پنجشنبه, ۹ فروردین, ۱۴۰۳ / 28 March, 2024
مجله ویستا


آدم متناقضی هستم


آدم متناقضی هستم
گفت وگو با علی باباچاهی چندان دشوار نیست؛ چه ما موافق حرف هایش باشیم و چه مخالفش. او اهل گفت وگو است و چالش میان گفت وگو برایش یک اصل است و همواره آمادگی دفاع کردن از نظراتش را دارد و سعی هم نمی کند که حتماً آنها را به کرسی بنشاند... و این خود خصلت ارزشمندی است در زمانه یی که صدور حکم های پی در پی از پس خواب دیده هامان رواج دارد. باباچاهی شاعر پیگیری است، پیگیر در راه رسیدن به خواسته ها و هدف های ذهنی اش و البته در این پیگیری، پرکاری را نیز همواره به یاد داشته است و در راه رسیدن به نظرگاه هایش از خطر کردن هراسی ندارد.او مدام در تلاش است که جست وجوهای ذهنش را در شعرش منعکس کند.
▪ آقای باباچاهی، منتقدان اندیشه و شعر شما گاه به این نکته اشاره می کنند که تحول شعری شما به شکل ناگهانی و با مطالعه کتاب هایی درباره پست مدرنیسم صورت گرفته و یک تحول فکر شده تدریجی نیست، در حالی که خود شما در کتاب «تاریخ شفاهی ادبیات معاصر» اشاره می کنید که همواره دغدغه رسیدن به ساختارهای تازه را داشته اید. برای حل این سوء تفاهم چندین ساله، بفرمایید که اصل ماجرا چه بود و چه شد که باباچاهی از شعرهایی مثل «با گل نارنج» و «چهار چهره کهربایی» به شعری همچون «مثل ایوب» رسید؟
ـ این سوال غافلگیرکننده یی نیست اما از تیزبینی شما چیزی نمی کاهد. اگر خواننده حوصله بیشتری داشته باشد، می تواند در مجموعه شعر «منزل های دریا بی نشان است» متوجه تغییراتی محسوس که پیش زمینه های شعرهای «نم نم بارانم » است، بشود. اما اشکالی هم این وسط وجود دارد؛ «منزل های دریا...» که شعرهای آن بین سال های ۶۹ تا ۷۳ نوشته شده، یک سال پس از نم نم بارانم (۱۳۷۵) منتشر شد. یعنی در سال ۱۳۷۶ و این موضوع از نگاه خواننده همچنان پنهان ماند و باعث شد سوءتفاهم هایی را دامن بزند. و چه بهتر از سوءتفاهم (سوءفهم). خب، این یک موضوع کاملاً بدیهی است که یک شاعر، یک نویسنده و... در جریان مسائل اجتماعی، سیاسی، هنری اینجا و هر جای دیگر قرار گیرد اما افراد خودمحور که آسمان سقف کوتاهی دارند و به راه رفتن آهسته آهسته ابن الوقتی عادت دارند، فوراً آرای عجیب و غریبی صادر می کنند و در جمع مختصرشان به یکدیگر درجه و رتبه می دهند. خوش به حالشان اما مثل اینکه خان هم متوجه شوری آش شده است. بحمدالله اخیراً در نوشته ها و مصاحبه های این دوستان روی برتافته از بعضی مباحث با کلماتی همچون بینامتنیت و نقل قول هایی از فوکو روبه رو می شویم. می دانیم که مبحث پست مدرنیسم با تاخیر ۳۰-۲۰ ساله در ایران مطرح شده، این آقایان نخوانده- انکاری، باری با تاخیری مضاعف شروع کرده اند به خواندن این متون. دیدید که با خواندن این مقوله ها سنگ نشدید. باید خواند هرچه را که ضرورت خواندن را در خود دارد،از خواندن، کسی در شعر، زمینگیر نمی شود و خواندن هیچ وقت به معنی پذیرفتن صرف نیست، می خوانیم و می دانیم که هیچ نمی دانسته ایم/ نمی دانیم. چطور در سال های پیش از این بسیاری از متون مطالعه خود را بر خواننده روشنفکر تحمیل می کردند، از کتاب های مارکسیستی گرفته تا... و چطور آن گزاره ها اینقدر گزنده نبودند و گز (متر) به دست کسی نمی دادند؟ فلاسفه مورد نظر منتقدان نمونه برنامه و معیار مشخصی را برای گفتن شعر صادر نکرده اند، نه اینکه در این مورد صحبتی به میان نیاورده باشند. خوشحالم که بخش بیشتری از نسل جوان خوب خوانده، در آینده یی که برای خودشان متصور بودند با من دیدار کردند.
