سه شنبه, ۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 23 April, 2024
مجله ویستا


گذشته چراغ راه نیما نیست


گذشته چراغ راه نیما نیست
او ناله‌های گم‌شده ترکیب می‌کند/ از رشته‌های پاره‌ی صدها صدای دور/ در ابرهای مثل خطی تیره روی کوه/ دیوار یک بنای خیالی/ می‌سازد (نیما یوشیج/ شعر ققنوس)
صد و ده سالگی «نیما» را با خواندن شعرهایش در تنهایی خودم جشن گرفته‌ام. با «ققنوس» اولین شعر نیمایی شروع می‌کنم.
شعری که هفتاد سالگی‌اش کامل شده. نیما شانزده سال بعد از شعر مشهور «افسانه» در ۱۳۱۶ خورشیدی ققنوس را نوشته است. روایتی از مرغی افسانه‌ای که بین پرندگان تنها است و خود را آتش می‌زند تا ققنوس دیگری خاکستر او را پس زند و به دنیا بیاید.
نام نمادین این شعر نام مناسبی برای شعر نیما است. شعری که هم قوانین سنتی شعر فارسی را نادیده می‌گیرد و هم قانون خودش را جایگزین آن قوانین می‌کند تا از گرما و روشنای آن شعرهای بعدی نیما و همه پیروان‌اش پدید آید. بهترین شعر نیما نیست اما ۱۶ سال تلاش و تنهایی را با خود از شاخه‌ای به شاخه دیگر برده و آغازی برای آغازهای تا همچنانٍ شعر امروز شده است. ققنوس نماد نوخواهی و نوآوری نیما در شعر فارسی است.
اولین آجر در بنای خیالی نیما که با کاخ‌های موزون شعر سنتی برابری می‌کند و از ترکیب ناله‌های گم‌شده شعر و صدای صدها شاعر دور مانده از حافظه ادبی، ساخته شده و در افقی همیشه ابری به کار رفته است.
اگر بگویم نیما شاعری تنها است، عبارت دقیقی ننوشته‌ام. نارسا است، موقعیت او را بین هواخواهان شعر سنتی نشان نمی‌دهد. نیما تنهایی شعری است که الگویی برای ظهور خودش ندارد و تنها با ظهور به الگویی برای آینده تبدیل می‌شود. گذشته شعر چراغ راه او نیست، راه‌اش را تاریک می‌کند. باید این گذشته را به غیاب اندازد تا آیندگی خودش را به وضوح نشان دهد.
هم باید شاعر باشد هم نظریه‌پرداز شعر نو و در کشور هزار و صد ساله شعر، غریبه‌ای که به زبانی آشنا، حرف‌هایی نامفهوم به زبان می‌آورد. نیما درباره سال‌های ۱۳۰۰ تا ۱۳۲۰ که هم‌زمان با تغییر حکومت در ایران و سپس جنگ جهانی دوم و اشغال کشور است، می‌نویسد:
«ثمره‌ای که این مدت برای من داشت این بود که من روش کار خود را منظم‌تر کنم. روشی که در ادبیات زبان کشور من نبود و من به زحمت عمری در زیر بار خودم و کلمات و شیوه کلاسیک، راه را صاف و آماده کردم و اکنون پیش پای نسل تازه نفس می‌اندازم.» (زندگی و آثار نیما یوشیج)
نوآوری نیما در شعر آنقدر غریبه است که استادان ادبیات هیچ درکی از کلیت کار او و چشم‌اندازی که پیش روی شعر گشوده، ندارند و به جای خواندن شعرهای نو و یافتن معیارها و ویژگی‌های آن، بنا به عادت قالبی شعر سنتی، بر سر وزن و قافیه و موسیقی شعر با او جدال می‌کنند و همین امر نیما را به تعریف دوباره آرایه‌های زبانی شعر وا می‌دارد: «اوزان شعری قدیم ما اوزان سنگ شده‌اند. یک مصراع یا یک بیت نمی‌تواند وزن ایجاد کند. وزن مطلوب به طور مشترک از اتحاد چند مصراع و چند بیت پیدا می‌شود. قافیه زنگ مطلب است. مطلب که جدا شد، قافیه جداست. وقتی که مطلب تکه‌تکه و در جملات کوتاه کوتاه است، اشعار حتماً باید قافیه نداشته باشد. همین نداشتن عین داشتن است و در گوش لذت بیشتری می‌دهد.» (نیما یوشیج/ حرف‌های همسایه)
