سه شنبه, ۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 23 April, 2024
مجله ویستا


زندگی نامه شیخ فرید الدین عطار در دوران جوانی


زندگی نامه شیخ فرید الدین عطار در دوران جوانی
درگیروداری که در آن روحانیان وصوفیا پیوسته تلاش میکردند تا بر پیروان مکتب خود جمعی تازه بیافزاییند ,عطار می بالید وبزرگ میشد به ستیزه هایی که شافعیان با حنفیان واشعریان با کرامیان ودیگر فرقه های مسلمان با یکدیگر داشتند; می نگریست وبصفا ویکرنگی واتحاد ویگانگی,بیشتر دلبستگی می یافت وچنین یود که دیگر ازجنگ " هفتادو دوملت" آزرده خاطر گشت ودرپی کشف حقیقت بر آمد واز کسانی که " ره افسانه " میزدند,بیزاری گرفت وکوششی شی گیر آغاز کرد تا بتواند از رهگذر آن دل را صفا دهد وجمال دلدار را درآیینه جان بنگرد واز این غوغاها که شهر نیشابور را به پادرمیانی پیشوایان مذهبی,پرکرده بود;رهایی یابد .
پس به جستجو درآمد ودر جهان آفرینش,به اندیشه نشیت وکوشید که نخست خود را بشناسد واز رهگذر آن به خدا شناسی نایل آید.این جستجو گری از یکسووسخنان پدرش " ابی بکرابراهیم " که خود به تصوف گرویده بود,از سوی دیگر, باعث شد که عطار سوی دیر مغان در پیش گیرد واز همان سالهای نخستین زندگی به " درویشان " توجه کند ودر احوال وآداب ایشان,به تفکر در آید.
اندیشه ژرف گرای وتابناک عطار که با بینشی تیز بین در آمیخته بود,اندک اندک وی را به " تصوف " روی آورساخت وسخن سرای نیشابور,در کار درویشان بذره شکافی پرداخت وبا باریک بینی, روش آنان را به بررسی گرفت وسر انجام شیفته انان شد وبه صوفیان دلباخت وبه شیوه آنان گروید.
اما چون اندیشه ای سحر آفرین وطبعی گوهرزای داشت,استاد ندیده,به کرسی استادی رسید ودرس نیاموخته,ره آموز صد مدرس شد. فریدالدین محمد که در سال ۵۵۳ تدریجا به بلوغ نزدیک می شد جاذبه داروخانه کمتر از مدرسه نبود .
ولی عشقی مر موز او را بسوی خانقاه , وزندگی صوفیانه , می کشاند اما بیشتر دوست داشت راه خانقاه را از میان مدرسه یا بازار پیدا کند . همان اندازه که در مدرسه صرف اوقات کرده بود , در داروخانه هم رفت و آمد کرده بود و بازار و مدرسه هر دو برایش جاذبه داشت . در هر دو جا می توانست راه خود را بسوی آفاق تفرید و تجرید که راه صوفیان و طرق اولیا و قدیسان بود بگشاید .
اما داروخانه پدر راه نزدیک تر و ایمن تری را پیش رویش می گسترد . از راه داروخانه به عرصه بازار راه می یافت با محترفه و طبقات عامه که از دسترنج خود نان می خوردند , آشنا می شد با طبقات رو ستایی که کالای خود را به شهر م یآوردند گفت و شنود پیدا می کرد و می توانست از راه معالجه بیماران آلام انسانی و احوال نفسانی خلق را در ک کند – و بدینگونه در آفاق انفس سیری را که در آفاق و انفس برایش ممکن نمی شد وسیله یک سلوک بی سیر سازد .
فریدالدین محمد , که در مدارس نیمه ویران و در نزد علما و مدرسان افسرده دل و مصیبت دیده شهر , علوم رایج عصر را از فقه و قرآن تا طب و فلسفه آموخته بود , از مدرسه رخت به دکان کشید – به داروخانه پدر . در اینجا "فرید" فرصت تازه یی برای شناخت داروها , تجربه در کار درمان بیماری های شایع در ولایت و آشنایی با آلام طبقات ضعیف اهل شهر و روستا یافت .