▪ آقای باباچاهی شما از یک دوره یی- به گواهی کارنامه تان- آمده اید و تئوری های نوین را مد نظر قرار داده اید و مشخص است که شما تغییر نگاه داده اید. مساله این است که پیش از این جریان ها آیا این دغدغه رسیدن به افق های تازه تر وجود داشته؟ یعنی در دوره یی که نیمایی می سرودید؟
ـ به گمانم نباید غیر از این بوده باشد. وقتی شاعر جوان «در بی تکیه گاهی» به «نم نم بارانم» می رسد، طبعاً مراحلی را طی کرده. باید به آن مراحل اشاراتی داشت. منتقدی مثل حقوقی به خوبی طی مراحل مرا تعقیب، تحلیل و گزینش کرده و بهتر از هر کسی بر طی این مراحل درنگ کرده است. کجا؟ خواننده پیگیر شعر امروز باید برود/ رفته باشد، شنیده/ دیده باشد، نقدهای بسیاری که در این دو سه دهه بر شعرهای من نوشته شده، معلوم می کند که من هم به سهم خود، آب در خوابگه مورچه های درشت و ریز البته عزیز ریخته ام.یک سری از شعرهایم که طی طریق مرا نشان می دهد، در همه آنتولوژی های مهم و نامهم شعر امروز راه یافته اند تا از آسیب باد و باران در امان باشند. عده یی به این شعرها می گویند «شعرهای درخشان باباچاهی،» اسناد همواره با من حمل می شود. به هر صورت در مقطع نیمایی- غیرنیمایی حسابم را هم با «در بی تکیه گاهی» و... جدا کردم و هم با شعر دیگر شاعران. جالب اینجاست شعرهایی که ازشان فاصله گرفته ام، همچنان مورد توجه و باعث لذت بعضی از پژوهشگران ارجمند است. اما با استناد به بعضی مآخذ دیگر به پایان عصر نق نق کردن های منتقدان معروف و غیرمعروف و حاشیه نشینان شوخ و شنگ رسیده ایم. کاروان راه افتاده است و سرپیچی ها و طور دیگر نویسی های من دارد جا می افتد و کنایه های آن شاعری که اصلاً دروغ نمی گوید دیگر تاثیری در حد گزیدن یک پشه هم ندارد. باید به چرای کاری که می کنیم، ایمان داشته باشیم. کار و نه شق القمر. بله، حتماً در نگاه من تغییراتی پدید آمده، تغییر نگاه پروسه پیچیده یی باید طی کرده باشد، زندگی کردن/ نکردن، خواندن مقوله های مختلف، جذب شدن، واکنش نشان دادن، عاشقیت، بهلول زمانه شدن، دهری نگاری، راهب شدن در یکی از معابد تبت، انگشت نما شدن اما نه به بدنامی، کمی خلاف آب شنا کردن، رفتن به صید نهنگ های چاق یا لاغر و... بنابراین چند و چندین کتاب از فلاسفه متاخر- که بعضاً در تضاد با آرای یکدیگرند- را خواندن، باعث نمی شود که قومیت و قهریت خودت را بیندازی جلوی گربه. طبیعی است که متن- فرشته های این فلاسفه بر روند تحولی «نگاه» من تاثیر بگذارند، اما من همواره با هر متنی به شیوه یی انتقادی روبوسی کرده ام. در عین حال تاسف می خورم چرا منتقد گرانسنگ و گرانسالی همچون حقوقی خودش را از لذت خواندن شعرهای اخیرم محروم می کند؟ - چه حرف ها، به هر صورت از اینکه طنین شعر مرا شنیدید، خوشحالم، اما اصلاً این کافی نیست نمی توانم در هر شکلی «از خود راضی،» باشم.