نوآوری نیما از شعر ملودیک سنتی به شعر هارمونیک، برای هواخواهان شعر سنتی به مساله‌سازی حل نشدنی تبدیل شد و باقی ماند، اما نیما که موقعیت شعر بودن را تغییر داده بود، هم با نوشتن شعر و هم با توضیح آن کوشید این تعریف تازه را دست‌کم به شاعران نسل‌های آینده منتقل کند: «ادبیات ما باید از هر حیث عوض شود. موضوع تازه کافی نیست.
و نه این کافی است که مضمون را بسط داده و به طرز تازه بیان کنیم. نه این کافی است که با پس و پیش آوردن قافیه و افزایش و کاهش مصراع‌ها یا وسایل دیگر دست به فرم تازه زده باشیم. عمده این است که طرز کار عوض شود و مدل وصفی و روایی‌ که در دنیای با شعور آدم‌هاست به شعر بدهیم. تا این کار نشود هیچ اصلاحی صورت پیدا نمی‌کند. هیچ میدان وسیعی در پیش نیست.» (حرف‌های همسایه)
نیما موقعیت شعر بودن را در ۳۸ سال تغییر داد، آن هم درست در زمانه‌ای که جامعهٔ ایرانی از بستر سنت در حال جدا شدن بود و هوای نوخواهی و نوطلبی به سرش زده بود.
دیگر نه سنتی بود نه مدرن. در جدال بین این دو وضعیت معلق بود. تعلیقی که هنوز هم ادامه دارد و در نوسان است. در این مدت نه با قدرت همراهی کرد و نه اسیر گرایش‌های حزبی شد. شاعری در به تنهایی خودش بود. سایه خود و سایه‌بان خودش.
شعر فارسی را به قبل و بعد از خودش تقسیم کرد. حرکت انقلابی او برای اصلاح ساختارهای فرسوده شده تخیل در شعر و هم‌گامی با شعر جدید جهان صورت گرفت. می‌خواست برای شعر فارسی بوطیقایی نو بنویسد که نوشت. اما «رادیکالیته» حرکت او به شاعران نوآور بعد از او آموخت که اگر موقعیت شعر بودن امری قابل تغییر است، به بوطیقای نیمایی هم نمی‌توان برای همیشه دل بست. اگر « احمد شاملو» و «هوشنگ ایرانی» در همان سال‌های دهه ۳۰ خورشیدی از بوطیقای نیمایی فاصله گرفتند، به دلیل همین رادیکالیته حرکت نیما بود.
هرچند شاملو از مسیر نثر قرن چهارم و تلفیق آن با نثر کتاب مقدس و زبان روزمره به همین بوطیقا برگشت و سه دهه زبان شعرش بر شعر فارسی حکمرانی کرد. اما هوشنگ ایرانی از نیمه اول دهه ۳۰ تا سال ۸۰ خورشیدی چهره حذف شده شعر آوانگارد فارسی بود. نیما یوشیج در گفت‌وگویی با مجله «کاویان» شماره ۲۲ درباره یکی از شعرهای جنجالی هوشنگ ایرانی، گفته بود: «معتقدم که گوینده آن خیلی تند رفته است و گفته‌هایش با حقیقت وفق ندارد و این کلمات و صداها با ما و ذهن ما آشنا نیست ولی با این حال نمی‌گویم بد است. هر تکاملی با وضع هر زمان و مکانی فاصله می‌گیرد. در این صورت هنرمندان مترقی موظفند به طرف آینده نزدیک شوند نه به طرف گذشته. »
«ری را» یکی از کارهای دوره آخر شعر نیماست. در سطرهایی از این شعر می‌خوانیم: «گویا کسی ست که می‌خواند/ اما صدای آدمی این نیست/ با نظم هوش‌ربایی من/ آوازهای آدمیان را شنیده‌ام/ در گردش شبانی سنگین/ زاندوهای من/ سنگین‌تر/ و آوازهای آدمیان را یکسر/ من دارم از بر/ »
صدایی که در شعر «ری را» شنیده می‌شود، شاید صدای «ققنوس» است که ناله‌های گم‌شده ترکیب می‌کند، از رشته‌های پاره‌ی صدها صدای دور.
محمد آزرم
http://tafavot.blogfa.com


همچنین مشاهده کنید