پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا


در ستایش تعویق


در ستایش تعویق
گوته زمانی گفته بود هیچ ذهنی به زیبایی ذهن لارنس استرن تا به حال فعالیت نکرده است و یکی از دلایل این حرف، مسلماً این بود که هیچ نویسنده یی مانند لارنس استرن به اهمیت تعویق در روایت واقف نبوده است .مسلماً رمان «تریسترام شندی» گسستی بنیادین در تاریخ ادبیات است و این کشیش نابغه انگلیسی در عرصه روایت همان کاری را می کند که سروانتس در عرصه شخصیت پردازی کرد. بی جهت نیست که بسیاری از بزرگان تاریخ ادبیات از کارلایل گرفته تا لوکاچ، تریسترام شندی را از بسیاری جهات هم سنگ دن کیشوت می دانند و برای استرن همان ارزشی را قائل می شوند که برای سروانتس. قیاس هر دو این نویسندگان با نویسندگان داستان های شهسواری نکات بسیاری را روشن خواهد ساخت. سروانتس با تمام قوا به شخصیت های تخت و یک دست داستان های شهسواری حمله کرد و با خلق شخصیتی مجنون که اتفاقاً می خواهد همان الگوی داستان شهسواری را پی گیرد، کل ساختار تخت و روابط فیزیکی و عشقی سطحی را در این ساختار به هم زد. دن کیشوت شخصیتی پیچیده و چندوجهی بود که با هیچ یک از معیارهای داستان های شهسواری همخوان نبود و سروانتس با نوشتن رمانش ناگهان روایت را به عمقی تازه رساند، ناگهان سطوح و لایه هایی دست نخورده را به روی نویسندگان گشود و بی جهت نیست که لوکاچ دن کیشوت را سرآغاز رمان مدرن می داند.
لارنس استرن از نقطه یی دیگر آغاز می کند، اما هدفی که در ذهن دارد همان هدف سروانتس است. روایت در داستان شهسواری روایتی خطی است، قهرمان از نقطه یی مشخص آغاز می کند، موانعی مشخص را پشت سر می گذارد و در نقطه یی مشخص به پایان راه می رسد؛ که اغلب همان رسیدن به معشوق است. حتی سروانتس نیز با تمام خلاقیت و برخورد طنزآمیزش با کل ادبیات شهسواری این ساختار را به نسبت حفظ می کند و بار اصلی رمانش را بر دوش پردازش شخصیت دن کیشوت می گذارد. در تریسترام شندی اما وضع به گونه یی دیگر است. در رمان استرن کمترین بار بر دوش شخصیت پردازی است و آن چیزی که لارنس استرن با تمام قوا بدان حمله می کند و بنیانش را زیر و رو می کند، ساختار روایت است. داستان تریسترام شندی را هر کتابخوانی می داند؛ راوی مردی با نام عجیب تریسترام شندی می خواهد داستان زندگی اش را برای خواننده تعریف کند، اما تا پایان این رمان نسبتاً حجیم حتی به تولد خودش هم نمی رسد. لارنس استرن گویی پارادوکس زنون را بر روایت خطی اعمال کرده است؛ راوی می خواهد فاصله کوتاه مقدمه رمان را بپیماید که در واقع فاصله وقایع قبل از تولد تا ماجرای تولد اوست، اما هرچه تلاش می کند و پیش می رود به نقطه آغاز نمی رسد.
همان عمق جدید و لایه های بکر و دست نخورده یی که سروانتس در اختیار شخصیت پردازی روایت گذاشت، در کار استرن در اختیار ساختار روایت قرار می گیرند. استرن نظام حرکت از نقطه یی به نقطه دیگر را واژگون می کند و مفاهیمی نظیر دور باطل، تعویق و اضطراب را به روایت می افزاید؛ مفاهیمی که چیزی نیستند جز همان لایه های بکری که نخستین بار در رمان او آشکار شدند. دور تسلسلی که در تریسترام شندی وجود دارد بی گمان دوری اضطراب آور است، به این دلیل واضح مدام نقطه آغاز روایت را به تعویق می اندازد.از روانکاوی لاکانی آموخته ایم که علت اصلی اضطراب در مردان ترس از ناتوانی است. لارنس استرن اما این ترس مذکور را درونی می کند و همانند سیرانو دو برژراک که به خاطر دماغ بزرگش می ترسید بلاواسطه با محبوبش روبه رو شود، او نیز می هراسد از اینکه بدون مقدمات و زمینه سازی های لازم داستان زندگی تریسترام شندی را آغاز کند.
