چهارشنبه, ۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 24 April, 2024
مجله ویستا


جلوه های فرهنگ درزندگی روزمره


جلوه های فرهنگ درزندگی روزمره
عنوان نوشتار حاضر «زندگی روزمره در مراکز خرید» است. سؤال اصلی این است که زندگی روزمره چگونه خود را از خلال مراکز خرید نشان می دهد. به عبارتی مراکز خرید در تهران چگونه می توانند بازنمایی زندگی روزمره را برعهده داشته باشند. بنابراین بحث ما صرفاً نه توصیف مراکز خرید بلکه نمایش زندگی روزمره است که می تواند در هر فضای دیگری هم دنبال شود: در کافی شاپ ها، خیابان ها، پارک ها و در دیگر فضاهایی که ما آن را فضای مدرن می نامیم. دغدغه اصلی ام این بود که بدانم شکاف های موجود در زندگی روزمره ما کدامند؟ و آیا مراکز خرید قدرت بازنمایی لازم را دارند یا نه؟
ابتدا بگویم که این تز در حوزه مطالعات فرهنگی انجام گرفته و بنابراین از تئوری های آن حوزه استفاده شده است. فرهنگ همواره در جامعه ما و البته در دریافت کلاسیک آن نیز با پرورش و فرهیختگی ومفهوم کمال گره خورده است و از این رو رویدادهای روزمره و فرهنگ عامه نه تنها اساساً ناچیز بلکه مورد غفلت واقع شده است. اما مطالعات فرهنگی به مرزبندی های فرهنگی مرسوم (فرهنگ والا و پست) اعتقادی ندارد بلکه تأکید وافری بر فرهنگ زندگی روزمره دارد.
می دانیم که تعریف واحدی از مطالعات فرهنگی وجود ندارد. همان طور که استوارت هال - یکی از بنیانگذاران این سنت - مطرح کرده است، مطالعات فرهنگی چند گفتمانی است.مع الوصف ، همه این گفتمانها به امری واحد توجه کرده اند و آن مناسبات قدرت وفرهنگ در جامعه است. چنین مناسباتی ضرورتاً در متن زندگی روزمره دنبال می شود.
هدف اصلی ما نیز توجه دادن جامعه شناسی و مطالعات فرهنگی در ایران به زندگی روزمره است. فکر می کنم که بعد از چهل سال حضور جامعه شناسی در ایران زمان آن فرا رسیده باشد که ما تأملی انتقادی در جامعه شناسی داشته باشیم و به زندگی روزمره بازگردیم و از خلال آن جامعه را بشناسیم.
چنانچه امر روزمره ، امری پیش پا افتاده و آشنا و بدیهی باشد. آیا واقعاً قدرت این را خواهد داشت که چیزی در اختیار ما بگذارد؟
هگل می گفت، از آنجا که امر آشنا، لزوماً امر شناخته شده نیست و نیازمند تحقیق و مطالعه است . فیلسوفان زندگی روزمره این گفته هگل را خیلی جدی گرفتند. اساساً مسأله اصلی بزرگان جامعه شناسی مطالعه زندگی روزمره بوده است. آنها از زندگی روزمره شروع کرده اند و مواد تحلیل را از آن وام گرفته اندو مسأله اصلی آنها هم زندگی روزمره بوده است. بنابراین اگر تحلیل وضعیت فرهنگی ایران، به زندگی روزمره برنگردد، فکر می کنم تحلیل ناقصی باشد. بسیاری از بزرگان در خصوص زندگی روزمره تحقیق کرده اند. فروید از امر پیش پا افتاده شروع می کند. (کنش پریشی ها و رؤیا ) و از آن ابزاری برای شناخت در روانکاوی می سازد.
«وبر» هم به زندگی روزمره پرداخته و می خواست بفهمد چگونه عقلانیت ابزاری برزندگی روزمره سایه انداخته است. «مارکس» هم به عنوان یکی از تأثیرگذارترین اندیشمندان این دغدغه را داشت که روابط کالایی شده بر زندگی روزمره احاطه پیدا کرده و مناسبات بین اشیا با مناسبات انسانی مختلط شده و روابط انسانی به روابط بین اشیا تبدیل شده است و برعکس، روابط بین اشیا به روابط انسانی تبدیل شده است. نگرانی لوکاچ در زمینه نظریه انتقادی هم این بود که چگونه می توان زندگی روزمره را از وضعیتی که دچار آن شده نجات داد.