استفاده ازین فرصت وی را به نیک و بد زندگی عامه آشنا ساخت , مطالعه کتاب های طب و دارو شناخت را که لازمه مهارت در حرفه بود بر وی الزام کرد ; و برای گرد آوردن گیاهان دارویی به جستجو در طبیعت , در کوه و صحرا , واداشت . هر چه بیشتر درین زمینه مطالعه و تتبع کرد حذاقت بیشتر یافت و بر رونق و اعتبار داروخانه پدر افزود .
در همان حال فراغت های نادری را که در خانه یا صحرا برایش حاصل می شد صرف مطالعه کتاب های صوفیه و اشتغال به تمرین در شعر و شاعری می کرد .
از مطالعه مطالعه کتاب های صوفیه یاد داشت های جالبی در احوال و مقامات زهاد , وعاظ , و اولیا مشایخ جمع می آورد که مرور بر آنها برای خود وی هم عبرت افزا و تفکر انگیز بود . در زمینه شعر و شاعری در آن اوقات اوحد الدین انوری شاعر درابر سنجر هنوز شهرت و قبول بیمانند داشت – و فرید عطار البته از تاثیر سبک و اندیشه او بر کنار نبود .
اما آشنایی با شعر سنایی که حتی انوری را به رشک و تعریض انداخته بود , با طبع او که مایل به شعر وعظ و تحقیق بود بیشتر سازگاری داشت . شعر خاقانی که در همان سالهای مکتب , یک قصیده معروف او در رثای محمد بن یحیی , در شهر دست به دست می شد , سر مشق های تفکر انگیزی در زمینه شعر وعظ و تحقیق به وی ارائه می کرد . تعدادی از شاعران دیگر عصر , کسانی چون ظهیر فاریابی , مجیر بیلقانی , فلکی شروانی و جمال الدین محمد اصفهانی هم در ین ایام در همین زمینه گه گاه اشعار جالب می سرودند .
فرید عطار , تحت تاثیر تمایلات زاهدانه خویش و به اقتضای معمول عصر , به شعر وعظ و تحقیق گرایش یافت و بر خلاف بسیاری ازین شاعران به دربارهای عصر و مجالس اعیان ولایت هم علاقه یی نشان نداد و از ارتباط با آنها خود را کنار کشسد .
داروخانه برایش از درابر فرمانروایان جالب تر بود . حتی وسوسه مدرسه و قیل و قال مساله هم که کامیابی در آن برایش دشواری نداشت خاطرش را جلب نمی کرد . از تصوف که بیش از هر چیز خاطرش را به خود می کشید شیوه قلندر و راه اهل ملامت را بیشتر می پسندید . این گرایش به او الزام می کرد تا به خرقه زهد در نیاید و در زی و لباس عوام خلق , در میان آنها نفس زند و معاملات روحانی خود را بر خلق آشکار نکند .
ازین رو سالها گذشت و او همچنان در دکان خویش دست بر قاروره و نبض رنجوران و فقیران و دل با عوالم معنوی و احوال مقامات اهل تصوف داشت . چیزی که او را از این هر دو مشغولی باز می آورد و فراغت گونه یی می داد شعر بود که در آن , هر روز مایه و پایه بلندتر می یافت .
هنوز سی ساله بود که در زمینه زهد و تحقیق شعر او درد آمیز , عبرت آگند و تفکر انگیز بود . مرگ اندیشی و دغدغه زوال و فنا در همان ایام چنان بر خاطر جوانش چیره بود که در سنین سی سالگی خود را در "نیمه شصت" از عمر می یافت . گویی سایه مرگ و فنا را که دیگران در سنین پنجاه و شصت سالگی در دنبال خویش می یابند او از همان سی سالگی در تعقیب خویش می دید . اندیشه اغتنام وقت که لازمه چنین ادراک پیش از وقت نیز هست در ایام در شعرش گاه التزام توبه و گاه – به ندرت – التزام لذت جویی را الزام می کرد .
