چهارشنبه, ۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 24 April, 2024
مجله ویستا


مهاجرت و فرار مغزها


مهاجرت و فرار مغزها
هر کشوری دارای سه نوع سرمایه است: یکی نیروی انسانی، دیگر محیط و منابع طبیعی از قبیل زمین و آب، معادن و ذخایر زیرزمینی و سوم محیط انسانی و ساخته شده از قبیل بناها، جاده‏ها، کارخانه‏ها، وسایل تولید، موزه‏ها و کالاهای تولید شده قدیم و جدید.
تردیدی نیست که ترقی و رشد یک جامعه، در گرو ‏هماهنگ کردن و ربط دادن نیروی انسانی ماهر با عوامل طبیعی و مادی است. اگر بارورترین و خوش آب و هواترین مزرعه‏ها، بی کشاورز و باغبان بماند، محصولی از آن عاید نمی‏شود و اگر بهترین متخصص کشاورزی درکویر بی آب و علف، محصور شود، زمین شوره سنبل برنیارد.
پدیده مهاجرت و بدتر از آن پناهندگی، حاصل ناهماهنگی‏ها بین نیروی انسانی و عوامل طبیعی و زیست‏محیطی است. گاهی عوامل طبیعی همچون زلزله، خشک‏سالی، قحطی و گاهی عواملی انسانی هم چون جنگ یا انقلاب یا حتی استقلال، موجب جابه‌جایی توده‏یی جمعیت یک کشور شده است و می‏شود، ولی گاهی هم افراد یک جامعه با حساب و کتاب و برای دسترسی به اهداف شخصی و خانوادگی به بازار کار در کشورهای بیگانه جذب می‏شود. اگر کسی در وطن خود احساس امنیت نکند، یا فرصت و آزادی برای کسب و کار دلخواه خود نیابد، نه به اجبار بلکه به اختیار راهی سرزمین‏های بیگانه می‏شود.
برابر آمارهای محاسبه شده در سازمان بین‌المللی مهاجرت، روند مهاجرت در جهان رو به رشد است؛ یعنی در ۱۹۶۰ تنها هفتاد و شش (۷۶) میلیون نفر از مردم جهان در کشوری بیرون از کشور زادگاه‌شان سکونت داشته‏اند، ولی در سال ۲۰۰۰ این تعداد به یکصد و هفتاد و پنج (۱۷۵) میلیون نفر رسیده است. یک نگاه گذرا به هر کشور نشان می‏دهد که مهاجرت توده‏ای متعلق به کشورهای فقیر است. برای مثال مسلمانان هند در سال استقلال هندوستان از بریتانیا در ۱۹۴۸، زادگاه خود را برای پیوستن به پاکستان ترک کردند. هم چنین در سه دهه اخیر قریب هفت میلیون افغانی از افغانستان به پاکستان و ایران و دیگر کشورهای همسایه پناهنده شده‏اند. در آفریقا هم بر اثر خشک‌سالی یا قحط و غلا و یا جنگ داخلی و ناامنی، گروه‏های زیادی به طور دسته‏جمعی از کشور فقیر خود به یکی از کشورهای کم‏تر فقیر مجاور هجرت می‏کنند که نمونه‏های آن در آفریقای جنوبی، آفریقای مرکزی، فاجعه دارفور و جنگ سودان و چاد دیده می‏شود.
در مهاجرت‏های فردی و انتخابی، مهاجرت همیشه از کشورهای فقیر و توسعه نیافته به کشورهای ثروتمند و توسعه یافته صورت می‏گیرد. کشورهای پیش رفته به داشتن ثبات سیاسی و فرصت‏های شغلی و رفاهی، برای متخصصان و تیزهوشان و نیز فعالان سیاسی دگراندیش در کشورهای در حال توسعه، بسیار پرجاذبه‏اند. دولت‏های سرمایه‌دار و صنعتی اروپا، آمریکا، کانادا، استرالیا و اشباه آن‏ها هم جذب نخبگان کشورهای دیگر را برای پیشرفت جامعه خود همیشه در دستور کار خویش داشته‏اند و برای این که سرمایه‏های معنوی و استعدادهای درخشان را از کشورهای دیگر (اعم از کشور توسعه‏یافته رقیب یا کشورهای توسعه نیافته) به داخل کشور خود جذب کنند، بسیار آگاهانه عمل می‏کنند. ایالات متحده آمریکا همیشه برای شکار بهترین مغزهای اروپا (از جنگ جهانی دوم تا امروز) تلاش کرده است و با توجه به این که میزان بودجه‏اش برای پژوهش و توسعه به مراتب بالاتر از کشورهای اروپایی‌ست، در جذب پژوهشگران بسیار موفق بوده است.