▪ اینجا این سوال پیش می آید که در جامعه یی که اینقدر مردم به دنبال مسائل اولیه روزمره خودشان هستند و فاصله وحشتناکی با زندگی مدرن دارند، چه جای این حرف هاست ؟
ـ کدام حرف ها؟ کدام مردم را می گویید؟
▪ همین بحث های مدرن و پست مدرن و مباحث فلسفی با تصمیم فردی خاص مطرح نمی شود. شرایط اجتماعی - سیاسی، طرح و بسط مباحثی را امکان پذیر می سازد. گاه نیز مباحث هنری جدید، فرآیند مباحث قبلی است. بعضاً نیز یک یا چند نظریه ابداعی و تفکربرانگیز، «وضعیت دیگر» را مشروعیت و موضوعیت می بخشد. افزون براین واقعاً باید پرسید کدام مردم ؟
ـ در اینجا با مردمی متکثر روبه روییم، از کاسب، کارگر و... گرفته تا دانشجو، استاد دانشگاه، روشنفکر به طور کلی. من خط پررنگی بین این طیف ها نمی کشم، اما بر آدم چیزخوان فرض است که ببیند دور و برش چه می گذرد ؟ در حوزه سیاسی، در حوزه مقولات فرهنگی اگر اشراف نسبی یک روشنفکر، شاعر، نویسنده و... بر فرضاً جریان ها و مکتب هایی همچون سوررئالیسم، نهیلیسم، فرمالیسم و... یا مثلاً مارکسیسم، امری بدیهی است، چطور برخورد ما با این یکی، عین معاشقه کارد و پنیر است؟ اگر اشتباه نکنم این مقوله گریزی اخیر، بیشتر از جانب شاعران محافظه کار و در عین حال کمی تنبل در بوق دمیده شد. البته ظاهراً ضدنحونویسی های پاره یی از شاعران فریب فوکو خورده، بهانه یی به دست میانسالان و گرانسالان فوکوگریز داد تا خود را به دردسر نیندازند، کتابی برندارند که بعد ناگهان گرفتار چراهایی بشوند که خیلی دردسرساز است؛ دور از شتر بخواب، خواب مدرنیسم و پست مدرنیسم نبین، سری که درد نمی کند با دستمال بستن، قشنگ تر نمی شود، راستی تا یادم نرفته بگویم که این متن - نوشته هرگز مدعی فلسفه دانی نیست، راهم و چاهم چیز دیگری بوده و هست، در این حسرت نیستم که از این رودخانه کفی آب بردارم و بعد موزون و منظوم اش کنم. خدا خیرتان بدهد، به چه چیزهایی فکر می کنید. خوشبختانه علاوه بر ایهاب حسن و پست مدرن هایی دیگر که چنین فرمایش کرده اند که پست مدرنیسم به ذائقه یا به زندگی شرقی های غیرغربی نزدیک تر است، شاعران متخاصم با این پدیده یا وضعیت فرهنگی- پست مدرنیته و پست مدرنیسم نیز- اخیراً فتوا صادر کرده اند که عدم آزمون سلسله مراتب تاریخی در روند درک یا پذیرش مقوله مورد نظر جایی ندارد. ماهی قزل آلا را هرقت از آکواریوم بگیری حتماً زنده است، شما دوستان جوان می فرمایید کتاب هایی که در این زمینه خوانده ام، باعث گمراهی ام شده ؟ خب، من به طور مستمر مدت ۱۵ سال تمام تا همین یک سال گذشته، در مرکز نشر دانشگاهی کتاب های شعر و نثر کلاسیک فارسی را می خواندم، تازه از بابت مطالعه آن حقوق دریافت می کردم،
پس انحراف از جای دیگری می آید؛ تو به عنوان یک آدم حسابی، زنده یی، زندگی می کنی، زندگی هم یعنی نوشیدن (البته از نوع غیر الکلی اش)، کوشیدن، نوشتن (با- بی خودسانسوری،)، خفتن و نخفتن و خواندن و در حفظ و حذف و ارتقا و... این معجون، حتماً طعم و رنگ و بو و خاصیتی دارد، این معجون بر هر کسی تاثیری دارد، مثلاً یک مرتبه می بینی که مثل بیست سال پیش فکر نمی کنی، به مطلقیت امور تردید می کنی، مسائل را سفید و سیاه و سلسله