چهارشنبه, ۲۹ فروردین, ۱۴۰۳ / 17 April, 2024
مجله ویستا

بچه هایی که «سرتان»(!) دارند، نترسن


بچه هایی که «سرتان»(!) دارند، نترسن
بچه ها استعداد عجیبی دارند چون به آنچه که بزرگترها مطمئن هستند که باید به آنها احترام گذاشت و مراعاتشان را کرد، خیلی هم احترام نمی گذارند و مراعاتشان را نمی کنند. بزرگترها خیلی دوست دارند همه چیز مهم و معتبر باشد و به همین خاطر هم مدام درگیر و گرفتارند. ولی بچه ها انرژی عجیبی دارند که «دلقک بازی» در بیاورند و در اطراف «پرسه بزنند». آنها ابداً وزن و اعتبار اصول آبا و اجدادی را نمی فهمند و برایشان هم مهم نیست. اگر ما یاد می گرفتیم مثل بچه ها به زندگی نگاه کنیم، این قدر به اصول موروثی نمی چسبیدیم.
● کنراد هی یرز
آن خاطره لحظه ای از یادم نمی رود. من و شوهرم کریگ در یک اتاق آفتابگیر در کلینیک می یو نشسته بودیم و یک متخصص اطفال که مقابلمان نشسته بود، سعی می کرد با نهایت عطوفت به ما بفهماند که پسر شش ساله مان سرطان پیشرفته دارد. من و شوهرم با وحشت به هم نگاه کردیم و من با دلهره پرسیدم: «یعنی جیسون دارد می میرد »
دکتر آرام سرش را تکان داد.
سالها گذشته است، ولی من هنوز صدای اندوهگین دکتر، تردید و کلمات شمرده اش را از یاد نبرده ام: «اگر قرار است با شما صادق باشم، باید بگویم که احتمالاً همین طور است.»
گمانم برای والدین طبیعی باشد که به چیزهای فکر نکردنی فکر نکنند. چه کسی می تواند تصور کند که خانه اش ویران خواهدشد و مهاجمی ظالم، فرزندش را از او خواهدگرفت من همیشه گمان کرده بودم سرطان بچه ها، مال صفحات قصه مجلات زنانه است. تا زمان بیماری جیسون، هیچ یک از بچه ها یا بزرگسالان دوست و قوم و خویش را نمی شناختیم که سرطان گرفته باشند. من خانه دار و مادر چهار کودک بودم و کریگ شوهر و پدری سختکوش بود. در خانواده به هم پیوسته و عادی و متوسط ما، سرطان جایی نداشت. بیماری پسرمان، درست مثل شهابی آسمانی که از سقف خانه بگذرد و وسط اتاق بیفتد به یکباره شیرازه همه چیز را در هم ریخت. گفتن ندارد که ما ابداً آمادگی پذیرش این فاجعه را نداشتیم و یکسره خود را باختیم.
پسر ما نمرد. دو سال او را شیمی درمان کردیم و زیر اشعه قرار دادیم و چند عمل جراحی روی او انجام شد. در تمام آن مدت از صمیم دل برای سلامتی اش دعا می کردم و او بالاخره نجات پیدا کرد. حالا او یک نوجوان صحیح و سالم و فعال است که دیوار راست را بالا می رود و مدام با موسیقی راک می رقصد.
او نویسنده کتاب «کتاب من برای بچه هایی که سرتان دارند» هم هست. جیسون این کتاب را موقعی نوشت که بدنش به درمان پاسخ مثبت داد و احساس کرد دارد خوب می شود.
یادم می آید یک روز کتابی از بچه هایی خواندیم که سرطان گرفته و مرده بودند. کتاب که تمام شد، جیسون گفت: «عجب کتاب بدی! چرا آنها همیشه درباره بچه هایی که می میرند کتاب می نویسند و فیلم می سازند آیا آنها درباره بچه هایی مثل من که سرطان داشته، ولی خوب شده و به زندگیشان ادامه داده اند چیزی نمی دانند چرا درباره این چیزها نمی نویسند »