البته در اینجا قصد ندارم که در باب نظریه انتقادی صحبت کنم ولی در میان نظریه پردازان انتقادی من به والتر بنیامین بیشتر توجه کرده ام . بنیامین از سوررئالیسم تأثیر پذیرفته بود و به خصوص از تکنیک مونتاژ خیلی بهره گرفته بود. تکنیک مونتاژ در واقع با گرد هم آوردن عناصر ناهمگن و نامتجانس شکل می گیرد تا بر ما شوک وارد کند و امر بدیهی و پیش پا افتاده زندگی روزمره را برای ما غیربدیهی بنمایاند.
در این رویکرد، مونتاژ شیوه ای مناسب برای بازنمایی زندگی روزمره است . اول به این دلیل که عمل مونتاژ می تواند تفاوت های اجتماعی را شکل بندی کند.دوم اینکه مونتاژ اجازه می دهد تا تفاوتهای درون امر روزمره خود را نشان دهد. سوم آنکه مونتاژ عرصه هایی از زندگی روزمره را که در چارچوبی کلی با یکدیگر جوش نخورده اند بازنمایی می کند. به عبارتی گسست ها و پارگی ها را نشان می دهد.
بنیامین از تکنیک مونتاژ در سوررئالیسم استفاده می کند و در عین حال انتقاداتی نیز به این مکتب وارد می سازد. اگرچه مونتاژ در سنت سوررئالیسم ابزارهای خوبی برای فهم و درک زندگی روزمره در اختیار دارد اما نمی تواند درکی انتقادی از زندگی به ما بدهد. در اینجاست که بنیامین ایده «ایماژ دیالکتیکی» خود را مطرح می کند.
ایماژ دیالکتیکی منظومه ای از عناصر است که در ترکیب (مونتاژ) با یکدیگر جرقه ای ایجاد می کندکه به واسطه آن خوانایی، فهم پذیری ، ارتباط و نقد ممکن می گردد. روش بنیامین این است که تا حد امکان مداخله نکند و فقط هماهنگ و موزون کند: «ضرورتی نمی بینم که چیزی بگویم، فقط نشان می دهم» (به نقل از باک مورس ۱۹۹۸)
مشکل اصلی نظریه پردازان انتقادی این بود که رویکردی کاملاً نخبه گرایانه داشته اند. آنها چندان به واقعیت های زندگی روزمره واقف نبوده اند و چندان هم آن را جدی نگرفته اند. زندگی روزمره را بیش از اندازه اسیر شیء وارگی و چیزهایی از این قبیل می دانستند. اما من با توجه به دیدگاه های «میشل دوسرتو» و «جان فیسک» اعتقاد دارم که زندگی روزمره، عرصه موافقت و مقاومت است.
در اینجا مقاومت نوعی عمل نخبه گرایانه نیست و بنا نیست خوابگردها و رؤیابین های بنیامینی با کرداری روشنفکرانه یا زیبایی شناسانه از خواب بیدار شوند بلکه این مقاومتی است که در نفس زندگی روزمره وجود دارد و در متن کردارهای عادی زندگی قابل مشاهده است.
همچنانکه فیسک در «فهم فرهنگ عامه » (۳۰:۱۹۹۸) گفته است، زندگی روزمره قلمرویی است که در آن منافع متعارض جوامع سرمایه داری دائماً به مبارزه کشیده می شود. دوسرتو یکی از نظریه پردازانی است که از کیفیت این مبارزه پرده بر می دارد. مقاومت در زندگی روزمره از نظر دوسرتو کرداری ظریف و مزورانه است.این نوع مقاومت آشکار نیست و نیازمند تفسیری از کردارهای فرهنگی آدمیان است تا خود را عیان سازد. استعاره نبرد چریکی که دوسرتو به کار می برد از نوعی مقاومت زیرزمینی، مخفی کارانه و مبتنی بر نیرنگ حکایت دارد.
همانطور که گفتیم، دوسرتو امر روزمره را قلمرو مقاومت (مجازی و عملی) می بیند. مقاومت بیش از آنکه واژگونی قدرت باشد عرضه تبیین متکثر و متفاوتی از قدرت ها است. می توان نشانه هایی از تأثیراتی که دوسرتو از میشل فوکو خصوصاً ایده هایی که در مراقبت وتنبیه (۱۳۷۸) بیان شده مشاهده کرد. فوکو به جای اینکه به تحلیل دستگاه قدرت موجود (در شکل نهادی، قانونی وسرکوبگرش) بپردازد مکانیسم های خردی را تحلیل می کند که این نهادها را تقویت می کنند و به طور پنهانی عملکرد قدرت را سازمان می دهند. رویه های تکنیکی خردی که با هدف انضباط تعمیم یافته تری به باز تولید فضاهای گفتمانی می پردازند. ازنظر دوسرتو نیز سبکی که کردارهای روزمره پدید می آورند در برابر مستعمره شدن زندگی روزمره مقاومت می کند. بدین ترتیب امر روزمره مانعی را در برابر اشکال نظام مند حکومت و سلطه پدید می آورد.
همان طور که فوکو گفت مقاومت چیزی جز کارشکنی در سازمان دادن و فهم شیوه عملکرد آن نیست. دوسرتو برای توضیح ساز وکار این مقاومت از دو اصطلاح «تاکتیک» و «استراتژی» استفاده می کند. استراتژی برخاسته از نوعی مناسبات قدرت است. دوسرتو استراتژی ها را مالکانه (Proprietorial) می بیند به همین دلیل وی در ارتباط با استراتژی از واژه مکان (Place) استفاده می کند. «من استراتژی را نظامی از مناسبات مبتنی بر قدرتی می دانم که وقتی سوژه خواست و قدرت (مالک ، یک مؤسسه، یک شهر، یک نهادعلمی) بتواند خود را از محیط جدا سازد، پدیدار می شود.» (دوسرتو، ۴۸۷:۱۹۹۸).
از سوی دیگر او، تاکتیک را برآورد و تخمینی می داند که نمی توان آن را به عنوان امری واقعی (استقرار نهادی) فرض کرد. از این رو نمی توان مرز آن را با دیگری به عنوان کلیت و موجودیتی عینی مشخص ساخت:«مکان یک تاکتیک به دیگری تعلق دارد. تاکتیک بدون اینکه کلیت مکان را غصب کند... به طور ضمنی خود را در زمین دیگران به نمایش می گذارد... از آنجا که تاکتیک مکانی در اختیار ندارد همیشه مترصد فرصتی است که بتواند آن را فراچنگ آورد و در زمینی غصبی قصد خود را به کرسی بنشاند (دوسرتو ۴۸۸:۱۹۹۸).
پیچیدگی های سیال و لغزنده استراتژی و تاکتیک می توانند به ما در فهم اینکه چگونه کردار زندگی روزمره می تواند بدون ترک نظم اجتماعی مسلط از دست آن رها شود کمک کند. آنچه دوسرتو از تاکتیک در نظر دارد بازی در زمینی است که به واسطه قواعد قدرتی بیگانه تحمیل شده است. این توصیف از تاکتیک شبیه جنگ و نوعی نبرد چریکی است. تاکتیکها به کارگیری اختراعی و ابداعی توانها و فرصتها درون موقعیت استراتژیک هستند: استتار، غافلگیری، احتیاط، رازداری، هوش ، بازی، نیرنگ و نظایر آن. اساساً تاکتیک ها خارج از استراتژی هایی که با آن روبرو هستند عمل نمی کنند. این عمل به نوعی ضد استراتژی (Counter - strategy) نیاز دارد، ضداستراتژی تاکتیکی است که بدون خروج از نظم مسلط کمک می کند تا از چنگال آن رها شویم. بسیاری از کردارهای زندگی روزمره (مانند صحبت کردن، قدم زدن، خرید کردن و آشپزی) تاکتیک هایی به این معنا هستند و در واقع شیوه عمل هستند؛ شیوه هایی که نتیجه آن غلبه ضعفا بر اقویا است.
در اینجا می توان دید که چگونه قدرت معزول می شود. البته گسترش شبکه انضباطی قدرت در جامعه و طفره رفتن امر روزمره از تقلیل یافتن در آن را باید همزمان ببینیم. تعامل تاکتیک و استراتژی همین امر را نشان می دهد. تاکتیکها به جای تضاد مستقیم از طریق کنار آمدن عمل می کنند.