از این ر و راوی مدام لحظه آغاز روایت را، که همان لحظه آغاز زندگی تریسترام شندی است، به تعویق می اندازد تا همه چیز را برای روایت داستان زندگی او فراهم سازد و در نهایت این وسواس، که چیزی جز همان ترس از اختگی نیست، ساختار اصلی روایت او را شکل می دهد. به این ترتیب استرن این ترس را به مخاطب منتقل می کند و آرامشی را که داستان های شهسواری به مخاطب می دادند از او سلب می کند. داستان شهسواری به خود روایت، به نحوه روایت کردن و رنجی که در روایت برای هر نویسنده یی وجود دارد، بی اعتناست. نویسنده این داستان بی توجه به ضعف ها و کارکردهای ناخواسته اندام روایی اش، با آرامشی تصنعی و تاحدی می توان گفت وقیحانه، داستانی خیالی را با فراغ بال شرح می دهد و هیچ تلاشی نمی کند برای آنکه این داستان را با واقعیت زندگی اش پیوند دهد. از این رو داستان شهسواری از هر جهت داستانی برای اوقات فراغت است، داستانی برای کسب آرامش خیال و راحتی ذهن و روح است و به هیچ وجه به واقعیت زندگی نویسنده و در نتیجه به واقعیت زندگی خواننده اش، از واقعیت روانی گرفته تا واقعیت سیاسی و اجتماعی ربطی ندارد.
گفتیم که لارنس استرن را به همراه سروانتس باید دو پیامبر اصلی رمان مدرن دانست و به این ترتیب هر نویسنده بزرگی به نوعی نسبتی با این دو برقرار می کند. مسلماً یکی از نمونه های موفق رمان هایی که به تأسی از تریسترام شندی در قرن بیستم نوشته شده است، «اپرای شناور» جان بارت، نویسنده امریکایی است. شباهت با تریسترام شندی واضح تر از آن است که نیاز به فاکت و مثال داشته باشد؛ تاد، شخصیت اصلی رمان، می خواهد یک روز از زندگی اش را برای ما روایت کند. از ساعات اولیه روز آغاز می کند اما روایت مدام رو به عقب می رود، مدام نیاز به زمینه سازی هایی است تا راوی بتواند داستانش را آغاز کند. این ترس تاد نیز همانند تریسترام شندی کاملاً آشکار است، او به شدت نیاز به توجیه داستان خود را حس می کند. راوی جان بارت همان اضطرابی را در دل خواننده اش پدید می آورد که راوی لارنس استرن. او نیز مانند تریسترام شندی از آغاز می ترسد، به این ترس خود بی تفاوت نمی ماند، آن را به بدنه روایت تزریق می کند و از این طریق خواننده را نیز مضطرب می کند. خواننده یی که برای فاصله گرفتن از زندگی واقعی و پناه بردن به جهانی خیالی کتاب را باز کرده است، به عینه می بیند که واقعیت سدی عظیم در برابر خیال کشیده است؛ سدی که اجازه نمی دهد خواننده به راحتی آرامش دلخواهش را به چنگ آورد.
اما تفاوتی بنیادین بین رمان جان بارت و تریسترام شندی هست؛ تفاوتی که اگر در کار نبود جان بارت را به نویسنده یی مقلد و درجه دو تقلیل می داد و آن ورود مفهوم فاجعه به رمان بارت است. تریسترام شندی در نهایت با وجود تمام نوآوری ها و خلاقیت های شگفت انگیز نویسنده، برای عصر ما رمانی محافظه کار است، درست به همین دلیل که زندگی تریسترام شندی هرگز آغاز نمی شود. راوی در نهایت به ریسک شفاف شدن در برابر خواننده تن نمی دهد و ترجیح می دهد همان فاصله امن را با واقعیت سیاه زندگی اش حفظ کند. به همین دلیل هر چند استرن استادانه ترس از واقعیت را درونی روایتش کرده اما در نهایت محافظه کار است، به این دلیل که فاجعه واقعیت زندگی تریسترام شندی را به خواننده نشان نمی دهد. جان بارت اما در قرن بیستم زندگی می کند و اولین رمانش را که همین «اپرای شناور» باشد، به فاصله کوتاهی پس از دو جنگ جهانی نوشته است.
اگر قرار بود او نیز کشیش مآبی استرن را پیشه کند در نهایت رمانی برای به رخ کشیدن درک والایش از لارنس استرن نوشته بود. اما بارت پس از تعویق ها و اضطراب افکنی های بسیار در نهایت به روایت فاجعه تن می دهد، تاد در نهایت پیش چشم خواننده ظاهر می شود و فاجعه یی را روایت می کند که می خواست به بار آورد و تصادف مانع از آن شد؛فاجعه یی که عنصر بنیادین و جزء لاینفک قرن بیستم بود و هر رمانی که پس از این قرن نوشته می شود نمی تواند به آن بی تفاوت بماند.
امیر احمدی آریان
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید