرفان مسلکی و عابد پیشگی و نیز تلخی و مرگ آلودگی در جنگ و یا بعد از آن خبری نیست و قیصری با ظرافتی خاص از خاطرات و اردوگاه اسارت، افقی روشن و سرشار از حس زندگی آفریده است.
شخصیت اول او در این قصه تنها آدم این مجموعه به حساب می آید که در عین بازگشت به سال های گذشته و قرار گرفتن در برابر دوربین ناظران، بر احساسات خود کنترل دارد و ذهنش را بی وقفه پرواز نمی دهد و در عین بی تابی برای فرونشاندن عطش ناشناخته خود، با خود و واقعیت اطراف، رو راست و بی پرده رفتار می کند.
می توان گفت ارجحیت نگاه وهمی و حالات سلوکانه و رازآمیز آدم ها و اتفاقات این داستان ها، تنها برخاسته از جنس وقایعی است که ایشان امروز و یا در سال های نه چندان دور لمس کرده اند و حال نمی دانند با کدام ادله عقلی و شواهد زنده می توانند صریح تر و عادی تر آن ها را روایت کنند.
شاید این داستان را بتوان تنها بازگشت معقول و کاشفانه قیصری به جنگ و یادآوری صداها و تصاویر مانده در ذهن از سوی او دانست. پختگی، خردمندی و حس کنترل شده راوی در این روایت قابل قیاس با راوی های پریشان و ذهن گرای «ماه زده»، «عود عاس سبز» و حتی «گوساله سرگردان» نیست. در این داستان با ذهن و فکر همیشه ناآرام اسیری روبه رو می شویم که انگار در سال های دور چیزی را در محل اسارتش جا گذاشته است. او به طور طبیعی نسبت به اردوگاه، حس نوستالژیک و خاطره ای شیرین در یاد ندارد و با انگیزه احیای گذشته نیز راهی آن جا نشده است. او در خواب، سرگردانی هایی دارد که به هنگام بیداری نیز به سراغش می آید و شاید این سرگردانی ها، همه صبحگاه ها، به خط شدن ها، توهین ها، ترس ها، تنهایی ها و غریبی های سال های اسارت باشد که حسی گنگ را در او زنده نگه داشته است. بنابراین، میل غریزی او به دیدن اردوگاه و بی تابی اش برای مشاهده سیمای آن چوپان سال های اسارت که هر روز صبح و غروب از پشت دیواره ها عبور می کرده و راهی صحرا می شده، به حسرت تو نوستالژی شباهتی ندارد بلکه نوعی بازگشت و رجعت جبری، به دلیل وجود و حضور حسی همیشگی و جدانشدنی در لایه های نهان ذهن او، است که خود راوی نیز دلیلی ملموس برای آن ندارد و مخاطب نیز نیاز به توضیح و ادله ای را برای فهم آن احساس نمی کند.
البته این داستان با داستان های ماه زده، تلخک، فقط حرف بزن و عود عاس سبز، دارای نقطه مشترکی است که از همین نجواها، دلالت گریزی ها و احساسات درونی و حالات شهودی ریشه می گیرد. صفرعلی در «ماه زده» صداهایی می شنود و افقی را می بیند که دیگران نمی شنوند و نمی بینند و بنابراین فرجام کار خودش نیز «نادیدنی» و «ناپیدا» شدن است.
در «تلخک» دردهای تن و روان و آسیب های درونی شده جنگ، فرد را به مرگ دعوت می کند. تصاویر دلخراش و یادآوری های زجرآور و پوچ زمانه جنگزدگی و دربدری دوستان و نزدیکان هم، راوی «فقط حرف بزن» را به مرز فروپاشی رسانده است. «عود عاس سبز» نیز در فضایی وهمی و خواب گونه می گذرد و راوی عراقی نمی تواند هیچ توجیهی برای مشاهدات عجیب و کهن مانندش ارایه کند.
می توان گفت ارجحیت نگاه وهمی و حالا سلوکانه و رازآمیز آدم ها و اتفاقات این داستان ها، تنها برخاسته از جنس وقایعی است که ایشان امروز و یا در سال های نه چندان دور لمس کرده اند و حال نمی دانند با کدام ادله عقلی و شواهد زنده می توانند صریح تر و عادی تر آن ها را روایت کنند. نکته مهم نیز، گذشت سال هایی چند از آن اتفاقات سبعناک است و همین فاصله زمانی موجب شده است تا وقایع در درون آدم ها رسوب کرده، زخم ها بر بدن هایشان حک شده و خواب ها و کابوس هایی را پدید آورد که از یک سو یارای جدایی و فراموشی آن ها وجود ندارد و از سویی دیگر، جز حقیقت و هستی آن اتفاقات نمی توان قرائتی دیگر به دست داد.
منبع : روزنامه جوان


همچنین مشاهده کنید