همان طور که ملاحظه شد، در فضای «مطالعات فرهنگی» فرصت می یابیم تا پروژه نقادی زندگی روزمره را فعال کنیم. مطالعات فرهنگی شکلی از تحلیل را پدید آورده است که به مقاومت فرهنگی در زندگی روزمره بها می دهد. نکته دیگر این است که نظریه زندگی روزمره در مطالعات فرهنگی این امکان را نیز فراهم می کند که به دوگانگی «مقاومت» و«قدرت» در زندگی روزمره بیندیشیم و مناسبات آن دو را پیچیده تر از مناسباتی که در جامعه شناسی رسمی مطرح می شود در نظر بگیریم . دوسرتو، اعتقاد ندارد که زندگی روزمره بتواند از قدرت اشباع شود. همیشه فضاهایی برای مقاومت وجود دارد فوکو نیز معتقد بود قدرت خود را از خلال مقاومت نشان می دهد. درجایی که مقاومت صورت می گیرد، می فهمیم که قدرت نیز هست بنابراین دوسرتو از دیدگاه تاکتیک و استراتژی کار می کند.دیدگاهی که البته چندان با دیدگاه فوکو متفاوت نیست. استراتژی در واقع ابزار قدرت است که فضاهای ما را محدود می کند. این استراتژی قدرت می تواند درهمه جا حضور داشته باشد در ادارات ، در مراکز خرید و در هر جای دیگر. برخلاف نظریه پردازان انتقادی و کلاسیک که فکر می کردند زندگی روزمره از قدرت اشباع شده است. میشل دوسرتو معتقد است که از طریق رابطه تاکتیک و استراتژی می توانیم زندگی روزمره را به شکل دیالکتیکی توضیح دهیم. همانطور که گفتیم مقاومت بخش جدایی ناپذیری از قدرت و تاکتیک نوعی ضداستراتژی است؛یعنی استفاده از ابزارها، روش ها ، مکانیسم ها و فضاهای پیرامون قدرتمندان، به نحوی که خودمان می خواهیم . دوسرتو اسم این استراتژی را «شیوه عمل »در زندگی روزمره می گذارد.
کردار زندگی روزمره کرداری انفعالی نیست بلکه شیوه های عملی وجود داردکه برخاسته از مقاومت است و این مقاومت اتفاقاً نشأت گرفته از عناصری است که قدرت در اختیار دارد. برای روشن شدن اینکه چگونه کردار زندگی روزمره عرصه منازعه قدرت و مقاومت است عناصر اصلی رساله حاضر را توضیح می دهم. سه عنصر اصلی برای کارم در نظرگرفته ام: زندگی روزمره ، مصرف و پرسه زنی. در مورد نظریات مصرف دیدگاه های گوناگونی وجود دارد. برخی نظریات و دیدگاه ها خیلی بدبینانه است و می گوید که مصرف یک عمل انفعالی است مثل نظریات انتقادی . برخی از نظریات هم برخاسته از دیدگاه «وبلن» و «زیمل »مصرف را عملی نمایشی می دانند.
اما من براساس دیدگاه های دوسرتو، مصرف را ابداعی و خلاقانه می دانم. مصرف رفتاری انفعالی نیست. مصرف کننده به شکلی خلاقانه ابزارها، منابع مالی و غیرمالی را استفاده می کند و به گونه ای که خود می خواهد از آن استفاده می کند. تاکتیک نوعی مصرف و نوعی استفاده از فضاهایی است که قدرت در اختیار دارد و ما با یک ضد استراتژی علیه قدرت به کار می بریم. مصرف دریچه خوبی است برای مطالعه زندگی روزمره.
اکنون می خواهم به مصرف زندگی روزمره درمراکز خرید اشاره کنم. این مهم نیست که در مراکز خرید چه خبر است. چه کسانی خرید می کنند، چه کسانی می فروشند و چه جنسی رد و بدل می شود. آن چیزی که برای من مهم است این است که مراکز خرید چگونه محملی قرار می گیرد برای مصرف گروه هایی از انسانها که به نحو دیگری آن را استفاده کنند و علیه قدرت مراکز خرید آن را به کار می گیرند. البته قدرت مستقر را باید به معنای فوکویی بفهمیم. قدرت در اینجا صرفاً به معنای دولت یا حکومت نیست. من اینجا مصرف کننده را با مفهوم «پرسه زن» توضیح می دهم. در مراکز خرید دو تیپ آدم را بررسی کرده ام:خریدارها و مصرف کننده ها. خریدارها کسانی اند که تابع استراتژی های مراکز خرید هستند؛ می آیند خرید می کنند.جنس می خرند اما مصرف کننده ها عمدتاً کسانی چون زنان، نوجوانان و اقلیت های فرهنگی هستند. آنها کسانی اند که از مراکز خرید جور دیگری استفاده می کنند. آنها برای خرید نمی آیند ، می آیند که پرسه بزنند. پرسه زنی مفهومی وسیع تر از آن چیزی است که ما در ذهن داریم.
