جمعه, ۱۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 29 March, 2024
مجله ویستا

آباء لاتینی زبان کلیسا


آباء لاتینی زبان کلیسا
پدران مدافع لاتینی زبان ادبیات کلامی مسیحی لاتینی زبان کمتر از ادبیات کلامی مسیحی یونانی زبان دارد. علت اصلی آن این است که متون انجیل به یونانی نوشته شد و در نتیجه نخستین تأملات کلامی به این زبان انجام گرفت. عصر شکوفایی کلام مسیحی به زبان لاتینی از قرن سوم میلادی شروع شد و اولین متفکر بزرگ آن ترتولیانوس (Tertullianus) (۱۶۰-۲۴۰) اهل شمال آفریقا بود که در سی سالگی به مسیحیت پیوست و پس از چند سال لباس روحانیت به تن کرد. او را نخستین پدر مدافع مسیحی در زبان لاتینی می‌خوانند.
او در تمام عمر خود با آنچه بدعت می‌نامید، مخصوصاً عقاید گنوسیسی، مقابله کرد، ولی با وجود این کلیسای کاتولیک خود او را هم بدعت گذار خواند. برای حفظ شعائر دینی و نجات ایمان مسیحی با ورزش، بازیهای مختلف، تئاتر و حتی خدمت نظام مخالفت کرد و به انتقاد از رفتار زنان و کشیشان پرداخت، ولی دشمن اصلی اعتقادات دینی را فلسفه می‌دانست. آتن را به عنوان محلی که فلسفه در آنجا نشأت گرفته بود در مقابل اورشلیم، شهر دین یهود و ایمان مسیحی، و همچنین آکادمی، محل تجمع فیلسوفان، را در برابر کلیسا محل تجمع مسیحیان قرار داد. برخلاف یوستینوس و اخلاف یونانی زبانش، به دین فلسفی و یا کاربرد فلسفه در دین روی خوش نشان نداد. در مقابل گنوسیسیان که عرفان را عامل نجات در نظر می‌گرفتند، دینداری را در ایمان صرف می‌دانست. انتقاد از عقاید گنوسیسی را نقد آراء فلسفی می‌پنداشت. نظرش این بود که فلسفه علت بدعت‌گذاری در دین است؛ بخصوص نزد گنوسیسیان که می‌پنداشت از آن بهره‌ی بسیار برده‌اند. به اعتقاد گنوسیسیان فلسفه را با اعتقادات مسیحی جمع کرده‌اند و آراء التقاطی و خطای خود را شکل دادند. ترتولیانوس در پی کسب اعتقادات و ایمان خالص از فلسفه بود. به نظر او همان طور که پیامبران ایمان مسیحی را تبلور بخشیدند و شیوخ مسیحیانند، فلاسفه علت بدعتند. همه‌ی فلاسفه در امر سرگردانی فکری سهیمند و هیچ استثنایی در کار نیست. حتی سقراط و افلاطون نیز عامل جهل و خطا هستند. فلاسفه‌ای که برای بسیاری از مسیحیان محترم بودند، از تبع انتقادات و حتی ناسزاهای ترتولیانوس در امان نبودند. نزد او از لوگوس اشراق دهنده‌ی یوستینوس که به تمام عقول نور خرد اعطا می‌کند، خبری نیست.
فیلسوفان حتی نتوانستند کمترین اعتقادات مسیحیان را درک کنند. در حالی که افلاطون در شناخت صانع و اثبات وجودش دچار مشکل بود، مؤمنان ساده‌ی مسیحی به وجود خدا یقین داشتند. اگر سخنان فلاسفه با آنچه مسیحیان می‌گویند، شباهت دارد، تصادف صرف است؛ زیرا با عقل نمی‌توان به حقایق دست یافت. ایمان امری غیرعقلانی و غیرقابل درک است و همین غیر قابل در بودن، آن را از عقل یقینی‌تر کرده است. به نظر ترتولیانوس حتی نمی‌توان از عقل برای توضیح و گسترش ایمان استفاده کرد. به مرگ پسر خدا بر روی صلیب، چون نوعی جنون است و عقلانی نیست، می‌توان اعتقاد داشت. او معتقد بود رستاخیز مسیح نیز یقیناً اتفاق افتاده و چون به نظر غیرممکن می‌آید، پس به طریق ایمان قابل باور است. به این ترتیب تضادی را که پولوس قدیس بین فلسفه، به عنوان حکمتی انسانی و دنیوی که خطا و دروغ است، و حکمت الهی، به عنوان حکمت راستین و حقیقت محض، قائل شده بود، در بالاترین درجه نزد ترتولیانوس ملاحظه می‌کنیم. ترتولیانوس همراه با تاتیانوس نماینده‌ی گرایش ضد فلسفه و خردگرایی یونانی در کلام مسیحی قرون نخست میلادی است.
