شنبه, ۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 20 April, 2024
مجله ویستا


همواره در جریان


همواره در جریان
شعر«شاملو» پرسشی ا ست که همچنان از شعر امروز پاسخ های جدیدتری طلب می کند. تجربه های شعری شاملو عکس آن چه گاهی گفته می شود، بی استفاده و از کارافتاده نشده، بیشتر به خاطر تکرار بی دلیل در شعر مقلدان شاملو، نخوانده باقی مانده. باید در «شکل» شعرهای مهم شاملو جست و جویی لذت بخش و امکان آفرین را آغاز کرد. امکانات زبانی شعرهای مهم شاملو فقط آن چیزهایی نیست که در تایید حرف ها و عقاید ابراز شده او نوشته شده؛ تکذیب آن چیزهایی هم نیست که خستگی از سلطه زبانی شعر شاملو در برخی ها به وجود آورده.
«شکل» شعرهای شاملو می تواند مولد بازی های زبانی کاملاً تازه ای باشد که هرگز نیت مولف آن ها، رسیدن به این بازی های زبانی و شکل گرفتن آن ها نبوده و این امر را می توان از خلال گفت وگوها و نوشته ها و نظرات شاملو پیرامون شعر هم دریافت. تنها راه چنین جست و جویی «خوانش» شعرهای شاملوست که شعر«هنوز در فکر آن کلاغم» را برای شروع چنین بازی زبانی ای در نظر گرفته ایم:
هنوز/ در فکر آن کلاغم در دره های یوش:/ با قیچی سیاهش/ بر زردی برشته گندم زار/ با خش خشی مضاعف/ از آسمان کاغذی مات/ قوسی برید کج،/ و رو به کوه نزدیک/ با غارغار خشک گلویش/ چیزی گفت/ که کوه ها/ بی حوصله/ در زل آفتاب/ تا دیرگاهی آن را/ با حیرت/ در کله های سنگی شان/ تکرار می کردند.
گاهی سئوال می کنم از خود که/ یک کلاغ/ با آن حضور قاطع بی تخفیف/ وقتی/ صلات ظهر/ با رنگ سوگوار مصرش/ بر زردی برشته گندم زار بال می کشد/ تا از فراز چند سپیدار بگذرد،/ با آن خروش و خشم/ چه دارد بگوید/ با کوه های پیر/ کاین عابدان خسته خوابالود/ در نیمروز تابستانی/ تا دیرگاهی آن را با هم/ تکرار کنند؟
شعر «شاملو» شعر فکرها و حرف ها و تصویرهای زبانی جهت داده شده است. شعر در روایت خود دارد به جای خواننده هم فکر می کند و اجازه نمی دهد که خواننده از راه فکر خودش به حس یا احساسی که در شعر با صفت ها و قیدها و عبارت های کلامی مثبت و منفی تلقی شده شکل گرفته است، برسد. شعری که مدام سعی می کند اجازه تصمیم گرفتن را از خواننده احتمالی بگیرد. راوی شعر «شاملو» معمولاً روشنفکری است که نمی خواهد قضاوت آن چه را بیان می کند، هرگز به خواننده احتمالی شعر بسپارد.
بیانی که صرفاً زاویه دید او را نشان می دهد و اگر از زاویه ای دیگر به آن نگاه کنیم، با امری تحریف شده مواجه می شویم. البته همین نخواستن، امری ا ست که خود مورد قضاوت خواننده احتمالی قرار می گیرد. خواننده ای که در برابر کلام جهت داده شده استراتژی خوانش خود را می تواند طوری اختیار کند که گاهی جهت مثبت و منفی عبارت های کلامی تغییر کند و گاهی اصلاً خنثی شود و با این خنثی سازی بار مفاهیم در شعر، شعر را به آن جا که می خواهد برساند.
اگرچه در خوانش شعر خواستن همیشه هم ارز توانستن نیست. خواننده ای که از ظهور «نیمایوشیج» تا به امروز، هر از گاهی با غربالی در دست در سخنان این شاعر و آن منتقد ظاهر می شود و معمولاً حقانیت امری یا شعری را ثابت می کند که خود آن شعر یا درباره شعر، توان توجیه خود را ندارد. ظاهراً از یاد برده اند که وقتی از آینده و خواننده ای که با خود همراه خواهد آورد، حرف می زنند، فوراً و به طور خودکار، قطعیت و حقانیت آن چه را که در پی اثبات آن برآمده اند، به تاخیری دایمی انداخته اند.