انواع مختلفی از پرسه زن وجود دارد. شما می دانید که فرگوسن ،جانت ولف و بنیامین از پرسه زن در اشکال مختلفی بحث کرده اند. برخی آن را بورژوازی متمول دیده اند، برخی آن را فردی کنجکاو دیده اند که در شهر پرسه می زند و لذت می برد. به عبارتی هنر دیدن دارد. بنیامین می گوید که او عجله ای ندارد، در شهر قدم می زند و مراکز زیبا و دیدنی را می بیند. اگر بخواهیم خیلی مختصر در مورد پرسه زنی صحبت کنیم دوشکل پرسه زن در قرن۱۹ پدید آمد. پرسه زنی که در ۱۸۴۰ پدید آمد و به پرسه زن عامه معروف شد. این پرسه زن با پالتو سیاه و کلاه در شهر قدم می زد و مراکز دیدنی را توصیف می کرد. دیگری پرسه زنی بود که بعد از انقلاب فرانسه و دهه۱۸۶۰ به بعد پدید آمد و بیشتر در کارهای بالزاک و بودلر مشهود است، پرسه زنی که نقاش زندگی مدرن و هنرمند است. پرسه زنی که صرفاً توصیف کننده شهر نیست توصیف کننده فضاها و پاساژها نیست پرسه زنی که خلاقانه متن را و شهر را می سازد. اما راجع به پرسه زنی در مراکز خرید باز هم باید به کارهای بنیامین باز گردیم ؛کسی که راجع به پاساژهای پاریس صحبت کرده است. راجع به قرن ۲۰ دیدگاههای مختلفی وجود دارد.
با آمدن مراکز خرید فروشگاههای زنجیره ای و با زنانه شدن خرید بسیاری اعتقاد دارند که پرسه زن مرده است. چرا؟ چون خلاقیتی وجود ندارد خیلی ها اعتقاد دارند که زن نمی تواند پرسه بزند. چون رابطه اش با کالا رابطه ای مبتنی بر دلبستگی و چیزهایی از این قبیل است. در قرن ۲۰ پرسه زنی معطوف و محدود به مراکز سربسته است البته دیدگاهای مختلفی وجود دارد که فمینیست ها در مورد آن بحث می کنند، ولی می خواهم بگویم که شکلی از پرسه زنی در مراکز خرید وجود دارد. من بین پرسه زن وخریدار فرق گذاشتم. طرفداران افول پرسه زن، اعتقاد داشتند که پرسه زن به خریدار تقلیل پیدا کرده است ولی من آدمهایی در مراکز خرید را مطالعه کردم که خریدار نبودند. اگر خریدارها را بخواهم بررسی کنم آن وقت بحث به سمت دیگری کشیده می شود .پرسه زن در اینجا نیز دارای خلاقیت است، نه از آن نوعی که فرگوسن اعتقاد داشت بلکه خلاقیتی که در مصرف شکل می گیرد. بنابراین از نظر من پرسه زنی، هنر زندگی روزمره در مراکز خرید است. پرسه زنی هنر «بودن در بین» و هنر «همزیستی» است. هنر بودن در بین خریداران و فروشنده هاست و هنر بودن در بین مراکز خرید. از نظر من پرسه زن، پاساژ را تسخیر می کند و در آن خرید نمی کند. پرسه زن پاساژ را مصرف می کند. بدون اینکه پولی بپردازد آنجا را به پاتوق خودش تبدیل می کند. آنجا را لانه خودش می کند. البته لانه شدن آنجا برای مسؤولین مراکز خرید، برای نگهبان، نیروی انتظامی حتی برای والدین که فرزندانشان آنجا را تبدیل به پاتوق می کنند نگران کننده است و مناسب نیست.
فکر می کنم پس از این بحث های نظری لازم است به مطالعه موردی بپردازم. من چهار مرکز خرید را در تهران بررسی کرده ام. مراکز مورد نظر با فروشگاه زنجیره ای و با مراکزی چون بازارهای کامپیوتری فرق می کند. منظورم از مراکز خرید فضایی است که اجازه می دهد اقلیت های فرهنگی در آنجا حضور پیدا کنند. زنان، نوجوانان، بیکاران، بازنشسته ها. جنوب شهری ها، سربازان و همه می توانند آنجا باشند و در آن قدم بزنند. بنابراین من چهارمرکز خرید را مورد بررسی قرار داده ام؛ مرکز خرید نصر، مرکز خرید گلستان هروی، مرکز خرید گلستان شهرک غرب و مرکز خرید قائم تجریش. یکی در شمال، یکی در شمال شرق و دوتای دیگر در شمال غرب. این مراکز تقریباً همه در دهه ۷۰ ساخته شدند. باید البته به این نکته هم توجه داشته باشیم که بسیاری از این مظاهر شهر مدرن در همین دهه ساخته شدند، شهر از نظر بصری و عقلانی منسجم شد ، اما از نظر عاطفی، از خود بیگانه گردید. شهر به یک معنا آباد است و به یک معنا ویران.شهر به لحاظ بصری منسجم اما از لحاظ عاطفی نامنسجم و بیگانه است. روشهای کار من روشهای کیفی و چندگانه بوده است. ابتدا به شکل مونوگرافیک مراکز خرید مطالعه شده اند، سپس پروژه را از طریق مطالعه اتنوگرافی پی گرفتم. اما اگر بخواهم از نتایج کار بگویم باید به سؤال اول برگردم. زندگی روزمره چگونه خود را از خلال مراکز خرید و مصرف آشکار می کند. فرض من این بود که اگر شکافی و به هم ریختگی ای در شهر وجود داشته باشد باید زندگی روزمره آن را در جاهای مختلف و از جمله در خلال مراکز خرید نشان دهد.
الف) مکان آنها و فضاهای ما:
مکان، مکان مرکز خرید و تجارت است. اما فضاهایی بی نهایت مختلف توسط اقلیت های فرهنگی ساخته می شود. این اقلیت های فرهنگی گروههای اقتصادی نیستند. شما زنان خانه دار را دارید که می توانند از طبقه متوسط هم باشند. شما نوجوانان طبقه متوسط بیکار دارید که به آنجا می روند. نوجوانان بیکار جنوب شهری را دارید که به آنجا مراجعه می کنند. معتادان را دارید. زنان خانه دار، بازنشسته ها، سربازها و... و در کل اقلیت های فرهنگی. مجموعه آدمهایی که به نحوی در زندگی روزمره جدی گرفته نشده اند و اکنون از خلال مراکز خرید می توان این شکافها و عدم انسجام را مشاهده کرد. همان طور که گفتم فضاهای مختلفی در مکان مراکز خرید شکل می گیرد. یکی از این فضاها فضای جوانها است که البته به ظاهر از غیر قابل استفاده ترین فضاها یعنی از سکوها، از راه پله ها، از جلوی ویترین ها استفاده می کنند و بدین ترتیب حضور خود را ثبت می کنند. این حضور حماسی با حضور حماسی پرسه زن قرن نوزدهمی فرق می کند. اینجا حماسه معنای خاص خودش را دارد و البته زنان خانه دار که بیشتر درگیر نمایش، مشاهده کالاها، قیمت گرفتن، چانه زدن و کش رفتن کالاها وچیزهایی از این قبیل هستند، امر لذت در زندگی روزمره را تولید می کنند. پرسه زنی دختران و پسران با هم فرق می کند. پسران تجمع می کنند و دختران به دلیل شرایط فرهنگی ناچارند که راه بروند. البته تجمع کردن باعث می شود که پسران بیشتر اخطار بگیرند. اما در یک نگاه ظاهری به آسانی نمی توانیم بفهمیم که تفاوت پرسه زن وخریدار در چیست. آیا در شهرک غرب که از مناطق بالای شهر است، پرسه زنان از طبقه مرفه هستند؟همین سؤال می تواند بعداً دنبال شود.
ب) میهمانان ناخوانده:
پرسه زنان میهمانان ناخوانده اند به همین دلیل جریمه قدم زدن خود را پرداخت می کنند. بیشتر جریمه را نوجوانان پرداخت می کنند؛ رانده می شوند، اجازه ورود به آنها داده نمی شود و تهدید به بازداشت می شوند و تذکر می بینند. مسؤولین مراکز توضیح می دهند که ما آدم مزاحم داریم. یعنی بخش عمده ای از کسانی که می آیند مزاحم اند. ولی وقتی از نوجوانان سؤال می کنیم می گویند که اینجا مال ما است و ما حق مصرف داریم. اینجا زندگی کرده ایم. پاساژ مرکز قدرت سرمایه داری است، مرکزی برای سود است. ولی زیستی مخفیانه هم در پاساژ وجود دارد دائماً در خطر تهدید است. این همان عرصه منازعه مقاومت و قدرت در زندگی روزمره است. البته پنجشنبه ها و جمعه ها این فضا بسیار شلوغ تر است. آنقدر جمعیت وجود دارد که شما نه فروشنده را می بینید نه کالا را. اگر بخواهیم به زبان دوسرتو بحث کنیم باید بگوییم مصرف کننده ها دژ پاساژ را تسخیر کرده اند، وقتی با موبایل خود در پاساژ رژه می روند در واقع به معنای تصرف و اعلام تسخیر پاساژ است البته تاکتیک ها هم مخفیانه است و هم آشکار. برای اینکه شما دارید در سرزمین قدرت فعالیت می کنید بنابراین در قلمرو قدرت مقاومت وجود دارد. پرسه زن از قوانین پاساژ برای بهره برداری از نیاز خود استفاده می کند. عین فروشنده قدم می زند، به ویترین نگاه می کند، سر قیمت یک کالا چانه زنی هم می کند، اما قصد خرید ندارد.