با اینکه ترتولیانوس از فلسفه بسیار انتقاد می‌کرد، ولی در بحثهای کلامی ناخودآگاه به فلسفه روی آورده و سخنانش رنگ رواقی به خود گرفته است. به نظر او همه چیز جسم است. برخلاف افلاطون و هم رأی با رواقیون معتقد بود که جوهر واقعی آن است که جسمانی باشد. دلیل اینکه روح با بدن متحد ست این است که روح نیز جسم است. برای ترتولیانوس جسم بر دو نوع است، یکی لطیف‌تر از دیگری است. جسم لطیف همان روح و عقل است که در رأس آن خداست. البته خداوند لطیف‌ترین جسم است. او درخشانترین جسم است که درخشان بودنش او را نادیدنی کرده است. ذات خداوندی عقل است که همان خیر و واحد نیز می‌باشد. چون خداوند عقل صرف است، نظام جهان نیز عقلانی است. او جهان را براساس عقل خود خلق کرد و نظم بخشید.
ترتولیانوس در مقابل نظریه‌ی افلاطونی آفرینش ارواح قبل از خلقت ابدان و فرود آمدنشان در بدن، صریحاً از انتقال روح از طریق والدین دفاع کرد و دلیل همه‌گیر بودن گناه نخستین را همین امر می‌دانست، به این معنا که روح گناهکار آدم گناه را را به فرزندانش، یعنی به تمام آدمیان انتقال داده است.
در موضوع تثلیث ترتولیانوس از بنیان‌گذاران سنت کلیسای کاتولیک بود و بسیاری از اصطلاحات لاتین آن را جمع‌آوری و یا ایجاد کرد، و لیکن بعدها رهبران کلیسای کاتولیک تبیین او را از تثلیث مورد انتقاد قرار دادند. او نیز مانند دیگر متفکران هم عصرش کوشید تا چگونگی وحدت خداوند و الوهیت مسیح و ارتباط او را با پدر تبیین کند. برای توصیف وحدت خداوند با واژه یونانی ousia (ذات یا جوهر) را به لاتینی به substantia ترجمه کرد. البته او لفظ جوهر را به معنای رواقی آن به کار برد و از معانی‌ای که این لفظ در فلسفه‌های افلاطونی و ارسطویی داشت دور شد. به عقیده‌ی و جوهر جنس یا چیزی است که موجودات از آن ساخته شده‌اند و جوهر خداوند آن چیزی است که خداوند از آن تشکیل شده و عامل وحدت در اوست. او برای تبیین چگونگی بسط وحدت در خداوند از واژه‌ی لاتینی persona (شخص) به عنوان معادل واژه‌های یونانی hypostasis (اقنوم) و prospon (شکل – صورت) استفاده کرد. بدین ترتیب در نظر او خداوند یک جوهر است در سه شخص و برای نخستین بار لفظ trinitas (تثلیث) را در زبان لاتینی به کار برد. برای او منشأ پدر است و اصولاً هرگاه که از خدای واحد سخن می‌گفت منظورش پدر بود. هنگامی که به بررسی رابطه‌ی این سه شخص با کمک مسیح شناسی لوگوس می‌پرداخت، آرائی ابراز می‌کرد که چندان قابل جمع با یکدیگر نمی‌نمایند.
برای او خدای واحد یا پدر عالی‌ترین موجود است. او با سرمدی، نامحدود، نامولود و نامخلوق است. خدای واحد یک پسر دارد که کلمه‌ی اوست و از او صادر شده است. پسر نیز روح‌القدس را که از پدر دریافت کرده بود، از خود صادر کرد. پسر از پدر تولّد یافت تا فکر او را به مرحله‌ی عمل درآورد. کلمه، با صدر شدن از پدر، پسرِ مولود شد. کلمه در پدر و با پدر است. او همه چیز را در پدر دیده و شنیده است و قبل از همه چیز از پدر تولّد یافت. همان طور که نهال از ریشه و شعاع نور از خورشید زاده می‌شود و نهال از ریشه و شعاع نور از خورشید جدا نیست، پسر از پدر زاده شده و از او جدا نیست. بدین‌ترتیب پدر، پسر و روح القدس یک موجود و از یک جوهر واحدند.