اتفاقی که طی چند سال اخیر افتاده و به روش های مختلف ادامه دارد، به ما یاد داده است که هیچ تسلطی بر شعر همیشگی نیست و هیچ طرد و سکوت و نخواندنی که پیرامون یک شعر یا گونه ای از شعر پدید آید، همواره ادامه نخواهد یافت. چون همین خواننده احتمالی و متکثر به هرحال روند موجود در شعر و حواشی شعر را تغییر خواهد داد. مثل همین حالا.
شعر «هنوز در فکر آن کلاغم» از منظر آن چه به اشاره نوشته شد، شعر جالب و مهمی ا ست. یکی از آن شعرهای «شاملو» است که حرف و حدیث های بسیاری پیرامون آن شکل گرفته و حتی خود «شاملو» را به هر دلیلی به توضیح برای تصحیح آن چه درباره آن بیان شده، واداشته. خوانش این شعر در شرایط فعلی و از چشم اندازی که به کلی مغایر با خواست مولفانه «شاملو» باشد، یادآوری بازی زبانی جالبی ا ست که در وضعیت امروز شعر بروز کرده و فعلاً ادامه دارد و بخشی از بازیگران آن را باور نمی کنند. پس به این بازی زبانی ادامه می دهیم:
«مشیت علایی» در خوانشی که سال ۷۳ در شماره یازده نشریه «تکاپو» از این شعر ارایه داد، قیچی سیاه را تصویری استعاری برای حرکت بال های کلاغ، گندم زار و دره را القا کننده فضایی که با «نیما» و شعر و زادگاهش مناسبت دارد و آسمان کاغذی مات را استعاره از قلمرو ادبیاتی که «نیما» در آن پا گذاشت دانست.«علایی» در آن خوانش از شعر «هنوز در فکر آن کلاغم» عبارت قوسی برید کج را استعاره از بداعت «نیما» در شعر و کوه ها و کله های سنگی شان را استعاره از مدافعان شعر کهن خواند.
در این خوانش، تبدیل عبارت غارغار خشک در بخش اول شعر به خشم و خروش در بخش دوم برای کلاغ و تبدیل عبارت بی حوصله و با حیرت برای کوه ها به عابدان خسته خواب آلود نشانه انفعال کوه ها در برابر پرواز کلاغ و فریادی که سرداده است، تلقی شده. همچنین، سیاهی با تداعی بالاتر از سیاهی رنگی نیست، نشانه ای مثبت عنوان گردیده و در مجموع کل فضای این شعر تاملی فلسفی در برتری بدعت به سنت معرفی شده. همین جا متن پیش روی شما از شما برای خواندن دوباره این مقاله در تکاپوی آن سال ها (البته در صورت امکان)دعوت می کند.
«ع.پاشایی» در فصلی از کتاب «انگشت و ماه» و همچنین در کتاب «از زخم قلب» به خوانش همین شعر پرداخته. در «تکاپو» شماره دو/ خرداد ۷۲ نیز همان فصل از کتاب انگشت و ماه چاپ شده است. بنا بر خوانش «ع.پاشایی» سراسر شعر «هنوز در فکر آن کلاغم» دارای فضایی «کافکایی» است که هیچ انسان یا موجود زنده ای در آن حضور ندارد. صفاتی که به کلاغ نسبت داده شده تماماً دارای بار منفی اند و طبق خوانش او فضایی وحشت انگیز و دلهره آور را ترسیم می کنند که در بخش دوم شعر با وارد شدن صفات انسانی و یا به نظر «ع.پاشایی» غیرانسانی، برای کلاغ و کوه ها این امر تشدید می شود.
با مقایسه این دو خوانش در می یابید که در خوانش «علایی» به قید زمانی موجود در متن شعر بی توجهی شده. همچنین توجیهی که درباره «سوگوار» به عنوان یکی از صفات منسوب به کلاغ، ذکر شده، قوی نیست.