فرار مغزها brain drain اول بار، توسط هندوستان در دهه ۱۹۶۰ به دنبال کمبود نیروی کار متخصص در آن کشور مطرح شد. شکایت دولت هند از این بود که ویژه‌کاران هندی که در دانشگاه‏های هندوستان به رایگان تحصیل کرده‏اند، در کشورهای دیگری که در تربیت آنها سرمایه‌گذاری نکرده‏اند، استخدام می‏شوند. هم‌چنین پس از فروپاشی شوروی سابق، سد مهاجرت نیروی کار متخصص از روسیه به اروپا و آمریکا شکسته شد. پژوهشی که در سال ۲۰۰۳ در روسیه انجام شد، علل مهاجرت ویژه‌کاران و نخبگان روسی را کمی حقوق ماهیانه آنها و حمایت نشدن طرح‏های پژوهشی‌شان در داخل کشور عنوان کرد. دو سال بعد، مطالعه‌ای مقایسه‌ای از فرار مغزها از آسیا به کشورهای عضو "سازمان همکاری اقتصادی و توسعه" (ایالات متحده و کشورهای هم پیمان او) نشان داد که در دهه‏های اخیر ایران در فرار مغزها در قاره آسیا رتبه اول را داشته است و پس از ایران، به ترتیب کشورهای کره، فیلیپین و تایوان مقام دوم و سوم و چهارم را داشته‏اند (مجله آفتاب، ش ۳۲، بهمن ۱۳۸۲) همچنین برابر آمار رسمی، در میان شصت و یک کشور در حال توسعه جهان، ایران از نظر فرار مغزها مقام اول را داشته است. (روزنامه اطلاعات، ۸ دی ۱۳۸۰)
با مهاجرت نخبگان فرهنگی، علمی و صنعتی از کشورهای در حال توسعه به کشورهای توسعه یافته، کشورهای درحال توسعه همچنان در حالت فقر، عقب‌ماندگی و توسعه‏نیافتگی می‏مانند و کشورهای سرمایه‌دار، از برکت وجود نیروهای انسانی تربیت شده در کشورهای فقیر، بیش‏ترین بهره را می‏برند و به رشد و شکوفایی هر چه بیش‏تر می‏رسند. به این گونه قدرت‏های استعمار نو، نه تنها منابع و موادخام کشورهای فقیر را می‏برند و می‏خورند، بلکه با سودجویی از فرار مغزها، نیروی انسانی برتر این کشورها را نیز می‏ربایند و از آنان به سود خویش بهره می‏برند.
وضع موجود "صادرات و واردات مهاجران" در ایران معاصر بسیار غریب است. ایران در سه دهه اخیر چندین میلیون پناهنده فقیر و بی‌سواد یا کم‌سواد را از افغانستان و عراق در خود جای داده است. به همین نسبت یا بیش‏تر حتی، ایرانیان متخصص و دانشگاه رفته و درس‌خوانده و با استعداد و کارگران ماهر ایران را ترک کرده و به کشورهای آمریکا، اروپا، کانادا، استرالیا، ژاپن و کشورهای کوچک حاشیه خلیج فارس مهاجرت کرده‏اند. حاصل این جابه‌جایی عجیب، این است که ایران به عنوان یک کشور در حال توسعه، با داشتن دبیرستان‏ها و دانشگاه‏های فعال، بخشی از نیروی انسانی تربیت یافته خود را صادر کرده است. تربیت نیروی انسانی ماهر و کارآمد، البته در برگیرنده هزینه‏های فراوان و سرمایه‌گذاری بسیار از سوی ملت و دولت است. آموزش و پرورش و دانشگاه‏ها در ایران از یارانه‏های دولتی برخوردارند و خانواده‏های ایرانی بدون استثنا به هزینه کردن برای تعلیم و تربیت فرزندان خود اولویتی کم‌نظیر قائل‌اند. ملت ایران چه از رهگذر پرداخت وام‏های دراز مدت کم بهره، چه کمک به پرداخت شهریه، چه سکونت در خوابگاه‏های دانشجویی و چه در نهایت دادن بورس تحصیلی به دانشجویان بورسیه برای ادامه تحصیل در خارج از کشور و چه از طریق ساخت و ساز مدرسه و دانشگاه و آزمایشگاه و کتابخانه و مراکز فرهنگی برای تربیت نیروی جوان خود هزینه می‏کند؛ دریغ که درصدی قابل توجه از این نیروی انسانی تربیت شده را به دلیل فراهم نکردن بستری مناسب برای اشتغال آن‏ها از دست می‏دهد.