اما از طرف دیگر تراتولیانوس پسر را در مرتبه‌ای پایین‌تر از پدر قرار می‌دهد. با اینکه پدر و پسر از یکدیگر جدا نیستند، ولی یکی هم نیستند. این دو به واسطه‌ی مرتبه از یکدیگر ممتاز شده‌اند. پدر همه‌ی جوهر است، در حالی که پسر قسمتی از آن است. حتی خود مسیح نیز اذعان دارد که پدر از او عظیم‌تر است (یوحنّا ۲۸:۱۴). بدین ترتیب زاینده با مولود، فرستنده با فرستاده شده و خالق با عامل خلقت متفاوت است. ترتولیانوس تا جایی پیش می‌رود که پسر و روح القدس را با خدا، یعنی پدر، یکی نمی‌داند و بین آنها جدایی قائل است. به این معنی که کلمه کلمه‌ی خداست و روح القدس روح خدا. اصولاً هیچ چیزی همان صاحبش نیست، ولی صاحب آن است. بنابراین، کلمه و روح القدس که از خدا نشأت می‌گیرند، خدایند، ولی با خدا، یعنی با پدر، یکی نیستند. خداوند هنگامی که خواست خلق کند، کلمه را به وجود آورد. ترتولیانوس «امثال سلیمان ۲۲:۸» را شاهدی برای مخلوق بودن حکمت الهی می‌دانست. در هر صورت تابعیت پسر نسبت به پدر با یافتن ظاهری مادی و اجرای مأموریت نزد انسانها کامل می‌شود.
لاکتانتیوس (Lactantius) (تولد حدود سال ۲۵۰) را می‌توان آخرین پدر مدافع لاتینی نامید. او در آفریقا به دنیا آمد و حدود سال ۳۰۰ میلادی به مسیحیت گروید. در سال ۳۱۶ میلادی معلم کریسپوس (Cryspus)، پسر امپراطور قسطنطین، شد. مهمترین اثرش رساله‌ای است به نام سازمانهای الهی (Institutiones divinae). او به دنبال ترتولیانوس مسیحیت را در مقابل فلسفه‌ها و ادیان یونانی – رومی قرار داد و معتقد بود که فلسفه از معنا تهی و خطاست. منطق بی‌فایده است و طبیعیات و اخلاق را نیز مکاتب مختلف فلسفی به طور متضادی بیان کرده‌اند. پس فلسفه به هیچوجه راه گشا به حکمت نیست. موجودات فناپذیر قادر به کسب حکمت به وسیله‌ی نیروهای طبیعی خود نیستند، باید که حکمت از خارج به آنها اعطا شود. یونانیان و رومیان حکمت را از دین جدا می‌کنند، فقط مسیحیت است که بین این دو اتحاد ایجاد می‌کند. فلسفه‌های یونانی – رومی نمی‌توانند بین انسان و خدا رابطه برقرار کنند، در حالی که در مسیحیت روحانی فیلسوف است و فیلسوف روحانی. بدین ترتیب در مسیحیت حکمت با دین جمع می‌شود و خداوند به عنوان منشأ هر دو، ضامن این جمع‌بندی است.
لاکتانتیوس قبل از هر چیز مسیحیت را اخلاقی کامل معرفی کرد، ولی با وجود تأکیدش بر اخلاق مسیحی و عقاید ضد فلسفه‌های باستانی، در اخلاق از تأثیر قدما، مخصوصاً سیسرون و هرمس تریسمگیستوس (Hermes Trismegistus) دور نماند. در جهان شناسی لاکتانتیوس عناصر مانوی به چشم می‌خورد. او برای تبیین تعادل در جهان، انتظار داشت که خداوند در ابتدا دو روح خیر و شر را خلق کرد. امتزاج این دو روح جهان و آنچه را که در آن است ایجاد کرده است.