در عوض در این خوانش به مکان موجود در متن شعر تاکید بسیاری شده به طوری که تمام خوانش را براساس تاکید روی «دره های یوش» پیش برده است. در خوانش «ع.پاشایی» اما به مکان متنی «دره های یوش» بسیار کم توجهی شده و روی سایر عبارت ها به ویژه صفات منسوب به کلاغ و کوه ها و موقعیت زمانی موجود در متن شعر توجه خاصی شده.
متن پیش روی شما هر دو خوانش را امکان پذیر اما دچار شیفتگی نسبت به شعر یا به شخص «شاملو» می داند، که این دومی امروزه برای وضعیت موجود شعر پسندیده نیست. در خوانش «علایی» باید علت حضور قید زمانی شعر جدی تر گرفته می شد و اگر طبق همین خوانش این حضور توجیه خاصی ندارد، باید مورد پرسش قرار می گرفت؛ البته از خود این خوانش شعر. در خوانش «ع.پاشایی» نیز که عکس آن چه مدام تاکید می کند که خواندن هر شعری بر داده های آن استوار است، نه بر داده های خیال پردازی های ما، لحن مقاله و استراتژی نوشتن بیشتر بر دومی استوار شده است.
«ع.پاشایی» به نسبت بین صفات منسوب به کلاغ و موقعیت زمانی موجود در متن شعر اشاره دقیقی کرده است اما در تمام مقاله احساس شخصی خود را چنان پررنگ کرده که این امر مهم کمتر به چشم می آید.خود «شاملو» در توضیحی که درباره این شعر نوشته، عنوان می کند:
این شعر تنها به سبب اضافه «دره های یوش» در ذهن پاره ای منتقدان این توهم ساده انگارانه را ایجاد کرد که سرودی است در ستایش نیما! یادداشت را برای زدودن این برداشت نادرست می نویسم. شعر از این اشتغال ذهنی قدیمی آب خورده است که «بدیل ظلم هرگز عدالت نخواهد بود».خطر در آن است که غارغار خشک و بی معنی کلاغان تنها در «کله های سنگی» تکرار می شود! متاسفانه شارحان به عناصر کاملاً همگون این شعر توجهی نکردند. عناصر مشخصی چون «صلات ظهر» و «رنگ سوگوار مصر» که از صفات کلاغ است، و مخاطبانی که «کوه های پیر» و «عابدان خسته خواب آلود» هستند و «کله های سنگی» دارند چه گونه می تواند حضور مثبت نیما را تداعی کند؟ [تکاپو/ش ۴ ص۷۹]
از نوشته «شاملو» چند نکته روشن می شود:«شاملو» به این شعر از جایگاه یک خواننده که می تواند نظر و دیدگاه خود را بیان کند اما در پی تحمیل نظر خود به خواننده احتمالی و متکثر نباشد، عمل نکرده بلکه بر این باور بوده که چون مولف این شعر است آن چه که او از مفهوم و فضای شکل گرفته در شعر می خواسته، در شعر هم اتفاق افتاده و هر خوانش دیگری چیزی در حد توهم ساده انگارانه تلقی می گردد. بدیهی است متن پیش روی شما نظر شاملو درباره شعر خودش را هم فقط یک خوانش از همین شعر تلقی می کند و نه بیشتر. پس می توان از نوشته «شاملو» این طور پرسید: که اگر عبارت «دره های یوش» نقشی در این شعر بازی نمی کند پس چرا اصلاً وارد بازی این شعر شده است؟
می دانیم که هر کلمه، عبارت و اسمی می تواند نقش معبری برای ورود یک متن به متن های دیگر را ایفا کند. پس صرف حضور عبارت «دره های یوش» خواه ناخواه، تداعی کننده نیما یوشیج، شعر او و آنچه به هر نسبت درباره او می دانیم، خواهد شد.
