پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا
گم که میشوی!
رنگ دیوارها خاکستری است. چیزی شبیه سنگ. دور و برم پر است از صداهای درهم و آدمهایی که میشناسم، هر کس در گوشهای مشغول کاری. پسربچهها کنار دیوار حیاط دنبال هم میدوند. چند نفر توی تاریکی روی زمین نشستهاند و پچپچ میکنند.
گوشهی حیاط دیگ گذاشتهاند، دود و خاکستر از آتش زیر دیگها زبانه میکشد. من بیخیال میان جمعیت چرخ میزنم.
کنار در ایستادهام. آن طرف دیوار، مردم پر از صدا و هیاهو میگذرند. چرخ لبوفروش قژقژکنان از جلوی پایم رد میشود. چراغهای زنبوری توی کوچه خاموش و روشن میشوند. کسی آنطرفتر شیشکی میبندد. زن کولی کودکی در آغوش دارد.
جلو میآید، کودک را لای پارچه رنگ و رورفتهای پیچیده است. از من میخواهد کودک را به عماد برسانم. میگوید: «بچه مریض است. از دیشب بدحال شده.» میگوید: «عماد شفا میدهد». صورت عماد توی سرم لبخند میزند. کودک را در آغوش میگیرم، سبک است.
قرار است عماد شفایش دهد. دور حیاط میچرخم. از آدمهایی که چهرههاشان هیچ شبیه دیروز نیست، سراغ عماد را میگیرم. آخرین بار عماد را توی درگاهی حیاط پشتی دیدهام، آنجا میروم. کودک در آغوشم است. از عماد میپرسم. هیچکس عماد را نمیشناسد.
گرمای تن کودک را روی دستهایم حس میکنم. خسته شدهام، کلافهام. وسط حیاط میایستم. داد می زنم: «عماد!» هیچکس از فریاد من برنمیگردد. کسی جوابم را نمیدهد. چهرهی کودک سیاه و درهم پیچیده است. زن کولی گفت عماد شفایش میدهد.
عماد را پیدا نمیکنم. توی حجرههای تودرتو و تاریک سرک میکشم. از پسری با چشمهای آبی میپرسم: «عماد از اقوام تو بود. حالا کجاست؟» او با چشمهای گرد آبیاش خیره نگاه میکند، میرود.
کودک در آغوشم است. تنش داغ است. در گوشهای از حیاط مینشینم. حوض وسط حیاط پر از آب است، آب از این حوض توی جویها دالان به دالان پیش میرود.
مشتم را پر از آب میکنم و توی دهان کودک میریزم. صورتش باز میشود. دیگر چشمهایش را تنگ در هم فشار نمیدهد، زمین میگذارمش. مسیر یکی از جویها را میگیرم و میروم.
دیوارهای حیاط به باروهای قلعه میماند. آسمان سیاه است. دیوارها خاکستری، اتاقها تودرتو. نزدیک دیوارها که میشوم مردم شبیه کولیها میشوند. یاد کودک میافتم.
چند وقت است که تنها توی آخرین حیاط رهایش کردهام؟ چند روز، چند ساعت؟ خاطرم نمیآید. تمام حیاطها را میدوم. تمام دالانهای پیچ در پیچ. پلههای سنگی را رد میکنم. هندوانهای روی پلههای خاکستری به زمین میافتد. چراغهای زنبوری تکان تکان میخورند. به حیاط آخر که میرسم دیگر نفس ندارم. هنهنکنان کودک لای پتو را در آغوش میگیرم.
چهرهی کودک کبود شده، چشمهایش از حدقه در آمده، دهانش باز است، انگار دارد فریاد میکشد اما من صدایی نمیشنوم. چشمهایش دریدهتر میشوند. دستهایش را توی شکم جمع کرده، درد میکشد. بدن سفت و مچالهاش را به سینهام میفشارم فریاد میزنم: «دارد میمیرد!» داد میزنم، کمک میخواهم.
پشتم میلرزد. کودک را به قلبم میفشارم تا صورت وحشتزدهاش را نبینم. توی حیاطهای تودرتو میدوم، توی همهی حیاطها داد میزنم: «دارد میمیرد!... من آب دادم، من عماد را پیدا نکردم... دارد از درد میمیرد! من آب دادم...» به دیوارها میرسم، رنگ آدمها فرق میکند. عماد را صدا میزنم کسی جوابم نمیدهد. بچه را روی دست میگیرم، سرش متلاشی شده.
کودک قطره قطره نه، مثل سیل از لای پتو به روی خاک خاکستری میریزد. من داد میزنم، من با تمام وجود هوار میکشم: «بچه مرد! بچهام مرد.» لاشهای مرده لای پتو توی دستانم است. لاشهای به کوچکی یک موش مرده. پوستش زیر چشمها و زیر گونهها چین خورده، مثل پیرزنهای سالخورده. لایه لایه چروک برداشته.
جنازهی کودک توی دستانم لای پتوست. کسی توی باغچهی روبهرویم گل میکارد. آدمها، کوچک و بزرگ، آشنا رد میشوند. کسی صدایم را نشنیده است. کودکم را، بچهاکم را، کجا دفن کنم؟
الهام خیراندیش
Kheirandish_e@yahoo.com
Kheirandish_e@yahoo.com
منبع : پایگاه ادبی، هنری خزه
همچنین مشاهده کنید
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
خرید میز و صندلی اداری
خرید بلیط هواپیما
گیت کنترل تردد
ایران سریلانکا حجاب کارگران رهبر انقلاب مجلس شورای اسلامی پاکستان رئیسی سید ابراهیم رئیسی رئیس جمهور دولت سیزدهم مجلس
کنکور سیل حقوق تهران شهرداری تهران فضای مجازی هواشناسی پلیس سلامت قتل فراجا زنان
قیمت خودرو دولت خودرو قیمت دلار قیمت طلا دلار بانک مرکزی بازار خودرو ایران خودرو سایپا بورس تورم
نوید محمدزاده ترانه علیدوستی تلویزیون سریال کتاب سینمای ایران تئاتر سینما شعر مهران مدیری
کنکور ۱۴۰۳
اسرائیل آمریکا رژیم صهیونیستی غزه فلسطین جنگ غزه روسیه چین طوفان الاقصی اتحادیه اروپا ترکیه عملیات وعده صادق
فوتبال پرسپولیس استقلال فوتسال بازی باشگاه پرسپولیس باشگاه استقلال تراکتور تیم ملی فوتسال ایران بارسلونا رئال مادرید لیگ برتر
هوش مصنوعی فیلترینگ وزیر ارتباطات تبلیغات همراه اول ایلان ماسک ناسا فناوری اپل نخبگان
سلامت روان کمبود پرستار یبوست سرکه سیب دوش گرفتن