ج) خانه، مدرسه، پاساژ
پاساژ، حلقه و اسط بین خانه و مدرسه است. از خانه، زن خانه دار وارد می شود و از مدرسه دانش آموز. این دو گویا در پاساژ به هم ملحق می شوند. بعضی از دانش آموزان بعد از مدرسه وقت خود را در پاساژ سپری می کنند. زن خانه دار هم وقتی در خانه دلش می گیرد می آید و در مرکز خرید قدم می زند. البته به این نکته توجه کنید که زن ایرانی تا چند دهه پیش فرصت چندانی برای حضور در عرصه عمومی نداشت. همین الآن هم میزان شکاف رشدتحصیلات زنان با اشتغال آنها در حال افزایش است. با توجه به این نکته در نظر بگیرید که جایگاه اجتماعی زنان کجاست. البته شهر مدرن برای آنها فضاهایی ایجاد می کند. اما در جامعه سنتی زن فقط در عرصه های عمومی سنتی تعریف شده، حاضر می شد به عنوان مثال در مسجد ، در مزار و در حمامهای عمومی قدیم اجازه داشت بدون حضور مردان حاضر شود. عرصه کار و خیابان عرصه ای مردانه بود. اما با آمدن مراکزخرید براساس مباحثی که بین جانت و ولف و فرگوسن وجود داشت معلوم شد که زن تا چه اندازه می تواند در عرصه عمومی حاضر شود. در اینجا هم می بینیم که با آمدن مراکز خرید زن به راحتی می تواند خرید هفتگی اش را در فروشگاهها انجام دهد. زن می تواند به بهانه خرید در مراکز خرید حاضر شود. اینجا خرید به امر لذت بخش تفریحی و کاری تبدیل می شود. بنابراین زنان اجازه می یابند که «در کنار هم بودن» را تجربه کنند و به نظر من بودن در یک جامعه واقعی را، جامعه ای که در آن مردان، جوانان و گروههای دیگر حاضرند را تجربه کنند در اینجا می خواهم به نوجوانان یعنی افرادی که بیشتر زیر ۱۷ یا ۱۶سال سن دارند، بپردازم اینها کسانی هستند که در خانه تحت فشار قرار دارند. مثلاً در خانه تحت مراقبت شدید هستند و در مدرسه هم بیشترین کنترل بر روی این بچه ها متمرکز است. اینجاست که نوجوانی به عنوان یک مرحله گذر در پاساژهای ایران تجربه می شود. نوجوان در پاساژ ایرانی اجازه می یابد که خود را نمایش بدهد. هویت خود و آدمهای دیگر را ببیند. در یک کلام هژمونی بزرگسالان را به چالش بکشد و البته یک «قلمرو سوم» برای خود ایجاد کند. قلمرو سوم هم به معنای گذار از بچگی به بزرگسالی و هم به معنای مکانی مابین خانه و مدرسه است.
د) فقرا و اغنیا
یکی از کارکردهای اتوبانهای بزرگ در تهران این بود که جنوب شهری ها توانستند به آسانی از مناظر بالای شهر لذت ببرند؛از ساختمانهای بزرگ، از کافی شاپها، از مراکز خرید به عبارتی در آنجا زندگی را تجربه کنند. در جنوب شهر گویا آدمها جدی گرفته نمی شوند. اما همین آدمها در مناطق شمالی شهر مورد توجه قرار می گیرند.
بنابراین شکاف بین فقرا و اغنیا در اینجا به نمایش گذاشته می شود. اما همه کسانی که به مراکز خرید می آیند آیا برای خرید می آیند؟ آیا پول دارند؟ برای چه اینجا می آیند و در اینجا حاضر می شوند؟ برای چه فضای اقلیتی خویش را به وجود می آورند؟ همانطوری که دوسرتو گفت اینجا انگیزه های فردی اصلاً اهمیت ندارد. نتیجه کردار اینها باعث می شودکه پاساژی که در شهرک غرب ساخته شده با هدف اینکه از سایر جاها متمایز بشود وقتی جنوب شهری ها، زنان خانه دار، سربازان و بیکاران به آنجامراجعه می کنند، این تمایز را از میان می برند. بدین ترتیب هژمونی اغنیا زیر سؤال می رود.
این تاکتیکی است که فقرا به کار می برند. اتفاقاً وقتی که اقلیت های فرهنگی در مراکز خرید حاضر می شوند، همگنی و یک دستی مراکز خرید زیر سؤال می رود.
گویا مراکز خرید، جامعه رفاه را به نمایش می گذارد؛ آدمهای مرفه، کالاها و مکان مناسب؛ آن چیزی که «بنیامین» می گفت یک جامعه خیالی مرفه. ولی وقتی ، این اقلیت های فرهنگی در آنجا حاضر می شوند این یوتوپیا و دنیای خیالی را از بین می برند و این یکنواختی را به فضای نایکنواخت تبدیل می کنند. وقتی که این افراد از سوی مأموران و نگهبانان مراکز خرید رانده می شوند، هشدار می بینند و تذکر می شنوند، به این معناست که آنجا ناهمگنی وجود دارد. آنجا ناعدالتی و نایکنواختی وجود دارد. در تجربه روزمره در پاساژهای تهران ما چه چیزی می بینیم؟ می خواهیم بگوییم که در ایران بعد از انقلاب نیز نیروهایی جدی گرفته نشده اند. همواره ما برمبنای جامعه شناسی کلاسیک نیروها را به عنوان نیروهای مولد و غیرمولد تقسیم می کردیم. نیروهای غیرمولد را به عنوان ، نوجوانان و بازنشسته ها اطلاق می کردیم. آمدن این گروه به داخل نیروهای مولد در پاساژ به معنای زیر سؤال بردن این طبقه بندی است. همانطوری که «دوسرتو» هم تصریح می کرد، مصرف پاساژ ، به معنای تولید آن است. مصرف یعنی تولید و تولید یعنی مصرف. وقتی من به یک شکل خاصی از پاساژ استفاده می کنم در واقع دست به نوع خاصی از تولید می زنم. تحصن نیروهای حاشیه ای و اقلیت ها به معنای تولید پنهان است و به این معناست که در مقابل استعاره نیروهای غیرمولد مقاومت کرده اند. بنابراین در مراکز خرید شبکه ای از حاشیه ای ها شکل گرفته است که به واسطه خلق فضاهای بی شمار و ناهمگن، همگنی مراکز خرید را زیر سؤال می برند و از طریق کردار پرسه زنی، معناسازی می کنند و با مصرف فرهنگی خاص خود تولید لذت می کنند.
سخن پایانی من دونکته است. یکی اینکه زندگی روزمره صرفاً نمایش دهنده و بازنمایی اراده قدرت نیست بلکه نمایش دهنده جغرافیای فراموش شدگان نیزهست. حاشیه نشینان در طول این سالها نه تنها کاهش پیدا نکرده اند، بلکه افزایش نیز یافته اند ما یک حاشیه نشین یا یک اقلیت نداریم که لزوماً با پول معنا پیدا کند. ما حاشیه نشین هایی داریم که با قدرت و منزلت معنا پیدا می کنند. بنابراین مشاهده می کنیم که در مراکز خرید قلمرو زنانه دوشادوش قلمرو مردانه شکل گرفته است. قلمرو نوجوان در کنار قلمرو بزرگسالان و قلمرو گروههای فرودست شهری درون فضای طبقات فرادست شکل گرفته است و قلمرو بیکاران به موازات افرادی که برای خرید به آنجا می آیند شکل گرفته است و در یک کلام قلمرو همه فراموش شدگانی که مراکز خرید، محیطی برای نمایش آنها شده است. این قلمرو اگرچه بسیار کدر است اما ما تلاش کردیم که آن را تا اندازه ای شفاف کنیم و البته امیدواریم که نظریه انتقادی در شفاف کردن این قلمروها به ما کمک کند. نکته دوم اینکه پرسه زن تهرانی نه یک آدم معمولی و نه یک پرسه زن نخبه است. حتی در یک طبقه خاص هم جا نمی گیرد، بلکه در طبقات مختلف حضور دارد. به نظرم آمد در مورد آنها تنها می توان از طبقه بندی معروف فرادستان و فرودستان استفاده کرد یعنی همه کسانی که به نوعی اقلیت هستند و جدی گرفته نمی شوند و باید تأکید کنم که مراکز خرید این اقلیت ها را تولید نمی کند، بلکه صرفاً آنها را به نمایش می گذارد.
نویسنده: عباس - کاظمی
منبع : باشگاه اندیشه


همچنین مشاهده کنید