از سویی این نکته را هم می دانیم که هر عبارتی که حضوری بی دلیل در شعر داشته باشد و نتواند بر روند اجرای شعر تاثیری بگذارد، از متن شعر حذف شده تلقی می شود، حتی اگر با اصرار شاعر بر یک خاطره بیرونی نوشته شده باشد. پس به باور متن پیش روی شما، این عبارت باید بتواند به شکل گرفتن یک «یوش زبانی» که لزوماً نباید مابه ازای بیرونی داشته باشد، کمک کند. حالا ببینیم می توان از شعر «هنوز در فکر آن کلاغم» خوانشی ارائه کرد که به بیهودگی حضور هیچ عبارتی از این شعر منجر نشود.
دو سطر اول شعر بیانگر زمان حال روایی است و بلافاصله روایت زمان گذشته در ادامه بند اول آغاز می شود. پس دو سطر اول بیانگر این نکته است که آن چه در ادامه بند اول شعر نوشته شده، فکر راوی است.
فکری که لزوماً منطبق بر یک اتفاق بیرونی نیست؛ چون فکر است تحریف شده و جهت دار است. پس با توصیف دقیق و عینی البته اگر امکان پذیر باشد، مواجه نیستیم. شاید صفاتی که از سطر دوم تا انتهای بند اول شعر نوشته شده، و چشم انداز و چگونگی نگاه راوی را به دره های یوش و کلاغی در آن مکان نشان می دهد، پیش و بیش از این که منسوب به کلاغ یا کو ه ها باشند، به خود راوی و شرایط و ذهنیت او برگردند.
مکانی که در سطر دوم شعر از آن نام برده می شود، از همان ابتدای شعر یک مکان ذهنی ا ست.«دره های یوش» در این شعر مکانی در ذهن راوی است و چنان با حس و حال درونی او آمیخته که می توان گفت، تمام صفت ها و قیدها و عبارت های استعاری جایی بیرون از ذهن راوی شعر و ذهنیت او ندارند. از طرفی این کلمات و عبارت ها لزوماً برای خواننده احتمالی و متکثر بار منفی ندارند و حتی می توان آن ها را با دو خوانش متضاد از این شعر خنثی کرد. از طرف دیگر در خوانش این شعر هرگز نمی توانیم حضور انسان را، حضور انسانی راوی شعر را ندیده بگیریم.
یک کلاغ فکر شده در یک یوش فکر شده و در ذهن راوی در حال حرکت و فریاد است و با این اعمال دارد «سئوال» می سازد. سئوالی که انعکاسی از آن پیاپی تکرار می شود و شاید در این تکرار شدن هر بار تحریف هم می شود. بند دوم شعر سئوال راوی از فکری است که خودش ساخته و جوابی که شاید لابه لای صفت ها و قیدها خودش را پنهان کرده است.
فریاد کلاغ در این شعر سئوالی است که مدام تکرار می شود آن هم در یک قید زمانی مشخص. نه آن که بی جواب باشد، بلکه با توجه به عبارت «چه دارد بگوید» بر تهی بودن و چیزی نداشتن این فریاد از نظر راوی تاکید می شود.
شاید این شعر بیان کننده این امر باشد که در مکانی که ساخته و پرداخته ذهن انسانی راوی است، مثل دره های یوش در این شعر، ممکن است امری غیر انسانی و به همین جهت بیهوده مثل صدای کلاغ در یک زمان خاص گردش و انعکاس داشته باشد و انسان تنها ناظر این وضع باشد. چرا که در موقعیت راوی ایستاده و به جای حضور فعال در روایت خود صرفاً به دادن صفات انسانی به آن چه در ذهن خود پدید آورده اکتفا می کند.
در یک خوانش دیگر از این شعر می توان گفت: نام این شعر یا عبارتی که در جای نام نشسته، یعنی «هنوز در فکر آن کلاغم» اشاره به یک «کلاغ» در بیرون از موقعیت خود دارد. پس کلاغی که در بند اول شعر ظاهر می شود، فکر آن کلاغ بیرونی و در نتیجه تحریف آن است. خود این عبارت دارای ایهام هم هست: یعنی، من هنوز درون فکر آن کلاغ هستم. پس تناقضی زبانی هم در این شعر شکل می گیرد که البته از خواست مولفانه شاعر حتماً بیرون است اما از امکان خوانده شدن مسلماً بیرون نیست.