با کمال تعجب، در مقابل فرار مغزها، ایران میلیون‏ها نفر افغانی و عراقی را به‌طور قانونی یا غیرقانونی در کشور پذیرفته است. این مهاجران نسل اخیر به ایران به قصد بهره‏گیری از امکانات و فرصت‏های موجود در ایران به میهن ما آمده و در این جا سکونت اختیار کرده‏اند و بعضا با سودجویی از راه‏کارهای شبه قانونی، تابعیت ایران هم تحصیل کرده و شناسنامه ایرانی گرفته‏اند. خلاصه کلام، همان طور که بسیاری از جوانان ما با تحصیلات عالیه، همه تلاش خود را به کار می‏برند که راهی دیار غربت شوند و به هر زحمتی هست ویزای تحصیل، کار، اقامت در فرنگ بگیرند. پناهندگان کشورهای همسایه خودمان هم چه از طریق قانونی و چه با ترفندهایی از جمله دعوی اثبات نسب، تنظیم اقرارنامه، ازدواج با اتباع ایرانی و حتی دزدیدن یا جعل شناسنامه به تحصیل تابعیت ایرانی می‏پردازند. سخن حق را باید گفت که یک‏افغانی مقیم ایران (اعم از آن که اسناد اقامتش قانونی یاغیرقانونی) باشد، در ایران مثل هر شهروند دیگر از برق، آب، اتوبوس، نان، لبنیات و دارو (و هر کالای دیگر که یارانه دولتی دارد) بهره‏مند می‏شود. اغلب آن است که دیناری هم مالیات نمی‏دهد و قطعا خدمت نظام وظیفه هم انجام نداده است و نمی‏دهد، نسبت به حفظ محیط زیست و رعایت میراث فرهنگی و آثار ایرانی، زیاد دل نمی‏سوزاند و احیانا در ارتکاب جرائم و به ویژه انواع قاچاق هم "آسان‌گیر"تر از یک شهروند ایرانی است. در اوضاعی که جمهوری اسلامی ایران برای حفظ اخلاقیات جامعه، به صنعت توریسم و آمدن اروپاییان مجال زیادی نمی‏دهد و عطای اقتصادی گردشگری بیگانگان را به لقای آن‏ها می‏بخشد، آیا رواست که درهای مملکت را به روی بیگانگان که خطرات حضور آن‏ها برای امنیت اخلاقی و ناموسی مردم ما به مراتب بیش از توریست‏های غربی‌ست، باز بگذارد؟ صریح‏تر بگویم، در اوضاعی که جمهوری اسلامی بسیاری از ایرانیان را به ادنی شبهه عدم التزام به بعضی از اصول قانون اساسی، ممنوع الورود و ممنوع الخروج یا ممنوع القلم می‏کند، آیا رواست پذیرای کسانی باشد که قطعا هیچ گونه التزامی به هیچ یک از اصول قانون اساسی ندارند؟ سخن درست‏تر بگویم، آیا حضور یک اقلیت بزرگ فقیر، کم فرهنگ جویای نان به ویژه در اوضاع بحرانی و خدا ناکرده در صورت حمله نظامی بیگانه به کشور خطر آفرین نیست؟ آیا اینان بالقوه ستون پنجم نمی‏توانند شد؟
صرف‌نظر از ملاحظات علمی، فرهنگی، حیثیتی و امنیتی، ملاحظات اقتصادی هم باید منظور نظر قرار گیرد. در این راستا معادله غریب دیگر این است که ما در ایران شاید بیش از پنج میلیون جوان بیکار و آماده بکار داریم و در مقابل پنج میلیون یا بیش‏تر هم کارگر افغانی داریم. آیا مدیریت کلان جامعه نباید ایجاد کار برای ایرانیان را در اولویت قرار دهد؟
ایرانیان در طول هزار و چهار صد ساله اخیر چند بار به‏طور جدی مجبور به مهاجرت شده‏اند:
۱) به هنگام حمله اعراب، یزدگرد سوم خود پیشاپیش از جلوی اعراب در جبهه‏های باختری ایران گریخت و به سوی خاوران فرار کرد. در پی او انبوهی از ایرانیان به ویژه زرتشتیان کرمان و فارس که نخواستند به تعویض دین اجدادی خود تن بدهند، به‌طور دسته جمعی مهاجرت کردند و در مناطق شمال شرقی ایران مستقر شدند ولی پس از استیلای اعراب بر شمال کشور از خراسان بزرگ به جزیره هرمز در خلیج فارس رفتند و از آنجا هم ناچار از راه دریا به گجرات هجرت کردند. این مهاجران فراری تا به امروز در هند همچنان به پارسی معروف‌اند. داستان این مهاجرت را زنده‌یاد استاد ابراهیم‌پور داود در رساله "ایران شاه: تاریخچه مهاجرت زرتشتیان به هندوستان" نوشته و در ۱۹۲۶ م در بمبئی به چاپ رسانده است. جمعی از زرتشتیان از هند نیز دورتر رفتند و خود را به چین رساندند.