سال ها بعد که عمرش از چهل هم گذشته بود , ظاهرا اشتغالش بیشتر در نظم کردن قصاید زهد آمیز و غزلهای صوفیانه بر شیوه سنائی غزنوی بود و در ین هر دو زمینه نیز آثار ارزنده و دلاویز به وجود آورد . درین مدت غیر از مثنویات سنایی که شهرت بعضی اجزای آنها خاطر فرید الدین محمد را به تقلید و تتبع آنها جلب می کرد منظومه یی چند که از شاعران اران و عراق به خراسان می رسید نیز علاقه وی را بهنظم مثنویات می افزود .
شاید تحفه العراقین خاقانی و مخزن الاسرا نظامی هم در همین ایام به خراسان رسده بود . در واقع در همین اوقات یا چندی بعد که مسافران ری و عراق اشعار نظامی را به خراسان آورده بودند و عوفی مولف تذکره لباب الباب نمونه هایی از نظم نظامی به دست آورده بود .
چنان پیداست که از همین ایام تا نزدیک به پایان عمر اوقات عطار , بیشتر در نظم مثنویات گذشت و تقریبا تمام اندیشه او درین سی یا چهل سال پایان عمر صرف تامل در حالات و مقامات روحانی , مطالعه در احوال و اقوال مشایخ و تفکر در مقالات ابدال , مجذوبان , و اولیا گشت .
در تمام این مدت , شیخ بازار , خود را از رویدادهای عصر بر کنار نگهداشت . شایعات مربوط به قران کواکب و بروز طوفان که حکم انوری در آن باب معروف است , و همچنین ماجراهای مربوط به منازعات خوارزمشاهیان و خراسان , حتی ظهور سلسله شیخ کبری و اختلاف خلفای او با مشایخ خراسان که در نیشابور رویدادهای روز محسوب می شد هیجانی در او برنینگیخت .
چون اندک اسباب معاش برایش حاصل بود از اینکه اسباب معیشت را از مستمری پادشاهان یا از وجوه اهل مدرسه و فتوح اهل خانقاه بجوید فراغتی داشت . معاشرتش ماورای دیدار خویشان و دوستان بازار و محله , تقریبا منحصر به دیدار مشایخ و زهاد عصر بود . جز این هیچ نشانی از هر روزینه او در اشعار و نوشته هایش باقی نیست .
با این حال عزلت جوی و انزوا طلبی وی را از دیدار با شیخ مجد الدین بغدادی صوفی و عارف خوارزمی که مقیم نشابور بود مانع نمی آمد . اما با او , یا شیخ و مرشد او نجم الدین کبری که مجد الدین در خراسان نایب و نماینده او محسوب می شد رابطه مریدی و مرادی نداشت حتی مجد الدین وقتی شیخ بازار به دیدارش می رفت , او را همچون یک شیخ کامل و سالک واصل با نظر تعظیم تلقی می کرد . یک بار که عطار به دیدنش رفت مجدالدین او را به کنایه از مردان خدا خواند. ظاهرا احوال عطار نشابور در آن ایام او را زاهدی متعبد و صوفی یی عاری از دعوی نشان می داد .
در همین سالهای آخر عمر , دیدار بها ولد بلخی واعظ و زاهد معروف خراسان و ماورا النهر برای او مایه شادی و دلنوازی شد . بر وفق روایات مقارن هجوم مغول به ماورا النهر که بها ولد به همراه خانواده خویش از طریق خراسان به بغداد و حج می رفت در نشابور با شیخ عطار دیدار کرد .
عطار , جلا ل الدین محمد فرزند بهاولد را که در آن هنگام کودکی نا بالغ بود تشویق کرد و نسخه یی از اسرار نامه خویش را نیز به او هدیه کرد . تاثیری که اسرار نامه و سایر آثار عطار در کلام مولانا باقی گذاشت احتمال وقوع این ملاقات را تایید می کند . با آنکه در آثار مولانا و در هیچ یک از نوشته های عطار به این واقعه اشارت نیست قراین گونه گون هست که این ملاقات را از لحاظ تاریخ قابل قبول نشان می دهد .
نیم قرنی بعد از فاجعه غز (۵۴۸) فرید عطار به آستانه شصت سالگی نزدیک شده بود – موضعی از عمر که از نیمه شصت سالگی بدان می اندیشد و لاجرم پنجاه و هشت سالگی (۵۹۸) برایش با شصت سالگی چندان تفاوت نداشت . اکنون در بازار نیشابور و در بین کسانی که به داروخانه می آمدند شیخ خوانده می شد شیخ عطار نیشابور .
