سه شنبه, ۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 23 April, 2024
مجله ویستا


در آستانه فصلی دیگر


در آستانه فصلی دیگر
جمله یی با این مضمون که «بردن هیچ جایزه ادبی نمی تواند کسی را نویسنده کند و نبردنش هم کسی را از نویسندگی ساقط نمی کند» از فرط درستی، آن قدر کلاسیک شده که نمی شود دیگر آن را تکرار کرد. پس از آن درمی گذرم و به ادامه ماجرا می پردازم.در سال گذشته اثری منتشر نکرده بودم که از بردن جایزه یی خوشحال شوم و بنویسم در خدمت جوایز ادبی و از نبردنش ناراحت که بگویم در خیانت جوایز ادبی، و از آن مهم تر داور هیچ جایزه یی هم نبودم؛ بنابراین گمان می کنم بتوانم چند جمله یی بر آنچه رفت بر این جوایز (و به معنای بهتر به نقل از بیانیه منتقدان و نویسندگان مطبوعات) و نهادهای روشنفکری در ایران امروز، قلمی کنم.
● روزی روزگاری - انشقاق داوران
منش مدیا کاشیگر را همواره پسندیده ام، گرچه منش اش به گونه یی است که پسند یا ناپسند شمردن دیگران را زیاد وقعی نمی نهد و من همین را از او بسیار می پسندم. جایزه اش را برگزار می کند، مصاحبه های تحریک آمیز می کند و با صراحت نظرش را بیان می کند، فحش می خورد، بی مهری می بیند،اما به تنها چیزی که فکر نمی کند این است که دیگر کار نکند. او امسال در پی تعطیل شدن جایزه یلدا (که با ورود او داشت اعتباری فزاینده پیدا می کرد) در روزگار غربت ادبیات داستانی، روزی روزگاری را راه انداخت. تا یادم می آید و هر جا که من بودم و او، با صدای رسا اعلام می کرد؛ «هدف جایزه ما (چه در یلدا و چه در روزی روزگاری) معرفی کتاب خوش خوان به مردم است. ما در جایی بین ادبیات روشنفکری و عامه پسند حرکت می کنیم. پروست هیچ وقت از ما جایزه نمی گیرد.»
از نظر من مثلاً رمان «چراغ ها را من خاموش می کنم» شناسه بسیار خوبی از آرای کاشیگر در باب رمان است. با این همه نمی دانم چرا با این هدف گذاری شفاف، از داورانی استفاده می کند که با او هم نظر نیستند؛ چه در یلدا و چه در روزی روزگاری. برای من که به یقین می دانم نتیجه هر جایزه، برآیند نظر داوران همان دوره از جایزه است، انتخاب داورانی با نظرهای گاه بسیار مخالف، هنوز هضم نشده است. درست است که در حالت کلی و در جوایز دیگر که مانند کاشیگر هدف خود را از پیش تعیین نمی کنند (مثلاً جایزه گلشیری) تفاوت سلیقه داوران، حتی راهگشاست و اشتباه ها را به حداقل می رساند، اما در جایزه یی مانند روزی روزگاری، تفاوت سلیقه، به نظرم آسیب رسان است. مانند آخرین دوره یلدا که جایزه تقدیم شد به کتاب «وقت تقصیر»، رمان «محمدرضا کاتب»، که مسلماً یکی از سخت خوان ترین رمان های سال های اخیر است. خود مسیو کاشیگر خیلی بهتر از من می داند که با توجه به آثار و افکار منتشر شده، مثلاً آرای امیر احمدی آریان و فرشته احمدی بسیار متفاوت است با آرای ارسلان فصیحی و شهلا زرلکی. در نتیجه به رغم اینکه یک بار خودش اعلام کرده بود بدون شک برنده جایزه ما با برنده منتقدان و نویسندگان مطبوعات (به خاطر تفاوت رویکردها) یکی نخواهد بود، در سال جاری مجموعه داستان «شب های چهارشنبه» از هر دو نهاد جایزه گرفت. البته در حوزه رمان، «خط تیره آیلین» انتخاب مناسبی بود. اساساً گونه داستان کوتاه کمتر می تواند دغدغه مدیا کاشیگر را در مورد ادبیات داستانی بپوشاند. اگر قرار بود داوران به حرف دبیر جایزه و هدف اساسنامه خود عمل کنند، مجموعه داستان «من عاشق آدم های پولدارم» نوشته «سیامک گلشیری» بهترین گزینه بود که نامش حتی میان نامزدها هم نبود. به عنوان یک آدم بیرون از گود فکر می کنم تنها راه برون رفت از این نقض غرض آشکار، یکدست کردن هیات داوران است. هر چند ممکن است مسیو کاشیگر بگوید به تو ربطی ندارد عزیز، که اگر بگوید، به دیده منت.