هیلاریوس (Hilarius) پواتیه‌ای (۳۱۵-۳۶۷) در سال ۳۴۵ میلادی به دین مسیحی گروید و در سال ۳۵۰ میلادی منصب اسقفی پواتیه را پذیرفت. مهمترین آثارش رساله‌ی در باب شورای کلیسا (De synodis) و رساله‌ی در باب تثلیث (De Trinitate) بود که اثر دوم بر کلام قرون بعد تأثیر بسیار داشت. او با دفاع از اعتقادنامه‌ی نیقیه و آتاناسیوس، از هم جوهری اشخاص تثلیث حمایت کرد و به مقابله با نظریه‌ی آریوسی پرداخت. در انتقاد از آریوسیان اعلام کرد که کتاب عهد عتیق (تورات) پدر را می‌شناساند و عهد جدید (انجیل) پسر را. این معرفت با شناخت روح‌القدس به غایت می‌رسد، روحی که پیوستگی پدر و پسر را عمق می‌بخشد.
اورلیوس آمبروزیوس (Aurelius Ambrosius) (۳۳۳-۳۹۷) از اشرافزادگان رومی بود که خود و خانواده‌اش بارها به عنوان حاکم و اداره کننده‌ی مناطق مختلف امپراطوری روم منصوب شده بودند. گروهی از مسیحیان شهر میلان در سال ۳۷۴ میلادی او را به عنوان اسقف شهر برگزیدند و کلیسا نیز از این انتخاب حمایت کرد. انتخابی که بیشتر سیاسی بود تا دینی. از رسالات مهم او می‌توان از در باب شش روز خلقت (De Hexaeeron)، در باب وظایف خدمتگزاران (مذهبی) (De officiis ministrorum)، در باب روح القدس (De Spiritu Sancto)، در باب هابیل و قابیل (De Cain et Abel) یاد کرد. او هم به مقابله با بدعت گزاران و فرهنگ یونانی – رومی پرداخت. سخنرانیهای بسیار در امور اجتماعی – سیاسی برای دفاع از سنت کلیسایی و در موضوع اخلاق مسیحی انجام داد. در فلسفه تحت تأثیر افلاطون، رواقیون و افلوطین بود و به تفسیری رمزی تمثیلی علاقه‌ای خاص داشت. چنانکه با همین روش و با کمک فلسفه‌ی نوافلاطونی باعث شد تا اوگوستینوس به مسیحیت بگرود. او، مانند بسیاری از متکلمان مسیحی، معتقد بود که افلاطون بسیاری از آرائش را از کتاب مقدس گرفته است و در نتیجه نوعی مشروعیت برای استفاده از آراء او به‌وجود آمد. با وجود این از جهان شناسی افلاطون انتقاد کرد. در رساله‌ی در باب شش روز خلقت نوشته است که افلاطون و شاگردانش سه اصل (principia) را برای تمامی موجودات در نظر گرفتند: خدا (Deus)، نمونه (exemplar) و ماده (material). خدا خالق ماده نیست، بلکه با نگاه کردن به نمونه، یعنی عامل مثل، عالم را از ماده (ex materia) ساخت. عالم برای افلاطون فناناپذیر و غیر مخلوق است. آمبروزیوس جهان‌بینی افلاطونی را بیگانه با جهان‌بینی مسیحی که خدایش خالق از عدم است، می‌دانست و از کسانی که سعی در مسیحی کردن افلاطون داشتند انتقاد کرد. در ارتباط با فلسفه‌ی نوافلاطونی نیز، با اینکه بسیار از آن استفاده کرد، ولی نظریه‌ی صدور را نپذیرفت. در آن خطر وحدت وجود را حس کرد، چنانکه با تکیه بر متون مقدس بین مخلوق و خالق فاصله‌ی وجودی بی‌نهایت قرار داد؛ روشی که اوگوستینوس دنبال کرد.
در سیاست با توجه به اینکه ژرمنهای مهاجم به امپراطوری آریوسی بودند، معتقد بود که اگر امپراطوری روم به سنت پولوسی حاکم مسیحی بپیوندد، در تاریخ همواره قدرتمند خواهد بود، چنانکه در نامه‌ای که به امپراطور گراسیانوس نوشت وفاداری به خدا را همواره با وفاداری به روم آورد.
