جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا


نگاهی به زندگی ، آثار و اندیشه های تولستوی


نگاهی به زندگی ، آثار و اندیشه های تولستوی
تولستوی را همگی می شناسیم. مردی که ادبیات روس را وامدار خود کرده است. آثارش منبع الهام بسیاری از نویسندگان بعد از خودش بوده است. او در کازان ۱۸۴۲ تا ۱۸۴۷ به تحصیل پرداخت.
تولستوی انسانی بود که پیوسته با ایمان خود در جدال بود. خصیصه ای که هر کدام از ادیبان روس با آن به گونه ای دست و پنجه نرم می کردند. تولستوی در شانزده سالگی از دعا کردن و کلیسارفتن دست شست. اما ایمان نمرده بود فقط سر به گریبان فرو برده بود. با وجود این به امری ایمان داشتم. به کدام امر؟ نمی توانستم بر زبان آورم. هنوز به خدا باور داشتم یا بهتر بگویم، او را انکار نمی کردم. اما به کدام خدا؟ نمی دانستم. مسیح و شریعت اش را هم انکار نمی کردم. اما شریعت اش چه بود، نمی توانستم آن را بیان کنم (بخشی از اعترافات).
تولستوی در خانواده ای ثروتمند بود و در تجملات و تشریفات معمول ثروتمندان و ملاکان آن زمان روس هم قرار داشت! گاه به گاه، اندیشه ترحم، گریبانش رامی گرفت. می خواست کالسکه اش را بفروشد و پولش را به درماندگان ببخشد، بخشی از ثروتش را به آنان بذل کند وخدمتکارانی را که در خدمتش بودند مرخص کند، زیرا می گفت: آنان هم چون آدمی اند. (جوانی جلد سوم) وی پس از یک بیماری در ۱۸۴۷ راه و رسم زندگی را نوشت. او در آن نوشته با ساده دلی همه چیز را فرا گرفتن و رشد کردن در همه چیز اعم از: حقوق، طب، زبان، زراعت، تاریخ، جغرافی، ریاضی، موسیقی و نقاشی را وظیفه و تکلیف می دانست. به اعتقاد وی سرنوشت آدمی در تکامل دائمی اش نهفته است.
وی سپس به مطالعات آثار روسو پرداخت؛ بسیار تحت تأثیر آن قرار گرفت و مقالات فلسفی خود را از همان جا آغاز کرد. پس از مدتی به ایاسنا یا پولینا بازگشت تا روی زمین مزرعه اش زندگی کند، دوباره با مردم مراوده کند و تحت تأثیر همین دوران «پگاه یک ارباب» را در ۱۸۵۲ بنویسد. قصه ای دلنشین که قهرمان آن شاهزاده نخلودوف است. همان نام مستعار محبوبش. داستان ملاک بیست ساله ای که ترک دانشگاه گفته تا به رعایایش خدمت کند.
اما تولستوی در ۱۸۵۰ افسرده تر از همیشه است. از طلبکاران به ستوه آمده است و برای همین نزد برادرش به ارتش می رود و در آن جا خدمت می کند. هنوز به کوهستان های آرام و دلپذیر گام نگذاشته که به خود می آید و خدا را می یابد: شب پیش خوابم نمی برد.... با خدا به راز و نیاز پرداختم. لطف احساسی را که به هنگام راز و نیاز با پروردگار حاصل می کردم، محال است که به وصف آید. من دعاهای مرسوم را بر زبان آوردم و سپس، زمانی دراز، هم چنان به راز و نیاز سرگرم بودم. امری بسیار سترگ و بسیار زیبا را از ته دل آرزو می کردم... چه امری؟ نمی توانستم آن را بر زبان آورم. می خواستم با وجود لایتناهی یگانه گردم، از او تمنا می کردم که گناهانم را ببخشاید... اما نه، من آن را تمنا نمی کردم، احساس می کردم، اکنون که او این لحظه سعادت بخش را از من دریغ نمی کند، به من می بخشاید. تمنا می کردم و در همان حال، احساس می کردم که من هیچ تمنایی ندارم و من تمنا کردن را نه می توانستم و نه می دانستم. من سپاس اش گفته ام، اما نه با گفتار، نه با اندیشه... لحظه ای نگذشته بود که ندای رذالت را می شنیدم اندیشه افتخار و زنان، به خواب رفتم. این اندیشه ها از من نیرومندتر بودند چه باک! من پروردگار را سپاس می گویم که این لحظه سعادت را نصیبم کرده و حقارت و عظمت ام را، به من هویدا نموده است. می خواهم با او راز و نیاز کنم، اما نمی توانم. می خواهم دریابم، اما جرأت نمی کنم. پروردگارا، خود را به تو می سپارم.