مراتبی نمی بینی، می توانی انگشت بر شعری بگذاری که قبلاً چندمرکزیتی بوده و چون آدم های قابل احترام می گفته اند و همچنان می گویند شعر، فقط شعر تک مرکزیتی، خب، تو هم پاس می داشته یی حضور و حرمت آنها را. اما از بیست سال پیش، منشاء مدرن های خودمانی و مدرن های ازرا پاوندی و پست مدرن های خیلی دریدایی یکجا و در مجموع به تو می گویند که به پدیده های غیرشعری و به شعر می توان از منظری دیگر هم نگاه کرد، نگاه می کنی و می بینی که ای دل غافل انگشت نما شده یی، انگشت نما شدن به گمان من نوعی برهنگی است که در خواب به تو تحمیل می شود و تو که در به در واژگانی هستی که از هر سو بر سر و روی ات می بارد، می خواهی این مظلومیت و ظلم توأمان (برهنگی) را پنهان و آشکار کنی بر خلق شعرخوان- نخوانی که سرشان صد جای دیگری بند است،
▪ یعنی هنوز هم به شعر در وضعیتی دیگر معتقدید؟
ـ فقط یک بار می شود از یک رودخانه گذر کرد، از این منظر، هیچ مقوله یی ازلی- ابدی نیست. اما این عنوان همچون جمله مشهور «باید مطلقاً مدرن بود»، در بیست سال آینده، در صد سال آینده می تواند موضوعیت داشته باشد اما با تعریفی دیگر و با شاهد مثال های دیگر، در جابه جایی هایی که شعر در دهه هفتاد انجام داد، نوعی صورت بندی کمی- کیفی دیده می شد که من عنوان «شعر پسانیمایی » را به آن دادم، خب، مولفه هایی را از آن می توان استخراج کرد، این استخراجات را بعداً با مشاهدات و مطالعات دیگری پیوند زدم که سبب انگشت نمایی من شد. «مکتب سازی اشتیاق سوزان من نیست،» این تیتر بر پیشانی مصاحبه یی که با روزنامه ایران انجام داده بودم، مبین این است که اگر از قواعد تثبیت شده شعری پیروی نکرده ام، به فکر ثبت مکتب و جنبشی خاص به اسم خودم هم نبوده ام. به هر حال نگاه من متوجه نوعی متفاوت نویسی قابل تعریف بوده و هست. گروه های متفاوت نویس (با هر نوع ادعا و با هر میزان مایه و ضدمایه، ) را زیر عنوان شعر در وضعیت دیگر قرار دادم. کار خلافی که مرتکب نشده ام؟
▪ پس باید همواره به شعر در وضعیتی دیگر اعتقاد داشته باشیم؟
ـ فکر می کنم به نوعی به این پرسش تاکنون پاسخ داده ام.
▪ شما خیلی جاها از پست مدرنیسم به عنوان یک «وضعیت» یاد کرده اید. اگر بخواهید موقعیت خودتان را در این وضعیت ارزیابی کنید، آیا خود را شاعری پست مدرن می دانید؟
ـ من تا اکنون و این لحظه این عنوان را به دنبال شعرم نکشانده ام. شعرهایی گفته ام، وارد مباحثی شده ام و چیزهایی شنیده ام درباره خودم و شعرم. بعضی مواقع آنها را خط زده ام. مثلاً روزنامه یی با سخاوتمندی تمام آمده بود تیتری درشت زده بود بالای مصاحبه یی که با من انجام داده بود؛ شعر، سینما و یک شاعر پست مدرن،
در کتاب «بیرون پریدن» که گزیده یی از گفت وگوها و مباحث نظری من است، این مصاحبه را با حذف «یک شاعر...» آورده ام. به گمان من اول اثری نوشته می شود، بعداً مولفه های آن برشمرده می شود که شاید منطبق با عنوانی باشد یا تداعی کننده آن. من بدون اینکه دریدا و فوکو و... را بشناسم، فریب آنها را نخوردم چه رسد به دلخوشکنک های ژورنالیستی، به هر صورت من آدم متناقضی هستم و شعرهای متناقضی می نویسم اما به انسجام- تناقض ها فکر می کنم.
▪ در بسیاری از شعرهای شما طنز یکی از مولفه های اصلی کارتان وجود دارد. اگر ما طنز را به عنوان یکی از مولفه های پست مدرنیسم بدانیم و با توجه به اینکه به شباهت رفتاری و ذهنی میان شما و مولفه های پست مدرنیسم اشاره شده، سوال پیش می آید که چرا علی باباچاهی همیشه در عکس هایش صاحب یک چهره متفکر عبوس یا خردمند خشمگین است، آیا این هم از تناقض های شخصیت شماست ؟
ـ بله، اما نه از نوع بدخیم اش،
▪ این تناقض در شعرهای اخیرتان چه جلوه یی دارد؟
ـ راستش بررسی این موضوع به عهده شاعران و منتقدان دست و دلبازی است که بعضی هایشان هنوز در مورد شعرهای من این پا و آن پا می کنند، آخرش چه ؟ وقتی بخشی از نسل جوان به شعرهای من عنایت خاصی دارد، زمانه حرف خودش را زده است. امیدوارم که این طوری باشد. و اما طنز و تناقضی که به آن اشاره می کنید. مجموعه شعری در دست چاپ دارم به اسم «پیکاسو در آب های خلیج فارس». به اینکه این نقاش آن طرف ها چه کار می کند، فکر نکنیم. این طنز و تناقض در «وضعیت دیگر» آمده که با «وضعیت دیگر» قبلی قهر نیست، در ادامه این دو، به گمانم با نوعی گروتسک هم روبه روییم. اخیراً شعری نوشته ام که نثرشده اش این طوری از آب درمی آید؛ شاعر فرماید، خوشا به حال آدم هایی که فرشته زاده، زاده می شوند و بعد می روند کمی آدمیزادگی یاد می گیرند؛ پشت فرمان کامیون می نشینند و چشم های از حدقه بیرون زده را بیرون شهر خالی می کنند، منتقد محترم حق دارد که دل نازنین اش به هم بخورد. از حال و احوالم پرسیدید. مطلبی را نقل می کنم. یک بار در جلسه یی شرکت کردم که یکی از غزلسرایان مطرح، غزلخوانی می کرد. من به رغم جدیتم در این موارد، گویا ناگهان خوابم برده بود. حسین منزوی زنده یاد به من گفت؛ علی جان، عجب چرت های رشک انگیزی، کار من شیطنت که نبوده، تناقض است دیگر،
▪ پس به هر حال آدم پست مدرنی هستید...
ـ نمی دانم آدم پست مدرن و شاعر پست مدرن چه تفاوت یا ضدتفاوتی باهم دارند، به هر صورت من با ساده سازی مقولات موافق نیستم. اگر با این دیدگاه موافق باشیم که دامنه پست مدرنیسم را تا زمان هومر می توان به عقب کشید، پس هیچ کس با مطالعه چندین و چند کتاب نمی تواند شاعر و نویسنده پست مدرن شود. اثر باید دارای مطالبات پست مدرنیستی باشد. نویسندگانی که «شبی از شب های زمستان مسافری» ایتالو کالوینو را سرمشق خود قرار می دهند، نتیجه کارشان معلوم نیست چقدر مدرن است یا چیزی دیگر؟
وقتی از دیدگاهی روحیات پست مدرن در کشمیر هم قابل ذکر و توصیف باشد، بحث چندلایه می شود. فروغ اوزان عروضی را به طور عمیق و علمی مطالعه نکرده بود، به طور غریزی اما در شعرهای- عروضی- غیرعروضی اش از این بابت چیزی کم نداشت. با این همه بحث پست مدرنیسم به عنوان یک وضعیت دیگر در کنار مدرنیسم قابل پیگیری و مطالعه جدی است. حتی برای آنانی که ناخوانده همه چیز را انکار می کنند.
▪ نقد امروز را چطور ارزیابی می کنید و علت بحران نقد شعر را در چه عواملی می بینید؟ در کتاب «تاریخ شفاهی ادبیات معاصر» چندین جا در مورد نقدهایی که روی کارتان نوشته شده اشاره کرده اید...
ـ این پرسش به پاسخی مفصل نیاز دارد. در مصاحبه های قبلی ام در این موارد بسیار صحبت کرده ام در کتاب «بیرون پریدن از صف» مطلب مفصلی زیر عنوان «نقد نقد ادبیات» آمده است. اما در ده سال اخیر منتقد شبانه روزی و حرفه یی نداشته ایم. نسل جوان اما حرکت های چشمگیری از خود نشان داده که باعث امیدواری زیادی است. در این سال ها منتقدان گرانسال تکلیف شان با بخشی از شعر امروز ایران چندان روشن نبوده و نیستند یا از بیخ و بن همه را به دور می ریزند یا دیده ام یکی از همین کارکشته ها را به این دلیل که از قافله نواندیشی عقب نیفتد از مجموعه شعر یکی از شاعران جوان چنان تحسین می کند که نشان می دهد اصلاً در این باغ ها نیست.