● مهرگان - مهربانی مفرط
گمان نکنم کسی شک داشته باشد فتح الله بی نیاز، اگر نگویم شریف ترین، یکی از شریف ترین اهالی ادبیات امروز ایران است. مرد خوش طینت رمان و داستان کوتاه ما، دو سال است پس از تغییرات بنیان افکن در پکا، دبیری جایزه مهرگان ادب را به عهده گرفته است. در دوره های اولیه جایزه مهرگان، هدف برپایی از این جایزه و آثار برگزیده، چیزی شبیه نظر مدیا کاشیگر بود. در این دو سال من هنوز چیزی از رویکرد جایزه نشنیده ام که البته بسیار محتمل است کاهلی از من باشد. باری، این مشکل من نیست. امسال به گمانم مهربانی مفرط مهندس بی نیاز باعث شد در بخش رمان اتفاقی بیفتد که کمی گیج کننده باشد. منظورم دادن جایزه به دو رمان است که سال های نوری بسیاری از هم فاصله دارند. رمان حسین آبکنار (فارغ از برخی نظرها که اساساً آن را داستان بلند می دانند) که رمانی بسیار حرفه یی، پرداخت شده و مملو از صناعات ادبی بود در کنار رمان مجید قیصری قرار گرفت که به نظرم بسیار خام و ناپخته و سردستی نگارش شده بود. مجید قیصری در حوزه داستان کوتاه نویسنده خوبی است که با نگارش چند داستان کوتاه استخوان دار، نشان داده تسلط مناسبی بر این گونه از داستان نویسی دارد. اما در زمینه رمان، از او رمان «ضیافت به صرف گلوله» را خوانده ایم که رمان متوسطی است و «باغ تلو» که به نظرم قیصری در به کار بستن استراتژی روایت آن (که قرار بوده شبیه فصل اول خشم و هیاهو و از طریق یک راوی شیرین عقل باشد) سخت شکست خورده است که نتیجه، رمانی ضعیف و گاه ملال آور شده است؛ حداقل برای من که یک خواننده حرفه یی ادبیات هستم. به هر حال از زمان برگزاری جایزه مهرگان تا به حال، هنوز از کنار هم گذاشتن«عقرب روی پله های راه آهن اندیمشک» و «باغ تلو» به هیچ نتیجه یی نرسیده ام. اما چون همان طور که اشاره کردم عمیقاً اعتقاد دارم نتیجه هر جایزه، برآیند نظرهای داوران همان دوره است و اینکه آدم های دور و بر مهندس بی نیاز به اندازه خود او سالم و دارای نیت پاک هستند، خفه می شوم و درمی گذرم.
● منتقدان و نویسندگان مطبوعات
▪ ساختار ژله یی، هویت اصیل
چون حداقل هفت سال است با احمد غلامی ماجراها گذرانده ام، سخن گفتن از خودش و جایزه یی که او دبیرش است، بسیار سخت است. پیش از آن، انتقاد تندی دارم به دوستان روزنامه نگارم که هی دیدم امسال درباره جایزه مهرگان نوشتند قدیمی ترین جایزه بخش خصوصی. یا خودشان را به ندانستن می زدند یا اینکه به قصد این طور می نوشتند.ممکن است از آدم های کم اطلاع، ندانستن اینکه مهرگان و منتقدان و نویسندگان مطبوعات در یک سال متولد شده اند قابل پذیرش باشد اما از روزنامه نگاران ادبی بی هیچ وجه. خلاصه اینکه حواس تان باشد تا دوباره....
