شنبه, ۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 20 April, 2024
مجله ویستا


ماهی ها در خلوت نیایش می کنند


ماهی ها در خلوت نیایش می کنند
سردرگمی بزرگ نویسندگان ایرانی به خصوص بعد از انقلاب اسلامی در چگونه نوشتن داستان های دینی است. پرداختن بدین موضوعات راه رفتن بر لبه تیغ است برای همین کمتر نویسنده یی جسارت ورود بدان را دارد و اگر هم اندک نویسنده یی اضطرار ورود بدان حوزه را در خود احساس می کند به گیجی و پریشانی دچار شده و در نهایت با دستانی خالی میدان را ترک کرده و حتی نویسنده بودنش نیز زیر سوال می رود چرا که با توسل به منابع تاریخی و پیش فرض هایی که برای خود در نظر می گیرد از طرفی امکان خلاقانه عمل کردن که یکی از ابزارهای کارآمد نویسندگان است را از دست می دهد و از دیگر طرف به خاطر دخل و تصرف در وقایع تاریخی زیبایی و وجاهت آن داستان ها را نیز از بین می برد. به طور خلاصه مواد اولیه داستان را قربانی تکنیک و تخیل خود کرده و تخیل خود را نیز به پای استنادات تاریخی ذبح می کند. و چنین رویکردی نسبت به داستان های دینی ستم مضاعف است.
شعارزدگی بزرگ ترین آفتی است که دامن این هنرمندان را می گیرد و نویسندگان خود نیز به این مهم توجه دارند اما با توجه به سفارشی که ارگان ها و نهادهای دولتی به نویسندگان می دهند آنها برای به دست آوردن حداقل امکانات مراکز فوق، ورود به دنیای پیچیده دین و دستمایه قرار دادن موضوعات دینی برای خلق داستان را می پذیرند. اما دریغ مندانه باید گفت که کمتر می توانند اثری تاثیرگذار خلق کنند. پاشنه آشیل بیشتر داستان های دینی موضع گیری صریح و غیرهنرمندانه نویسندگان است. کمااینکه کارگاه رویاسازی امریکا مهم ترین گزاره های اعتقادی خود را با زبانی هنری و به طور غیرمستقیم به خورد مخاطبان خود می دهد.در این رمان شخصیت محوری داستان فردی است به نام جاسم که پیش از انقلاب با حکومت درافتاده است و هزینه هنگفتی نیز بدین سبب در زندگی می پردازد. نویسنده درصدد است که پشتوانه فکری جاسم را ائمه قلمداد کند و برای همین این فرد رمان را به نفع دیدگاه دین محورانه خود مصادره می کند و نویسنده نیز در سطر به سطر داستان به یاری او می شتابد و از همین جاست که ضعف تکنیکی نویسنده (نه منظر جاسم به هستی) مشخص می شود چرا که منظر جاسم به هستی حتی بیشتر از داستان های غیردینی می تواند دستاویز روایت باشد که نویسنده به دلیل احساسی گری نمی تواند او را همانند شخصیت داستانی بپذیرد و به زندگی اش بپردازد و نگاه نویسنده به وی نه از سر بی طرفی و اعتدال که از سر همیاری و همزبانی و حتی مریدی است و همین وجه داستان را به کام خواننده اندکی تلخ می کند. گام به گام با تکنیک این داستان آشنا می شویم.
۱) سردرگمی در روایت
جمشیدی در تمامی رمان هایش نشان داده که به روایت های چندوجهی معتقد است و بر این موضوع پافشاری می کند. اما مشکلی که گریبان او را می گیرد و تا پایان داستان رهایش نمی کند این است که از روایت های متکثر صداهای یکنواخت بیرون می آید و خواننده در منطق او که دائماً روایت را تغییر می دهد حیران می ماند. تقطیع در روایت و ایستایی در مقابل عناصر ثابتی که ارسطو بدان ها اشاره کرده پشتوانه فلسفی دارد و از زمان رفرماسیون در زیست بشر غربی برای خود جایگاه ویژه یی تعریف کرده است و اندک اندک با نظریه پردازی افرادی چون دوسوسور که زبان را در تقابل مخالفت ها و نفی ها تعریف کرده به ادبیات راه یافته است تا راوی به تعبیر رولان بارت محلی از اعراب نداشته باشد و حتی خواننده با عمل خوانش (نه خواندن) به مرگ مولف پافشاری داشته باشد. استواری داستان های مدرن و بعد از مدرن برگرفته از منطق فلسفی است که نه تنها دانای کل بودن نویسندگان که حتی روایت کلان دینی را نیز برنمی تابند، حال اینکه نویسنده - وقت نیایش ماهی ها- درصدد نگاشتن داستان دینی است که مهم تر از همه می خواهد روایت کلان خود را جار بزند. نویسنده در جای جای رمان این نوع روایت را تکنیک خود قلمداد می کند. در حالی که با این تکنیک از سویی مخاطبان داستان های دینی را از دست می دهد و از دیگر سو مخاطبان حرفه یی را نمی تواند راضی نگه دارد که آنها تصنع و بزک شدگی ظاهری اثر را می بینند و باطن داستان را همخوان با تکنیک نمی یابند.راوی در پراکنش نوشتاری با حفظ استقلال یکه روایتگری خود فضاها را تغییر می دهد و به خواننده نشان می دهد که هیچ منطقی جز بازی ندارد. نخست با خود نویسنده مواجه می شویم که در مقابل سفارش دهنده رمان ایستاده است و خواننده را از ابتدا در جریان روند شکل گیری رمان قرار می دهد. سفارش دهنده نیز همانند بنده - البته با منطق خود - نویسنده را از گنده گویی و آشفته نویسی برحذر می دارد اما نویسنده با توجه به اینکه سعی خود را می کند خود را همسو با سفارش وی نشان دهد، نمی تواند و بزرگ ترین دلیل این امر عدم وجود داستانی پررنگ با بحران های داستانی است که او را راضی کند.
نویسنده حتی سفارش دهنده داستان را نیز وارد فضای تخیلی خود کرده و در فواصل مختلفی که اندکی از داستان را پیش می برد آن را به سفارش دهنده می دهد تا تایید و تکذیب کند و نظر آنها را نیز وارد داستان می کند.جمشیدی درصدد است که ضرورت مهدویت را نشان دهد و صادقانه این موضوع را با خواننده در میان می گذارد و ابزارهای داستانی اش را نیز به خواننده نشان می دهد. انگار نوعی مشق نویسندگی می کند و این کار را به ملاء عام می آورد تا همگان ببینند و بیاموزند. برای همین شخصیتی خلق می کند به نام جاسم و او را فردی مبارز با جور و ستم نشان می دهد و تمام تلاش خود را معطوف به دیندار نشان دادن وی می کند. اگر تا همین جا پیش می رفت و به داستان جاسم می پرداخت، می توانست داستانی موفق ارائه دهد اما وی هنوز سودای زیبایی شناختی در سر دارد و برای همین جاسم را رها می کند، زمان را می شکند و روایتی دیگر را پی می گیرد و شخصیت هایی را وارد داستان می کند که تنها شناختی سطحی از آنها پیدا می کنیم. هر چند با خود جاسم و عوامل اعتقادساز وی نیز آشنا نمی شویم و تنها گرته یی از او و سایه یی شکسته در لابه لای واژگان می بینیم و بس. وی انگار برای سردرگم کردن خواننده و ایجاد فضای مدرن برای داستان نیاز به راوی دیگری دارد. از فیلم که به صورت تقطیع شده در اثر نمایش داده می شود، از فیلمنامه که به صورت پرشی مطرح می شود و از کارگردانی که در روایت او را یاری خواهد کرد کمک می گیرد و مسیر را با دشواری پیش می برد و همین امر خواننده را نیز به دشواری می اندازد.