و جواب معلوم است. گفتم: «جیسون! چرا خودت چنین چیزی را نمی نویسی »
او که تا آن روز فکر چنین چیزی را هم نکرده بود، آهی کشید و گفت: «خب! شاید مجبور شوم این کار را بکنم.»
چند ماه بعد داشتم ظرف می شستم که جیسون به آشپزخانه آمد و گفت: «بفرما مامان! نوشتم.»
و بعد هم یک دفترچه زردرنگ را به دستم داد.
راستش، این کار به نظرم احمقانه می آمد و هیچ چیز جالبی نمی توانست داشته باشد، ولی به روی خودم نیاوردم و شروع به خواندن کردم. بعد سیل اشک از چشم هایم جاری شد. او نوشته بود: «اگر سرتان گرفتین نترسین، چون خیلی ها سرتان گرفته ان و نمرده ان.»
برایم خیلی جالب بود که یک بچه بتواند با مسأله ای که بزرگترها را از پا می اندازد، این طور برخورد کند.
آن شب، کتاب جیسون را به شوهرم دادم. او حیرت کرد و پرسید: «فکر نمی کنی این کتاب را باید به دست پدر و مادرهایی برسانیم که در ابتدای راهی هستند که ما طی کرده و به آخرش رسیده ایم »
سرطان فرزندمان به ما آموخت که غیرممکن وجودندارد.
نمی دانید چه کیفی دارد وقتی که می بینید فرزندتان از یک بیماری مهلک جان به در برده است. من عاشق لحظه ای هستم که مردم به من می گویند، «هی، ژرالین! تو زن خیلی قوی ای هستی. من جای تو بودم از پا درمی آمدم.»
و البته که آنها از پا درنمی آیند. چون پدر و مادر هستید، پس ازپا درنمی آیید تا فرزندانتان را نجات بدهید. انتخاب دیگری ندارید! داستان خانواده من داستان قهرمان ها نیست، بلکه داستانی از انسان هاست که همیشه برای بقا و سازش با شرایط توان قابل ملاحظه ای دارند.
من و شوهرم توانستیم تشخیص بدهیم که چطور سرطان یکی از اعضای خانواده، توانایی سایر اعضا را برای سازش با شرایط دشوار بالا می برد. حتی اقوام، دوستان، معلم ها و همکارها هم احساس می کنند برای مقابله با بیماری خطرناک آن جوانک، باید قوی تر شوند.
محققان در زمینه سرطان به پیشرفت های شایان توجهی دست یافته اند. اگر جیسون ۲۰ سال پیش سرطان گرفته بود، قطعاً می مرد. در دهه ۱۹۶۰ فقط یک پنجم بچه ها از سرطان جان سالم به در می بردند. در حالی که در دهه ،۱۹۸۰ این رقم به یک سوم رسیده است. این روزها توانسته اند این رقم را به دو سوم برسانند و بزودی، علم پزشکی می تواند بر این فاجعه غلبه کند.
سربرآوردن از چنین تجربه ای آسان نیست، ولی خدا می داند چه کیفی دارد و چه ایمان و عشقی را در دل انسان پدید می آورد.
باید اعتراف کنم اوایل که متوجه بیماری جیسون شدیم، گمان می کردم هیچ وقت نمی توانیم دور هم جمع بشویم و از زندگی لذت ببریم، ولی به مرور زمان، متوجه شدم که ابداً این طور نیست. زندگی ما عوض شد و فهمیدیم که تنها نیستیم. انسان ها می توانند در مقابل بحران ها مقاومت کنند. کودک سرطانی هم می تواند به زندگی ادامه بدهد. ما، برهان این مدعاییم.
ژرالین گیز ‎/ ترجمه: زهرا رضایی
منبع : روزنامه ایران


همچنین مشاهده کنید