هیرونیموس (Hieronymus) (احتمالاً ۳۴۷-۴۱۹) اهل استریدون (Stridon) در تاریخ مسیحیت به سبب ترجمه‌اش از کتاب مقدس معروف است. این ترجمه به وولگاتا (Vulgata) معروف است و متن مقدس کلیسای کاتولیک شد. او راهبی بود زباندان و مورخ. فرهنگ باستان مخصوصاً ادبیات لاتینی را بسیار خوب تحصیل کرده بود. مسافرت بسیار کرد و زبانهای یونانی، عبری و روشهای تفسیری مسیحی و یهودی را بخوبی فراگرفت. او به غیر از ترجمه کتاب مقدس و شرح قسمتهایی از آن ترجمه‌هایی تاریخی نیز انجام داده است. نامه‌هایی از او باقی مانده که در آنها چگونگی زندگی راهبانه و قوانینش را شرح می‌دهد.
● اوگوستینوس قدیس
مارکوس اورلیوس اوگوستینوس (Marcus Aurelius Augustinus) از تأثیرگذارترین اندیشمندان در فرهنگ غرب و از شکل دهندگان اصلی سنت مسیحی غربی (کاتولیک و پروتستان) است. او نه تنها در قرون وسطی حجت و مرجع مسائل کلامی – فلسفی بود بلکه حضور آرائش در دوره‌ی اصلاح دینی نیز بسیار چشمگیر بود. افکار او را در فلسفه‌ی مدرن، مخصوصاً نزد دکارت و مالبرانش، و در فلسفه‌ی معاصر، نزد هایدگر و ویتگنشتاین، نیز می‌توان مشاهده کرد. علاوه بر تأثیر مستقیم و غیرمستقیم بر متفکران و جریانهای فکری، می‌توان یک جریان اوگوستینوسی را نیز در تاریخ کلام مسیحی مشاهده کرد. اوگوستینوس ضمن کمک فراوان به شکل دادن سنت کلامی کلیسا، سالها با آنچه بدعت می‌نامید مبارزه کرد و رسالات زیادی علیه مانویان، پلاگوسیها و درناتیستها نوشت. قرنها آثارش به عنوان مرجع تشخیص بدعت به کار می‌رفت.
او رومی و اهل شمال افریقا بود، در سال ۳۵۴ میلادی در شهر تاگاست، در الجزایر فعلی، به دنیا آمد. مادرش مونیکا که بعدها مونیکای قدیس خوانده شد، مسیحی معتقد و پدرش غیرمسیحی و معتقد به ادیان رومی بود. از کودکی از طریق مادرش با مسیحیت آشنا شد، ولی گرایش به آن نداشت. بخوبی ادبیات لاتین و ریاضیات را فراگرفت. در شهر تاگاست، مادور و کارتاژ فلسفه‌ی یونانی – رومی و علم معانی بیان و بدیع را تحصیل کرد. در فلسفه و منطق بخصوص رساله‌ی مقولات ارسطو و رساله‌ی ترغیب (Hortentius) سیسرون را مطالعه کرد. بعدها در کتب اعترافات، که در آن سرگذشت خود را شرح داده و خاطرنشان کرده که این کتب راهنمای او به فلسفه شده، نوشته است که در این دوره برداشتی مادی از الوهیت داشت و آن را به عنوان جوهر مادی با صفات خاص آن می‌شناخت. برداشت مادی از الوهیت نزد مسیحیان شمال افریقا بدون پیشینه نبود. چنانکه قبلاً مشاهده کردیم ترتولینوس نیز بینشی مادی از الوهیت داشت. اوگوستینوس در سال ۳۷۳ میلادی دین مانوی را برگزید. در خاطرات خود می‌گوید که مانویت این برداشت مادی را درباره‌ی الوهیت تقویت کرد. او می‌پنداشت که جهان شناسی ثنوی همان تفسیر عقلانی و قابل قبول از شکل‌گیری و ساختار عالم است که سالها در پی آن بوده است. به نظر او مانویان بدرستی موضوع شر و منشأ آن را تبیین کره بودند. چنانکه خود شرح می‌دهد در این دوره می‌پنداشت که شر جوهری عینی است؛ ولی کم کم در راهنمایان مانویش، که مدعی بودند بدون برهان و استدلال راجع به هیچ امری سخن نمی‌گویند، بیهودگی و همه چیز دانی نابجا را مشاهده کرد. ملاقاتش با فوستوس (Faustus)، اسقف مانویان شمال افریقا، باعث دوری بیشتر او از مانویت شد. در هر صورت ثنویت مانوی که به نظر اوگوستینوس قدرت مطلق خداوند را نفی می‌کند، و پذیرفتن شر به عنوان جوهری عینی او را قانع نکرد و مدت کمی بر عقیده‌ی مانوی ماند.
در سال ۳۸۳ میلادی برای کسب ثروت و مال و مخاطبان نیکو به شهر رم سفر کرد. در آنجا با فلسفه‌های افلاطونی، اپیکوری، رواقی آشنا شد و به مکتب شکاکیون جدید گروید. در کتاب اعترافات می‌نویسد که آنها به او تعلیم دادند که به همه چیز باید شک کرد و به هیچ چیز نمی‌توان یقین داشت. ولی شکاکیون هم او را اقناع نکرد. بعدها در رساله‌ی در رد آکادمیان (Contra a academicus) به نقد شکاکیون پرداخت تا اینکه افلوطین را در ترجمه‌ی لاتینی مارینوس ویکتورینوس خواند و نوافلاطونی شد. وی سرخورده از دانشجویانش در رم به شهر میلان برای یافتن شغلی مناسب سفر کرد، و با تفسیر نوافلاطونی آمبرزیوس قدیس از مسیحیت آشنا شد. پس از آشنایی با فلسفه نوافلاطونی افلوطین و فرفوریوس حال نوبت فلسفه‌ی نوافلاطونی مسیحی بود که او را به خود جلب کرد. در میلان با نوافلاطونیان غیر مسیحی نیز، به خصوص شخصی به نام فلاویوس مالیوس تئودوروس (Flavius Mallius Theodorus) رفت و آمد داشت. اوگوستینوس در سال ۳۸۶ میلادی دین مسیحی را پذیرفت. همسرش را ترک و در سال ۳۹۱ میلادی اسقف شهر هیپو (Hippo) در شمال افریقا شد و در سال ۴۳۰ میلادی در همین شهر درگذشت.
اوگوستینوس رسالات بسیاری نوشته است که به نظر می‌رسد حدود ۹۰ درصد از نوشته‌هایش امروزه موجود است. مهمترین این رسالات عبارتند از: اعترافات (Confessiones) که زندگینامه‌ی فلسفی – اعتقادی اوست. این اثر سبک نوشتن زندگینامه‌ی نظری را در غرب باب کرد. اوگوستینوس این کتاب را در اواخر عمرش نوشت است. رساله‌ی در باب تثلیث (De Trinitate) که در آن آراء خود را درباره تثلیث به طور مبسوط شرح می‌دهد، کتابی بسیار مهم درباره‌ی تبیین کلامی – فلسفی تثلیث است. در باب شهر خدا (De civitate Dei)، کتابی است در فلسفه‌ی تاریخ و فلسفه‌ی سیاست. اوگوستینوس از پایه گذاران فلسفه سیاست در غرب است. رساله‌ی در باب معنی لفظی کتاب سفر پیدایش (De Genesi ad litteram) نشان دهنده عقایدش درباره‌ی خلقت و شکل‌گیری جهان است. در باب اصول عقاید مسیحی (De doctrina christiana) چنانکه از نامش پیداست درباره‌ی اصول عقاید مسیحی است که مخصوصاً در دوره‌ی رنسانس بسیار مورد توجه بوده است. در باب هشتاد و سه سؤال مختلف (De diversis quaestionibus ۸۳)، پاسخ اوگوستینوس است به پرسشهای مختلف. گاهی برخی از پاسخها خود یک رساله را تشکیل می‌دهد، مانند پاسخ او به ساختار عالم مثل (De ideis). رسالات علیه دین مانوی که در آنها اوگوستینوس ضمن بیان دوره‌ای که مانوی بوده، مناظره‌های خود با مانویان را پس از ترک مانویت شرح می‌دهد و از اعتقادات مانوی بشدت انتقاد و آنها را رد می‌کند.
پانوشت
۱. محمد ایلخانی، تاریخ فلسفه در قرون وسطی و رنسانس، تهران، سمت، ۱۳۸۲، صص ۸۸-۲۴.
منبع : کانون ایرانی پژوهشگران فلسفه و حکمت


همچنین مشاهده کنید