پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا


تجلی


تجلی
هوا کم‌کمک تاریک می‌شد، هاسمیک لبه کلاه را تا روی ابروهایش پائین کشیده، یخه پالتوی ماشی را بخودش چسبانیده بود و با قدم‌های کوتاه ولی چابک به‌سوی منزل می‌رفت. اما به‌قدری فکرش مشغول بود که متوجه اطراف خود نمی‌شد و حتی سوز سردی را که می‌وزید حس نمی‌کرد. جلو چراغ ابروهای باریک، چشم‌های درشت خیره و لب‌های نازک او در میان صورت رنگ‌پریده‌اش یک حالت دور و متفکر داشت.
هاسمیک علاوه بر اینکه خاطرخواه سورن بود، حس وظیفه‌شناسی و پایداری در قولی که داده بود بیشتر او را شکنجه می‌داد. این خبر شومی که امروز از شوهرش شنید که شب سه‌شنبه را در خانه برادرشوهرش دعوت دارد، همه نقشه‌هایش را به‌هم زد! زیرا هاسمیک ناگزیر بود از ”رانده ووئی“ که به سورن داده بود چشم بپوشد. گرچه به‌هیچ‌وجه حاضر نبود سورن را غال بگذارد ولی بدقولی را بدتر می‌دانست. اتفاقی که هرگز برایش رخ نداده بود. چون پیش خود تصور می‌کرد هرگاه به وعده‌گاه نرود و یا قبلاً به سورن اطلاع ندهد، نه تنها خطایش پوزش‌ناپذیر خواهد بود بلکه دشنام به شخصیت خودش می‌باشد.
منبع : سایت رسمی دفتر هدایت


همچنین مشاهده کنید