۲) روایت یک داستان به چندین روش
در داستان های مدرن همانند خشم و هیاهو فاکنر که از شهرت بیشتری برخوردار است یک واقعه را از زوایای مختلف و توسط راویان مختلف پیش می بریم. این روش روایتی سعی در شکستن روایت کلان است و قطعیت را از منظر یک راوی می ستاند و به همگان تفویض می کند تا ثابت شود که در هستی هیچ قطعیتی وجود ندارد. برای همین یک واقعه با روایت های مختلف بیان می شود که هر کدام با دیگری فاصله دارد و همین امکان پیشرفت داستان را محقق می کند. مصطفی جمشیدی در رمان خود یک روایت را به صورت های مختلف پیش می برد بی اینکه کمترین انعطافی در مقابل جهان داستانی داشته باشد.
در روایت نخست با شخصی به نام جاسم آشنا می شویم که در مقابل جور و ستم شاهی ایستادگی می کند. این روایت پیش می رود و بی آنکه تغییری در آن ایجاد شود از زبان پسر وی یعنی زائر گفته می شود و در پیشبرد داستان- ایجاد کنش یا بحران داستانی - هیچ تاثیری نمی گذارد. باز روایت را ادامه می دهد و بدون اینکه سخن تازه یی برای واگویه داشته باشد صافی یعنی سفارش دهنده داستان را وارد داستان می کند تا او نیز همان حرف هایی را بزند که خواننده از پیش بدان ها آگاه بوده است. نویسنده باز هم پیش می رود و کارگردانی را وارد داستان می کند تا دانسته های خواننده را به صورت فیلم به نمایش بگذارد، نویسنده فیلم را نیز برای خواننده باز می گوید. اما انگار متوجه شده است که خواننده دیگر حوصله شنیدن حرف های تکراری را ندارد برای همین مدام اشاره می کند فیلم را با دور تند تماشا می کند. بازی هنوز ادامه دارد. ما حالا باید شاهد متن فیلم که به صورت سناریو در کتاب آمده است، باشیم. نویسنده فیلمنامه را نیز وارد داستان می کند و ادامه می دهد... تا کجا ؟ تا جایی که خواننده از او با تحکم بخواهد که بس کند.
۳) درونمایه داستان
انتظار و باور به منجی در تمامی ادیان به گونه یی چهره نشان داده و با دلبری از ملت ها موجب امید آنها به آینده شده و امکان مبارزه را در درون شان نهادینه کرده است. نویسنده کتاب - وقت نیایش ماهی ها - نیز می خواهد همین موضوع را مطرح کند اما این موضوع زبان خاص خود را در داستان نمی یابد. نویسنده جانبدارانه موضوعات ذهنی خود را با شمارگان مطرح می کند از جمله اینکه مهدویت چقدر مهم است؟ آیا ادیان دیگر هم مشروعیت دارند یا نه؟ و سوالاتی از این دست. وی که می توانست با استفاده از اعجاز قلم سخن خود را به کرسی بنشاند خطابه می گوید و نقش یک روحانی را بازی می کند که بالای منبر رفته و در تثبیت اعتقادی می کوشد. همان اندازه که عمل روحانی در منبر کار ذاتی تبلیغ و خطابه است، کار هنرمند به خصوص نویسنده فاصله گرفتن از مستقیم گویی است. نویسنده اما هراسی ندارد که داستانش از خوانندگان دلبری نکند، انگار تنها می خواهد خود را راضی کند و از این رو خطبه می خواند و استدلال اصولی خود را بیان می کند.
۴) شخصیت پردازی
تنها شخصیتی که در این داستان توانسته خود را به خواننده معرفی کند و بقبولاند، خود نویسنده است. بیشتر از هر کدام از شخصیت ها ما با راوی آشنا می شویم. البته این شناخت عمیق و ماندگار نیست بلکه پایه یی تر از شناختی است که نسبت به کاراکترهای داستانی پیدا می کنیم. شاید برای همین است که وقتی نویسنده با منتقد وارد بحث می شود برمی آشوبد چرا که او تنها روایتگر نیست بلکه خود نیز یکی از کاراکترهای داستان است. ما شناخت سطحی در حد تیپ از جاسم و پسر او پیدا می کنیم. خانواده وی را اصلاً نمی توانیم بشناسیم. صافی را در لابه لای زندگی آنها می بینیم اما به کنه او و اینکه باورهایش چگونه و در چه مسیر شکل گرفته است پی نمی بریم.
حسن فرهنگی
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید