پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا


عبور کلاسیک از مسیری تلخ


عبور کلاسیک از مسیری تلخ
«تاوان» فیلم موفق و خبرساز دو ماه اخیر جو رایت که از شانس داران کسب جوایز اسکار امسال در برخی شاخه های این جوایز معتبر است، جدیدترین اثر از ژانر پرطرفدار «تاریخی - رمانس» است و اگر بخواهیم ارجی اضافی بر این فیلم ۱۲۳ دقیقه ای کمپانی فاکوس فیچرز بگذاریم، باید بگوییم که وجوه تازه ای را بر این ژانر می افزاید و معنا و مفهوم جدیدی به این سبک از فیلمسازی اضافه می کند.
همه چیز این فیلم که یکی از دو رل اصلی آن را کایرا نایت لی بازی می کند، نشانی از کارهای کلاسیک و حتی کلیشه ای این ژانر دارد. از نوع لباس پوشیدن کاراکترها، زمانی که حوادث آن روی می دهد تا چگونگی شکل گیری قصه و مهمتر از آن نوع عرضه قصه در بخش هایی عمده از فیلم، اما هرچه فیلم بیشتر به پیش می رود، دوری های گاه و بیگاه آن را از کلیشه ها و اصول تکراری بیش از پیش حس می کنید و باور می آورید که این یک وادی تازه و یا لا اقل چیزی است که سازندگان «تاوان» کوشیده اند در دل این ژانر به وجود آورند. در همه حال «تاوان»، مدیون و وامدار رمان موفق و خاص ایان مک یویین با همین نام و اقتباسی مستقیم از روی آن است و اگر این کتاب را نخوانده باشید، قطعاً از دیدن فیلم و بخصوص قسمت پایانی آن حیرت زده خواهید شد. «تاوان» در طول فیلم دائماً تغییر قصه و وضعیت می دهد و به هر سو می رود و در حالی که در برخی سکانس ها بیش از حد شیک و اشرافی نشان می دهد، در عوض در نیمه انتهایی خود سرشار از تعلیق و احساس های تباه شده می گردد و با این که همواره به گونه ای رمانتیک جلوه می کند، اما با غم پایان می گیرد و همین پیچ منفی در انتهای قصه است که بیننده های نا آشنا با اصل داستان را تکان خواهد داد.
جو رایت پیشتر نیز کایرا نایت لی، این بازیگر زن ۲۴ ساله بریتانیایی را در فیلم قبلی اش «غرور و تعصب» و بر اساس رمان مشهور جین آستین هدایت و وی را بدان خاطر نامزد جایزه اسکار کرده بود، اما فقط نایت لی از جمله همکاران او در آن فیلم نیست که در این کار جدید وی نیز مشارکت دارد، بلکه او بیشتر اعضای تیم فنی و قصه پرداز خود در آن فیلم را به دنیای «تاوان» هم انتقال داده است تا آنها تصویرگر ماجرایی سرشار از برخورد، حسادت، خیانت و پشیمانی در یکی از توجه برانگیزترین فیلم های اواخر پائیز ۲۰۰۷ و زمستان ۲۰۰۸ باشند. اگر فیلم جین آستین جو رایت باید حتماً محدودیت های آن رمان کلاسیک را حفظ و تکرار می کرد و فقط به یک حقیقت رسانی تلخ قناعت می ورزید، اما در مورد «تاوان» چنین نیست و تلألو هر چیزی در آن، هم با الهام گرفتن از نوشته های مک یویین و هم به لطف ذهن پروازگر جو رایت، بیشتر و کاملاً محسوس تر است. این چنین است که هر اتفاقی در این فیلم حالتی رؤیا مانند و ویژه فیلم های دو دهه ۱۹۳۰ و ۴۰ را دارد و این فیلم از این طریق تبدیل به نوعی گرامیداشت کارهای کلاسیک گذشته هالیوود و یادگاری از سال های دور و درخشان سینما شده و در عین حال چنان در این حس و حال گم نشده که از سایر مسائل مهم دور و غافل بماند و تبدیل به یک تقلید سرد و بی روح شود و فقط می توان گفت «تاوان» بسیار خوب طراحی و اجرا شده و کاری خوش ساخت است و تمام قواعد کارهای کلاسیک بخوبی در آن به اجرا درآمده است.
سناریست این فیلم که کریستوفر همپتون معروف (برنده اسکار ۱۹۸۸ برای نگارش فیلمنامه «روابط خطرناک») است، با زوم و تمرکز کردن بر روی چند نقطه کلیدی ماجرا و عمده ساختن وقایع مهمتر رمان ایان مک یویین به آرامی بر ضرب و ریتم این فیلم می افزاید و بی گمان سناریوی او از محسنات اصلی و دلایل بنیادین توفیق تجاری و هنری فیلم است. دیدگاه هنرمند و نوع بیان قصه همیشه در هر فیلمی و بخصوص کارهای تاریخی - رمانس» سهمی مهم داشته و «تاوان» سندی تازه در این خصوص است و نشانه های نبوغ نسبی جو رایت در مقام داستان پرداز سینمایی قصه ایان مک یویین نیز در این ماجرا دخیل و صاحب سهمی قابل توجه است. در یک صحنه، موسیقی متن داریو ماریانلی چنان با صدای زنگ های کوتاه و دکمه های ماشین تایپ همراه است که انگار مک یویین اینک در حال قصه نگاری است و کلماتش را به سوی ما پرت می کند.
اما ماجرا چیست کایرا نایت لی که هنوز برای بسیاری از تماشاگران سینما بیشتر به عنوان بازیگر اصلی زن تریلوژی «دزدهای دریایی کارائیب» مشهور و در ذهن ها است، در این فیلم جدید رل سیسیلیا تالیس را بازی می کند که به تازگی از یک کالج فارغ التحصیل شده و از خانواده ای نسبتاً ثروتمند می آید و روزی با رابی ترنر (با بازی جیمز مک اووی) آشنا می شود که پسر سرایدار خانه و فردی تحصیلکرده است.
زمان شکل گیری واقعه ۱۹۳۵ و مکان آن انگلیس است و به نظر می رسد که فرجام و زندگی خوشی در انتظار آنها باشد، اما بریونی خواهر کوچک سیسیلیا (سوییرسه رونان) با ادای شهادت دروغ درباره تخلفی که رابی در جایی دیگر واقعاً مرتکب نشده، پای او را از خانه قطع می کند و شکلی تازه را به ماجرا می بخشد.
بریونی عاشق کتاب های رمان و داستان های ویژه عاطفی و تاریخی است و چیزهایی از همین قبیل را می نگارد و یا برای دوستان و همکلاسی هایش تعریف می کند و به رغم داشتن فقط ۱۳ سال سن نفوذ کلام و داستان های خیالی وی بر شنونده ها وسیع است، اما او نمی داند که این امر برای افرادی که از دید او آدم هایی بد توصیف شوند، تا چه حد زیان بار است و یکی از کسانی که از این بابت ضربه می خورد، رابی است و ماجرایی که برشمردیم، تمامی بنیادهای خانواده آرام تالیس را به هم می ریزد.
چند سال بعد رابی را در زمان جنگ جهانی دوم در خدمت ارتش کشورش و در حالی در منطقه دانکرک می یابیم که مشارکت بیش از حد در جنگ دیوانه اش کرده و ارتباط او را با حقایق سست ساخته است. در نتیجه وی تصمیم می گیرد به زندگی آرام سابقش رجعت کند و زنی را بیابد که دخالت و شهادت دروغ بریونی، امکان به سامان رسیدن و تشکیل یک زندگی مشترک با وی را از او ستانده بود. اینجا است که ماندگارترین سکانس فیلم جو رایت شکل می گیرد. او مراتب انتقال رابی ترنر از دانکرک به محل زندگی سیسیلیا را فقط در یک سکانس ۵‎/۵ دقیقه ای لاینقطع شکل می دهد. دوربین رایت با روش Tracking shot به آرامی و مثل یک نمای گرفته شده توسط Steadicam از یک سمت به سمت دیگر و با حرکتی کند به جریان می افتد و ما رابی و دو سه سرباز دیگر را در شرایطی می یابیم که در راه بازگشت از انواع مسیرها و آدم ها و اتفاقات عبور می کنند، از میان قایق ها، شن ها، سربازان در حال مرگ، یک کشتی نیمه ویران، تعدادی آدم بشدت نا امید، خون های ریخته شده به زمین، جسدی نیمه جان و ویرانی و ویرانی و ضایعه. شما عبور رابی و همراهانش از این مسیر تلخ را در زمانی که گفتیم (۵‎/۵ دقیقه) می بینید که طبعاً برای نشان دادن این همه حادثه اندک است، اما جو رایت چنان هنرمندانه عمل کرده که شما می توانید چند ماه و چند سال حادثه را در فقط یک سکانس کشدار ببینید.
آشوبی که این سکانس در بر دارد و آرامشی که باید در پایان آن به لطف رسیدن ناقص و نافرجام رابی خسته به ساحل امن احساس کنید، در تضاد کامل قرار دارند، اما هیچ یک، دیگری را به طور کامل نفی نمی کند. در عین تماشای سکانس پایان ناپذیر، دائماً از خود می پرسید که جو رایت تا چه میزان می تواند بر این ماجراها بیفزاید و چند حادثه دیگر را نیز به این سکانس اضافه کند و چگونه می خواهد این عبور کلاسیک از مسیری تلخ و خونبار را مفصل تر سازد
جوابی بر این سؤال در دست نیست و فقط این مسئله مشخص است که طبق داستان، سیسیلیا تغییر رویه داده و زندگی اشرافی اش را کنار گذاشته و به لندن رفته و آنجا به عنوان پرستار به وضعیت بیماران رسیدگی می کند و خود، در آپارتمانی ساده در آن شهر زندگی می کند. با این حال او نیز رابی را از یاد نبرده و تصورش این است که شاید او روزی از جنگ بازگردد.
بریونی که اینک ۱۸ ساله شده (ایفای رل او در این مقطع سنی با رومولا گارای است)، نیز به پرستاری روی آورده و او هم احساس خواهرش را دارد و می خواهد از این طریق برای خانواده و جامعه خود مفید واقع شود، ولی رابطه او و خواهرش بر اثر اتفاقی که چند سال پیش افتاده و شهادت دروغ وی، همچنان تیره است و به واقع ارتباطی وجود ندارد.
مهم نیست که آیا سفر رابی به نتیجه می رسد و به نزد سیسیلیا باز می گردد یا خیر، زیرا او حتی قبل از تصمیم به ترک جبهه جنگ جهانی دوم، کاملاً ویران شده و مهمتر این است که فرسخ ها دورتر بریونی پی برده است که چطور با خیالبافی مالیخولیایی اش سرنوشت رابی و خواهر خودش را عوض کرده و آنها را به فلاکت انداخته است. او بشدت پشیمان است، اما دیگر کاری از دستش ساخته نیست. جو رایت هم دست بردار نیست و در حرکت بعدی اش ما را به چیزی حدود ۵۰ سال بعد منتقل می کند. حالا بریونی را در هیأت زنی پیر (با بازی ونه سا ردگریو مشهور) مشاهده می کنیم و اینک او یک رمان نویس مشهور است و از آنجا که در آستانه مرگ به سر می برد، در ذهن خود به تمامی زندگی اش می نگرد و به واقع آنچه ما از آغاز تاکنون دیده ایم، رجعت این زن پیر به خاطراتش و به قصه سازی های ایام نوجوانی و جوانی اش و برخی تبعات فاجعه بار آن است.
هر سه بازیگر ایفا کننده رل بریونی (رونان، گارای و سرانجام ردگریو) به لحاظ احساسی مشابه نشان می دهند و می توانید حس گمشدگی را در چشم هایشان ببینید.
این همه دقت و تشابه و تأمین آن و اضافه کردنش به داستانی که در اصل و به خودی خود نیز فاجعه بار، اما جذاب است، از محسنات کار جدید جو رایت به حساب می آید و این که او توانسته است احساس عمیق انسان ها و ویژگی های یک رمانس تاریخی را خاستگاه چنین دقتی قرار دهد، از مسائلی است که شاید تأمین آن برای هر فیلمساز امکان پذیر نباشد. سفر بازگشت به سرزمین محبوب، تمی که همین چند سال پیش (۲۰۰۳) در «کوهستان سرد» اپیک آنتونی مینگلا تکرار شده بود و مسئله مرگ سرباز رجعت کرده، پس از گریز ظاهراً موفق وی از جنگ، در فیلم جدید رایت به شکلی تقریباً مشابه اما با نتیجه ای متفاوت تکرار می شود و در هر دو مورد نوستالژی زمان از دست رفته و بایدها و اما و اگرها و زندگی های سوق یافته به مسیرهایی متفاوت را حس می کنید، این تاوانی است که بسیاری از انسان ها در مسیر سرنوشت ناشناخته خود پرداخته اند.
منبع: Film Review
ترجمه: وصال روحانی
منبع : روزنامه ایران


همچنین مشاهده کنید