۲) دومین مهاجرت دسته‌جمعی ایرانیان پس از حمله مغول اتفاق افتاد. پس از عقب‌نشینی سلطان جلال‌الدین‏محمد خوارزمشاه بسیاری از نخبگان ایران از شمال‏شرقی (خراسان) به جنوب (مخصوصا فارس) یا غرب (آسیای صغیر) یا شرق (به ویژه شهرهای شمال غربی شبه قاره هند) فرار کردند و نمونه آن‏ها خاندان مولانا جلال‌الدین محمد بلخی بود که در قونیه مستقر شدند و نیز نجم‌الدین دایه مولف مرصادالعباد که به هنگام حمله مغولان به عراق عجم، خانواده و خویشان خویش را در مهلکه رها کرد و خود به تنهایی به آسیای صغیر پناه برد. بعدها شمس قیس رازی، صاحب المعجم و دیگران با بیان این قول که "الفرارممالایطاق من سننن المرسلین" از جلوی دشمن گریختند و به جاهای امن‏تر پناهنده شدند.
۳) پس از برآمدن صوفیان و رسمی شدن مذهب تشیع، در ۹۰۷ ق بسیاری از ایرانیان سنی مذهب به ویژه هنرمندان و شاعران به هند یا عثمانی یا ماوراءالنهر هجرت کردند. شاه اسماعیل صفوی در سن شانزده سالگی در تبریز بر منبر برآمد و در حالی که سه چهارم اهالی تبریز در آن تاریخ، مذهب تسنن داشتند، مذهب تشیع را مذهب رسمی قرارداد و با سخت‏گیری و تعصب و تفتیش عقاید به مهاجرت بسیاری از ایرانیان سنی از ایران از یک‏سو و مهاجرت بسیاری از شیعیان جبل عامل و حله و بحرین به ایران از سوی دیگر دامن زد. این شعر معروف نتیجه مهاجرت‏های خواسته و ناخواسته ایرانیان در این دوره به هندوستان است:
رو به هند آوردن ایرانیان بی‌وجه نیست روزگار آیینه را محتاج خاکستر کند
سفر نخگبان ادبی و هنری ایران به هند برای کسب ثروت و برخورداری از امکانات رفاهی در عصر بابریان (گورکانیان) بی‌شباهت به فرار مغزها در عصر حاضر نیست. این شوق سفر به هند در اشعار اکثر شاعران عصرصفوی (از جمله مشرقی، فیاض لاهیجی، صائب تبریزی، حسن بیگ، رفیع قزوینی و کلیم کاشانی) بازتابی صادقانه دارد:
حبّذا هند، قبله‌ی احباب خاصه یاران مصلحت جو را
هرکه شد مستطیع علم وهنر رفتن هند واجب است او را
۴) پس از انقلاب ۱۳۵۷ بسیاری از ایرانیان که برجان و مال خود می‏ترسیدند و یا این ترس را برای نیل به فرصت‏های اقتصادی و رفاهی در بیرون مرز بهانه کردند، از ایران به اروپا و آمریکا پناهنده شدند. بیش‏تر این پناهندگان (برای مثال چهار نخست وزیر سابق رژیم شاهنشاهی یعنی جمشید آموزگار، جعفر شریف امامی، ارتشبد غلامرضا ازهاری و شاپور بختیار که از دولت‏های بیگانه پناه جستند) در سنین بالا بودند. موج دوم پناهندگان پس از درگیری مسلحانه اعضای سازمان مجاهدین خلق با حکومت اسلامی (همزمان با فرار ابوالحسن بنی‌صدر، رییس‌جمهور معزول ایران) کشور را ترک کردند. اینان جوان‏تر و فقیرتر از پناهندگان موج اول بودند و اغلب نخست به عراق، ترکیه، یونان، قبرس،کشورهای جنوب اروپا، آلمان، هند و پاکستان رفتند. موج سوم مهاجرت با حمله عراق به ایران شروع شد و در پی آن تحصیل‌کردگان و دانشگاهیان و تیزهوشان نه به صورت دسته‌جمعی، اما به مرور و به طور خانوادگی یا فردی به خارج مهاجرت کردند چندان که برابر آمارهای رسمی ۹۲ درصد از جوانان ایرانی برگزیده در المپیادهای جهانی و درصد قابل ملاحظه از دیگر جوانان نخبه کشور (مانند برگزیدگان جشنواره خوارزمی و نفرات برتر کنکور) جذب دانشگاه‏های کشورهای بیگانه شده‏اند.
امروز قریب هفت میلیون ایرانی برون مرزی در سراسر جهان زندگی می‏کنند که نزدیک یک میلیون و دویست هزار نفر از آن‏ها در آمریکا و پانصد هزار نفرشان در ترکیه، چهارصد هزار نفرشان در اروپا و سیصد هزار نفرشان در هند و پاکستان و بقیه در دیگر کشورهای جهان مستقر شده‏اند. این گروه ایرانیان برون مرز، از جهت مادی و مالی اکثرا آسوده‏تر از ایرانیان درون مرز به زندگی مشغول‌اند و یا خودشان یا فرزندانشان از تسهیلات و امکانات بالاتر ازحد متوسط برخوردار شده‏اند. ما حق مهاجرت را به عنوان یکی از حقوق بشر برای فرد فرد اشخاص انکار و تحریم نمی‏کنیم، اما عقیده داریم که نخبگان هر جامعه اگرچه جهانی می‏اندیشند، باز هم باید بومی عمل کنند و ایران را از یاد نبرند و هم دولت ایران باید بهتر از این و بیش‏تر از این، از فرار مغزها جلوگیری کند و تا آن جا که می‏تواند تسهیلاتی برای بازگشت نیروی انسانی برون مرزی به آغوش میهن فراهم کند.
سخن پایانی ما این است که آیا دلیل واقعی فرار مغزها از ایران چیست و چه گونه می‏توان از این تهدید جدی پیش‏گیری کرد؟ آنچه مسلم است این است که انسان موجودی است خواستار ترقی و تکامل، آرزمند دست یافتن به چیزهای بهتر و امکانات بیشتر، بنابراین روند مهاجرت شهرنشینان ایرانی به خارج از ایران در سطح فراملی با مهاجرت شهرستانی‏ها به تهران و خالی شدن روستاها از نیروی کار جوان در سطح ملی بی‌شباهت نیست. تا امکانات و رفاه و فرصت‏های شغلی در تهران و شهرهای بزرگ بیشتر است با وعظ و نصیحت تنها مهاجرت شهرستانی‏ها به تهران متوقف نخواهد شد، به همین ترتیب، مهاجرت نسل جوان و فرار مغزها از ایران به کشورهای صنعتی هم تا امکانات موجود در داخل ایران به پایه کشورهای مهاجرپذیر نرسد، متوقف نخواهد شد. اگر ما بخواهیم جلوی مهاجرت از شهرستان‏ها را به تهران بگیریم باید در روستاها و شهرهای کوچک امکانات بیشتری فراهم کنیم تا تهران جاذبه‏اش را (به رغم دود و دم وآلودگی هوا) از دست بدهد. به همین ترتیب اگر بخواهیم نیروی کار تربیت شده ایرانی به آمریکا و کانادا و استرالیا جذب نشود و سرمایه ایرانی به خارج از کشور فرار نکند باید در داخل کشور شرایطی ایجاد کنیم که حق به حق دار برسد، امنیت شغلی و فرصت سرمایه‌گذاری ایجاد شود و اعضای جامعه با تمام وجود صادقانه احساس کنند که در داخل کشور خودشان هم فرصت شکوفا شدن را دارند.
باید به امید روزی بود که ایران با داشتن این همه ذخایر طبیعی و نیروی انسانی به جایی برسد که متخصصان و ویژه‌کاران ملیت‏های دیگر پشت در سفارتخانه‏های ما صف بکشند و برای اشتغال در ایران لحظه شماری کنند، نه آن که بهترین جوانان ما برای شکوفا شدن و به ثمر رسیدن و دستیابی به مواهب عادی زندگی به ترک شهر و دیار خود مجبور شوند و بلکه با تن در دادن به اقسام مشقت‏ها، مهاجرت به کشورهای دیگر را برماندن درخانه پدری و خدمت به آب و خاک خویش، ترجیح بدهند.
پروفسور سید حسن امین
استاد پیشین کرسی حقوق دانشگاه گلاسگو کالیدونیا -اسکاتلند
منبع : دسترنج


همچنین مشاهده کنید