اما احمد غلامی و جایزه اش. شنیده ام بارها که این جایزه زیادی متکی به احمد غلامی است، غیرقابل پیش بینی است، هیاتی عمل می کند و... اول اینکه در جامعه ایران که حرکات بیشتر از آن که متکی به ساختارها باشد به آدم هاست، وابسته بودن یک جایزه به یک نفر و نه به یک ساختار، اصلاً عجیب نیست. مگر مدیا کاشیگر با حرکت از یلدا به سوی روزی روزگاری، یک جایزه معتبر به جوایز ما اضافه نکرد؟ باری، این جایزه به احمد غلامی وابسته است و نیست. اگر بدانید هر سال مهدی یزدانی خرم و اندکی من، چه جانی می کنیم تا این جایزه به ثمر برسد، شاید دیگر چنین راسخ نبودید بر این اعتقاد. تازه این در حوزه اجرا است، وگرنه در زمان رای گیری، احمد غلامی مانند بقیه یک رای بیشتر ندارد و گاه به خاطر مهربانی حرص درآر ذاتی اش، از همان هم می گذرد.به نظرم بزرگ ترین نقطه قوت جایزه منتقدان و نویسندگان مطبوعات این است که باهویت ترین جایزه ادبی ایران است؛ فارغ از اعتبار داشته یا نداشته اش. زیرا تاکنون بسیار کم پیش آمده از رویکرد اصلی اش تخطی کند و همواره به آثار پیشرو اقبال نشان داده است. اما بزرگ ترین نقطه ضعف اش (به رغم دفاعی که ابتدا از آن کردم) همان چیزی است که بسیار می شنویم. یعنی نداشتن یک ساختار یا اساسنامه مدون و متکی بودن به سه، چهار نفر آدم. برای یک نهاد که خواستار تاثیرگذاری طولانی مدت بر یک جریان خاص است (در اینجا جریان ادبیات داستانی ایران) داشتن چنین ساختار ژله یی، به نظرم پاشنه آشیل است. هرچند همین ساختار ژله یی گاه منجر به خیر هم می شود. مثلاً کدام جایزه در ایران این قدر قدرت مانور دارد که رمانی را (فرشته ها بوی پرتقال می دهند، نوشته حسن بنی عامری) یک ماه پس از انتشار، برنده خودش اعلام کند؟ جواب؛ هیات منتقدان و نویسندگان مقیم مرکز.
● بنیاد گلشیری - گذر از سال توفانی
منطقی بود که این بخش را با خانم «نسترن موسوی» دبیر جایزه شروع کنیم اما ایشان به عنوان دبیر تازه امسال به این جایزه پیوسته اند و بنا به شناخت مختصری که از ایشان دارم، معتقدم شایسته این جایگاه است، تنها باید کمی آشنایی شان با ادبیات روز ایران بیشتر شود که به نظرم با بودن «یونس تراکمه» این کاستی به زودی رفع خواهد شد. جای «عبدالعلی عظیمی» را هم اینجا سبز می کنم که در سه سال گذشته وظیفه دبیری بر دوشش بود. جالب اینکه در این بخش، چیز جدیدی درباره خانم «فرزانه طاهری» هم ندارم بگویم، چون پیش از این در یادداشت دیگری ارادت ها عیان شد و البته انتقاداتم به جایزه که گویا با ایجاد گروه کاری و تصویب آیین نامه جدید، بسیاری از آنها در کار رفع شدن است. جایزه بنیاد گلشیری در منش، مانند خود گلشیری فراگیر است و خلاف او در روش هم فراگیر است. یعنی قرار نیست به ادامه او جایزه دهد و درست مثل خودش در منش سعی می کند مانند یک پدر سایه اش را بر سر همه بگستراند. خاطرم هست یکی از دوستان نویسنده ام (که به بچه مسلمانی معروف بود و هست) گفت که روزی رفته بودیم خانه گلشیری برای داستان خوانی (مثل خیلی های دیگر داستانش را در جایی خوانده بود و فارغ از منش و روشش گفته بود بیاید گپی بزنند درباره چیزی که می پرستیدش یعنی داستان)، وسط حرف هایمان گلشیری رو به من کرد و به اتاقی از خانه اش اشاره کرد و گفت می توانی بروی آن اتاق مان و نمازت را بخوانی. و آن دوست مان چه کیفی کرده بود از آن منش، هر چند که هیچ گاه به روش گلشیری ننوشت. دقیقاً به خاطر همین منش و روش جایزه بنیاد گلشیری است که نامزدهایش برآیند سلیقه افراد بخش نظرخواهی است، و برندگانش، برآیند نظر داوران. بی هیچ توضیحی یا رویکردی یا هر چیز دیگر.
● اندکی برندگان
▪ امیرحسین خورشیدفر؛
بهترین حرف و عکس العمل در برابر او تبریک و تسلیت است که پای ثابت همه جوایز بود. حالا باید بنشینیم و ببینیم ظرفیت این همه توجه و دشمنی برآمده از این توجه را دارد یا خیر؟ مجموعه داستانش به نظر من جزء ۱۰ مجموعه داستان برتر دهه هشتاد است؛ بدون شک، و شایسته همه توجه هایی که به او شد. تنها آرزویم برای خودم از او، خواندن اثر جدیدش است.
▪ آذردخت بهرامی؛ مجموعه داستان او که به نظر برخی بیشتر بر شاهکار کوچکش، داستان «شب های چهارشنبه» استوار بود (از نظر من اینطورها هم نبود) به نظرم به اندازه کافی قدر دید، هرچند شاید خودش دلش می خواست جایزه یی را هم که به نام استادش بنا شده، در دکوراسیون خانه اش جا می داد. برای او می توان آرزو کرد خست را کنار بگذارد و به چاپ آثارش بپردازد.
▪ حسین مرتضاییان آبکنار؛
آثار چاپ شده این مدرس داستان نویسی، به نظرم، اعتماد شاگردانش یا آنهایی را که از این پس قصد شاگردی او را دارند، خدشه دار نکرده است. او در شش هفت سال گذشته تکنیکی ترین داستان ها را در میان نویسندگان نسل چهارم نوشته است. نمی دانم غم نان نمی گذارد یا اینکه خودش این دغدغه را ندارد تا این بار رمانی جان دار و دماغ چاق تر به ما هدیه کند. فقط نمی دانم چرا این قدر بدشانس است این آبکنار. در سال جاری در مراسم نهایی هر جایزه یی که از قضا او برنده اش نبود مشکلی برایش پیش می آمد و نمی توانست حضور به هم برساند.
▪ حسن بنی عامری؛
نمی دانم می دانید که تا قبل از امسال، حسن بنی عامری هیچ جایزه یی نگرفته بود و جالب تر اینکه آثار پیشین اش (سه رمان و دو مجموعه داستان) همه بلا استثنا نامزد چندین و چند جایزه بوده اند. دیگر دیر هم شده بود بردن جایزه برای این مرد آتشین مزاج مهربان که تن و روحش را دارد یک کاسه، وقف داستان نویسی می کند. فقط اینکه هم قبیله قیس بن عامر، اندکی مراعات خواننده را هم بکن که در «فرشته ها بوی پرتقال می دهند» کرده بودی.
▪ آصف سلطان زاده؛
بازگشت دوباره ادبی او به خاک غریب و آشنای وطن، خوش یمن بود و جایزه آن که را دستش را گرفت و برکشید به دست آورد. به نظرم برای مجموعه او همان تک داستان «... تا مرز» کافی بود برای چنین برکشیدنی. داستانی که به شیوایی تاریخ افغانستان و سرنوشت اش و (اگر بر همین مدار باشد شیوه تفکر مردمانش) آینده اش را مصور کرده است. کارکردی که هنوز یک داستان ایرانی (تا آنجایی که من خوانده ام) برای سرزمینش نکرده است. دلش در دیار غربت گرم باشد.«اصغر الهی» و «ماه منیر کهباسی» هم به گمانم شایسته جایزه یی بودند که دریافت کردند. اما مرتضی کربلایی لو...
محمدحسن شهسواری
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید