شنبه, ۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 20 April, 2024
مجله ویستا


بررسی اخلاق اجتماعی در ایران با نگاه سیستمی


بررسی اخلاق اجتماعی در ایران با نگاه سیستمی
آنچه می خوانید، متن تنقیح شده گفتاری است از دکتر مقصود فراستخواه که در جلسات هم اندیشی بنیاد فرهنگی مهندس مهدی بازرگان با عنوان و مضمون «بررسی روحیات و خلق وخوی ایرانیان» بیان شده است. بخش های پیشین این مطلب، در شماره های گذشته «رویداد» چاپ شده است.
براساس مرور تاریخی انجام شده غکه در شماره پیشین «رویداد» منتشر شدف می توانیم با یک نگاه سیستمی، اخلاق اجتماعی را در ایران بررسی کنیم، اخلاق در سطح میکرو به صورت رفتار فردی بررسی می شود، اما وقتی به سطح مزو و ماکرو می رویم در اینجاست که نهادها باید دیده بشوند؛ و اینجاست که فرآیندها و ساختارها نقش خودشان را بر اخلاق می زنند و موثر هستند.
معنای اخلاق، احترام به خود، احترام به دیگری و احترام به محیط است (محیط یعنی محیط اجتماعی، محیط زیستی و محیط کائنات و محیط هستی؛ و اساساً هر دیگری و غیر از خود من است). در ایران، این خودحرمتی، لطمه یی ساختاری خورده و به شکل نهادینه آسیب دیده است. هر چند که ممکن است افرادی از ایرانیان کم و بیش و برحسب قوای فردی اخلاقی خود که در همه موج می زند تا حدودی از حوزه تاثیر مخرب این نهادها بر اخلاق بیرون بیایند؛ ولی این یک مقدار آرمانی است زیرا عموم افراد در توده بی شکل، غالباً در معرض آن هستند که آسیب ها و لطمات جدی به خودحرمتی آنها وارد شود، چون در محیطی به سر می برند که همه سهم می خواهند و فرد احساس می کند خودش هم طرف یکی از این سهم هاست؛ احساس می کند در جایی زندگی می کند که رابطه باج خواهی و خراج گذاری است؛ احساس مفعولیت عزت نفس را از ایرانی می گیرد. اینکه انسان احساس بکند که مفعولیت سیاسی دارد، جایی برای عزت نفس باقی نمی گذارد؛ به تعبیر علی ابن ابی طالب؛ «کسی که نفس خود را خوار می شمرد و برای خود احترامی قائل نیست، هر شری از او انتظار می رو د». عزت نفس - به تعبیر روان شناسان- مبنای اخلاقی شدن است؛ انسان ایرانی همواره در معرض این بود که تفکر علی را از دست بدهند، اینکه «من علت حوادث نیستم»، «کاره یی نیستم»؛ این تهدیدی برای اخلاق است. وقتی فرد، خود اثربخشی اش را از دست می دهد و به این نتیجه می رسد که «من چیزی نیستم، در میان نیستم و مطرح نیستم» در نتیجه دامن برمی کشد و گلیم خویش بیرون می برد و احساس و منزلت او نزد خود لطمه می خورد.
از سوی دیگر، دورکیم و برخی دیگر از محققان روان شناسی و جامعه شناسی معتقدند دین یکی از منابعی است که می تواند قوه اخلاقی و احساس اخلاقی و فراانگیزش اخلاقی در انسان ایجاد کند.
دومین بعد اخلاق، حرمت داری دیگران است. حرمت داری دیگران هم از طریق تعصب درون گروهی و فقدان توافق میان گروهی از بین رفته است. خیلی عجیب است؛ در درون گروه های ما تعصب مطلق، و میان گروه های ما، فقدان توافق به صورت فاحش نهادمند شده است و عادت واره گفت وگو بسیار ضعیف است. اولین کاری که ما معمولاً موقع اختلاف ها انجام می دهیم، قهرکردن است؛ حتی زن و شوهر که در یک اجتماع کوچک (خانواده) زندگی می کنند معمولاً با اولین مشکلی که پیش می آید و همان جایی که باید گفت وگو شروع شود، گفت وگو را قطع می کنند. قهر با حکومت هم این جوری است. بسیاری وقت ها شاهد تمسک به این قاعده هستیم که دشمنً دشمنً من، دوست من است؛ یعنی دوستی ها کمتر صمیمانه است و بیشتر بر اساس دشمنی با دشمنان مشترک شکل می گیرد و بعد، از پشت خنجر زدن و فرصت طلبی است و نتیجه اش، بی اعتمادی به دیگران است؛ در نتیجه، سرمایه اجتماعی ما بسیار پایین است، اعتماد، بسیار پایین است، بی اعتمادی همه به همه، بدبینی همه به همه، ترس از دسیسه و دسیسه چینی، پنهان کاری، غیبت و... اینکه این همه در قرآن روی غیبت با این تشبیه عجیب تاکید شده و آمده است که غیبت کننده گویی گوشت برادر مرده اش را می جود (تاکید قرآن در سوره حجرات) انعکاسی است از وضعیت پشت سر صحبت کردن ما؛ والا پشت سر صحبت کردن این قدر هم بد نیست؛ پشت سر افراد، می توان صحبت یا انتقاد کرد بدون اینکه غیراخلاقی باشد، اما غیبت، از نوع انتقاد نیست، یک خصیصه بیمارگونه رفتاری و اخلاقی است که انسان ها پشت سر هم، جسد بی جان همدیگر را می جوند، همدیگر را پایمال می کنند. در این محیط دیگر احترام به دیگری آموخته و نهادینه نمی شود، دورویی و نظایر آن رشد می کند.
سومین مساله لطمه خوردن احترام به روح جمعی در جامعه است. اگر بخواهیم دورکیمی به موضوع نگاه بکنیم، آن روح جمعی که او حتی خدا را نمادی از آن و تصعیدیافته و والایش یافته آن می داند، افول پیدا می کند. این روح خدایی جمع و این روح متعالی جمعی در جامعه افول پیدا می کند و احترام به روح جمعی در جامعه خیلی لطمه می خورد؛ احساس دست های بالای دست (دست بالای دست بسیار است)... «الحق لمن غلب» یعنی چه؟ یعنی محیط غیراخلاقی است؛ کسی بازی را می برد که سلطه پیدا کند. چرا گفته می شود سیاست بی پدر و مادر است؟ چرا سیاست بی پدر و مادر است؟ چون در واقعیت تاریخی ایران، بی پدر و مادر بوده است. سواری رایگان توده ها بوده است و سیکل حاجت و طاعت بوده است؛ «چون حاجت دارم اطاعت می کنم»؛ مشارکت گرایی و مسوولیت پذیری نبوده است.
اگر چنین نبود سیاست این قدر برای ما بی پدر و مادر نمی شد زیرا سیاست مïدïن را کسانی مثل افلاطون و ارسطو با رویکرد اخلاقی بحث کرده اند. اساساً سیاست مïدïن بخشی از کمال خواهی انسان است. عدم اعتماد به آینده، به دلیل گسست هایی که در تعارض نخبگان اتفاق می افتد. پیش بینی ناپذیر بودن جامعه، یعنی هرج و مرج. هرکس قدرت دارد پیش می برد و فعالیت مخرب به جای مولد می نشیند و بستر مساعدی برای اخلاقیت اجتماعی نمی ماند...
خالی از فایده نیست که برخی تکه های پشت کامیونی را به مثابه یک نمونه جالب توجه مورد تامل قرار دهیم. پشت کامیون ها تک جمله ها و تکه ها و شبه جمله هایی می نویسند که شاید تامل در آنها با رویکرد جامعه شناختی چندان بی وجه هم نباشد. فولکلور ما، ادبیات عمومی ما، فرهنگ عمومی ما بازتابی است از زندگی روزمره مردم و تجربه های روزمره مردم. اینها به نوبه خود نشان می دهند که در اذهان ما چه می گذرد و نگاه های ما به اشیا و پیرامون و دیگران چقدر می تواند در شکل گیری خلق و خوی ما موثر شود. من چند نمونه را می خوانم؛ «گذشته تلخ، آینده نامعلوم»؛ این حاکی از جامعه هرج و مرجی ماست.
جمله های دیگر از تکه های پشت کامیونی؛ «از پی شب های بی فردا دویدن»؛ «در این درگه که گه گه کîه کïه و کïه کîه شود ناگه، مشو غره به امروزت که از فردا نئی آگه». اینها بازتابی از بی اعتمادی به آینده است. البته این حقیقتی است که بشر ذره بی اندازه کوچک است؛ از فردا هم هیچ خبری ندارد؛ همه انسان ها این ابهام را دارند ولی در ایران گویا وضع بسیار وخیم است. جمله دیگر؛ «یا ضامن آهو، امان از این هیاهو». در هیاهو و کشمکش یک جامعه هرج و مرجی، انسان ها به دنبال «ضامن آهو» هستند... «به یادگار نوشتم خطی ز دلتنگی، به روزگار ندیدم رفیق یک رنگی»؛ «در بیابان ها اگر صد سال سرگردان شوم به از آنکه در وطن محتاج نامردان شوم»...
اینها باز نشان دهنده بی اعتمادی ها و دسیسه ها است. جمله دیگر «بر چشم بد لعنت» است. در قرآن هم «وان یکادالذین» آمده است و اینکه این همه بر در و دیوار ما نقش بسته است، دلیلی دارد، بازتاب فرهنگ واقعی ماست. مردم همدیگر را و حتی چشم یکدیگر را هم خطرناک می دانند. چشم مردم اینقدر خطرناک می شود که حتی خدا به پیامبر می گوید چشم زدن مردم تو را نترساند؛ کارها در دست خدا است و چشم مردم کاره یی نیست. مردم از «چشم» هم نیز می ترسند؛ «چشم دیگری»، خطرناک شده است. «دیگری» در حقیقت موضوعی برای اخلاق است و ما با معطوف کردن توجهاتمان به او، می توانیم تجربه های اخلاقی داشته باشیم، اما تاریخ پرتعارض ما، دیگری را به موضوع تهدید بدل ساخته که حتی چشم اش هم خطرناک است و همه اش دسیسه است...
مقصود فراستخواه
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید