جمعه, ۱۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 29 March, 2024
مجله ویستا


درخشش تم مذهبی در سرزمینی فاقد ایمان‌


درخشش تم مذهبی در سرزمینی فاقد ایمان‌
در فیلمسازی کارگردان‌های مکزیکی یک اتفاقاتی در جریان است. این موضوع را از سه فیلم سال گذشته می‌توان مشاهده کرد «بابل»، که در ماه اکتبر عرضه شد، و حالا‌ هم «فرزندان بشر» و «هزار توی پن» که هر دو آنها در فصل تعطیلا‌ت اکران شدند.
بابل را «آلخاندرو گونزالس ایناریتو»، «فرزندان بشر» را «آلفونسو کورآرون» و «هزار توی پن» را «گییرمو دل تورو» (که کوآرون یکی از تهیه‌کنندگان آن بود) کارگردانی کرده‌اند. حتی اگر هیچکدام از این فیلم‌ها به مذاق شما خوش نیامدند، نباید دیدگاه رک و صریح آنها را از دست بدهید; اینکه می‌خواهند درگیر دنیای‌های مرموز و اسرارآمیز کنند و از مرز‌های تثبیت شده، چه جغرافیایی و چه ژانری، پا را فراتر بگذارند. هر سه این کارگردان‌ها پیش از این در وطن خود مکزیک فیلم ساخته‌اند و فیلم‌هایی مثلAmores Perros وY Tu Mama Tambien وCronos را برای ما به ارث گذاشته‌اند، ولی تمایل آنها برای دیدن دنیا و یا توضیح دادن دیدی که آنها نسبت به دنیا دارند، گویی این اواخر آنها را به تمامی‌ دربرگرفته است.
ماجرای فیلم فرزندان بشر که بر اساس رمانی از «پی.دی.جیمز» ساخته شده در بریتانیا و در سال ۲۰۲۷ رخ می‌دهد. کوآرون با پس‌زمینه بریتانیایی ناآشنا نیست چون او پیش از این فیلم «هری پاتر و زندان آزکابان» را ساخته است ولی فیلم جدید او که در آن از جادو جنبل پرهیز شده افسون مشمئزکننده‌تری دارد.
سرزمینی که در اینجا نشان ما داده می‌شود ملغمه‌ای از اضطراب و عدم بردباری است که مملو از سبعیت‌های گاه و بیگاه است و آسمان آن را نیز بویی نامطبوع فرا گرفته است.
بعضی از ماندگارترین جزئیات به طور گذرا مورد توجه قرار می‌گیرند; مثلا‌ فوران زرد رنگی که از یک لوله فاضلا‌ب که در انتهای یک مزرعه گل‌آلود قرار دارد و یا صحنه‌ای که مردم به سمت پنجره‌های محافظ‌دار یک قطار موشک پرتاب می‌کنند. «تئو» (کلا‌یو اوون) سوار این قطار است; تئو یک زمانی فعال سیاسی بوده ولی اکنون یک کارمند سرخورده است.
ما با دیدن حالت چهره سرافکنده و نیمه عصبانی اوون بلا‌فاصله احساس می‌کنیم مردی را می‌بینیم که دیگر حال و حوصله زندگی را ندارد. یعنی در واقع کل کره زمین دیگر حال و حوصله زندگی را ندارد; ناباروری گسترده همه جا را در بر گرفته و طبق یک گزارش خبری که از تلویزیون پخش می‌شود، جوان‌ترین انسان روی زمین که هجده سال داشته جان خود را از دست داده است.
این یک مقدمه استثنایی برای یک فیلم است; یعنی نشان دادن دنیایی که در آن بچه‌ای وجود ندارد، و این مقدمه ناگهانی ممکن است موجب شود که بعضی از بینندگان احساس نارضایتی کنند و اینکه فیلم اطلا‌عات کافی به آنها نداده است. بینندگان می‌خواهند بدانند چه شد که چنین فاجعه‌ای رخ داد؟ ولی از نظر کوآرون اولین قاعده داستان‌گویی این است: هر چه را که تعیین شده انجام بده. فضای داستان را با پرداخت عمیق پس‌زمینه داستان، تلف نکن، و با مقدمه چینی زیاد کنش داستانی را به تاخیر نینداز. «بن کینگزلی» را خاطرتان هست که در ابتدای فیلم «هوش مصنوعی» (استیون اسپیلبرگ) مثل یک روبات درباری حرف می‌زد؟
کوآرون برای تماشاگر خود احترام قائل است، او فرض کرده که ما آنقدر بالغ هستیم (یا آنقدر سرکوب شده‌ایم) که خودمان بتوانیم با ترس‌ها و وحشت‌ها کنار بیاییم. ما در فیلم اعلا‌ن‌های دولت را می‌شنویم که می‌گویند: «فقط سربازان بریتانیایی سوار شوند»، و ما در ادامه در می‌یابیم که آنها می‌خواهند فکر محاصره را در ذهن مردم ایجاد کنند، مهاجران را دستگیر و زندانی می‌کنند، و پناه دادن به آنها جرم است. ما همچنین آگهی‌های تبلیغاتی درباره چیزی به نام «کوآیتوس» می‌بینیم، ولی این کوآیتوس چیست؟ آب معدنی؟ داروی میگرن؟
ناگهان حقیقت آشکار می‌شود: کوآیتوس یک داروی مخصوص خودکشی است. و در اینجاست که طعم مشمئزکننده داستان هملت را در نام تجاری این دارو می‌یابیم و همچنین ترس ناشی از این شعار تبلیغاتی: «شما خودتان می‌توانید زمان مرگتان را تعیین کنید.» در این دنیا هیچکس به دنیا نمی‌آید و همه زمانی را برای مرگ خود انتخاب می‌کنند.
یک روز تئو را کت بسته سوار یک اتومبیل می‌کنند و او را برای دیدن کسی می‌برند; البته شما انتظار دارید او را پیش پلیس مخفی ببرند ولی بر عکس انتظار شما او را به دیدار دوست قدیمی‌اش «جولیان» (جولیان مور) می‌برند، کسی که هنوز انگیزه‌های ضد رژیمی ‌و براندازانه دارد.
جولیان به همراه دارو دسته‌ای از دیگر مخالفان شورشی، از تئو می‌خواهند که با استفاده از تماس‌های شخصی و یا حرفه‌ای به کاغذ و مدارک ترابری دست پیدا کند (این مدارک تنها چیزی هستند که عبور و مرور بی‌خطر را ضمانت می‌کنند); آنها این مدارک را برای یک زن جوان به نام «کی» (کلی هوپ اشیتری) می‌خواهند. تئو را به یک منطقه خارج از شهر می‌برند و او در آنجا درون یک انباری با «کی» دیدار می‌کند. و ما در اینجا ناگهان می‌بینیم که چهره خسته و فرسوده تئو مملو از حیرت می‌شود چون کی آبستن است.
باقی فیلم «فرزندان بشر» گریز هن و هن‌کنان تئو و کی نمایش داده می‌شود و تئو نیز در این ضمن با بازیابی حس هدفمندی‌اش مادر آبستن را از دست قدرت‌های موجود دور می‌کند و او را به جای امن می‌برد. البته خود کی تنها قدرت موجود است.
بدون وجود او بشریت هیچ امیدی ندارد. در اواخر فیلم یک سکانس بی‌امان هست، که آنها به طور قاچاقی به یک اردوگاه مهاجرین در ساحل جنوبی برده می‌شوند; آنها در آنجا تصمیم می‌گیرند که یک قایق گیر بیاورند. در این اردوگاه نشانی از تمدن نیست، و وقتی که ارتش برای برقراری نظم وارد آنجا می‌شود ما نزاع سختی را بین وحشی‌ها و آدم‌های تقریبا فاشیست می‌بینیم که طی آن قطرات مبهم خون را بر روی لنز دوربین می‌بینیم و این صحنه‌ها آنقدر بی‌امان است که بیننده دلش می‌خواهد تا تمام شدن این نزاع زیر صندلی خود پنهان شود!
وقتی این درگیری خونین سرانجام به پایان می‌رسد صلح قریب‌الوقوع به نظر می‌رسد. ما در اینجا کی را می‌بینیم که نوزاد خود را که به تازگی به دنیا آورده در آغوش گرفته و به آرامی‌ از لا‌به‌لا‌ی افراد مسلح رد می‌شود; البته این افراد مسلح دیگر مسلح نیستند چون آنها چیزی را دیده‌اند که از سال ۲۰۰۹ به این طرف کسی آن را ندیده است.
این ایده که دنیا را یک کودک بی‌دفاع نجات خواهد داد مشخصا ایده‌ای مسیحی است، ولی این ایده در اینجا در سرزمینی می‌درخشد که به کلی فاقد ایمان است.
آشنایان من که این فیلم را دیده‌‌اند جذابیت فیلم را تحسین کرده‌اند ولی آنها برای تماشای این فیلم باید به سالن‌های سینما کشانده شوند; فرزندان بشر فیلمی‌ است که باید آن را ببینید ولی فیلمی‌ نیست که بخواهید مصرا دنبال دیدن آن باشید.
نیویورکر/ آنتونی لین
فرشید عطایی
منبع : روزنامه حیات نو


همچنین مشاهده کنید