پنجشنبه, ۹ فروردین, ۱۴۰۳ / 28 March, 2024
مجله ویستا


زندگی واقعی بدون باور پذیری


زندگی واقعی بدون باور پذیری
«تقدیر نباید متوقف شود. بهمنی که در مسیرش درست در چند متری بالای سر یک روستای چندک‌زده متوقف می‌شود نه فقط غیرطبیعی بلکه غیراخلاقی عمل می‌کند».
(ولادیمیر ناباکوف، «پنین»)
در دنیای واقعی اتفاقات بسیاری می‌افتد. اتفاقاتی که گاه ما با دیدن، شنیدن و یا مطالعه‌شان در صفحات روزنامه‌ها حیرت‌زده می‌شویم و چه بسا ناتوان از تحلیل آنها فقط سری به تعجب تکان می‌دهیم و از کنارشان می‌گذریم. کودکی از پنجره یک ساختمان بلندمرتبه سقوط می‌کند، اما صدمه‌ای نمی‌بیند. میله‌ای نوک‌تیز وارد سینه مردی می‌شود اما بدون آسیب به قلب با فاصله‌ای میلی‌متری از کنار آن عبور می‌کند. بی‌شک همه ما موارد مشابه متعدد دیگری به خاطر داریم. حتی شاید جایی در خبرها خوانده باشیم که بهمنی درست در بالای سر یک روستا متوقف شد!
این اتفاقات همه در دنیای واقعی رخ می‌دهد اما هنگامی که به‌قول ایتالو کالوینو در راحت‌ترین حالت، نشسته، لمیده، چمباتمه، درازکش توی مبل یا روی تخت، کتابی را به دست می‌گیریم و از ورای جلد و صفحات کاغذی به دنیای متن قدم می‌گذاریم، همه‌چیز تغییر می‌کند.
البته اینجا هم «رمدیوس» با ملافه به آسمان پرواز می‌کند و «جی. گتسبی» پاپتی، ثروتی افسانه‌ای به دست می‌آورد.
«مورسو» بدون هیچ دلیل منطقی و فقط به خاطر کلافگی از تابش آفتاب اسلحه‌اش را بیرون می‌آورد و چهار گلوله در بدن مرد عرب خالی می‌کند و مردم یک شهر کوچک همه تبدیل به کرگدن می‌شوند. این اتفاقات هم درست به اندازه اتفاقات واقعی که به آنها اشاره شد شگفت‌انگیزند با این تفاوت که برخلاف آنها، به شدت نیازمند آنند که با تمهیداتی برای مخاطب باورپذیر شوند.
در داستان‌های رئالیستی یا واقع‌گرا این باورپذیری جنبه دیگری به خود می‌گیرد. اینجا دیگر خبری از آشنایی با مولفه‌های داستان‌های سوررئال یا رئالیسم جادویی نیست تا خواننده با شناخت آنها وارد دنیای متن شود و با فهم جهان داستان آن را باورپذیر بداند و از آن لذت ببرد.
هنگامی که داستان در دنیای معاصر و زمان حاضر می‌گذرد، حتی حرفه‌ای‌ترین مخاطب نیز به سرعت و شاید ناخودآگاه در پی تطبیق فضاها و شخصیت‌های داستان با فضا و آدم‌های دور و بر خود برمی‌آید و این‌گونه است که کار برای نویسنده سخت می‌شود. «خورخه لوئیس بورخس» در گفت‌وگویی به این معضل اشاره کرده است و نویسنده‌ها را از پرداختن به زمان مشخص معاصر بر حذر داشته است. شاید به این علت که به محض یافتن اشتباهات و عدم تطبیق اتفاقات، شخصیت‌ها و مکان داستان با واقعیت، خواننده اعتمادش را به متن از دست می‌دهد و نمی‌تواند با آن ارتباط برقرار کند؛ جزئیات غیردقیق داستان، خواننده را در سطح متوقف می‌کند و مانع از کشف لایه‌های زیرین متن و التذاذ از آن می‌شود و این به معنی مرگ داستان است.
به اعتقاد نگارنده مجموعه‌داستان «جمعه بیست و هشتم روی صندلی لهستانی» بیشترین ضربه را از همین ناحیه خورده است. در اغلب داستان‌های این کتاب، زندگی واقعی در جریان است اما اتفاقات و شخصیت‌ها واقعی و باورپذیر نیستند.
مصداق‌ها فراوان‌اند. به‌عنوان نمونه در داستان‌های «زن سمندر یا زینت»، «شیفت شب» و «صدای استخوان» و «نشانه‌گذار» می‌توان به‌وضوح غلبه خواست نویسنده بر آنچه ناباکوف «تقدیر» می‌نامد را دید. در داستان «شیفت شب» خانه‌های جدول به‌طور باورناپذیری با بازی انتقام که یک مرد و زن برای نامزد سابق زن به راه انداخته‌اند، هم‌خوان است؛ نامزد سابق که حالا در شیفت شب یک آژانس کار می‌کند، وقتی صبح خیلی زود خسته و کوفته به منزل می‌رسد با درخواست تلفنی یک ناشناس برای خرید مجله جدول و حل کردن آن به بیرون می‌رود ـ امری که در واقعیت اگر محال نباشد بسیار بعید است ـ و نیز وقتی زن با او حرف می‌زند، مرد صدای او را که نامزد سابق‌اش است، نمی‌شناسد.
در «صدای استخوان» سه زن بدون هیچ توجیه منطقی جسد مرد خانواده را که همسر یکی، پدر دیگری و داماد زن دیگر است و به مرگ طبیعی مرده است، پنهان و سپس مثله و دفن می‌کنند و هیچ‌کس به‌رغم بوی تعفن شدید جسد و برگزاری مهمانی عروسی در منزل آنها بویی از ماجرا نمی‌برد.
نویسنده داماد خانواده را هم به خوابی طولانی و دور از ذهن می‌فرستد تا هیچ‌چیز مانع تحقق طرحی که در ذهن دارد نشود. در «نشانه‌گذار» درختی در جنگل درست مثل شخصیت اصلی داستان «غده سرطانی» دارد و درست در همان هنگام که مرد آنجا حضور دارد می‌شکند و می‌افتد تا نویسنده بتواند آن‌ را نمادی از مرگ نزدیک مرد قرار دهد.
داستان «زن سمندر یا زینت» نیز مملو از صحنه‌ها و اتفاقاتی همین‌قدر غریب و دور از ذهن است. از جمله اینکه تقریباً همه ساکنان کلید واحد مسکونی خود رادر اختیار سرایدار قرار می‌دهند و زینت بدون اطلاع سمندر از همه کلیدها یدک می‌سازد و به منزل همه آنها سرک می‌کشد و همه‌چیز را بی‌ملاحظه به هم می‌ریزد و طلا و چیزهای دیگر سرقت می‌کند و هیچ یک از همسایه‌ها متوجه این موضوع نمی‌شود. یا مرگ «اعلمی» در حالی که زینت در هنگام مرگ مشکوک او در منزل‌اش حضور داشته و به دستگیره‌ها و وسایل دیگری دست زده، «ختم به خیر» می‌شود.
اینها مشتی است از خروار اتفاقاتی از این دست که در داستان‌های مجموعه «جمعه بیست و هشتم روی صندلی لهستانی» می‌افتد و خواننده به هیچ روی نمی‌تواند آنها را باور کند. همین اتفاقات باورناپذیر و جزئیات مغشوش و ساختگی هستند که داستان‌های رئالیستی مجموعه را از اوج‌گیری بازداشته‌اند. شاید به همین دلیل است که داستان‌های غیررئال نویسنده از جمله «من و گربه و ساحره» موفق‌تر از داستان‌های رئالیستی او هستند.
در این مجال اندک فرصت پرداختن به مشکلات دیگر داستان‌ها از جمله استفاده از زاویه‌دید منسوخ‌شده دانای کل در همه آنها، نثر نه چندان یک‌دست و پخته و نام‌‌‌گذاری ساده‌گیرانه آنها نیست. تنها می‌توان گفت «جمعه بیست و هشتم، روی صندلی لهستانی» مجموعه‌ای است از داستان‌هایی که خمیرمایه تبدیل شدن به نوشته‌هایی بسیار بهتر از آنچه هستند را دارند اما کم‌تجربگی نویسنده مانع از ورزآمدن و بالندگی آنها شده است. مشکلی که می‌توان امید داشت در داستان‌های آتی نویسنده هر چه کمتر و چه بسا مرتفع شود.
حسین جاوید: جمعه بیست و هشتم روی صندلی لهستانی
غزال زرگر امینی
نشر ققنوس- چاپ اول- ۱۳۸۶
منبع : روزنامه تهران امروز


همچنین مشاهده کنید