▪ چند محور همیشه در شعر شما نقشی برجسته و کلیدی دارند؛ طنز، پارادوکس، جنون و دگراندیشی. خودتان گمان می کنید که پیرنگ اصلی آثارتان کدام یک از این محورهاست ؟
ـ من در این مورد چیزی بیش از شما نمی دانم. اگر اشتباه نکنم این محورها در کنار هم یا در امتزاج باهم، رضایت خاطر مرا به طور نسبی فراهم می آورند. و اما این شصت شعری که این اواخر نوشته ام و در مجموعه شعر جدیدم آمده، به نوعی فاصله گیری و فراروی از شعرهای قبلی ام را نشان می دهند. این فراروی به پیشنهاد شعرهای قبلی ام صورت گرفته است.
▪ این روزها بسیاری از هم نسلان شما این بحث را مطرح می کنند که علی باباچاهی از مواضع پیشینش درباره شعر عقب نشینی کرده و آنچه را که از کتاب «نم نم بارانم» به بعد دنبال می کرده، کنار گذاشته و این تغییر شما را مثبت تر و سالم تر می دانند. آیا اصولاً شما قائل به پذیرش چنین تغییری هستید؟
ـ در مورد تغییر و فاصله گیری این شعرها با شعرهای قبلی ام که آنها هم کم و بیش در هر مرحله از هم فاصله می گیرند، چند لحظه پیش صحبت کردم.
عقب نشینی؟، فقط می توانم این را بگویم بعضی شاعران تک مرحله یی اند و بعضی ها چندمرحله یی. نیما و شاملو چندمرحله یی بودند. این مراحل نمی توانند با قطع یکدیگر، موضوعیت پیدا کنند. عقب نشینی به معنی نفی همه شعرهایی است که در این سال ها نوشته ام و به تبع آن نفی تفکر و نگرش مرا هم باید با خود داشته باشد، در همین گفت وگو به فضای یکی از این شعرها- همان که چشم ها با کامیون... - اشاره کردم. این گونه فکر می کنم که شاید توانسته باشم در هر مرحله چند شعر دندانگیر به صاحبان دندان های غیرمصنوعی ارائه کرده باشم. چنین باد، این دوستان خیلی دلسوز، می توانند این گونه عقب نشینی ها را جشن بگیرند. اگر قرار بر این باشد که چند صباحی دیگر هم در میان شما باشم جشن های دیگری را هم می توانید برپا کنید.
▪ در دوره فعلی تا چه حد می توان به ظهور تک چهره ها امیدوار بود و اصلاً حضور یک اتوریته مثل شاملو را در شعر امروز ایران چقدر مثبت یا منفی ارزیابی می کنید ؟ این سوال را از آن جهت مطرح می کنیم که بسیاری از منتقدان و اهالی ادبیات معتقدند بعد از فوت شاملو، به خاطر نبود یک لیدر نابغه، به نوعی قحط الرجال رسیده ایم. شما در این باره چه می اندیشید ؟
ـ برای شاملو احترام بسیار قائلم.
▪ برای شخصیت شاملو احترام قائل هستید یا برای شعرش؟
ـ هر دو، ولی فعلاً بحث شعرش در میان است. من با تفکر «لیدر» یا لیدرگرایی میانه خوبی ندارم. قهرمان باوری زمانش سپری شده، معتقدم چهره های تاثیرگذاری همچون شاملو به قدری رشک انگیزند که می توانند شاعرانی را در ژانرهای دیگر شعری به رقابت برانگیزانند. اینکه بعضی ها می گویند عصر چهره شدن به پایان رسیده و از این به بعد باید یک حرکت جمعی را تجربه کنیم، از نوعی بی اعتمادی به خود دم می زنند. خودباوری هم عیب بزرگ تری است، به هرصورت کار هنری، کاری فردی است. نیما کاری فردی انجام داد، شاملو و فروغ و... نیز. تنها در صورتی که چهره ها بسیار به هم شبیه شوند، به بی چهرگی می رسیم.
▪ به تازگی کتاب «شعر امروز، زن امروز» را به بازار عرضه کرده اید. این کتاب با کدام پیش زمینه ذهنی و براساس چه رویکردی تهیه و تنظیم شده است؟
ـ راستش با الهام مادی و معنوی.
الهام مادی که برای پرکردن چاله چوله هاست، الهام معنوی اما به من گفت راستی چیزی به اسم شعر زنانه وجود دارد یا نه؟ من هم رفتم دنبالش. عطر و بوی خوشی داشت، به هر صورت کتابی شد در ۵۰۰ صفحه. در یک مقدمه تحلیلی ۲۰۷ صفحه یی، با توجه به سنت شعر مونث؛ شعر امروز فارسی و آثار شاعران زن را زیر و رو کردم تا خود را از کلاف این بلاتکلیفی رها سازم. کتاب جالبی شده، مگه نه؟
▪ روراست بپرسیم آیا کار سفارشی بود؟ چون خانم حاجی زاده هم ناشر کتاب بودند؛ به هر حال این شبهه پیش می آید...
ـ به جز «گزاره های منفرد» که به مرور ایام نوشته ام، بیشتر کارهای پژوهشی ام سفارشی بوده است، منتها همواره خودم سفارش دهنده بوده ام. به قول ونه گات «این است رسم روزگار» که در سلاخ خانه شماره ۵، ترجیع دردآوری است و اما در مورد کتاب «شعر امروز، زن امروز» قضیه این طورها نبوده، در آغاز سفارش از من بود به نشر «یو شیج» با مدیریت رفیقم اسماعیل جنتی. یک سال در دست این نازنین مرد بود، نشد، نتوانست چاپ کند، از اسماعیل گرفتم، حسن تصادف اینکه خانم حاجی زاده را در پیاده رو همان روز، دیدم و پسندیدم که با ایشان در میان بگذارم قضیه را به همین سادگی، کتاب چاپ شد.
▪ شاعری در جایی نوشته بود مشکل من با شعر باباچاهی این است شعر مدرنش را با تغزل آغشته می کند و این دو همخوانی ندارند...
ـ توقع دوست عزیز ما از شعر پیشرو این است که همصدا با مدرنیته (نه مدرنیسم) به نفی هر آنچه بوی آدمیزاد می دهد قیام کند، زیرا مدرنیته با مفاهیم سنتی همچون عشق در تضاد است و لابد یک شاعر مدرن کسی است که پیام مدرنیته را خوب دریابد. مدرنیته می خواهد کوتوله سازی کند، شاعر مدرن هم- تازه اگر خودش کوتوله نباشد- باید کوتوله شود. از دیدگاه این شاعر مدرن لابد «صورت های مختلف انحطاط عشق» را باید پذیرفت و به توزیع و توضیح آن باید پرداخت چراکه در زندگی غربی عشق پدیده یی نادر است، در نتیجه شعر مدرن ما باید کلاژی از نهیلیسمی دست و پاشکسته و نوعی صورت بندی مار اندر قیچی، باشد. از آن طرف بام که بیفتیم در کلاردشت هم که باشیم یک مرتبه می شویم مطلقاً مدرن؛ «باید مطلقاً مدرن بود،»
افزون بر این باید بر شعرهای ۱۰ ،۱۵ سال اخیر من، غیرعجولانه درنگ کرد. این شاعر عزیز باید توجه داشته باشد که شعرهای تغزلی من نه تنها با صورت بندی ها و قواعد تثبیت شده شعر کلاسیک ایران همخوانی ندارد، بلکه تغزل شعر مدرن مسلط را هم به «بازی» می گیرد و در این میان، طنز، تناقض، گروتسک و... بازیگران این «بازی» اند. آن هم نه به نیت نفی عناصری همچون عشق، تساهل و مدارا، بلکه به قصد ایجاد تلقی امروزینه تری از عشق و تغزل بی آنکه در کار مطلقیت سازی این پدیده ها باشد.
▪ شنیده ایم که به تازگی قرار است کارگاه شعری را برگزار کنید. برنامه شما و روند جلسات تان چگونه خواهد بود، و اصولاً هدف تان از برگزاری چنین جلساتی چیست؟
ـ اول اینکه شنیدن کی بود مانند دیدن، بعداً در این گونه موارد به گمانم هدف، همان انگیزه باشد، انگیزه یی که هدفش انگیزه های دیگری است. اگر اصرار بیشتری از سوی شما باشد، باید بگویم آرامش در حضور دیگران. می گوییم، می شنویم، خط می زنیم، خط زده می شویم. بالانشینی در کار نیست. قدری جدی تر هستیم در کار گفتار و نوشتار. تجربه هایم را می گذارم وسط و خود در کنار دیگران تجربه ها را محک می زنیم. قدری می آموزانیم و بیشتر می آموزیم.
رسول رخشا
علی مسعودی نیا
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید