پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا

گنبد و گردو


گنبد و گردو
طایفه دزدان که به سر کوه پناه برده بودند، گاه و بیگاه راه بر کاروانیان می بستند و غارت میکردند؛ «رعیت بلدان از مکاید ایشان مرعوب و لشکر سلطان مغلوب، به حکم آن که ملاذی]پناهگاهی[ از قله کوهی گرفته بودند.» شیخ مصلح الدین سعدی در ادامه روایت این ماجرا در گلستان خویش می نویسد که مدبران مملکت برای رفع ضرر رهزنان مشورت کردند و گفتند «درختی که اکنون گرفته است پای -به نیروی مردی برآید زجای. و گر همچنان روزگاری هلی -به گردونش از بیخ برنگسلی. سر چشمه شاید گرفتن به بیل- چو پر شد نشاید گذشتن به پیل». بنابراین به کمین نشستند و مردانی جنگ آزموده را سراغ آنها فرستادند تا سرانجام پس از بازگشت از راهزنی و گشودن سلاح از تن و خفتن، بر آنان تاختند و کتف بستند و به درگاه ملک آوردند. ملک به کشتن همه فرمان داد. در میان دزدان، جوانی خودنمایی می کرد. یکی از وزرا واسطه شد و کرم و اخلاق نیکوی ملک را شفیع قرار داد. ملک روی در هم کشید وگفت «پرتو نیکان نگیرد هر که بنیادش بد است- تربیت نااهل را چون گردکان بر گنبد است». با این حال وزیر اصرار ورزید که «پسر نوح با بدان بنشست- خاندان نبوتش گم شد. سگ اصحاب کهف چند روزی- پی نیکان گرفت و مردم شد».
القصه! دزد جوان را بخشیدند و در دستگاه حکومتی نگاه داشتند. وزیر هم که او را به فرزندی گرفته بود، مدام گزارش می داد «تربیت عاقلان در او اثر کرده و جهل قدیم از جبلّت او به در برده» ... تا اینکه «طایفه اوباش محلّت به او پیوستند و عقد موافقت بستند تا به وقت فرصت، وزیر و هر دو پسرش را بکشت و نعمت بی قیاس برداشت و در مغازه دزدان به جای پدر نشست و عاصی شد»... سعدی ماجرا را چنین پایان می برد که «زمین شوره سنبل برنیارد- در او تخم عمل ضایع مگردان. نکویی با بدان کردن چنان است- که بد کردن به جای نیک مردان».
وزیر مورد اشاره سعدی البته ماجرای پسر نوح را بد فهمیده بود. براساس آیات ۴۲ تا ۴۷ سوره هود، وقتی موج به بلندی کوه ها قد کشید، نوح او را ندا داد ای فرزند! با ما سوار کشتی شو و از کافران نباش. اما پاسخ پسر عاصی نوح این بود که بالای کوه می روم و مرا از آب نگه می دارد. پدر و فرزند در این گفت وگو بودند که موج بین آن دو حائل شد و پسر را غرق کرد. پس از آن طوفان پرماجرا، نوح به پروردگار عرضه داشت «خدایا پسرم از اهل و خاندان من بود» اما فصل الخطاب حق این بود که «او از اهل تو نیست، به درستی که او عملی غیرصالح و ناشایست است. پس نخواه آنچه را بدان آگاهی نداری». نوح همان جا پناه برد به خدا از اینکه از جاهلان باشد.
نمی دانم این روزها اگر شیخ مصلح الدین سعدی در قید حیات بود و موضوع بررسی صلاحیت نامزدهای نمایندگی مجلس و ردصلاحیت شماری از آنها را در کنار برخی حمایت ها می دید، بابی از باب های گلستان خویش را چگونه می نگاشت. یا اگر نوح نبی (ع) در قید حیات بود و می دید برخی خویشاوندان نسبی یا سببی اش به دلیل تخلفاتی رد صلاحیت شده اند، موضعش چه بود. نگارنده بر آن نیست که ادعا کند هر داوطلبی در هیئت های اجرایی صلاحیتش رد شده یا احراز نشده، حق با هیئت های اجرایی بوده و در این میان هیچ خطایی یا احیاناً تضییع حقی رخ نداده است- نه، این هم جزو احتمالات است. و برای همین نیز ۲ مرحله دیگر در بررسی صلاحیت ها (هیئت های نظارت و شورای نگهبان) تعبیه شده است- بلکه شگفتی از آن روست که برخی چهره های وجیه، برای شفاعت و حمایت شماری از عناصر فاقد صلاحیت و کمترین همراهی با ملت و انقلاب و مملکت ابراز تمایل می کنند، چهره هایی که پیش از این توسط همین عناصر و روزنامه ها و احزابشان با عناوینی نظیر «عالیجناب سرخپوش قتل های زنجیره ای، غضنفر جبهه اصلاحات، اردک لنگ جبهه اصلاحات و...» مورد طعن و خطاب قرار گرفته اند.
رایزنی و تعامل چهره های سیاسی با مراجع نظارتی تا آنجا که برای نقض قانون و ایراد فشارهای غیرقانونی جهت تعطیلی نظارت نباشد و به احقاق حقی یا دریافت توضیحی قانع کننده درباره ابهامات ذهن خود منجر شود، پذیرفته و ممدوح است اما ابهام و تعجب آنجاست که ماجرای «نکویی با بدان و بدی به نیک مردان» جامه واقعیت بپوشد.
جبهه گله گشاد اصلاحات البته نه تعریف و هویت مشخصی دارد که «جامع و مانع» باشد، نه شمار اعضای آن معلوم است، نه مقصد مدعیان آن و نه حتی عنوان این طیف ائتلافی. به همین دلیل هم اختلاف های اساسی در درون هر یک از گروه های این جبهه نظیر مجمع روحانیون، جبهه مشارکت، کارگزاران سازندگی، اعتدال و توسعه، و همچنین میان این گروه ها با هم دیده می شود و اگر نبود برخی عصبیت ها و حمیت ها و پیوستگی های سابق، نمی شد توقع چنان جمع شدن هایی را داشت. با این پیش فرض جا دارد از چهره های موجه این جریان که خود را ارادتمند نظام و اسلام و انقلاب و مملکت تعریف می کنند، پرسید شما کجا و شفاعت معارضان این ارزش ها کجا؟ آیا صرفاً خویشاوندی ها و رفاقت های سیاسی سابق مجوز می شود که به شفاعت و حمایت آنان و رفقای جدیدشان- که خود را خارج از مدار اسلام و انقلاب و نظام، و در برابر آن تعریف می کنند- بپردازید؟
تاکید می کنیم که سراغ مراجع قانونی رفتن و رایزنی و تعامل داشتن با آنها، حق احزاب و چهره ها و جریان های سیاسی داخل نظام است اما باید به برخی از این دوستان گفت یک بار هم ولو در پستو، به همین عناصر افراط کار قانون شکن که قصد حمایتشان را دارید تشر بزنید یا از خود بپرسید که حیثیت خود را پای چه کسانی خرج می کنید؟ (فراموش نکنیم اعتراف رئیس مجلس ششم در همین اواخر و در گفت وگو با روزنامه حزب متبوع خود را آنجا که گفت نه من و نه رئیس جمهور وقت از پس تندروها برنمی آمدیم و هیچ گوش به حرف ما نمی دادند).