اوقاتش بیشتر در نظم مثنویهای عرفانی یا در تفکر در تنسیق مطالب آنها مصروف می شد . زهدی عاری از ریا در دامنش چنگ زده بود و هر روز او را بسوی عزلت بیشتر می برد و نسبت به دنیایی که پیرامون او غرق غفلت و جویای لذت بود بی اعتناتر می کرد .
ده و دوازده سالی بعد , که شیخ خود را در قله عمر هفتاد می یافت در شهر خویش تقریبا غریبه بود . آشنایان و همسالانش در گذشته بودند , و در پس آنها نسلهای تازه در رسیده بود , نیشابور حکام و عمال و طلاب و زهاد تازه ی پیدا کرده بود که شیخ پیش از آن آنها را ندیده بود و در آنها به چشم دوستی نمی نگریست .
قدرت به دست پادشاهان خوارزم افتاده ود و قدرت مخوف خوارزمشاه – سلطان علاالین محمد – نیشابور را به شدت در کام استباد خویش می کشید .
شیخ عطار با دنیای عصر تقریبا هیچ رابطه یی نداشت . در خلوت انزوای او , در مسجد یا خانه , چیزی جز اندیشه خدا راه نداشت خوف عاشقانه , رجا عاشقانه , و عبادت عاشقانه . نسبت به بیماران خویش شفقت پدرانه را هرگز گم نکرده بود اما خود او غرق در رویاهای صوفیانه بود – رویاهای صوفیانه یک سالک بی مرشد , یک شیخ بی خانقاه . اندیشه این جستجوی عاشقانه در خواب و بیداری , در خلوت و در بین عام خلق او را دنبال می کرد . دلنگرانی او خدا بود – یاد او هرگز خاطرش را ترک نمی کرد . این عظمت بی پایان نامرئی هدف تمام احساسات , تفکرات و رویاهایش بود . او را می جست , او را دنبال می کرد و می خواست در آن فانی و مستهلک شود .
در غزلیات خویش هر چه از عشق می سرود مربوط به این لایتناهی دسترس ناپذیر بود که غزل او را قلندرانه , نومیدانه و احیانا بی بند و بار می کرد در منظومه یی که به نام اسرار نامهخ سرود , رازهایی را جستجو می کرد که می تواند او را تصفیه کند , از آلایش ها بیرون آورد و شایسته عشق وی سازد . در آنچه به نام تذکره الاولیا جمع آورد رد پای پویندگان راه خدا را دنبال کرد با شوق و آرزویی که لفظ به لفظ این اثر آن را بی نقاب می کرد .
در الهی نامه هر چه را ما سوای او بود , افسانه , پندار و یا رمزی از عظمت و کمال بی انتهای او نشان می داد . در مصیبت نامه , در جستجوی ره یافت او به دامن هر نبی و هر ولی دست زده بود و در منطق الطیر به دنبال مرغ سلیمان تا آستانه فنا به پیشگاه او راه یافته بود – و با این حال عشق او , وصل و فراق او , و قرب و بعد او روزها و شب ها خاطرش را در رویاهای طلایی فام عاشقانه مستغرق می داشت .
از فاجعه غز (۵۴۸) تا فاجعه معول (۶۱۸) هفتادسالی می گذشت و درین مدت عمر شیخ لااقل به حدود هفتاد و هشت رسده بود .
اما طول مدت استغراقش در عزلت و زهد و ریاضت , نیروهای جسمانی او را به شدت و بیش از اقتضای این عمر به تحلیل برده بود . در این سنین اگر هم می خواست ار آنچه در بیرون از عزلتکده او روی می دهد آگهی به دست آورد , چشم و گوش و زبانش دیگر یارای آن را نداشت – وجان و دلش در حالی بود که جز عشق دیدار , و شوق دریافت لقا محبوب هیچ چیز علاقه اش را بر نمی انگیخت .
منبع : بانک اطلاعات عطار


همچنین مشاهده کنید