بنابراین خود این شعر و راوی و آن چه روایت می شود همه و همه درون فکر یک کلاغ قرار دارند. پس این کلاغ انسانیت یافته و می توان در شعر هم از آن انتظار رفتارهای انسانی داشت. نوعی مسخ شدگی البته نه از نوع کافکایی، حضور هم زمان دو گونه در هم و در عین حال جدا از هم. یکی در درون دیگری. تفکری انسانی در ذهن یک کلاغ یا برعکس.
راوی ای که در فکر یک کلاغ قرار گرفته و دارد موقعیتی را روایت می کند، حتی اگر این موقعیت از یک ایهام زبانی شکل گرفته باشد، می تواند هم زمان وجودی انسان/ کلاغ داشته باشد و در عین این که اعمال و رفتار کلاغ را روایت می کند، در این روایت نگاهی انسانی و تحریف کننده مثل نسبت دادن صفت ها و قیدها در این شعر را هم دارا باشد.
در این صورت یک تناقض شخصیتی در این شعر شکل گرفته که در سطحی دیگر می تواند نوعی جنگیدن با خود و کشمکش با دیگر وجوه شخصیتی خود راوی هم تلقی شود. این شعر دارد به خودش فکر می کند، خودی که هم کلاغ است هم انسان.
خودی که موقعیت خودش را هم فراموش کرده و از خودش هم به عنوان اول شخص حرف می زند و هم سوم شخص. می کوشد این دوگانگی را قیچی کند. دوگانگی ای که در زبان اتفاق افتاده. به این ترتیب سیستم استعاره در این شعر از کار می افتد و نیازی نیست که صرفاً با توسل به نسبت دادن صفات انسانی به کلاغ یا حتی کوه ها از آن ها استعاره ای برای انسان هایی با همین اوصاف بسازیم.
کوه ها در این شعر چیزی جز فریاد کلاغ/ انسان را انعکاس نمی دهند، پس شاید این صفت ها و قیدهایی که در شعر منسوب به کوه ها می بینیم، بخشی از انعکاس همین فریاد باشد. نام شعر به دلیل ایهامی که دارد این امکان را پدید می آورد که در روایت این شعر انسان/ کلاغ شکل بگیرد که با چیزی که خودش روایت می کند همیشه در تعارض باشد.
زبان بدون این که یک نیت قبلی در کار باشد باعث شده روایت این شعر هم زمان در فکر یک انسان و یک کلاغ جریان داشته باشد، چیزی که بیرون از زبان امکان وقوع آن امری غیرممکن است. یک بار دیگر به خلاصه نظر «شاملو» و خوانش او از همین شعر توجه کنید: شعر از این اشتغال ذهنی قدیمی آب خورده است که «بدیل ظلم هرگز عدالت نخواهد بود».
شعر «هنوز در فکر آن کلاغم» به دو بخش تقسیم شده، به دو بخش نامساوی هم از نظر تعداد سطرها و هم افزایش صفت ها برای جهت دادن به روایت، اما خوانش متن پیش روی شما نشان می دهد که روایت از درون دوگانه شده و حتی اگر بخواهیم قائل به حضور مفهوم «ظلم» با نشانه کلاغ و غیاب «عدالت» با نشانه انسان، در افق های معنایی این شعر باشیم، با شکل گرفتن انسان/ کلاغ یا کلاغ/ انسان در یک اتفاق زبانی از این تقابل گذر کرده ایم.
این که شعری با خوانش های مختلف معناهای گوناگونی به خود می گیرد که برخی از آن ها مطابق خواست و نیت شاعر آن شعر نبوده اند، نشانه نقص شعر یا ناتوانی شاعر در انتقال آن چه می خواسته نیست، نشانه قدرت «زبان» و گستردگی افق های معنایی حاضر در آن است. شعر «هنوز در فکر آن کلاغم» همان طور که اشاره شد در خوانش های گوناگون از آن، بسته به استراتژی خواننده، افق های معنایی مختلفی را نشان می دهد تا جایی که بعضی از این خوانش ها عملاً یکدیگر را نقض می کنند.
اما این که شعری به خواننده احتمالی و متکثر چنین امکانی بدهد، می تواند دلیلی بر توانایی آن به حساب آید. هر خوانشی از جمله آن چه در متن پیش روی شما عنوان شد، به هر حال دچار تناقض هایی خواهد بود، مثل خود این شعر که خواه ناخواه در درون موقعیت زبانی خود تناقض را حمل می کند تا در هر خواندنی وضعی متفاوت به خود بگیرد. خوانش استعاری این شعر با تکیه بر کلمه «یوش» و نقب زدن به نیما و شعر و موقعیت شکل گرفتن شعرش خلاصه نمی شود.
با این که «شاملو» مخالف چنین خوانشی از این شعر بوده اما حتی می توان این شعر را استعاره ای از موقعیت شعر «شاملویی» هم در نظر گرفت و از عبارت های به کار رفته در این شعر تلقی بار منفی نداشت.
شعر شاملو مدت ها بر شعر فارسی امروز سیطره داشته به نحوی که بسیاری از شعرهای چاپ شده در دهه پنجاه به شدت زیر سلطه شعر و زبان شعری شاملو بوده اند حضور قاطع و بی تخفیف شعر شاملو در این دوره امری انکار شدنی نیست. بسیاری از این شعرها و نه همه آن ها بدون این که توجهی به فرم شعر های شاملو در دهه پنجاه خورشیدی داشته باشند، صرفاً سعی می کردند زبان شعری شاملو را تکرار کنند. به تعبیری حضور شعر شاملو در فکر آن شعرها ادامه داشت بدون این که دلیلی در آن شعرها داشته باشد.
می شود گفت، انعکاس صدای شعر شاملو بودند که در هر واگشتی چیزی از آن تحریف شده بود. از سویی حرکت شعری شاملو نسبت به شعر نیما می تواند با عبارت «قوسی برید کج» هماهنگ شود: حرکت نیما در شعر فارسی، حرکتی در امتداد گذشته و شعر کلاسیک فارسی محسوب نمی شود، پس تعبیر «قوسی» که به شکلی انحراف از معیارهای گذشته شعر را، هم تداعی می کند می تواند گویای این امر باشد. حرکت شاملو نسبت به این حرکت قوسی(یا انحرافی با مفهوم مثبت) یک حرکت «کج» به حساب می آید.
شعر شاملو، موقعیت پیشنهادی نیما برای شعر بودن را به سمت و سوی دیگری کشاند. زمان اشاره شده در بند دوم شعر یعنی «صلات ظهر» و «نیمروز تابستانی» می تواند استعاره از اوج انرژی شعر شاملویی و مدت سیطره آن بر شعر فارسی باشد. عبارت «رنگ سوگوار مصر» را با مفهوم مثبت می شود به لحن و زبان بسیاری از شعرهای شاملو نسبت داد، لحن و زبانی که به دلیل رویگردانی از نظام عروضی، نسبت به شعرهای نیمایی هم از ضرب و ریتم کندتری برخوردار است.
در یک خوانش استعاری و از این چشم انداز می توان حرکت از«گندم زار» تا فراز چند «سپیدار» را به جای حرکت از شعر نیمایی به شعر سپید شاملویی تلقی کرد.«کله های سنگی» و کوه هایی که صرفاً انعکاس صدای کلاغ را باعث می شوند هم همان طور که اشاره شد می تواند به مقلدان شعر شاملو برگردد.
متن پیش روی شما با نشان دادن چشم اندازهای مختلف خواندن برای یک شعر، می کوشد این تصور را که یک شعر تنها به یک صورت و آن هم موافق با خواست مولفانه متن شعر و یا عجیب تر از آن مطابق نیت و خواستی که شاعر به هر مناسبتی ذکر کرده، باید خوانده شود، رد کند. خوانش شعر همواره برآیندی از امکانات زبانی متن و دانایی ها و استراتژی خواندن مخاطب احتمالی و متکثر شعر خواهد بود. پس خود این خوانش ها را هم می توانید در خوانشی دیگر مورد ارزیابی و انتقاد قرار دهید. هر خواندنی یک بازی زبانی ا ست و بازی های زبانی همواره در جریان اند.
محمد آزرم
http://tafavot.blogfa.com


همچنین مشاهده کنید