به عنوان یک نمونه از صدها مورد باید پرسید مدیر مسئول روزنامه زنجیره ای توس، به عنوان عضو شورای مرکزی، در حزب اعتماد ملی و دبیری حزب در استان خراسان رضوی و نامزدی اعتماد ملی در مشهد چه می کند؟ آیا او همان شخصی نیست که روزنامه تحت مسئولیتش تهمت دروغ به محبوب ملت ایران حضرت امام خمینی(ره) بست و ادعا کرد آن حضرت دنبال پناهندگی به فرانسه بود. و نیز، همان عنصر تندرویی نیست که «زینت کابینه اصلاحات» (عطاء اله مهاجرانی) با همه افراط کاری هایش، درباره روزنامه توقیف شده آن شخص به روزنامه السفیر گفت: «اگر من هم عضو هیئت منصفه مطبوعات بودم، رای به بستن توس می دادم. این روزنامه به جای آگاهی بخشی، اوضاع سیاسی را متشنج و با چاپ مقاله های روزنامه نگاران و نویسندگان دوره شاه، نسبت به برخی اصول و ارزشهای دینی مردم ایران ابراز تردید کرد و به مراجع دینی توهین نمود... دست اندرکاران توس به بازی خطرناکی دست می زنند زیرا تلاش می کنند خود را طرفدار خاتمی جلوه دهند حال آن که در واقع سخنگوی نهضت آزادی هستند... دست اندرکاران توس برای دستیابی به قدرت تلاش کردند و به گونه ای عمل می کنند که گویی خاتمی گورباچف و آنان یلتسین هستند که قدرت را در دست خواهند گرفت». (اول مهر ۱۳۷۷).
این روزها با ادبیاتی عاطفی و جانسوز و جگرگداز عده ای لاف می زنند که انحصارطلبان تنگ نظر، مشغول تشخیص مسلمان و غیرمسلمان هستند. فریاد وا اسلاما، وا ایرانا و وا انتخابا به آسمان بلند کرده اند و شماری را هم پیش انداخته تا بلکه از پل بگذرند. اما آیا کسی از این پیش افتادگان نباید از خود بپرسد جماعتی که سایه اسلام و انقلاب و روحانیت و حکومت دینی را با تیر می زدند، حالا چگونه طرفدار اسلام و روحانیت شده اند؟ نباید پرسید اینها که صراحتاً گفتند «خط امام به موزه تاریخ سپرده خواهد شد»، «جریان تکنو کرات، جریان خط امامی را در حزب مشارکت به حاشیه می راند»،«مشکل ما در این مملکت این است که هنوز خدا نمرده»، «یزید و ابن زیاد انتقام خشونت های فراوان علی بن ابیطالب در بدر و احد و خیبر را از فرزندش گرفتند»، «برای رسیدن به دموکراسی باید از امامت و ولایت هزینه کرد و آن را به حاشیه راند»، «لشکر مهاجم آمریکا ارتش آزادیبخش دموکراسی است»، «درباره فناوری اتمی ۱۹ سال به دنیا دروغ گفته ایم و حالا دم خروس بیرون افتاده»،«چون تقوای اتمی نداریم، آمریکا حق دارد نگذارد صاحب فناوری اتمی شویم» و ... هزار قول و فعل منحط دیگر، حالا چگونه یکباره مؤمن و وطن دوست و اصلاح طلب شده اند؟ آقای خاتمی که سال آخر ریاست جمهوری اش می گفت «صدای دشمن از اردوگاه اصلاح طلبان می شنوم»، دیگر آن صداها را نمی شنود؟ آقایان دیگری که به دست همین ها ترور شخصیت شدند چطور؟
مراجع قانونی البته با پایبندی به قانون و رعایت حقوق نامزدها و نظام و مردم به تکلیف خود عمل خواهند کرد اما دوستان انقلاب نباید فراموش کنند که خدمت به خائنان، خیانت به مردم است. بی تردید هیچ فصل مشترکی میان ارزش های اساسی انقلاب و جریان منافق افراطی نمانده که بتوان میان این دو پیوند داد یا در هروله بود. تعصبات قبیله ای و جناحی سابق را باید کنار گذاشت و برآوردی «به روز» داشت. نوح نبی نزدیک بود آن زحمت و مرارت ۹۵۰ ساله در راه خداوند را به یک خطا از دست بدهد و در شمار جاهلان درآید؛ فعالان سیاسی که جای خود دارند.
محمد ایمانی
منبع : روزنامه کیهان


همچنین مشاهده کنید