تولستوی سرگذشت «کودکی من» را در ۱۸۵۱ در تفلیس آغاز و یکسال بعد به پایان رسانید. نکته جالب هیاهو و اتفاقاتی بود که آن روزها اتفاق می افتاد و تولستوی به خاطرات زندگی گذشته اش بازگشته بود.
پس از انتشار داستان در یک مجله معتبر ، داستان اعتباری جهانی پیدا کرد و نام او را بر سر زبان ها انداخت.
تولستوی را بسیاری تحت تأثیر دیکنز می دانند. تأثیری چشمگیر که او خود نیز به آن اشاره می کند.
تاخت و تاز را در ۱۸۵۲ می نویسد.
آثار او زیاد هستند. رمان هایی که هرکدام دنیایی است و شاید معروف ترینی که همه مردم او را با آن می شناسند «جنگ و صلح» باشد. روایتی که بی گمان تأثیر جنگ را بر وی نشان می دهد. تولستوی در میان زندگان و مردگان طرح اولیه داستان را در ذهن می آورد و بسیاری بر این باورند که با این کتاب و دیگر آثارش او را یکی از مشاهیر قرن نوزده بدانند. بسیاری از زبان های زنده آن را ترجمه کرده اند و شاید درباره هیچ یک از کتابهای قرن نوزدهم به این اندازه بحث نکرده باشند. جنگ و صلح از کتابهایی است که هرگز کهنه نخواهد شد و در صف ادبیات جهانی جای خود را نگاه خواهد داشت. در این کتاب تولستوی دوره عجیبی از تاریخ روسیه را با همه جزئیات و سوانح بزرگ و کوچک آن وصف می کند. پایداری روس ها در برابر هجوم سیل آسای ناپلئون امپراطور جنگجوی فرانسه را نشان می دهد و می شکافد و بیان می کند. بسیاری اوج فکر وی را قبل از آثار و شاهکارهای دیگرش مانند: آناکارنینا، قزاقان و سباستوپول و کودکی و جوانی می دانند.
تولستوی در گفت و گویی با یک روزنامه روس درباره فضائل اخلاقی و خصائل روحی یک هنرمند کامل چنین می نویسد: هنرمند باید آنچه را که از آن تمام بشریت است ولی هنوز بشریت بر آن وقوف ندارد، بداند. هنرمند باید برای این منظور به عالیترین مرحله تربیت و تکامل فرهنگی عصر خود رسیده باشد و از همه مهمتر در چهارچوب زندگانی فردی و خودپسندانه مقید نباشد و زندگانی خود را جزئی از زندگانی عمومی بشریت به شمار آورد. تولستوی برای شکل هنری آثار نیز اهمیت بسیار قائل است و می گوید: هر هنرمند برجسته ای باید قالب آثار هنری خویش را خلق کند. ولی با این حال فقط وقتی برای شکل هنری یک اثر ارزش قائل است که مضمون مهم و برجسته ای در آن اثر نهفته باشد. به عقیده وی هر اثر هنری باید مهمترین مسائل زندگانی ما را پاسخ بگوید.
نویسنده روس با نگاهی نوین به رمان پایه گذار راهی شد که بسیاری از نویسندگان روس را همگام با خود کرد. قلمی که او داشت از جدل و پرسش به اعتقاد و ثبات رسید.
برخلاف داستایوفسکی که دیالکتیک جدل را در آثارش ادامه داد و سیکل زنجیره وار شک و یقین را در کنار هم قرار داد.
می دانیم که شیوه اندیشیدن رمان نویس با شیوه اندیشیدن فیلسوف و نویسنده متفاوت است. رمان می کوشد تا در هر مرحله از تاریخ خود، جزیی ناشناخته از هستی را کشف کند و انسان را در برابر فراموشی هستی مصون دارد. رمان مالک حقیقت نیست، بلکه در جستجوی حقیقت است، جستجو و تلاشی که هرگز پایان نمی یابد. همه نیرو و توان اندیشه و همه ذوق و سبک شاعرانه به کار برده می شوند تا رمان بتواند از خلال شخصیت های تخیلی، مضمونهای گوناگون انسان هستی را دریابد.
هامون قابچی
منبع : روزنامه کیهان


همچنین مشاهده کنید